eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.5هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
21.4هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
مرد برنج فروشی بود که به درس های شیوانا بسیار علاقه داشت. اما به خاطر شغلی که داشت مجبور بود روزها در بازار مشغول کار باشد و شب ها نیز نزد خانواده برود. روزی این مرد نزد شیوانا آمد و به او گفت:" در بازار کسی هست که بدخواه من است و اتفاقا مغازه اش درست مقابل مغازه من است. او عطاری داشت اما از روی کینه و دشمنی برنج هم کنار اجناسش می فروشد و دائم حرکات و سکنات من و شاگردان و وضع مغازه ام را زیر نظر دارد و اگر اشتباهی انجام دهیم بلافاصله آن را برای مشتریان خود نقل می کند. از سوی دیگر به خاطر نوع تفکرم اهل آزاردادن و مقابله مثل نیستم و دوست هم ندارم با چنین شخصی درگیر شوم. مرا راهنمایی کنید که چه کنم!؟" شیوانا با لبخند گفت: اینکه آدم بدخواهی با این سماجت و جدیت داشته باشد ، آنقدرها هم بد نیست!! بدخواه تو حتی بیشتر از تو برای بررسی و ارزیابی و تحلیل تو و مغازه ات وقت گذاشته است و وقت می گذارد. تو وقتی در حال خودت هستی او در حال فکر کردن به توست و این یعنی تو هر لحظه می توانی از نتیجه تلاش های او به نفع خودت استفاده کنی. من به جای تو بودم به طور پیوسته مشتریانی نزد عطارمی فرستادم و از او در مورد تو پرس و جو می کردم. او هم آخرین نتیجه ارزیابی خودش در مورد کم کاری شاگردان یا نواقص و معایب موجود در مغازه ات را برای آن مشتری نقل می کند و در نتیجه تو با کمترین هزینه از مشورت یک فرد دقیق و نکته سنج استفاده بهره مند می شوی! بگذار بدخواه تو فکر کند از تو به خاطر شرم و حیایی و احترام و حرمتی که داری و نمی توانی واکنش نشان دهی ، جلوتر است. از بدخواهت کمک بگیر و نواقص ات را جبران کند. زمان که بگذرد تو به خاطر استفاده تمام وقت از یک مشاور شبانه روزی مجانی به منفعت می رسی و عطار سرانجام به خاطر مشورت شبانه روزی مجانی و بدون سود برای تو سربراه خواهد شد. نهایتا چون تو بی نقص می شوی، و از همه مهم تر واکنش ناشایست نشان نمی دهی، او نیز کمال و توفیق تو را تائید خواهد کرد و دست از بدخواهی برخواهد داشت. از دشمنی ها نهایت بهره را ببریم... 💕💕💕
✔️ قسمت دوم 🔗🔗🔗🔗🔶🔗 برای آغاز برنامه ترک گناه لازمه که ۴ تا بحث بسیار ریشه ای و مهم رو با هم مرور کنیم. 🔵 توجه به این ۴ موضوع، میتونه کمک زیادی به "قدرت پیدا کردن در ترک گناه" بکنه. ۱ - اصلاح نگاه در "توجه به رنج" هست. 💠🔵🔰 ۲- نگاه به اتفاقات زندگی به عنوان "تمرینات و امتحانات الهی" ۳ - دقت مداوم و همیشگی در "مبارزه با هوای نفس" ۴ - اطاعت از دستور "برای عبد خداوند متعال شدن". ➖در ادامه مختصری از این ۴ موضوع رو تقدیم میکنیم. تا زمانی که نگاهمون به زندگی غلط باشه، ترک گناه، یه کار خیلی سخت خواهد بود. 🎴❌ و اینکه ترک گناه صرفا با توبه انجام نمیشه. 🔶 تا حالا قطعا بارها توبه کردیم اما بازم سراغ گناه رفتیم. علتش اینه که "برنامه ای برای زندگی بعد از گناه نداریم". ✔️👆⛔️ توبه کردی؟ دستت درد نکنه! اما حالا چه برنامه ای برای رشدت در نظر داری؟! 😒 هیچی؟! اونوقت میخوای هوای نفس و شیطان دست از سرت بردارن؟! نه عزیزم . این راهش نیست. 🔴 با اصلاح نگاهتون، دینداری رو برای خودتون فوق العاده شیرین کنید.. 🌱🔸🌿▫️🔹🌳 🙏باماهمراه باشید 💎لذتی عمیق و زندگی سرشار از نشاط
🌸🍃﷽🌸🍃 ... ✍ به ممنوعه ها نزدیک نشید. ⚠️نزدیک شدن به ممنوعه های خدا = سقوط و تباهی ✅ قرآن میگه این سقوط، از وسوسه شروع میشه‼️ 👈وسوسه 🕋 «فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ» 👈 انجام کارهاى ممنوع، 🕋 «فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ» 👈و آنگاه سقوط و پرتگاه. 🕋 «بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما» ✨✨✨ ✔️ یک مراسم عروسی‌ رو در نظر بگیرید. ⛔️ از اون که خدا ورود به اون مراسم رو کرده.❌ 🔸اولش وسوسه میشی که بری عروسی،🤔 🔸بعدش میری عروسی؛😇 👇👇👇 ⛔️ موسیقی هست، ⛔️ رقص هست، ⛔️ مشروب هست، ⛔️ نگاه حرام هست. و ...... 🔚☝️شک نکن که با این وضع، سقوطت دیگه حتمیه.🤦‍♂😱 ⛔️ چون به ورود ممنوع های خدا وارد شدی.⚠️ ✅ قرآن میگه، آدم و حوا با انجام دادنِ ، سقوط کردن و از بهشت اخراج شدند🤦‍♀🤦‍♂ 🔔 پس حتما با وجود این همه ممنوعه تو یک مراسم، به پرتگاه شیطان میوفتی. ❌شک نکن❌ 📚 آیه ۲۲ سوره اعراف 💕💕💕
🍂🍃🌼 داستان پنداموز 🕊مردے از میان جمع بلند شد و گفت: چہ ڪنیم ڪہ دعایمان مستجاب شود؟ 🕊حضرت پاسخ داد: با زبانے دعا ڪنید ڪہ با آن گناہ نڪردہ باشید. 🕊مرد متعجب و ناراحت گفت: یا رسول اللہ (ص) همہ ما زبانے آلودہ بہ گناہ داریم! 🕊حضرت فرمودند: زبان تو براے تو گناہ ڪردہ است نہ براے برادر تو . پس زبان تو نسبت بہ برادرت بی‌گناہ است و زبان او نسبت بہ تو . 🕊 براے یڪدیگر دعا ڪنید تا مستجاب شود. 💕💕💕💕
+ استادمون‌میگفت🌱. . . گاهی یک پیام به نامحرم ،یک صحبت با نامحرم بسیاری از لطف هارا از انسان می گیرد لطف رسیدن به مراتب الهی! لطف رسیدن به شهدا‌! لطف رسیدن به مقامِ سربازیِ امام زمان‹عج› فقط این را بدانیم شهدا هرگز اهلِ رابطه با نامحرم نبودند...:)) 💕💕💕
سلام امام زمانم✋🌸 تا وعده قیامت تو صبر می کنیم بر داغ بی نهایت تو، صبر میکنیم ای از تبار آینه و آفتاب و عشق تا مژده زیارت تو ، صبر میکنیم
❤️ ❤️(قسمت 43 بخش چهارم) آب دهنم رو قورت دادم و ادامہ دادم:اتفاقاتے افتادہ بود ڪہ هول شدم! نمیدونستم آقاے سهیلے میخوان بیان خواستگارے.... مڪث ڪردم،سهیلے نشست روے مبل،لبخند ڪم رنگے روے لب هاش بود آروم ڪنار گوش پدرش چیزے زمزمہ ڪرد. پدرش سریع گفت:عروس خانم نمیخواے چاے بیارے؟ نگاهے بہ جمع انداختم،خانوادہ ش هم مثل خودش متشخص بودن! لبخند نشست روے لب هام:چشم! وارد آشپزخونہ شدم و با احتیاط گل ها رو گذاشتم روے میز. نگاهم رو دوختم بہ گل ها،دفعہ ے اول گل سفید حالا قرمز! بہ سمت ڪترے و قورے رفتم،با وسواس مشغول چاے ریختن شدم. چند دقیقہ بعد بہ رنگ چاے ها نگاہ ڪردم و با رضایت سینے رو برداشتم. از آشپزخونہ خارج شدم،یڪ قدم بیشتر برنداشتہ بودم ڪہ صداے زنگ آیفون بلند شد. با تعجب بہ سمت جمع رفتم،مادر و پدرم نگاهے بهم انداختن. پدرم گفت:ڪیہ؟ مادرم شونہ ش رو بالا انداخت و گفت:نمیدونم! با گفتن این حرف از روے مبل بلند شد و بہ سمت آیفون رفت. پدرم سرش رو بہ سمت من برگردوند. _بیا بابا جان! با اجازہ ے پدرم،بہ سمت پدر سهیلے رفتم و سینے رو گرفتم جلوش،تشڪر ڪرد و فنجون چاے رو برداشت. بہ سمت مادر سهیلے،جیران خانم رفتم،نگاهے بهم ڪرد و با لبخند گفت:خوبے خانم؟ خجول تشڪر ڪردم و رفتم سمت سهیلے! دست هام مے لرزید،سرش پایین بود. ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨حضرت محمد صلى‌الله‏‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: ظلم سه قسم است: ظلمى كه خدا نمى آمرزد، ظلمى كه مى آمرزد و ظلمى كه از آن نمى گذرد، اما ظلمى كه خدا نمى آمرزد شرك است. خداوند مى فرمايد: «حقا كه شرك ظلمى بزرگ است» و اما ظلمى كه خدا مى آمرزد، ظلم بندگان به خودشان ميان خود و پروردگارشان است اما ظلمى كه خدا از آن نمى گذرد ظلم بندگان به يكديگر است.✨ ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄
✾ ✾ ✾ ══════💚══   ✨امام صادق علیه السلام فرمودند: به خدا قسم اگر مردم فضیلت واقعی« روز غدیر » را می  شناختند ، فرشتگان روزى ده  بار با آنان مصافحه می کردند و بخشش هاى خدا به  کسی  که  آن روز را شناخته ، قابل  شمارش نیست.✨
مداحی آنلاین - منم پنجمین گل ز آل عبایم - جواد مقدم.mp3
4.39M
🔳 (ع) 🌴منم پنجمین گل ز آل عبایم 🌴منم یادگاری که از کربلایم 🎤 جواد مقدم 👌بسیار زیبا التماس دعا
‌ ❣ ❤️ ❤️(قسمت 43 بخش پنجم) خواست فنجون رو بردارہ ڪہ صداے سرحال شهریار باعث شد سرش رو بہ سمت در ورودے برگردونہ! شهریار با خندہ و شیطنت گفت:مامان دیگہ ما رو راہ نمیدے؟چرا دڪمون میڪنے؟ پشت سرش عاطفہ وارد شد،نگاهش بہ ما افتاد،با تعجب نگاهے بہ من ڪہ سینے بہ دست جلوے سهیلے خم شدہ بودم انداخت. عاطفہ سریع سلام ڪرد،همہ جوابش رو دادن. شهریار با تتہ پتہ گفت:ما خبر نداشتیم. مادرم تند رو بہ خانوادہ ے سهیلے گفت:شهریار و عاطفہ پسرم و عروسم. شهریار خواست بہ سمت در برگردہ ڪہ امین در حالے ڪہ هستے بغلش بود با خندہ گفت:چرا صدات قطع شد؟ یااللهے گفت و وارد شد. متعجب زل زد بہ من،نگاهش افتاد بہ سهیلے! عاطفہ با لبخند اومد سمت جیران خانم و دستش رو بہ سمتش دراز ڪرد:ببخشید ما خبر نداشتیم خواستگارے هانیہ س. چشم غرہ اے بہ شهریار رفت و گفت:تا ما باشیم بے خبر جایے نریم. جیران خانم از روے مبل بلند شد،گرم با عاطفہ دست داد و گفت:این چہ حرفیہ عزیزم؟! شهریار با خجالت گفت:شرمندہ،عاطفہ بیا بریم! نگاهم رو ازشون گرفتم،صورت سهیلے سرخ شدہ بود! انگار استرس داشت! هستے با خندہ گفت:هین هین! سرم رو بلند ڪردم و زل زدم بہ صورت هستے لب زدم:جانم. عاطفہ رفت بہ سمت شهریار،خواستن برن ڪہ امین اومد بہ سمت سهیلے. متعجب رفتم ڪنار. ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
‌ ❤️ ❤️(قسمت 43 بخش ششم) دستش رو گرفت بہ سمت سهیلے و گفت:سلام امیرحسین! چشم هام گرد شد! امین بہ سهیلے گفت امیرحسین! سهیلے از روے مبل بلند شد و رو بہ روش ایستاد. دستش رو آروم فشرد و جواب سلامش رو داد! امین جدے گفت:ڪاراے دانشگاہ خوب پیش میرہ؟ سرش رو بہ سمت من برگردونہ و نگاہ معنے دارے بهم انداخت! خیرہ شدہ بودم بهشون. پدر سهیلے گفت:همدیگہ رو میشناسید؟ امین سریع گفت:بلہ منو امیرحسین حدود چهار پنج سالہ دوستیم! ڪم موندہ بود سینے از دستم بیوفتہ! امین رو بہ سهیلے گفت:شنیدم دارے از دانشگاہ میرے زیاد تعجب نڪردم چون دوسال پیشم بہ زور فرستادمت اون دانشگاہ! چشم هام رو بستم! تقریبا سینے چاے رو بغل ڪردہ بودم! سهیلے دوست امین بود! صداے امین پیچید:ببخشید بے خبر اومدیم. با لحن نیش دارے ادامہ داد:خداحافظ رفیق! چشم هام رو باز ڪردم،لبم رو بہ دندون گرفتم. سهیلے نشست روے مبل. دست هاش رو بہ هم گرہ زدہ بود. شهریار نگاهے بهم انداخت و لبخند زد. وارد حیاط شدن و چند لحظہ بعد صداے بستہ شدن در اومد. پدرم گفت:هانیہ جان برو چاے بیار همہ ے اینا یخ ڪرد. عصبے بودم،دست هام مے لرزید. جیران خانم سریع گفت:نہ نہ خوبہ! سینے چاے رو گذاشتم روے میز جلوے سهیلے. سریع ڪنار پدرم نشستم. نگاهم رو دوختم بہ چادرم. مدام تو سرم تڪرار میشد،سهیلے دوست امینِ! نگاہ معنے دار امین! صداے بقیہ اذیتم میڪرد،دلم میخواست فرار ڪنم. ولے نباید بچگانہ رفتار میڪردم باید با سهیلے صحبت میڪردم. چند دقیقہ بعد پدر سهیلے گفت:میگم جوونا برن باهم صحبت ڪنن؟ منتظر چشم دوختم بہ لب هاے پدرم،پدرم با لبخند گفت:آرہ ما حوصلہ شونو سرنبریم. سهیلے ڪلافہ پاهاش رو تڪون میداد،سرش رو بلند ڪرد،مثل من بہ پدرم زل زدہ بود. پدرم رو بہ من گفت:دخترم راهنمایے شون ڪن بہ حیاط! نفسم رو آزاد ڪردم و از روے مبل بلند شدم. سهیلے هم بلند شد،با فاصلہ ڪنارم مے اومد. وارد حیاط شدیم. نگاهے بہ حیاط انداخت و بہ تخت چوبے اشارہ ڪرد آروم گفت:بشینیم؟ ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے