eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.3هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
مهدے جان! هر زمان که مے گوییم : العجل یا مولای یا صاحب الزمان! زمزمه هایت را میشنوم که میگویے: صبر کن چشم دلت نیل شود مے آیم شعر من حضرت هابیل شود مے آیم قول دادم که بیایم به خدا حرفے نیست دل به آیینه که تبدیل شود مے آیم «اللهم عجل لولیک الفرج» 💕💕💕
5cb2318c87e0522ec1970356_2070177963855936635.mp3
1.69M
❤شرح ماه مبارک و احکام.. ویک نکته اخلاقی شیرین از استاد اخلاق ،آیت الله
۱۰آیه درمنع حرام خوری: 🌷۱.مال یتیم رانخورید.۲نساء،۱۵۲انعام،۳۴نساء 🌷۲.لاتاکلوا الربا...ربا نخورید.۱۳۰آل عمران 🌷۳.مال مردم رابه ناحق نخورید.۱۸۸بقره،۲۹نساء 🌷۴.حیوانی که بانام خداذبح نشده نخورید۱۲۱انعام 🌷۵.مالی که ازطریق قمار یامعاملات حرام به دست بیایدنخورید.۹۰مائده 🌷مال حرام خوردن،آتش خوردن است.۱۰ نساء 🌷مالی راکه بایددرراه خدابدهیم ونمیدهیم،روزقیامت ،داغ میکنندوبه بدن میگذارند.۳۵توبه 💕💕💕
. 5 💡اطاعت از امر مولا(مهم) 🔵در هر کاری که میخواید موفق باشید👇👇👇👇👇 💎اون رو به خاطر "عبد خدا شدن" انجام بدید💎 💖 مثلا اگه میخوای ازدواج کنی👇 👈 برای اینکه : امر مولا رو اطاعت کنی ازدواج کن ❌نه به خاطر اینکه به گناه نیفتی! ❌اینم خوبه اما انقدر حداقلی برخورد نکن.😒 💠نیتت رو برای ازدواج اصلاح کن. 💡نیت که اصلاح بشه و تو برای امر و دستور خدا ازدواج کنی ⬅بعدا هر موردی جور شد و ازدواج کردی ذره ای پشیمون نیستی☺️ ✅چه خوب بشه 🎭 ❎و چه بد ✅میدونی قطعا حکمتی داره و در نهایت 💯"امر مولا باعث رشد تو خواهد شد." 🌺👆✔️ 💎خود مولا قدرت فراوانی بهت میده که دیگه مشکلات زندگیت رو اصلا نمیبینی💪 🔴دنیا طوری خلق شده که تو هر نیتی غیر از اطاعت از امر خدا داشته باشی👇👇 👈قطعا تو رو به زانو در خواهد آورد... این جمله رو چند بار با دقت بخون👆 🔸🔷🔺🔸
یک ساعتی داخل حرم چرخ زدم .یک روضه خون  گوشه ای از حرم نشسته بود وروضه ی حضرت زهرا میخوند.بی اختیار گوشه ای ایستادم و به روضه ش گوش دادم.با چشم گریون دستم رو از زیر چادر روی شکمم گذاشتم و از خدا خواستم به حرمت دختر پیغمبر به من اولاد صالحی بده و قلب من وفرزندم رو زهرایی بار بیاره.همونجا با جنینم صحبت کردم..نمیدونم چرا حس میکردم دختره.همیشه وقت صدا کردن میگفتم دخترم!! گفتم:دخترم..قشنگم..تو الان پاک پاکی. سعی کن پاک زندگی کنی..مثل من نشی.دیر نفهمی..دیر نرسی که اگه اینطور بشه کلات پس معرکه ست..مثل من که الان ته ته روحم نا آرومه! شرمنده ام..کاری نکن که بعدها از خودت شرمنده باشی.چون محبوری همیشه با خودت زندگی کنی..سخته که از خودت شرمنده باشی. .اونروز مثل من دیگه آرامش نداری .. با چشم گریون وارد حیاط شدم. حاج کمیل زیارتش رو کرده بود و مقابل حوض بزرگ حرم ایستاده بود. کنارش رفتم. او بعد از دختر آسد مجتبی بودنم بزرگترین افتخار زندگیم بود. همیشه وقتی به هم میرسیدیم نگاهش میخندید.من عاشق لبخندهای نگاهش بودم. شام با یکدیگر نون وکباب خوردیم.حرف زدیم خندیدیم.انگار نه انگار که نسیمی هست. ولی وقت رفتن به خونه که شد دوباره همه ی نگرانیهام برگشت. توی ماشین بودیم که حالم رو پرسید. لبخند زدم : خوبم. ولی من خوب نبودم.نسیم وگذشته م ولم نمیکردند. او زرنگ بود. سرش رو با لبخند معناداری تکون داد وگفت: خوب نیستی سادات خانوم.این و چشمهاتون میگه . . ترجیح دادم حرفی نزنم چون دیگه از بس این حرفها رو برای او تکرار کرده بودم خجالت میکشیدم. او گفت: خب حالا این نسیم خانوم چیکارتون داشتن؟ حتی اسمش هم که میومد حالم بد میشد. خلاصه گفتم : میگفت حال مادرش خیلی بده و روزای آخر زندگیشه..بخاطر همین از رفتارهای قبلیش ناراحته.میخواد عوض شه. حاج کمیل ابروش رو متفکرانه بالا داد وگفت:عجب!!! ادامه دادم:نمیدونم چقدر راست میگه ولی راستش دلم برای مامانش سوخت.طفلی خیلی مظلومه.سنشم زیاد نیست.شاید پنجاه شایدم کمتر _نگفت چه بیماری ای دارن.؟ آه کشیدم:نه.. راستش نپرسیدم دوباره نگاهش کردم. پرسیدم:نظر شما چیه؟ او با کمی مکث گفت:والله نمیشه قضاوت کرد.ولی بنظرم بهتره کمی محتاط باشید. من نسبت به این نسیم خانوم زیاد شناخت ندارم.باز شما چندساله باهاشون دوست بودید بهتر میتونید قضاوت کنید. با کلافگی سرم رو تکون دادم. _نمیدونم حاج کمیل..فقط دلم شور میزنه. دستم رو بلند کرد و روی دنده گذاشت و با نوازشهای مهربانانه اش به من آرامش داد. بی آنکه بحث رو ادامه بده شروع کرد به خوندن یک تصنیف زیبا! چقدر صداش رو دوست داشتم. چشمهام و بستم و به نوای دل انگیز و آرامش بخشش گوش دادم. فردای روز بعد حالم خیلی بد بود.احساس تهوع و بیحالی اجازه نمیداد به مدرسه برم.زنگ زدم به خانوم افشار تا برام مرخصی رد کنند. حاج کمیل صبحانه ام رو آماده کردند و با نگرانی به حوزه رفتند. بیخود و بی جهت مضطرب بودم.نمیدونم چرا همش منتظر یک اتفاق بد بودم.زنگ زدم به فاطمه تا آرومم کنه.او میگفت بخاطر بارداری چنین حالی دارم.شاید راست میگفت. حرف رو به نسیم کشوندم ونظر فاطمه رو درمورد اتفاق دیشب پرسیدم. فاطمه گفت:نظرخاصی ندارم..بنظر واقعا پشیمون بود.ولی.. پرسیدم ولی چی؟ او آهی بلند کشید و گفت : از نوع نگاه کردنش بهت خوشم نمیاد. تعجب کردم. _یعنی چی؟مگه چه طوری نگام میکرد؟! او دوباره اه کشید وگفت:ولش کن..شیطون افتاده وسط..غیبت و قضاوت ممنوع!! هرچه اصرار کردم ادامه ی حرفش رو بزنه قبول نکرد. شب طبق روال همیشگی با حاج کمیل به مسجد رفتیم. نسیم باز هم اونجا بود!!! او با لبخند به سمتم اومد وسلام گفت! منم مجبور بودم به روش لبخند بزنم.چون شب گذشته بهش روی خوش نشون داده بودم. کنارم در صف اول نشست. وقتی میدید همه ی اهل مسجد با احترام بهم سلام میکنند رد کرد بهم وگفت:نه بابااا کارت درسته ها..چی تحویلت میگیرن! تسبیحم رو از مچم باز کردم و گفتم: این آبروییه که خدا بهم داده..خودش گفته یه قدم بیا جلو من ده قدم میام سمتت.  او لبهاشو با تعجب جمع کرد و گفت:بابااااا چه عوض شدی!! تو هم عین شوهرت ملا شدیا!! با حرص تسبیحم رو فشار دادم. گفتم:اولا ملا نه روحانی..دوما البته که کمال هم نشین در من اثر کرده.من با ایشون خدا روشناختم. او فهمید که ناراحت شدم. با من من گفت: چقدرم تعصب داری روش..!! خوش بحالش واقعا. . خدا منو ببخشه ولی داشتم به این فکر میکردم که اگه قرار باشه او هرشب به مسجد بیاد من مجبورم نمازهامو تو خونه بخونم. حاج کمیل داشت اذان واقامه ومیگفت که نسیم نگام کرد و با لحنی خاص گفت: _چه صدای قشنگی داره شوهرت..!! یه چیزی بگم؟! ادامه دارد… نویسنده:
حاج کمیل داشت اذان واقامه ومیگفت که نسیم نگام کرد و با لحنی خاص گفت: _چه صدای قشنگی داره شوهرت..!! یه چیزی بگم؟! نگاش کردم. گفت:دیشب بهت حق دادم عاشقش شی! خیلی خشگله شوهرت! ! چه چشمای نازی..چه هیکلی!! شانس آورد آخوند..ببخشید روحانی شد..وگرنه دخترا قورتش میدادن.. ازتعریفش حس بدی بهم دست داد.دل و روده م به هم پیچید. مکبر دستور تکبیره الاحرام داد.. نفس عمیق کشیدم و قامت بستم! بعد از نماز پرسیدم:مادرت چه بیماری ای داره؟ او چشمش پراز اشک شد:سرطان خون!! دکتر گفته این نوع سرطان فقط واسه اعصاب وحرص وجوشه.بمیرم برا مامانم..خیلی حرص منو خورد.کاش قدرش و میدونستم!! اه کشیدم!! _هنوز هست..تا وقتی هست برای جبران دیر نیست!اونی باید حسرت بخوره که دیگه فرصت جبران نداره. _او اشکش رو پاک کرد:میخوام بیارمش خونه خودم..خودم ازش مراقبت میکنم.نوکرشم هستم.یه پرستار خوب واسش میگیرم.دلم نمیخواد وقت رفتن ازم ناراضی باشه. لبخندی به صورتش زدم:آفرین ..این خیلی خوبه.ان شالله همین اتفاق برات زمینه ی خیر بشه. دوباره من من کرد. _میشه شماره تو بهم بدی؟؟! جا خوردم!! نمیتونستم به همین راحتی بهش اعتماد کنم. بهانه آوردم: من فعلن گوشی ندارم.بخاطر امواجش نمیتونم ازش استفاده کنم. پوزخند تلخی زد. _امواجش؟؟؟ لبخندی زورکی زدم:آره دیگه امواجش! ! آخه من باردارم. او با تعجب نگاهی به من وشکمم انداخت و با دهانی باز گفت:عه عه عه..!!! واقعا؟؟؟ چقدر هولی بابا!!! خندیدم. _برای سن من خیلی هم دیره.. او آه کشید و باز با حسرت نگاهم کرد. _خوش بحالت.!! سرو سامون گرفتی! حالا باهاش خوشبختی؟ لبخندی عمیق زدم: آره! اون یک مرد واقعیه.. او با تعجب گفت:ناراحت نشیا..ولی آخه چطور بهت اعتماد کرد؟؟ آخه کدوم آدم مذهبی و طلبه ای میاد یه دختری مثل تو رو بگیره؟! قبل اینکه جوابش رو بدم صدای فاطمه شوک زدمون کرد. _وا؟؟!! مگه رقیه سادات چشه؟! کی از اون بهتر؟! خدای ناکرده بی عفتی نکرده که..یک کم جوونی ونادونی داشت که اونم جدش بهش نظر کرد خوب شد. نسیم بهش سلام کرد. _ببخشید ندیدمتون تو مسجد باشید. فاطمه جواب سلامش رو داد و به من لبخند زد. منم فکر میکردم امشب مسجد نمیاد. فاطمه خطاب به نسیم با صدای آهسته گفت:من اهل گوش واستادن نیستم ولی نسیم جون شما یک کم بلند حرف میزدی ومنم پشت سرتون بودم شنیدم.بهتره اینجا در مورد گذشته حرف نزنید.درست نیست. نسیم لب برچید و با صدای آروم تری گفت: _آخخخخ ببخشید حواسم نبود..تن صدام بلنده.. دوباره بین من وفاطمه نگاهی رد وبدل شد. من اصلا به نسیم خوش بین نبودم.مطمئن بودم فاطمه هم همین حس و داره .. شام خونه ی پدرشوهرم دعوت بودیم.من و مرضیه خانوم مشغول شستن ظرفها بودیم که آقا رضا به آشپزخونه اومد و گفت:سادات خانوم بی زحمت یه سر برید اتاق حاج آقا..کارتون دارن. من دستم رو شستم و بی فوت وقت به اتاق ایشون رفتم. پدرشوهرم بالای اتاق نشسته بود .حاج کمیل تکیه زده بود به پشتی و با حالتی پکر به گل قالی نگاه میکرد. گفتم:جانم حاج آقا؟ با من امری داشتید؟! گفت:درو پشت سرت ببند بابا، بشین اینجا دوکلوم صحبت کنیم. در و بستم و با دلواپسی کنار حاج کمیل نشستم. حاج کمیل عمامه اش رو کنارش گذاشته بود و  انگشتش رو روی اون می رقصوند. حاج مهدوی بی مقدمه گفت: ببین بابا من دلم نمیخواد برات بزرگتری کنم.میدونم اونقدر بزرگ شدی که فرق بین سره رو از ناسره ، و بد و از خوب تشخیص بدی .ولی از اونجا که دلم شور زندگیتونو میزنه لازمه یه چیزهایی رو گوشزد کنم. حاج کمیل نفسش رو بیرون داد.حس کردم معذبه. با تعجب چشم دوختم به صورت حاج مهدوی(پدر) _اختیار دارید حاج آقا! شما بزرگتر ما هستید.من کاری کردم که شما رو آزرده ونگران کرده؟! او تسبیحش رو در مشت بزرگش انداخت و در حالیکه دستش رو روی زانوش گذاشته بود گفت:والا ما که در این مدت ازت جز خوبی و ادب چیزی ندیدیم.از نظر شخصیتی واخلاقی ازت راضی هستیم.فقط دلم میخواد الان که خودمون سه تا تنهاییم یه سری چیزها رو برات یادآوری کنم. حاج کمیل با التماس رو کرد به پدرش: _حاج آقا. … حاج مهدوی با دستش به او دستور سکوت داد. اینطور که پیدا بود من قرار بود حرفهای ناراحت کننده ای بشنوم. دوباره قلب لعنتیم درد گرفت. حاج مهدوی گفت: حرفهایی که میخوام بزنم شاید ناراحتت کنه..شایدم بهت بربخوره ولی من فک میکنم بد نیست گاهی به آدمها بر بخوره تا حواسشونو جمع کنن. حاج کمیل دوباره وسط حرف پدرش پرید. _حاج آقا اجازه بدید یک وقت دیگه.. حاج مهدوی چشم غره ی بدی به پسرش رفت و با همون ابهت همیشگی گفت: اگه بناست وسط حرفم بیای برو بیرون .. ادامه دارد… نویسنده:
حاج مهدوی چشم غره ی بدی به پسرش رفت و با همون ابهت همیشگی گفت: اگه بناست وسط حرفم بیای برو بیرون .. صورتم رو سمت حاج کمیل چرخوندم . او پوست سفیدش از ناراحتی سرخ شده  و گوشهاش قرمز بود حالا انگشتش رو تا ته توی پارچه ی عمامه ش فرو برده بود و با عضلاتی منقبض به گلهای فرش نگاه میکرد. حاج مهدوی شروع کرد به گفتن اون حرفها. .حرفهایی که بهم نشون داد چقدر گذشته ی هر کسی میتونه براش ننگ آفرین باشه! _ببین بابا جان..شما قبلا یه اشتباهاتی کردی که همچین ساده نبوده..البته این جای شکر داره که پشیمون هستی وتوبه کردی.این فرصتیه که خدا به هرکسی نمیده! البته ما هم امانتدار خوبی واسه گذشته ت بودیم. کلی حرف از این ورو اونور به گوشمون رسوندن که ما همه رو با یک تودهنی به صاحاب حرف انکار کردیم..البته منتی هم نیست.شما خواستی خوب شی ما هم گفتیم یا علی..پشتتیم.هر چی باشه آبروی تو آبروی ماست. خودت باید بدونی که کاری که کمیل کرد هرکسی نمیکرد. منی که خودم پدرشم اعتراف میکنم اگه من جاش بودم چنین ریسکی نمیکردم.حالا چه دلایلی پیش خودش داشته خدا میدونه و خودش..وگرنه من یکی نظرمو از قبل بهش گفته بودم. از خجالت در حال آب شدن بودم.پس حاج آقا مخالف وصلت ما بوده. درسته او بیراه نمیگفت ولی حرفهاش قلبم رو به درد میاورد. منتظربودم تا ببینم چی موجب شده که بعد از چندماه این حرفها رو بهم بزنه.. گفت:دیشب که دم مسجد با اون خانوم که خودشو دوستت معرفی کرد دیدمت حقیقتش نگران شدم.قرار نبود شما بعد ازدواج دنبال اون دوست و رفیقای اراذلت باشی کمیل میگفت باهاشون قطع رابطه کردی. خواستم از خودم دفاع کنم که مانع شد و گفت: هنوز حرفم تموم نشده.. از شدت ناراحتی نفسم بالا نمی اومد گفت:ببین من به خودت کاری ندارم.خدا بهت عقل داده شعور داده خودت صلاح کارت رو بهتر میدونی ولی بزار یک اتمام حجت باهات کنم کوچکترین خطری آبروی ما یا حاج کمیل و تهدید کنه من سکوت نمیکنم و خودم اقدام میکنم. قلبم ایستاد..چقدر صریح..چقدر مستقیم! سکوت مرگباری بینمون حکم فرما شد.فقط صدای نفس نفس زدن حاج کمیل می اومد.. حاج مهدوی از جا بلند شد و حرف آخرش رو زد: یه چیز دیگه میگم و حجت تمام!!! ما شما رو از خودمون میدونیم.اگه از خودم نبودی بهت هرگز اینها رو نمیگفتم. ما در این مدت خیلی حرفها شنیدیم.اونم بخاطر اینکه میخواستیم دست یک دختر توبه کار یتیم رو بگیریم و کمکش کنیم خودشو پیدا کنه ..اگه نمک شناس و با انصاف باشی که قطعا هستی باید خیلی حواست رو جمع کنی..همین بابا.. از اتاق بیرون رفت ودر رو بست! حاج کمیل صدای نفسهاش بلند ترشده بود از وقتی پدرش شروع به صحبت کرد سرش بالا نیومده بود. بیشتر از خودم دلم برای او سوخت که با انتخاب من چقدر پیش خونواده ش سرشکسته شده بود. شاید اینها حرف دل خودش هم بود و روش نمیشد بهم بگه. حق با پدرشوهرم بود..هیچ انسان شریف و با اعتباری چنین ریسکی نمیکرد. دلم میخواست کاری کنم.حرفی بزنم تا شاید نفس کشیدنهای حاج کمیل طبیعی تر بشه.ولی من خودم هم حال خوبی نداشتم.بلند شدم ..قبل از اینکه اشکم در بیاد باید از اتاق بیرون میرفتم و به جمع ملحق میشدم.شاید در سکوت وتنهایی حاج کمیل راحت تر نفس بکشه… به خونه برگشتیم. حاج کمیل تنها کلمه ای که از دهانش خارج شده بود خداحافظی از خونوادش بود. میدونستم که از من شرمنده ست. در حالیکه این من بودم که باید احساس شرمندگی میکردم. به محض رسیدن ، قبا و عمامه اش رو درآورد و روی چوب لباسی آویزون کرد و بدون کلامی روی تخت دراز کشید. داخل اتاق نرفتم چادر وروسریم رو در آوردم و روی مبل نشستم. دلم گریه میخواست ولی حال گریه نبود. دیگه از یه جایی به بعد گریه آرومت نمیکنه! روی مبل نشستم و فکر کردم.به همه چیز! به خودم.به حاج کمیل.به گذشته و آدمهای دورو برم. به حرفهای پدرشوهرم که چقدر تیز و برا بود و روحم رو جریحه دار کرده بود. کاش آقام بود..کاش مادر داشتم! اگر اونها بودند شاید با من اینطوری رفتار نمیشد!! تنهایی موجب شد خیلی از حرفهای پدرشوهرم رو بهتر درک کنم.یک جمله ش مدام در ذهنم تکرار میشد! دختر توبه کار یتیم… تسبیح رو از مچم باز کردم و روی سینه م فشردم. انگار الهام کنارم بود.تصورش میکردم که مقابلم روی اون مبل تک نفره نشسته و بهم لبخند میزنه. ومن معنی اون لبخند رو نمیفهمیدم. اینقدر در خیالات خودم محو بودم که نفهمیدم کی تصویر الهام جای خودش رو به تصویر زیبای حاج کمیل داد. او روی همان مبل نشسته بود و دستش رو زیر چانه اش گذاشته بود. اندوه از نگاهش می بارید.این رو در نور کم اتاق هم میشد فهمید. خیلی طول کشید تا سکوت رو شکست. _معذرت میخوام! ادامه دارد… نویسنده:
روزه تازه بالغ بسیاری از پدرها و مادرها به جهت مهربانی و دلسوزی نسبت به فرزند خود، نمی گذارند فرزندشان روزه بگیرد. در حالی که باید اجازه بدهند فرزندشان روزه بگیرد و غذاهای مقوی به او بدهند، دست آخر اگر دیدند روزه برایش ضرر داشت، نگذارند روزه بگیرد. 🌱
🤔 ❔یه چی فکرمو مشغول کرده چطور امام علی هر شب میذاشته دره خونه فقرا ‏ظروف یکبار مصرف که نبوده تو چی میبرده هر شب هر شب با عقل جور در نمیاد تازه تو ظرف های فلزی هم اگر به فرض بگیریم میبرده شبی ده تا خونه ام که به صورت ناشناس شیر برده باشه سالی بیش از ۳۰۰۰ تا ظرف باید میخرید ❔بعدم طبق روایت های شیعیان میگند ناشناس میبرده شبونه پس یعنی نمیرفته پس بگیره !! یعنی کارخونه مسگری هم داشت از پس این همه ظرف بر نمیومد گاوداریش پیش کش واقعا جواب قانع کننده ای براش پیدا نمیشه ❗️❗️ 💠💠 👌در این شکی نیست که یکی از ویژگی های بارز علی علیه السلام ، بخشش های بی نظیر و او بوده است چنان که معاویه از دشمنان بارز علی علیه السلام به این مساله تصریح می کرد و می گفت ؛ «على اگر مالك شود خانه ‏اى از طلا و خانه‏ اى از كاه، طلا را بيشتر تصدّق مى‏ دهد تا هيچ از آن نماند » 📚شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 20؛ الامامة و السياسة، ص 97؛ بحار الأنوار، ج 41، ص 144 🔸پیامبر گرامی در بخشندگی علی علیهما السلام می فرمود ؛ « اين درياى خروشان و خورشيد برآمده، در بخشش، از فراتْ بخشنده‏ تر است و دل گشاده ‏تر از دنيا. هر كس او را دشمن بدارد، لعنت خدا بر او باد » 📚کنزالفوائد ج 1 ص 148 🔸قرآن می فرماید ؛ « اگر انفاقها را آشكار كنيد، خوب است ، و اگر آنها را ساخته و به نيازمندان بدهيد، براى شما بهتر است » ( بقره 271) 🔸بر این اساس علی علیه السلام سعی می کرد که شبانه و به صورت پنهانی و ناشناس به کمک رسانی کند . در نقلی آمده است ؛ « عبد الرحمن بن عوف، چند دينار براى اصحاب صُفّه فرستاد و على عليه السلام، شبانگاهان يك بارِ شتر فرستاد، و دوست داشتنى‏ ترين دو صدقه در نزد خداوند، صدقه وى بود . پس صدقه شبانگاهان، كامل‏تر است.» 📚تفسیر فخر رازی ج7 ص 90 _ ذخائر العقبی ص 158 🔸در نقل دیگری به نقل از محمّد بن حنفيّه آمده است که می گوید ؛ « پدرم (على عليه السلام) شبانگاه، قنبر را صدا مى‏ زد و آرد و خرما بر دوشش مى‏ نهاد و به درِ خانه‏ هايى كه مى‏ شناخت، مى ‏رفت و كسى را از آن آگاه نمى‏ كرد. به وى گفتم: پدرم! چرا اين اموال را در طول روز (علنى) به آنان نمى‏ دهى؟ فرمود: «پسرم! صدقه مخفى، پروردگار را خاموش مى‏ كند». 📚ربیع الابرار ج 2 ص ،148 _ المناقب کوفی ج 2 ص 69 🔸ابن شهر آشوب به نقل از محمّد بن صمه، از پدرش،واو از عمويش نقل می کند ؛ « مردى را در مدينه ديدم كه ‏ اى بر پشت و سينى‏ اى در دست داشت و مى ‏گفت: «پروردگارا! اى دوست مؤمنان، خداى مؤمنان و پناه‏دِهِ مؤمنان! امشب هديه مرا به‏ درگاهت بپذير. جز آنچه در سينى‏ ام هست و آنچه پوشيده ‏ام، چيزى را مالك نيستم و تو خود مى‏ دانى كه با همه نيازم، خود را به خاطر بهره نزديكى به تو، از آن، محروم ساختم. پروردگارا! رويم را بر زمين مزن و دعايم را رد مكن». نزديك وى آمدم و او را شناختم. على بن ابى طالب عليه السلام است. نزد مردى رفت و او را سير كرد.» 📚مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 76 👌در این رابطه متعدد دیگری نیز است که جهت آگاهی رجوع کنید ؛ 📚بحار الانوار ج 41 ص 24 باب 102 🔸از این روایات استفاده می شود که علی علیه السلام شبانه و به صورت ناشناس نیازمندی را برطرف می کرده است ، به گونه ای که مستمندان متوجه نمی شدند که آنکه به آنان کمک می کند علی علیه السلام است ، نه آنکه بگوییم ایشان مواد غذایی را بدون آنکه به صاحبان خانه اطلاع دهد ، پشت در خانه آنها می گذاشته و میرفته است چرا که در این صورت مواد غذایی در معرض از بین رفتن بوده است ، بلکه نیازمندان علی علیه السلام را می دیدند که به آنان کمک می کند اما نمی شناختند . 🔸از سوی دیگر اگر مثلا علی علیه السلام شیر به نیازمندان می کرده است نیازی به بحث ظرف و مانند آن که مورد اشکال قرار گرفته است نمیباشد چرا که می تواند چنین بوده باشد که علی علیه السلام مشک های خود را پر از شیر می کرده است و به صورت ناشناس مثلا با رفتن به در خانه نیازمندان ، ظرف ها و کاسه های را از شیر پر می کرده است .
مسواک کردن روزه دار برخی از مردم تصور می کنند اگر روزه دار مسواک بزند، روزه اش باطل می شود. در حالی که صرف مسواک کردن و استفاده از خمیر دندان، روزه را باطل نمی کند، بلکه فرو دادن کف خمیردندان و رطوبت مسواکی که از دهان بیرون آورده شده، روزه را باطل می کند. پرسش: آیا مسواک کردن با خمیر دندان در حال روزه اشکال دارد؟ پاسخ: اشکال ندارد، ولی باید از فرو بردن آب دهان جلوگیری شود. استفتائات امام خمینی ج1 ص307 س11 🌱
🤔 ❔آیا امام زمان کرونا میگیره؟برای درمان به درمانگاه میره؟ اگر امام بخواد از داروخانه دارو بگیره باید با کارت پولشو بپردازد پول از کجا میاره؟اگر بخواد خودشو قرنطینه کنه کی براش غذا میاره؟ اگر قراره از آسمون بیاد چجوری میاد؟ اگر اینطوره چرا اصلا بیماری میگیرن؟ چرا ما دعا میخونیم برای امام زمان در حالیکه خدا همیشه مراقب امام هست؟این دعا خوندن چه نفعی برا امام زمان داره ❗️❗️ 💠💠 👌بيمارى و پيشامدهاى طبيعى، يك عارضه عمومى براى همه انسان‏هاست و كمتر انسانى را مى‏ توان يافت كه در عمر چند دههاى خود، از گزند آن در امان بوده باشد. گويى اين سنّت الهى است كه همه را بدين وسيله بيازمايد و اجر صبر رنجشان را توشه آخرتشان كند. از اين رو، امام زمان عليه السلام نيز مى ‏تواند براى ساعت‏ها و روزهايى بيمار شود و پيكر مباركش از خارى و يا زخمی رنجور گردد، همان گونه كه امامان پيشين و پيامبران نيز روزها و گاه مانند ايوب عليه السلام سال‏ها بيمار بوده ‏اند. بر اين اساس، طول عمر امام زمان عليه السلام مستلزم بيمار نشدن ايشان و يا خليدن خارى در پا و سقوط از جايى و شكستگى اندام مباركشان نيست و چه بسا ناراحتى از كردار بسيارى، تن و روح مبارك ايشان را نيز بيازارد و براى چند صباحى، ايشان را به بستر بيمارى بكشاند. 📚دانش نامه امام مهدی علیه السلام ج 6 ص 291 ❕امام عصر مانند انسان های دیگر زندگی طبیعی داشته و در میان مردم رفت و آمد دارد و ممکن است مانند پیامبران دیگر و ائمه به بیماری یا مشکلات دیگر دچار شوند . 👌خداوند تا زمان ظهور ایشان تنها از جان حضرت محافظت می کند نه آنکه چنان باشد که حضرت در این مدت گرفتار آسیب ها و بیماری های جسمی نشود. بنابراین دعا و صدقه و صلوات برای ایشان بی تاثیر نمی باشد. 🔷امام صادق علیه السلام فرمود ؛ «مردم امام خود را از دست می دهند و امامشان در جمع آنان حاضر می شود و آنها را می بیند اما آنها او را نمی بینند و نمی شناسند» 📚الغیبه طوسی ص161 _ کمال الدین ج2 ص346 👌وفرمود: «برای قائم دو غیبت است ...مردم را می بیند ولی مردم او را نمی بینند و نمی شناسند» 📚الکافی ج1 ص339 🔷وفرمود ؛ «در قائم سنتی از یوسف است ...در بین مردم گردش می کند و در بازارهای آنان راه می رود و بر بساط آن ها پا می نهد و آن ها او را نمی شناسند تا آن گاه که خدا به او اذن دهد که خود را معرفی کند همان گونه که به یوسف اذن داد» 📚کمال الدین ج1 ص144 🔶محمد بن عثمان نائب خاص امام می گوید ؛ «او مردم را می بیند و آن ها را می شناسد و مردم او را می بینند اما نمی شناسند» 📚الفقیه ج2 ص520 👌از این روایات بدست می آید که امام همانند سایر انسان ها زندگی طبیعی دارد و در بین مردم قدم می گذارد و ممکن است همانند مردمان گرفتار بیماری های جسمی نیز گردند لذا دعا کردن برای سلامتی ایشان مفید فائده است . 👌اهل بیت علیهم السلام نیز طریقه دعا کردن برای سلامتی ایشان را به ما آموخته اند چنان که امام رضا علیه السلام چنین به ما آموخت ؛ «خداوندا هرگونه بلا را از ساحت ولی خود دور گردان و او را در پناه خود از تمام شرور و بلایای آسمانی و زمینی محفوظ بدار » 📚مصباح المجتهد ص409 👌امام عسکری نیز در قنوت نمازهایش برای امام زمان چنین دعا می کرد ؛ «خدایا او را در پناهگاهی قرار ده تا از شر متجاوزان در امان باشد و او را از چیزهایی در امان بدار که برایش می ترسیم» 📚همان مدرک ص156 👌خود امام مهدی علیه السلام هم برای خویش چنین دعا می کرد ؛ «خدايا! مرا از چشم دشمنانم پنهان بدار و من را با اوليايم گرد هم آور و آنچه را به من وعده داده‏ اى، به انجام رسان و مرا در روزگار غيبتم حفظ كن تا آن گاه كه ظهورم را اجازه دهى و به دست من واجبات و سنّت‏هاى از ياد رفته ‏ات را زنده كن و در فرجم تعجيل كن و خروجم را آسان ساز و از جانب خودت تسلّطى پيروزمند برايم قرار بده و گشايشى روشن برايم پيش بياور و مرا به راهى مستقيم هدايت كن و مرا از همه آنچه از ستمكاران بيم دارم، نگاه دار » 📚منهج الدعوات ص 302
@Farsna.mp3
2.4M
🎙شیطان و ماه رمضان...آیت الله ناصری
@dars_akhlaq.mp3
3.38M
آیت الله ناصری: 💢"من" گفتن مخصوص خداست.💢 ۳ دقیقه 📢بشنوید
Motiee-Shab 05 Ramazan1398-001.mp3
12.12M
🎼یا رب یا رب ، یه فرصتِ دیگه بده .. |⇦• مناجات با خدا ویژۀ ماهِ مبارکِ رمضان به امید شفایِ همۀ مریضان خصوصاً بیماران مبتلا به و در راس حاجات ظهور حضرت حجت روحی له الفدا به نفس حاج میثم مطیعی•✾• ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ آغاز در انقـلابِ پیامبر؛ آمیختن به بود! در این هم با شـروع میشه
🎼یا رب یا رب ، یه فرصتِ دیگه بده .. |⇦• مناجات با خدا ویژۀ ماهِ مبارکِ رمضان به امید شفایِ همۀ مریضان خصوصاً بیماران مبتلا به و در راس حاجات ظهور حضرت حجت روحی له الفدا به نفس حاج میثم مطیعی•✾• نگام کن یا رب منم همون که رو سیاه و رسوا مونده نگام کن یا رب منم برکه ای که به راه دریا مونده نگام کن یا رب اگه یه لحظه عمرِ من به دنیا مونده اگه میخواستی منو بی آبرو و در به در میکردی اگه میخواستی تموم خانوادمُ خبر میکردی اگه میخواستی منو با این گناها شعله ور میکردی اگه میخواستی ای خدا منو جهنم ببری از همه بی وفاییام چرا دوباره میگذری جز تو کسی رو ندارم تو که خودت با خبری میتونه بخششت منو با گریه روبرو کنه دل شکسته اومده که با تو گفتگو کنه بازم نگاهت میتونه دلم رو زیر و رو کنه یا رب یا رب ، یه فرصتِ دیگه بده .. __________ نگام کن یا رب به این کوه گناهام که پریشون میشه نگام کن یا رب دلم سنگه و وقت گریه بارون میشه نگام کن یا رب گنه کارم یه وقتایی پریشون میشه الهی العفو میدونم این صدایِ لرزونُ دوست داری الهی العفو میدونم این گدایِ حیرونُ دوست داری الهی العفو میدونم این دل پشیمونُ دوست داری میخوام برگردم بگو ازم یه آدم جدید میسازی میخوام برگردم چطور از نا امیدی هام امید میسازی میخوام برگردم مگه نه از گنه کارا شهید میسازی اگه منو رها کنی تو رو رها نمیکنم اگه جهنم ببریم چون و چرا نمیکنم واسه بارونِ رحمتت اشکُ بهونه میکنم نامه ی اعمالم اگه ، سیاهه ی جرم منه ماه محبتت ولی تو این سیاهی روشنه گاهی یه قطره اشک میاد یکی بازم در میزنه یا ثار الله ؛ حسین حسین حسین .. __________ دلِ من تنگه واسه تو ای حریم با صفا کربلا دلِ من تنگه بزار بیام زیارتِ آقا کربلا دلِ من تنگه چه دلگیره غروب جمعه ها کربلا دلم میگیره بدون روضه هم برایِ تو ای مولا دلم میگیره میاد از همه جا صدایِ تو ای مولا دلم میگیره دلم کرده چقدر هوای تو ای مولا کاش خاکِ پایِ جون تو غلام سیاهت میشدم مثه زهیرت آخرش مست نگاهت میشدم تو لشگر تو مثلِ حر فدای راهت میشدم فدای عاشقایِ تو که دل به شط خون زدن اونا که از خجالتت با جون دادن در اومدن اونا که مثل خیمه هات واسه تو سوختن بلدن یا ثار الله ؛ حسین حسین حسین ..
4_5852706845692528876.mp3
3.95M
📲 فایل سلسله ای 🎙واعظ: حاج آقا 🎙 تجاهر به گناه 🎙 🔖 سلسله مباحث تقوی و گناه شناسی 🔖 📌ویژه رمضان
پیشاپیش روز معلم مبارکتون باشہ معلم گرامی👏👏👏🌹🌹🌹🌹✋
تشنه ام شد دم افطار لبم گفت حسین از عطش تاکه شدم زار لبم گفت حسین یادلبهای ترک خورده ی سقا کردم به نیابت ز علمدار لبم گفت حسین
خـدا جونم ایـن دلِ مضطـر را آرام کـن ... دلـم میخواهد قلبم به اذنِ تو بتپـد مے خواهـم هر گامی که بر میدارم دلـم خوش باشـد.. تو با لبخند نگاهم میکنے
هر سحر یک روضه زیارت نرفته ها سَحرِ چہارم مٰاه است مدَد یا زهـــــرٰا تو بده رزقِ زیـارت به هـــمِه نوڪرها هرشب صداے مادرے مے آید... ته گودال چقدر زجر ڪشیدے پسرم 🌟شبتون حسینی🌟
سراپا من گرفتارم اباصالح دعایم کن برایت عبد سربارم اباصالح دعایم کن گنهکارم، بدم، بی چاره ام، آلوده دامانم تمام آلوده رفتارم اباصالح دعایم کن
🌺🍃 شرح حالِ پریشانی 🍃🌺 این غربتِ حیران شده را دوست ندارم دلشورۂ پنهان شده را دوست ندارم بر دردِ فراق تو بدعادت شده ام! چون- بیماری درمان شده را دوست ندارم شاید گله داری و بگویی که گدایِ- مشغول به عصیان شده را دوست ندارم بستند چرا مسجد فیروزه نشان را؟! این مشکل آسان شده را دوست ندارم محرابِ تو یک عمر شفاخانۂ ما بود تقوایِ هراسان شده را دوست ندارم برگرد فدایت بشوم! از تو چه پنهان... این آدم ِ شیطان شده را دوست ندارم هر هفته تو را ضجّه زدم تا که بیایی این هفتۂ زندان شده را دوست ندارم دلتنگم و بیتابم و بیتابم و دلتنگ این حالِ پریشان شده را دوست ندارم!