#روایت_انسان
#قسمت_بیست_نهم🎬:
ابلیس در کنار مطربین شهر قابیلیان ایستاده بود اما تمام حواسش معطوف به مرز بین دو شهر بود و ناگهان با دیدن سایه هایی که از طرف شهر سفید که به آنجا نزدیک می شد چشمانش برقی زد.
مردانی از آن شهر، بیصدا وارد جمعیتی که دور مطربها را گرفته بودند شدند و غرق تماشا بودند.
ابلیس فرصت را مغتنم شمرد و جلو رفت، در هیبت یک مرد، شانه به شانه آنها ایستاد و وقتی دید که آن مردان سراپا چشم و گوش شده بودند و ساز و آواز را میشنیدند و طنازی رقاصان را نگاه می کردند، سرش را پایین آورد تا به گوش آنها نزدیک شود و آهسته گفت: صحنه خیلی قشنگی ست،اصلا حال و هوای انسان را عوض میکند.
یکی از مردها نگاهی به ابلیس کرد و گفت: آری! براستی من تا به حال چنین هنرنمایی هایی ندیده ام، چقدر مردم این سرزمین در خوشی غرق هستند.
ابلیس خنده بلندی کرد و گفت: خوب شما هم غرق خوشی شوید، کسی جلودارتان نیست...
مرد، نگاهی به ابلیس انداخت و گفت: اگر این مردم مدام مشغول خوشگذرانی هستند پس میل به عبادت معبود که در وجود تمام بنی بشر است را چگونه التیام می دهند؟!
ابلیس سرخوشانه سری تکان داد و گفت: ما هم معبود داریم و میل به عبادت را با پرستش چیزهایی که برایمان مقدس است و واقعا هم قدرتمند و مقدس هستند را برآورده می کنیم.
آن مرد نگاهی از روی تعجب به ابلیس کرد و گفت: ما هم در شهر خودمان هم کار می کنیم و هم جشن و شادی داریم اما گاهی اوقات احساساتی مبهم به آدم دست می دهد که فقط و فقط با عبادت خدای یکتا آرام میشوند و عبادت خداوند لذتی بسیار در جان ما می اندازد و اما...
ابلیس به میان حرف آن مرد دوید و گفت: فهمیدم منظورت چیست، سالها پیش، بزرگ این شهر که قابیل نام داشت نزد من آمد و چنین حرفی بر زبان آورد و من یک نوشیدنی به او عرضه داشتم که با خوردن آن لذتی بالاتر از سرخوشی عبادت به او دست داد، آیا می خواهی آن نوشیدنی را امتحان کنی تا حقیقت حرف من بر تو آشکار شود؟!
مرد نگاهی به همراهانش کرد و گفت: باشد...چرا که نه؟! اما برایم سوالی پیش آمده، توکیستی که به قابیل هم مشاوره می دادی؟
ابلیس خنده ای صدا دار کرد و گفت: من یک دانای بر اسرار هستم و سپس جامی از شراب دستش را به سمت مرد داد و گفت: بخور و لذت ببر و سپس به شهر خویش باز گرد و از لذت این خوردن برای دیگران بگو...
سرانجام مردان کنجکاو شهر سفید از شهر سیاه برگشتند و کم کم رفتن آنها دهان به دهان شد و به گوش حضرت یرد رسید
حضرت یَرد باز هم شروع به موعظه نمود و فرمود: موسیقی یکی از نعمات خداوند است که اگر در مسیر صحیح باشد باعث آرامش روح و روان انسان می شود، اما ساز و اوازی که از شهر قابیلیان به گوش میرسد غنا و حرام است و شما را به قهقرا می کشاند.
اما گوش مردم به این نصایح شنوا نبود، چرا که تعریف های شیرین آن مردان که شهر قابیلیان را تجربه کرده بودند، بسیار موثرتر بود و سرانجام آنچه که نباید می شد، به وقوع پیوست.
مردم به سمت مرز بین بکه و شهر قابیل هجوم بردند و مرز را در نوردیدند و هر دو شهر بهم پیوند خورد و تبدیل یه یک شهر واحد شد.
اختلاط هر دو گروه به سرعت و شتابی باور نکردنی پیش میرفت و باز مؤمنین در اقلیت ماندند و مجبور به سکوت و تقیه شدند و امید به آمدن منجی آنها را سرپا نگه میداشت
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
#روایت_انسان
#قسمت_سی🎬:
دو شهر سیاه و سفید در هم آمیخت، خیلی از مردم رو به مراسم و مناسکی که در شهر سیاه برپا بود آوردند.
همه چیزدر هم آمیخته بود اینک شهری واحد و یکپارچه به وجود آمده بود که متصدیان آن کافران و شیطان پرستان بودند.
چون در ذات و طبیعت بشر میل به پرستش، قوی ترین میل هست، پس اینک آنان می بایست حول و حوش پرستش چیزی، دور هم جمع شوند و در این شهر بزرگ، پرستش ابلیس برپا بود و مؤمنین در خفا زندگی می کردند و دوباره دوران تقیه از سر گرفته شده بود.
این شهر بزرگ که جمعیتش روز به روز اضافه تر میشد، هنوز به آن مرحله نرسیده بود که توسط یک نفر اداره شود و جامعه به صورت شورایی اداره میشد.
مجلس سنایی تشکیل شده بود که توسط دو گروه ملا و مترفین که از متمولین جامعه بودند و بریز و بپاش آنچنانی داشتند، اداره می شد، یعنی هر رخدادی که در شهر اتفاق می افتاد می بایست زیر نظر این دو گروه و طبق اراده آنها صورت گیرد.
ملا و مترفین کسانی بودند که دقیقا روبه روی انبیاء الهی ایستاده بودند و جناح قدرتمندی برای ابلیس محسوب می شدند.
حال جمعیت شهر بکه آنقدر زیاد شده بود که گویی ظرفیت این شهر پر شده بود، پس مردم کم کم و به تدریج به مناطق اطراف و سرزمین های دیگر مهاجرت کردند و هر کجا که شرایط برای زندگی مهیا بود ساکن می شدند و به این ترتیب، جامعه بشری گسترش یافت و شهرها بیشتر و بیشتر میشد.
به دلیل اینکه طبیعت بشری تنوع طلب است پس آداب و رسوم مختلفی ایجاد کردند، اما مساله پرستش محوری ترین مساله بود که این مساله مرکز تمام مناسبات اجتماعی قرار می گرفت، یعنی مسئله پرستش که در هر شهر مسئله اصلی بود، همه حول و حوش ابلیس و مناسک ابلیسی برپا بود.
ابلیس که شاهد بود زمانی که انبیاء الهی جامعه بشری را تشکیل دادند، حول محور پرستش خداوند یگانه مناسکی را به مردم آموزش می دادند، مناسک مهم و پر فایده ای که در خدمت تمام گروه ها چه مخالف پرستش خدا و چه موافق قرار می گرفت.
و ابلیس از این روش استفاده کرد و حالا که پرستش شیطان را پایه ریزی کرده بود، پس مناسک ابلیسی هم به راه انداخت و این مناسک دقیقا سکه بدل مناسک توحیدی بود.
مثلا اگر مردم به انبیاء برای نیاز به خوردن مراجعه می کردند و انبیا توصیه به خوردن غذاهای حلال و طیبات می کردند، ابلیس هم به گروهش توصیه به خوردن غذاهای حرام و خباثت می نمود.
اگر انبیا برای ازدیاد نسل، ازدواج را توصیه می کردند، ابلیس هم روابط آزاد و زنا را رواج میداد و...
به این ترتیب ابلیس هم مناسکی شبیه به مناسک دین انبیا به پیروانش ارائه می داد، البته تفاوتی در بین بود و آن اینکه انبیا خدماتشان همگانی بود و لیکن ابلیس تنها به کسانی که طوق بندگی و زعامت او را برگردن نهاده بودند، خدمات عرضه می داشت.
حالا در زمانی هستیم که شهرها گسترش یافته، مناسک شیطان پرستی رواج یافته و اقلیت مؤمنین در خفا زندگی می گذرانند، اما باید کاری کرد، باید حرکتی زد تا بندگان خداوند از ابلیس روی گردان شوند و دوباره به درگاه پروردگار برگردند و در این بحبوحهٔ تقیه و خفا، مؤمنین چه باید می کردند.
در اینجا برگ دیگری از کتاب انبیاء برملا شد...برگی که میرفت غافلان را به خود آورد.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
13.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬حضور واقعی در نماز
◽ماجرای پیرمرد باربر در مسیر مشهد
16.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجـرای پیـرمـرد روستـایـی و دیـدار بـا
امـام رضـا علیـه السلام 💛
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
꧁꧂꧁꧂꧁꧂꧁꧂
رهبر انقلاب:
دنیا میخوایی نمازشب بخوان
آخرت میخوایی نمازشب بخوان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂شب مانند پردہ سیاهے
✨ڪل شهر را گرفتہ است
🍂قلمے بردار و فردایت را
✨با ستارہ هاے
🍂درخشان بہ تصویر بڪش
✨بدان این تو هستے
🍂ڪہ فردایت را میسازے
✨به امید فردایی بهتر
🍂 شبتون ستارہ بارون عزیزان
🌷۶ آیه در برکات قرض الحسنه دادن:
🌷۱.مال به برکت قرض دادن چندبرابر برکت پیدا میکند:
مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُٓ أَضْعَافًا كَثِيرَةً وَاللّهُ يَقْبِضُ وَيَبْسُطُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (٢٤٥)بقره
🌷۲.گناهانش بخشیده میشودوبهشت میرود:
....وَأَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَلَأُدْخِلَنَّكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ...(١٢)مائده
🌷۳.مالش برکت پیدا میکندوپاداش میگیرد:
مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ وَلَهُٓ أَجْرٌ كَرِيمٌ (١١)حدید
🌷۴.صدقه وقرض دادن مال رابرکت میدهدوپاداش دارد:
اِنَّ الْمُصَّدِّقِينَ وَالْمُصَّدِّقَاتِ وَأَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا يُضَاعَفُ لَهُمْ وَلَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ (١٨)حدید
🌷۵.مال زیادمیشود،گناهان آمرزیده میشود:
اِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا يُضَاعِفْهُ لَكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ (١٧)تغابن
🌷۶.قرض بدهیدکه آن رانزدخدامیابید...
🌷... وَأَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا وَمَا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْرًا وَأَعْظَمَ أَجْرًا وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (٢٠)مزمل
خروس
می گویند مردی ، خروسی خرید و به خانه برد. وقتی وارد شد ، همسر جوانش ، سر و رویش را پوشاند و نهیب زد: ای مرد! غیرتت چه شده است؟ روزها که تو نیستی ، آیا من باید با این خروس که جنس مخالف است ، تنها بمانم؟ خروس را بیرون ببر و از هر که خریده ای به او بازگردان!
مرد ، خوشحال از این که ...
زن چنان پاکدامنی دارد که حتی از خروس هم دوری می کند ، به بازار برگشت و خروس را به فروشنده اش که پیر مرد دنیا دیده ای بود پس داد.
پیرمرد که ماوقع را شنید ، گفت: اشکالی ندارد؛ من خروسم را پس می گیرم ولی برو درباره زنت بیشتر تحقیق کن! کسی که درباره یک خروس چنین می کند ، لابد ریگی به کفش دارد و می خواهد رد گم کند.
پاره آجر
روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گرانقیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی میگذشت. ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسربچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند..
پسرک گریان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت: «اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند، هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم، کسی توجه نکرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم برای اینکه شما را متوقف کنم، ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم.»
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت.. برادر پسرک را روی صندلیاش نشاند، سوار ماشینش شد و به راه افتاد..
در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند!
خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند؛ اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند.
داستان کوتاه و جالب زن با سیاست!!
یک روز، یک زن و مرد ماشینشون با هم تصادف بدی می کنه. بطوری که خودرو هردوشون به شدت اسیب میبینه. ولی هردوشون بطرز معجزه آسایی جان سالم بدر می برند. وقتی که هر دو از ماشینشون که اکنون تبدیل به آهن قراضه شده بیرون میان اون خانم بر میگرده میگه: آه چه جالب شما مرد هستید... ببینید چه بروز ماشینامون اومده! همه چیز داغان شده ولی ما سلامت هستیم. این باید علامت ای از طرف خدا باشه که اینطوری با هم ملاقات کنیم و...
زندگی مشترکی را با صلح و صفا شروع کنیم! مرد با هیجان جواب میده:" بله کاملاً" با شما موافقم این باید نشانه ای از طرف خدا باشه!" بعد اون زن ادامه میده و میگه:" ببین یک معجزه دیگه. خودرو من کاملاً" داغان شده ولی این شیشه مشروب سالمه. مطمئنا" خدا خواسته که این شیشه مشروب سالم بمونه تا ما این تصادف مبارک رو جشن بگیریم! بعد زن بطری رو به مرد میده. مرد سرش رو به نشان تصديق تکان میده و درب بطری رو باز می کنه و نصف شیشه مشروب رو می نوشد. بعد بطری رو برمی گرداند به زن. زن درب بطری را می بندد و شیشه رو برمی گردونه به مرد. مرده میگه شما نمی نوشید؟! زن در پاسخ می گه:نه. فکر می کنم باید منتظر پلیس بشم..!!!!
🔴 تصویر خندان #شهید_یحیی_سنوار نشسته روی مبل خانهی ویرانشده اش در شهر خانیونس در نوار غزه (در ٢٨ اردیبهشت ١۴۰۰)، در کنار تصویر شهادت او تا آخرین قطره خون، نشسته روی مبل خانهای ویرانشده (توسط تانک اسرائیلی که فقط او را هدف گرفته بود) در خط مقدم نبرد شهر رفح (در ٢۵ مهر ١۴۰٣)،
👌 حقیقتاً این کارگردانی هنری خداوند متعال است در ساختن یک اسطورهی حماسه و هوش و شجاعت برای فرهنگ مقاومت،
⚡از بزرگمردِ مجاهد و با ایمانی که غم و رنج جنگ را با خندهی شجاعانهاش از بین برد،
⚡ و ارتش دشمن صهیونیست را با جنگش تا آخرین نَفَس با تکیه بر مبل تحقیر کرد،
⚡ و با همین صحنهی مجروح و نشسته جنگیدنش بر روی مبل، ایستادگی در جنگ، نترسیدن از دشمن، و پوشالی بودن دشمن را به تصویر کشید.
🔻٢۶ اردیبهشت سال ١۴۰۰، اسرائیل با هدف ترور یحیی السنوار خانه او در شهر خان یونس در جنوب نوار غزه را شناسایی و بمباران میکند. رسانه های عبری مطمئن بودند که این ترور موفقیت آمیز بوده و ارتش اسرائیل فرمانده میدانی حماس را خنثی کرده است. اما جالب اینجاست پس از چند روز یحیی السنوار در این محل حضور پیدا کرد و با ژست خاصی روی مبل خانهاش عکس گرفت.
این اقدام در آن زمان حرص محافل مختلف اسرائیل را درآورد و سنوار با این عکس ارتش و اطلاعات رژیم صهیونیستی را به چالش کشید.