يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا
كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ
لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ
اى كسانى كه ايمان آوردهايد
#روزه بر شما نوشته شده
همان گونه كه،
بر كسانى كه پيش از شما بودند،
مقرر شده بود
باشد كه باتقوا(پرهیزکار)باشید
📖بقره/آیه۱۸۳
🌸🍃
17.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍀امام صادق علیهالسلام از رسول خدا صلی الله علیه وآله روایت میکند:
🔸هرکس در تعقیب نماز ظهر (جمعه) سه بار بگوید:
اللَّهُمَّ اجْعَلْ صَلَوَاتِكَ وَ صَلَوَاتِ مَلَائِكَتِكَ وَ رُسُلِكَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
این ذکر مایه امنیت و آرامش او خواهد بود تا جمعه بعد
و همچنین هرکس در تعقیب نماز ظهر جمعه هفت بار بگوید:
اللَّهُمَّ صَلَّى عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَ آلِ مُحَمَّدٍ
از یاران حضرت قائم علیهالسلام خواهد بود.
📚اعلام الدین، ص۳۶۶.
🌸صلوات، رمز یاری حضرت مهدی علیهالسلام
#صلوات
#دعای_مستجاب
#رمضان_مهدوی
🌷 شوهر چگونه باشد؟
🌷حضرت خدیجه ع به رسول خدا ص گفت:
من ازدواج باشما راقبول میکنم
به دلیل این ۵ صفت که درشماهست
🌷۱.لقرابتک...فامیلیم
🌷۲.وشرافتک...باشرفید
🌷۳.وامانتک.. امین هستید
🌷۴.وحسن خلقک...اخلاقتان خوب است
🌷۵.وصدق حدیثک...راستگوهستید.
🌸💐🌸
#داستانهای_خیلی_کودکانه
(یک کلاغ چهل کلاغ)
🐦⬛️ ننه کلاغه صاحب یک جوجه شده بود، روزها گذشت و جوجه کلاغ کمی بزرگتر شد. یک روز که ننه کلاغه برای آوردن غذا بیرون میرفت به جوجه اش گفت: "عزیزم تو هنوز پرواز کردن بلد نیستی نکنه وقتی من خونه نیستم از لانه بیرون بری." ننه کلاغه اینو گفت و پرواز کرد و رفت.
🐦⬛️ هنوز مدتی از رفتن ننه کلاغه نگذشته بود که جوجه کلاغ بازیگوش با خودش فکر کرد که میتواند پرواز کند و سعی کرد که بپرد.
ولی نتوانست خوب بال و پر بزند و روی بوتههای پایین درخت افتاد.
🐦⬛️ همان موقع یک کلاغ از اونجا رد میشد، چشمش به بچه کلاغه افتاد و متوجه شد که بچه کلاغ نیاز به کمک دارد. او رفت که بقیه را خبر کند و ازشان کمک بخواهد.
پنج کلاغ را دید که روی شاخه ای نشسته اند. گفت: "چرا نشسته اید که جوجه کلاغه از
بالای درخت افتاده"
🐦⬛️ کلاغ ها هم پرواز کردند تا بقیه را خبر کنند.
تا اینکه کلاغ دهمی گفت: "جوجه کلاغه از درخت افتاده و فکر کنم نوکش شکسته"
و همینطور کلاغ ها رفتند و رفتند تا به بقیه هم خبر بدهند.
کلاغ بیستمی گفت: "کمک کنید، چون جوجه کلاغه از درخت افتاده و نوک و بالش شکسته"
🐦⬛️ همینطور کلاغ ها به هم خبر دادند تا به کلاغ چهلمی رسید و گفت: "ای داد و بیداد جوجه کلاغه از درخت افتاده و فکر کنم که مُرده"😐
همه با آه و زاری رفتند که خانم کلاغه را دلداری بدهند. وقتیکه اونجا رسیدند، دیدند ننه کلاغه داره تلاش میکنه که جوجه را از توی بوته ها بیرون بیاره.
کلاغ ها فهمیدند که اشتباه کردند و قول دادند تا از این به بعد، چیزی را که ندیده اند باور نکنند.
🐦⬛️ به این کاری که این کلاغها کردند، میگن یک کلاغ چهل کلاغ کردن، یعنی وقتیکه یک خبر از افراد زیادی نقل میشه بطوریکه به صورت نادرست و اشتباه دربیاد، میگویند یک کلاغ چهل کلاغ شده است.
❤️ بچههای گلم پس نتیجه میگیریم که نباید به راحتی و بدون تحقیق، به سخنی که توسط افراد زیادی دهن به دهن شده تا به ما رسیده اطمینان کنیم، چونکه ممکنه بعضی از حقایق از بین رفته باشه یا چیزهای اشتباهی به اون خبر اضافه شده باشه.👏👏
#داستانهای_خیلی_کودکانه
🌸🌸🌸💐
✨﷽✨
✍ آیت الله ناصری می فرمایند:
دشمنان حضرت ابراهیم علیه السلام آتش افروخته و این بزرگوار را روی منجنیق گذاشتند. جبرئیل، میکائیل، اسرافیل، ملک موکّل آب و ملک موکّل باد، همه آمدند و گفتند: «اگر امری دارید، بفرمایید.» حضرت ابراهیم فرمود: «نه؛ با شما کاری ندارم».
گفتند: «پس با که کار دارید؟» فرمود: «خدا را دارم.» چه معرفتی! چه حقیقتی! الان منجنیق حاضر است و او را در آتش میاندازند؛ ولی میگوید: نه، من خدا را دارم. حضرت جبرئیل گفت: «خوب! از او بخواه». گفت: «خدا خودش میداند؛ حَسْبِي مِنْ سُؤَالِي عِلْمُهُ بِحَالِي»
📚بحارالأنوار، ج ۶۸، ص ۱۵۶
آنجا که عیان است، چه حاجت به بیان است؟ هر کاری خودش صلاح میداند، انجام میدهد. این، مرتبة کمال ایمان است. خدا را قسم میدهیم به عزت محمد و آل محمد علیهم السلام، چنین ایمانی را به همه ما عنایت بکند.
🌸🌸🌸💐
📚نفع دشمن برای ما
مردی ثروتمند وارد رستورانی شد. نگاهی به این طرف و آن طرف انداخت و دید زنی سیاه پوست در گوشهای نشسته است. به سوی پیشخوان رفت و کیف پولش را در آورد و خطاب به گارسون فریاد زد، برای همه کسانی که اینجا هستند غذا میخرم، غیر از آن زن سیاهی که آنجا نشسته است!
گارسون پول را گرفته و به همه کسانی که در آنجا بودند غذای رایگان داد، جز آن زن سياه پوست.
زن به جای آن که مکدر شود و چین بر جبین آشکار نماید، سرش را بالا گرفت و نگاهی به مرد کرده با لبخندی گفت، تشکّر میکنم.
مرد ثروتمند خشمگین شد. دیگربار نزد گارسون رفت و کیف پولش را در آورد و به صدای بلند گفت، این دفعه یک پرس غذا به اضافۀ غذای مجّانی برای همه کسانی که اینجا هستند غیر از آن سياه که در آن گوشه نشسته است.
دوباره گارسون پول را گرفت و شروع به دادن غذا و پرس اضافی به افراد حاضر در رستوران کرد و آن زن سياه را مستثنی نمود. وقتی کارش تمام شد و غذا به همه داده شد، زن لبخندی دیگر زد و آرام به مرد گفت، سپاسگزارم.
مرد از شدت خشم دیوانه شد. به سوی گارسون خم شد و از او پرسید،این زن سیاهپوست دیوانه است؟ من برای همه غذا و نوشیدنی خریدم غیر از او و او به جای آن که عصبانی شود از من تشکر میکند و لبخند میزند و از جای خود تکان نمیخورد.
گارسون لبخندی به مرد ثروتمند زد و گفت، خیر قربان. او دیوانه نیست. او صاحب این رستوران است.
*شاید کارهایی که دشمنان ما در حق ما میکنند نادانسته به نفع ما باشد...
🌸🌸🌸💐
#دانستیـهای_قــرآن:
🔷 دوست داری حافظه ات زیاد بشه؟
⓵ مسواک بزن
⓶ روزه بگیر
⓷ قرآن بخون
🔷 دوست داری گوش درد و دندون درد نگیری؟
〖 بعداز هر عطسه که می کنی
بـگـو: الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین 〗
🔷 میدونی خداوند از چه چیز هایی بیزاره؟
⓵ خوابیدن بدون نیاز
⓶ خوردن در حال سیری
⓷ خندیدن بی جا
🔷 میدونی چه کسی ثواب شب زنده داران
و عبادت کنندگان رو می بره؟
〖 کسی که با وضو می خوابه 〗
🔷 دوست داری رزق و روزی ات زیاد بشه؟
〖 ناخن هات رو روز جمعه بگیر〗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت تجربه گر ازعنایت حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) در بازگشت به دنیا و بزرگ کردن فرزندش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت تجربه گر از مشاهده قدمهایی که برای اهل بیت(علیهمالسلام) برداشته بود
مدح و متن اهل بیت
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 #بدون_تو_هرگز 68 "احساست را نشان بده" 🏩 برگشتم بیمارستان ... باهام سرسنگین بود ..
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋
#بدون_تو_هرگز 69
"زنده شون کن"
🔺 پشت سر هم و با ناراحتی، این سوال ها رو ازم پرسید ...
ساکت که شد ... چند لحظه صبر کردم...
🔹–احساس قابلِ دیدن نیست ... درک کردنی و حس کردنیه... حتی اگر بخواید منطقی بهش نگاه کنید ... احساس فقط نتیجه یه سری فعل و انفعالاتِ هورمونیه ... غیر از اینه؟ ...
شما که فقط به منطق اعتقاد دارید ...چطور دم از احساس می
زنید؟... ⁉️
👨⚕–اینها بهانه است دکتر حسینی ... بهانه ای که باهاش ... فقط از خرافات تون دفاع می کنید...
کمی صدام رو بلند کردم...
✅ –نه دکتر دایسون ... اگر خرافات بود ... عیسی مسیح، مرده ها رو زنده نمی کرد ...
نزدیک به ۲۰۰۰ سال از میلاد مسیح می گذره ...شما می تونید کسی رو زنده کنید؟ ... یا از مرگِ انسانی جلوگیری کنید؟ ... تا حالا چند نفر از بیمارها، زیرِ دستِ شما مُردن؟ ...
اگر خرافاته، چرا بیمارهایی رو که مُردن ... زنده نمی کنید؟ ... اونها رو به زندگی برگردونید
دکتر دایسون ... زنده شون کنید...
سکوتِ مطلقی بین ما حاکم شد ...
🔵 نگاهش جورِ خاصی بود... حتی نمی تونستم حدس بزنم توی فکرش چی می گذره...
🔶 آرامشم رو حفظ کردم و ادامه دادم...
–شما از من می خواید احساسی رو که شما حس می کنید ... من ببینم ... محبت و احساس رو با رفتار و نشانه هاش میشه درک کرد و دید ...
از من انتظار دارید ... احساسِ شما رو از روی نشانه ها ببینم ... اما چشمم رو روی رفتار و نشانه های خدا ببندم ...
شما اگر بودید؛ یه چیز بزرگ رو به خاطر یه چیز کوچک رها می کردید؟... ❓
با ناراحتی و عصبانیت توی صورتم نگاه کرد...😤
👨⚕–زنده شدنِ مرده ها توسط مسیح ... یه داستانِ خیالی و بافته و پردازش شده توسط کلیسا ... بیشتر نیست ... همون طور که احساسِ من نسبت به شما کوچیک نبود...
⭕️ چند لحظه مکث کرد...
–چون حاضر شدم به خاطرِ شما هر کاری بکنم ... حالا دیگه... من و احساسم رو تحقیر می کنید؟ ...
اگر این حرف ها حقیقت داره ... به خدا بگید پدرتون رو دوباره زنده کنه......
📝رمان بدون تو هرگز (نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋
#بدون_تو_هرگز 70
"خدا را ببین..."
💢 چند لحظه مکث کرد...
–چون حاضر شدم به خاطرِ شما هر کاری بکنم ... حالا دیگه... من و احساسم رو تحقیر می کنید؟ ... اگر این حرف ها حقیقت داره ... به خدا بگید پدرتون رو دوباره زنده کنه...
🔶 با قاطعیت بهش نگاه کردم...
–این من نبودم که تحقیرتون کردم ... شما بودید ... شما بهم یاد دادید که نباید چیزی رو قبول کرد که قابلِ دیدن نیست...
🔵 عصبانیت توی صورتش موج می زد ... می تونستم به وضوح آثارِ خشم روی توی چهره اش ببینم و اینکه به سختی خودش رو کنترل می کرد ...😠
🔹امّا باید حرفم رو تموم می کردم...
–شما الان یه حس جدید دارید ... حس شخصی رو که با وجودِ تمام لطف ها و توجهش ... احدی اون رو نمی بینه ...
بهش پشت می کنن ... بهش توجه نمی کنن ... رهاش می کنن ... و براش اهمیت قائل نمیشن ...
🎴 تاریخ پر از آدم هاییه که ... خدا و نشانه های محبت و توجهش رو حس کردن ...
امّا نخواستن ببینن و باور کنن...⛔️
شما وجودِ خدا رو انکار می کنید ... امّا خدا هرگز شما رو رها نکرده ... سرتون داد نزده ... با شما تندی نکرده...❣
من منکرِ لطف و توجه شما نیستم ... شما گفتید من رو دوست دارید ... امّا وقتی ... فقط و فقط یک بار بهتون گفتم...احساسِ شما رو نمی بینم ... آشفته شدید و سرم داد زدید....
✅💞 خدا هزاران برابرِ شما بهم لطف کرده... چرا من باید محبتِ چنین خدایی رو رها کنم و شما رو بپذیرم؟...
🔷 اگر چه اون روز، صحبتِ ما تموم شد ... امّا این، تازه آغازِ ماجرا بود.....
👈🏼 اسمِ من از توی تمامِ عمل های جراحی های دکتر دایسون خط خورد ... چنان برنامه هر دوی ما تنظیم شده بود ... که به ندرت با هم مواجه می شدیم...
🌺💥 تنها اتفاقِ خوبِ اون ایام ... این بود که بعد از 1 سال با مرخصی من موافقت شد ...
🇮🇷 می تونستم به ایران برگردم و خانواده ام رو ببینم ...😍
فقط خدا می دونست چقدر دلم برای تک تک شون تنگ شده بود....❤️
📝رمان بدون تو هرگز (نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀
「✨🌸」
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋
#بدون_تو_هرگز 71
"غریبِ آشنا..."
🇮🇷 بعد از چند سال به ایران برگشتم ...
🌺 سجاد ازدواج کرده بود و یه محمدحسینِ 7 ماهه داشت ...👶🏻
حنانه دخترِ مریم، قد کشیده بود ... کلاس دوم ابتدایی ...
امّا وقار و شخصیتش عین مریم بود 👌🏼
از همه بیشتر ... دلم برای دیدنِ چهره مادرم تنگ شده بود... 💞
🏫 توی فرودگاه ... همه شون اومده بودن ... همین که چشمم بهشون افتاد ... اشک، تمامِ تصویر رو محو کرد ...😭
خودم رو پرت کردم توی بغل مادرم...❤️
شادی چهره همه، طعمِ اشک به خودش گرفت...
💕 با اشتیاق دورم رو گرفته بودن و باهام حرف می زدن ... هر کدوم از یک جا و یک چیز می گفت ...
🔹حنانه که از 1 سالگی، من رو ندیده بود ... باهام غریبی می کرد و خجالت می کشید ...
محمدحسین که اصلاً نمی گذاشت بهش دست بزنم ... 😊
🏠خونه بوی غربت می داد ... حس می کردم توی این مدت، چنان از زندگی و سرنوشتِ همه جدا شدم که داشتم به یه غریبه تبدیل می شدم...😔
🌷اونها، همه توی لحظه لحظه هم شریک بودن ...
🔺 امّا من ... فقط گاهی ... اگر وقت و فرصتی بود ... اگر از شدتِ خستگی روی مبل ... ایستاده یا نشسته خوابم نمی برد ... از پشتِ تلفن همه چیز رو می شنیدم ... 📞
🔸غمِ عجیبی تمامِ وجودم رو پر کرده بود...😞 فقط وقتی به چهره مادرم نگاه می کردم ... کمی آروم می شدم ...💓
چشمم همه جا دنبالش می چرخید...
🌌 شب ... همه رفتن ... و منم از شدت خستگی بی هوش...😴
🌃 برای نماز صبح که بلند شدم ... پای سجاده ... داشت قرآن می خوند ...📖
رفتم سمتش و سرم رو گذاشتم روی پاش ...
💞 یه نگاهی بهم کرد و دستش رو گذاشت روی سرم ... با اولین حرکتِ نوازشِ دستش ... بی اختیار ... اشک از چشمم فرو ریخت... 😭
–مامان ... شاید باورت نشه ... امّا خیلی دلم برای بوی چادر نمازت تنگ شده بود...
🔹و بغضِ عمیقی راهِ گلوم رو سد کرد....
📝رمان بدون تو هرگز (نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋
#بدون_تو_هرگز 72
" شبیه پدر "
❤️ دستش بین موهام حرکت می کرد ...
و من بی اختیار، اشک می ریختم ...😭
⭕️ غمِ غربت و تنهایی ... فشار و سختی کار ... و این حس دورافتادگی و حذف شدن از بین افرادی که با همه وجود دوست شون داشتم...
🔸– خیلی سخت بود؟...
🔹– چی؟...
🔸– زندگی توی غربت...
❇️ سکوتِ عمیقی فضا رو پر کرد ... قدرتِ حرف زدن نداشتم ... و چشم هام رو بستم ... حتی با چشم های بسته ... نگاهِ مادرم رو حس می کردم...
🌷–خیلی شبیه علی شدی ... اون هم، همه سختی ها و غصه ها رو توی خودش نگه می داشت ... بقیه شریکِ شادی هاش بودن ... حتی وقتی ناراحت بود می خندید ... که مبادا بقیه ناراحت نشن...
🌺 _ اون موقع ها ... جوون بودم ... امّا الان می تونم حتی از پشتِ این چشم های بسته ... حس دختر کوچولوم رو ببینم ... ❣
🔵 ناخودآگاه ... با اون چشم های خیس ... خنده ام گرفت ... دختر کوچولو... ☺️
چشم هام رو که باز کردم ... دایسون اومد جلوی نظرم ... با ناراحتی، دوباره بستم شون...
😔 –کاش واقعاً شبیه بابا بودم ... اون خیلی آروم و مهربون بود... چشمِ هر کی بهش می افتاد جذبِ اخلاقش می شد ...
💢 _ ولی من اینطوری نیستم ... اگر آدم ها رو از خدا دور نکنم ... نمی تونم اونها رو به خدا نزدیک کنم ... من خیلی با بابا فاصله دارم و ازش عقب ترم ... خیلی...
🔸 سرم رو از روی پای مادرم بلند کردم و رفتم وضو بگیرم ...
🦋 اون لحظات، به شدت دلم گرفته بود و می سوخت ... دلم برای پدرم تنگ شده بود ... و داشتم کم کم از بین خانواده ام هم حذف می شدم ...
علتِ رفتنم رو هم نمی فهمیدم ... و جوابِ استخاره رو درک نمی کردم...
📝رمان بدون تو هرگز (نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀
「✨🌸」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸یکی از بزرگان علمای ما
از اوتاد و ابدال زمان خودش
وقتی از او سوال میشود
راجع به آداب و #دستورالعمل شب
که چه کاری برای انسان بیدار بوده باشد؟!
در جواب فرمود:
من بهتر از تلاوت قرآن در دل شب ذکری نمیدانم
تمام حروفش ذکره
ننشسته در کام ما..
علامه حسن زاده آملی (ره)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
🔹بزرگی فرمود :
🔹پنج چيز دواى دل است...
▪️نماز شب
▪️ شكم خالى داشتن
▪️ همنشينى با نیكوكاران
▪️قرآن را به تاءمل خواندن
▪️سحرگاهان به درگاه خدا ناليدن
نماز شب:
⚜️ آیةاللّه ناصری:
🌷 نماز شب، شفیع در نزد حضرت ملک الموت است. موقعی که حضرت ملک الموت تشریف می آورند، نماز شب می آید و شفاعت او را می کند. می گوید: «ایشان اهل نماز شب بوده است». البته او هم می داند. اما اينها جنبه تشریفاتی آن است.
🌷 دو رکعت نماز شب بخوان. حالا نماز شب هم نشد، نماز مستحبی بخوان. نماز قضا بخوان. نماز ِهدیه به پدر و مادرت بخوان.
🌷 هر دو رکعت نمازی که در شب بخوانی، بهتر از هزار رکعت است که در روز خوانده بشود.
از بهترین اعمال در ماه رمضان
صلوات بر محمد و آل محمد است
💠پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله:
مَن أكثَرَ فيهِ مِنَ الصَّلاةِ عَلَيَّ
ثَقَّلَ اللّهُ ميزانَهُ يوَمَ تَخِفُّ المَوازينُ
هرکس در ماه رمضان
بسیار صلوات بفرستد،
خداوند
در آن روزى كه ترازوهای اعمال سبکاند،
ترازوى او را سنگين مىکند
📚امالی صدوق ص۹۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 خاطره جالب سرکار گذاشتن حاج آقا روی آنتن تلویزیون!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴ربنای زیبا توسط قاری نوجوان سید محمد حسین عظیمی در برنامه قرآنی محفل ۱۴۰۲
#ماه_مبارک_رمضان🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
@zekrroozane ذڪـر روزانہ - دعای سحر.mp3
1.74M
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🌿🌟🌿
🌥دعای سحر با صدای
شادروان موسوی قهار
dou-sahar.pdf
646.9K
PDF
🔶 متنِ رنگی و خوانا (پی دی اف) #دعاء_سحر
❖═▩ஜ🍃🌸🍃ஜ▩═❖
دعای ابوحمزه ثمالی فرهمند .mp3
7.92M
دعای ابوحمزه ثمالی با صدای "محسن فرهمند
#دعای_ابوحمزه_ثمالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 دعای روز دوازدهم ماه مبارک رمضان