eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.8هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
21.1هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
✍📔از رجبعلی خیاط ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺁﺭﺍمی؟ ﮔﻔت : ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ، ﺯﻧﺪگي ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﻨﺞ ﺍﺻﻞ ﺑﻨﺎ ﮐﺮﺩﻡ: *دانستم ﺭﺯﻕ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ نميخورد ، ﭘﺲ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻡ! *دانستم ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ميبيند ، ﭘﺲ ﺣﯿﺎ ﮐﺮﺩﻡ! *دانستم ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ نميدهد ، ﭘﺲ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ! *دانستم ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﮐﺎﺭﻡ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﻣﻬﯿﺎ ﺷﺪﻡ! *دانستم ﮐﻪ نیکي ﻭ ﺑﺪﯼ ﮔﻢ نميشود ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺯ ميگردد ، ﭘﺲ ﺑﺮ ﺧﻮبي ﺍﻓﺰﻭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺪﯼ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ! ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ 5 اصل ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ميكنم ⚫️⚫️⚫️⚫️
🗣توييت پیرامون فرمایشان رهبر معظم انقلاب حفظه الله نباید اجازه داد قصور یا تقصیر معدود نمایندگان عملکرد قاطبه این عزیزان خدوم را زیر سوال ببرد ‏امیدواریم در مجلس دوازدهم با عمل به شعار شفافیت و کنشگری فعالانه هیئت نظارت بر عملکرد نمایندگان، فضا برای اندک خاطیان نا امن شود ‏مجلس اگر در برخورد با هر نوع از فساد خصوصا در خانه ملت بی مماشات برخورد کند ‏آنوقت است که می تواند دیگر نهاد ها و سازمان ها را حساب کشی و سر خط نماید ‏نمایندگان محترم و شریف مجلس یقین داشته باشند مادامی که در مسیر توصیه های مدبرانه و حکیمانه رهبر انقلاب گام بر می دارند فرزندان این کشور در ⁧ ⁩ و ⁧ ⁩ یار و یاور ایشان خواهند بود. ‏⁧ ⁩ ‏⁧
38.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶️ زمانی متوجه شدم در چه زمان و مکانی هستم که سوار از اسب پایین آمد مشکش را دیدم تازه فهمیدم چه کسی مشک داشته و کارش چه بوده...
مدح و متن اهل بیت
#راز_پیراهن قسمت بیست و‌پنجم: حلما همانطور که در بغل مادر بود هق هقش بلند شد و گفت :ژینوس غیب شده...
قسمت بیست و ششم: ژینوس که از ترس مثل مجسمه گچی ،سفید شده بود ، از وسط صندلی ها آینه جلو را نگاهی کرد ،چهرهٔ راننده براش خیلی ترسناک می آمد و زری هم که مثل یک کنه به دستش چسپیده بود و گهگاهی نگاهی خریدارانه به ژینوس می کرد . ماشین به سمتی میرفت که برای ژینوس ناآشنا بود. زری نگاهی به راننده کرد و گفت : اون چشم بند را بده ،فک کنم الان لازمه بزنم چشمای این دختر و بعد همانطور که چشم بند را صاف میکرد رو به ژینوس گفت : ای دخترک ورپریده چرا به من نگفتی که دوستت اینقدر پاستوریزه هست ، حالا باید دنبال یکی دیگه بگردم ، کارم را سخت کردی سختتتتت... اما منم بیدی نیستم که با این بادها بلرزم.. ژینوس که از هر حرف زری هراسی در دلش می افتاد با لکنت گفت : ز...زری خاانم می خوای چکار کنی؟ من دارم میترسم. زری خنده بلندی کرد و همانطور که چشم بند را روی چشمهای ژینوس میگذاشت گفت : ترس از چی؟؟ شما از بین چندین و چند صد مشتری من برگزیده شدین ، قراره کارهای بزرگی انجام بدین و اگر بشه چیزهایی به دست میاری که توی رؤیاهات هم نمی تونی بهش فکر کنی... ادامه دارد... 📝 ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
قسمت بیست و هفتم : ژینوس از حرفای زری میترسید ، اصلا حس میکرد زنی که الان در کنارش هست اون زری قدیمی نیست و یک حس ناشناخته بهش میگفت ازش فاصله بگیر حتی اگر شده خودت را به بیرون از ماشین پرت کن ... اما حالا دیگه کار از کار گذشته بود ، چشم بندی مشکی روی چشماش را گرفته بود و درهای ماشین هم قفل بود. ماشین وارد جاده شده بود ، ژینوس میدانست که مقصد زری هر کجا باشد بیرون از تهران است و از این فکر پشتش می لرزید ، یعنی چه بلایی قراره سرش بیاد... ژینوس به کارهایی که کرده بود فکر می کرد ، بدبینی وحید به حلما و حس بد حلما به وحید ، فقط و فقط کار ژینوس بود ، آخه ژینوس از همون لحظه اولی که وحید را دید ، دل از دست داد و با خود عهد کرد که این دکتر خوش تیپ را از آن خود کند ، ژینوس با خود فکر می کرد که او پای حلما را به خانه زری و بحث رمال و فالگیر و احضار روح کشاند چون می دانست وحید به شدت از این چیزا نفرت داره ، او طوری ماهرانه نقشه چید که وحید هم با اون همه زرنگی و هوش و ذکاوت گول خورد و فکر می کرد حلما اهل این مجالس هست و تا به حال نقش بازی می کرده است. نقشه اش خوب پیش میرفت ، وحید و حلما از هم دور و دورتر می شدند و امید رسیدن به وحید در دل ژینوس جوانه زده بود ، تا جایی که راز دلش را برای وحید برملا کرد اما وحید هیچ توجهی به او نمی کرد. ژینوس نا امید نشده بود این جلسه احضار هم آخرین تیر ترکشش بود که مثل اینکه بر جان خودش نشست و اینک با چشمانی بسته رو به آینده ای نامعلوم پیش میرفت. ژینوس از یاد برده بود که اراده خداوند فوق اراده هاست و تا او نخواهد برگی از درخت نمی افتد ، وقتی حلما و وحید جفت هم هستند پس حیله های زینوس کارگر نیست و عاقبت در چاهی می افتد که خودش آن را کنده... ادامه دارد... 📝ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
قسمت بیست و هشتم: حلما همانطور که سر سجاده نشسته بود ،دستهایش را به سمت آسمان بلند کرد و گفت : خدایا خودت خوب می دانی که ژینوس در حق من بد کرده ، اما خدا الان معلوم نیست گرفتار چه معضل بزرگی شده ، کمکش کن و سلامت به مادرش او را برسان ، خوب می دانم که مادر ژینوس زنی تنهاست که تک امیدش در این دنیای بزرگ ، همین یک دختر است که از شوهر مرحومش به یادگار مانده ، خدایا مثل خواهر نداشته ام دوستش داشتم و برایش نقشه ها داشتم ، دلم میخواست نه به عنوان خواهر بلکه عروس خانواده در خانه ما حضور داشته باشد... اما خداوندا.... اما.....اما....هر چه کرده بگذار برای بعد الان او را نجات ده... حلما غرق در عالم راز و نیاز با خداوند مهربان بود که صدای زنگ گوشی اش بلند شد. این ساعات زنگ گوشی ،قلب او را می لرزاند چرا که هر بار انتظار شنیدن خبرهای ناگوار اورا میترساند. حلما بوسه ای از مهر روبه رویش گرفت و به سمت گوشی اش که روی تخت به او چشمک میزد رفت. اسم استاد اخلاق روی گوشی پیدا بود ، حلما که انگار فراموشی گرفته است با خود گفت : یعنی چکار داره؟ امکان نداره ایشون به من زنگ بزنه!!! و طبق عادت معمول گوشی را وصل کرد،از آن طرف گوشی صدای آرام خانم موسوی بلند شد : سلام جانم ، ببخشید من تو جاده بودم الان پیامتون را دیدم ، چی شده؟ نگران شدم ، دوستتون چی شده؟ حلما که تازه یاد اون تماس پیام افتاده بود ، مثل بچه ای که تازه به بزرگترش رسیده بغضش ترکید و با گریه شروع به تعریف ماجرا کرد... ادامه دارد.. 📝ط حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
قسمت بیست و نهم: حلما پشت سر هم حرف میزد و اصلا حواسش نبود که پدر و مادرش در اتاق را باز کردند و با نگرانی به حرفهای او گوش می کنند. حلما گفت و‌گفت از صدای وحشتناکی که از گلوی زری در آمد تا لیس زدن خون گردن ژینوس ، همه و همه را گفت ... حرفهایش که تمام شد ، آه بلندی کشید و گفت : استاد ،به نظرم خیلی عجیبه... استاد موسوی لحظه ای تأمل کرد و بعد آرام و شمرده شروع به گفتن کرد : ببینید ،شما اشتباه کردید که پیش رمال رفتید و از آن بدتر اینکه قبول کردید احضار روح کنید ، عموما اصلا بحثی به عنوان احضار روح نیست و هرکسی قادر به این کار نیست ، فقط از عهده علما برمی آید آنهم نه هر عالمی ،این احضار روحی هم که توسط رمال ها و فالگیر و دعا نویس ها انجام میشه، احضار روح واقعی نیست بلکه تنها قادرند اجنه خبیث را در قالب همان جام بیاورند و انطور که شما تعریف کردید ، من فکر میکنم جنی که در قالب جام جلوی شما در آمده ، بر بدن خانم رمال تسلط پیدا کرده و اون صداها و حرکات وحشتناک هم که از اون خانم سر زده ، حرکات همون جنی بوده که در وجودش نفوذ کرده... در این هنگام حلما با لکنت گفت : ا..ا...استاد شما دارین منو میترسونین... منم اونجا بودم نکنه الان دور و بر منم باشن .... وای خدای من...چکار کنم؟! وای... استاد موسوی از اونطرف خط پرید وسط حرف حلما و‌گفت:... ادامه دارد... 📝ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
✅حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: ⭕️همه چیز در دسترس ماست، ولی حالمان مانند حال کسانی است که هیچ ندارند؛ نه به قرآن قائلند، نه به عترت و نه روایات آنها را قبول دارند! 📚 در محضر بهجت، ج۱، ص۷۸ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️کسانی که در محشر به صورتشان خون پاشیده میشه...!!!! 🔹 اَللّهُمَّ‌‌عَجِّل‌‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَجَ‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸قشنگ ترین عشق 💫نگاه خداوند بر بندگان است 🌸هر کجا هستید به 💫به نگاه پر مهر خدا می‌سپارمتون 🌸الهی 💫مهـر؛ بركت؛ عشـق 🌸محبت و سلامتى 💫شادی و عاقبت بخیری 🌸هميشه همنشین شما باشند 💫شبتون به نور خدا روشن 🌸 شب بر شما خوش 🌸🍃