کشتی نساز ای نوح
طوفان نخواهد آمد
بر شوره زار دلها
باران نخواهد آمد
شاید به شعر تلخم
خرده بگیری ،اما
جایی که سفره خالیست
ایمان نخواهد آمد..
#حسین_پناهی
💕💕💕
#برنامه_ترک_گناه
و رسیدن به #لذت_بندگی
قسمت 45
✅➖✔️🌍
#برای_عبد_شدن 12
"ترک تکبر"
🔷تکبر یعنی برتری جویی بر دیگران
🔴متاسفانه بعضی از رفتار های پدر و مادر ها توی خونه باعث میشه که بچه ها دچار تکبر بشن.
❌مثلا اون پدر و مادری که به بچش میگه "درس بخون تا روی پسر خالت رو کم کنی!! "
❌این داره ناخواسته بچش رو "متکبر" بار میاره.
❓بابا تو چرا میزنی بچه رو داغون میکنی؟!
😒
⛔️کسی که متکبر باشه
⬅ فهمش کم میشه
⬅ درکش کم میشه😐
⬅درساش ضعیف میشه
⬅آدم متکبر احمق میشه.
❌نکن این کار رو با فرزندت! 😒
🔴یا توی خانواده ای که پدر و مادر هی برای همدیگه قیافه بگیرن و کلاس بذارن!
❎ این بچه رو متکبر میکنه😱
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_چهل_و_نهم
ڪاش میشد زمان را بہ عقب برگردوند!
ڪاش میشد دنیا با من مهربانتر باشد!
ڪاش من هم شبیہ فاطمہ بودم!
ڪامل و دوست داشتنے و پاڪ!
پاڪے فاطمہ او را نزد همگان دوست داشتنے و بے مثال ڪرده بود.از همین حالا فاطمہ رو در لباس عروس ڪنار حاج مهدوے تصور میڪردم.چقدر آنها بہ هم مےآمدند. اما نہ!
من نمیخواستم فاطمہ رو ڪنار او ببینم.حاج مهدوے تنها مردے بود ڪہ بعد از آقام او را بخاطر خودش میخواستم.میخواستم او را داشتہ باشم.من در این دنیا هیچ وقت نتونستم اونجورے ڪہ دلم میخواست زندگے ڪنم.همیشہ نقش بازے میڪردم. میخوام خودم باشم.رقیہ سادات! !
خوابم برد.آقام رو دوباره دیدم.اینبار در صندلے شاگرد بجاے حاج مهدوے نشستہ بود.برگشت نگاهم ڪرد.نگاهش مثل قبل سرد نبود ولے سنگین بود.
پرسیدم :هنوز ازم دلخورے آقا؟
بجاے اینڪہ جوابم رو بده ، نگاهے بہ چادرم انداخت ویڪ دفعہ چشمانش خندید و گفت.چقدر بهت میاد..
از خواب پریدم. .چہ خواب ڪوتاهے! !
فاطمہ خواب بود.و حاج مهدوے دستش رو روے پنجره ے باز ماشین گذاشتہ بود وانگار در فڪر بود.
بالاخره بہ اردوگاه رسیدیم.راننده مشغول خوش وبش وتعارف پراڪنے با حاج مهدوے بود ڪه بہ سرعت از داخل ڪیفم سے تومن بیرون آوردم و بہ سمت راننده تعارف ڪردم.حاج مهدوے ڪہ از ماشین تقریبا پیاده شده بود و دستانش رو دراز ڪرده بود بہ سمت راننده تا پولش را بدهد رنگ صورتش سرخ شد و با ناراحتے بہ راننده گفت:نگیرید لطفا.
من هم با همون لجاجت پول را روے شانہ ے راننده ڪوباندم و گفتم:
_آقا لطفا حساب ڪنید ایشون مهمون من هستند.
راننده ے بیچاره ڪہ بین ما دونفر گیر افتاده بود با درماندگے بہ حاج مهدوے ومن ڪہ با غرور وڪمے تحڪم آمیز حرف میزدم نگاهیے ردو بدل ڪرد و آخرسر بہ حاج مهدوے گفت: _چیڪار ڪنم حاج آقا؟!
ادامہ دارد…
نویسنده:#ف_مقیمی
16.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎯نکاتی در مورد مبعث🎯
❤️شب و روز مبعث، قله ماه رجب و از شبهای قدر است...
🎙استاد فیاضبخش
#خودسازی
خجالت میکشم 😔
اسمم را گذاشته ام: #مـــــنتظر
اما زمـانی که دفتر #انتظارم را ورق
میزنی📖 می بینی؛ فضای مجازی را بیشتر از #امامم میشناسم😔
حتی گاهی صبح آفتاب نزده🌥
آنها را چِک میکنم ...
اما #عهــدم را نــــه❗️
در قنوت نمازهایمان
برای #مهدےفاطمه
دعا کنیم 🤲
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
#کم_خونی
🍐➕🍎 یک عدد سیب
یک عدد گلابی را
پوست گرفته
و داخل میکسر بریزید
و یک لیوان آب
اضافه کنید و میل کنید!
🔻 ناشتا نوشیده شود معجزه میکنه
مداحی آنلاین - ذکر همه عالم و آدم شده یکسر - محمود کریمی.mp3
3.26M
🌸 #عید_مبعث
💐ذکر همه عالم و آدم شده یکسر
💐دردانه ی داور گردیده پیمبر
🎤 #محمودکریمی
👏 #سرود
👌بسیار زیبا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌧ابرهای شهرمان هم
🌧سِیل،سِیل
🌧آمدنت را استغاثه می کنند!
🌧نمی آیی؟
💔 #أین_صاحبنا
💔سلام تنها پادشاه زمین✋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکشنبه و سومین روز بهاریتون
شاد شاد
امروزروزمبعث🎊🌹
به دیگران هدیه بدهیم
یک لبخند
یک نگاه مهربان
ویک کلمه اےکه قوت قلب
بدهدبه دیگران
الهی امروز بهترینهارو
خدانصیبتون کنه
🌹عیدتون مبارک🎊
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_پنجاهم
تا خواست حاج مهدوے چیزی بگوید ، با لحنے تند خطاب بہ راننده گفتم :
_یعنے چے آقا؟!! پولتو بگیر چرا استخاره میڪنے؟!. وبعد پول رو، روے صندلے جلو انداختم و در مقابل نگاه سنگین فاطمہ و بهت و برافروختگے حاج مهدوے پیاده شدم.
حالا احساس بهترے داشتم.تا حدے بدهے امروزم رو پس دادم.خواستم بہ سمت ورودے اردوگاه حرڪت ڪنم ڪہ حاج مهدوے گفت:
-صبر ڪنید.
ایستادم.
مقابلم ایستاد.
ابروانش گره خورده بود و صورتش همچنان از خشم سرخ بود.
پولے ڪہ در دست داشت رو بسمتم دراز ڪرد
-ڪارتون درست نبود!!!
خودم رو بہ اون راه زدم و با غرور گفتم:
ڪدوم ڪار؟
حساب ڪردن ڪرایه ڪار درستے نبود
گفتم:من اینطور فڪر نمیڪنم
گفت:لطفا پولتون رو بگیرید.
با لجاجت گفتم:حرفش رو هم نزنید.امروز بیشتر از این حرفها بدهڪارتون شدم.و تمامش رو باهاتون حساب میڪنم.
چہ جالب!! او هم دندان بہ هم میسایید.!!!
وباز هم پایین را نگاه میڪرد.
گفت:وقتے یڪ مرد همراهتونہ درست نیست دست بہ ڪیفتون بزنید
گفتم:وقتے من باعث اینهمہ گرفتاریتون شدم درست نیست ڪہ شما متضرر شید
او نفس عمیقے ڪشید و در حالیڪہ چشمهایش رو از ناراحتے بہ اطراف میچرخاند گفت:
_بنده حرفے از ضرر زدم؟! ڪسے امروز متضرر نشده.!!! لا اقل از نظر مالے.!!
از ڪنایہ اش لجم گرفت.
-پس قبول دارید ڪہ امروز ضرر ڪردید!!
من عادت ندارم زیر دین ڪسے باشم حاج آقا
فاطمہ میان بحثمون پرید:
سادات عزیز ڪوتاه بیاین.حق با حاج آقاست.درستہ امروز ایشون خیلے تو زحمت افتادند ولے شما هم درست نیست اینقدر سر اینڪار خیر دست بہ نقد باشے.ایشون لطف ڪردند و این حرڪت شما لطف ایشون رو زیر سوال میبره…
من به فاطمہ نگاه نمیڪردم.داشتم صورت زیبایے حاج مهدوے رو میدیدم ڪہ حالا با خشم زیباترهم شده بود…حاج مهدوے هنوز هم اسڪناسهارو مقابلم گرفتہ بود.ولے بہ یڪباره حالت صورتش تغییر ڪرد و با صداے خیلے آروم و محجوبے گفت:
_نمیدونستم شما ساداتے!
زده بودم بہ سیم آخر…
با حاضر جوابی پرسیدم:
_مثلا اگر زودتر میدونستید چیڪار میڪردید؟؟
او متحیر و میخڪوب از بے ادبے ام بہ من من افتاد و اینبارهم براے سومین بار نگاهش در نگاهم گره خورد.
بجاش پاسخ داد:
_من نمیدونم چیے شما رو ناراحت ڪرده ولے اگر خداے ناڪرده من باعث و بانے این ناراحتے هستم عذر میخوام.
ادامه دارد...
نویسنده:#ف_مقیمی