eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.8هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
21هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏رفتیم خواستگاری واسه داداشم دختره گفت . . . ما رسم نداریم جهیزیه بدیم😐😳 داداشم عصبانی شد گفت ما هم رسم نداریم زن بگیریم زد بیرون 😜😅 حالا دختره داره از پنجره دادمیزنه رسممون تا پارسال بود 😅😜 امسال جزوه هاش عوض شده 😅😁 💠مواظبت از گفتار و رفتار وظیفه همگانی است 📢عن سُلیمان بن جعفرِ الجَعفری قالْ سَمِعتُ موسی بن جعفرٍ علیه‌السلام یَقولْ مَرَّ أمیرالمؤمنین علیُّ بنُ ابی‌طالبٍ علیه‌السلام بِالرَّجُلٍ یَتَکَلَّمُ بِفُضولِ الکلام (۱) [سلیمان بن جعفر می‌گوید شنیدم از حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام که می‌فرمود حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام بر مردی عبور کرد که او به فضول کلام سخن می‌گفت.] سخنان زیادی، سخنان بیهوده، سخنانی که برای گوینده و شنونده هیچ سودی به همراه ندارد، داشت اینجور حرف‌هایی می‌زد. فَوَقَفَ عَلیه امیرالمؤمنین دارد در راه عبور می‌کند، می‌بیند که یک نفری ایستاده، دارد همین‌طور حرف بی‌خود می‌زند؛ حرف‌هایی که هیچ فایده‌ای بر آن مترتب نیست؛ نه برای گوینده و نه برای شنونده. حضرت ایستاد. ثُمَّ قالْ إنَّکَ تُملی عَلی حافِظَیکَ کتاباً إلی رَبِّک [و به آن مرد فرمود:] تو داری [حرف‌هایت را] املاء می‌کنی بر این دو فرشته‌ای که محافظ و مراقب تو هستند. داری نوشته‌ای را بر اینها املاء می‌کنی؛ تو می‌گویی و اینها هم می‌نویسند. کلمه به کلمه‌ی آنچه که از زبان من و شما خارج می‌شود نوشته می‌شود. این نوشته بعداً ممکن است به ضرر ما تمام بشود. بدانیم چه داریم می‌گوییم. فتَکَلَّم بِما یَعنیک به آن چیزی که برای تو مهم است سخن بگو و زبان باز کن. وَ دَعْ ما لا یَعنیک آنچه که برای تو مهم نیست، گفتنش فایده‌ای ندارد یا ضرر دارد، آن را رها کن. بدان چه داری می‌گویی. (الامالی شیخ صدوق، صفحه‌ی ۸۵
13.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 دکتر علیرضا زاکانی: هنر دارید بیایید پشت تریبون بنشینید پاسخ بدهید! یک طرفه نمی‌شود صحبت کرد! ⭕️ آقای رئیس جمهور می‌گوید که یک آدم بدی بود و آمد و برجام را خط خطی کرد حالا یک کسی بیاد و برجام را دوباره خوش خط بنویسد و برگردد تا ما برگردیم به برجام! 🔻نخیر اصلا دست شما نیست مجلس اجازه نخواهد داد ! 🔻این که می‌بینید آقای رئیس جمهور اینگونه برآشفته شده بخاطر این است که او می‌داند این مجلس به چنین چیزی تن نخواهد داد. 🔻گذشت آن زمانی که کسی بخواهد در مقابل این خواست نامطلوب سکوت بکند! 🔻امروز بهترین فرصت است که به جای استیضاح فرد استیضاح جریان صورت بگیرد! تا نظام از عناصر بی کفایت تطهیر شود!
‼️سقط جنینِ بیمار 🔷س 5102: آیا صِرف تشخیص بیماری در جنین، مجوّز آن است؟ و در صورت سقط آن بر عهده چه کسی می آید؟ ✅ج: مجرد تشخیص بیماری جنین مجوز نیست و حرمت آن را از بین نمی برد، مگر در موارد بسیار خاص و بیماریهایی که نگهداری آن برای اطرافیان با مشقت زیاد و حرج همراه باشد، که در این صورت سقط جنین فقط قبل از جایز است، اما بنا بر احتیاط واجب، دیه آن باید پرداخت شود و دیه بر عهدۀ کسی است که عمل سقط را انجام می دهد.
‏آیت ا... امجد «سال ۹۴» بعد از ثبت نام برای کاندیداتوری خبرگان رهبری: باید همواره از رهبری حمایت کنیم آیت ا... امجد دیروز: مسئول تمام خون‌های ریخته از «سال ۸۸» رهبری است! ‏رهبر انقلاب: «خاک بر سرِ آن عالم اعلم و افقه! خاک بر سرِ آن عالِمی که قلباً خوشحال شود از این‌که ببیند رادیوهای دشمنان اسلام، در مقابل نظام اسلامی، از او تمجید و تعریف میکنند! باید گریه کند! حالا گیرم از لحاظ فقاهت و علم هم خیلی بالا باشد، که آن هم علم نیست، جهل است. نور نیست،ظلمت است»
🍃🍂 🍃🍂 ✍ هر ڪس دچار آفات وسواس است بر خواندن این دعا مداومت ڪند از مجربات است انشاءالله🔺 📚 مخزن تعویذات ۱۲۹
معلم با خط كش چوبی اش زدپشت دستم وگفت جمله هايت زيباست گفتم اجازه آقا پس چرا ميزنيد؟ نگاهم كرد پوزخند تلخی زدوگفت: ميزنم تا همیشه يادت بماند خوب نوشتن و زيبا فكر كردن دراین دنیا تاوان دارد.. 💕💕💕
مرحوم شیخ رجبعلی خیاط فرموده اند: 🍃« به نظر حقیر، اگر کسی طالب راه نجات باشد و بخواهد به کمال واقعی برسد و از معانی توحید بهره ببرد، باید به چهار چیز تمسک جوید: اول حضور دائم دوم توسل به اهل بیت (س) سوم گدایی شب ها چهارم احسان به خلق 💕💕💕
🔴 «داستان هیزم شکن و تبرش» ✍هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده است. شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت. متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد مثل یک دزد راه می رود، مثل دزدی که میخواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ میکند؛ آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود. اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد. همسرش آن را جا‌ به‌ جا کرده بود.مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه را زیر نظر گرفت و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود حرف می زند و رفتار میکند... 🔺همه چیز به نگاه ما بستگی دارد... 💕💕💕
⭕️راه مقابله با افکار مزاحم⭕️ شاگردی نزد استادش رفته و می گوید:که ذهنش دائما نشخوار فکری دارد و از دست این افکار خلاصی ندارد. استاد: از امشب سعی کن اصلا به میمون های جنگل فکر نکنی! شاگرد : من اصلا مشکل ندارم .من که اصلا به این موضوع فکر نکرده ام تا حالا...!!! استاد : خوب حالا تلاش کن که باز هم فکر نکنی.شب شاگرد دید هر چه بیشتر تلاش می کند که به میمون فکر نکند، بیشتر به ذهنش می آید! فردا صبح نزد استاد رفته و واقعه را برایش شرح می دهد. استاد گفت:وقتی تلاش می کنی به چیزی فکر نکنی، آن موضوع به صورت متوالی و با شدت بیشتری به سراغت می آید... بنابراین به جای اجتناب از چیزهای ناخواسته سعی کن به چیزهای خواسته و آن چه دوست داری متمرکز شوی! آن گاه افکار ناخواسته فرصتی برای ظهور پیدا نمی کنند. 💕💕💕
ملا نصرالدین پول یکی رو نمی‌داد، یارو میره دم در خونه‌ش، زن ملا میاد میگه: ملا رفته بازار تخم خار بخره، ببره بپاشه کوه، خارها در بیان، بهار چوپان ببره گوسفنداش رو کوه بچرونه، پشم گوسفند بگیره به خارها، ملا بره پشم‌ها رو جمع کنه، بیاره من بریسم، نخ کنم، ببره بفروشه، بیاریم پول تو رو بدیم! حکایتِ بعضیاس که موقع پول گرفتن از زیر سنگم شده پیدات می‌کنن ولی وقتی می‌خوان پس بدن این‌جوری بازی در میارن!! 💕💕💕
کنارش ایستاده بودم شنیدم کہ مےگفت : صلےاللّٰہ‌ علیک ‌یآ ‌صاحب‌الزمان بهش گفتم : چرا الان بہ امام‌زمان سلام دادے..؟ گفت : شاید‌ این وزش‌ِ باد‌ و‌ نسیم‌ سلام منو بہ امام‌زمانم برساند :) _شهید‌ابومهدی‌‌المهندس 💕💕💕
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 اميرحسين باورم نميشد چه زود به هم محرم شديم و همه چی تموم شد. پرنیان رو دم خونه پیاده میکنم و خودم میرم دنبال محمد جواد قرار گذاشتیم امروز به عنوان آخرین روزهای مجردی بریم بیرون با بچه ها. حالا انگار دارم میرم بمیرم. بعد از نیم ساعت میرسم دم خونشون ، محمدجواد وامیر و علی و طاها و حسین با یه پارچه مشکی دم در وایساده بودن. از ماشین پیاده میشم و سلام علیک میکنم. _ این پارچه و رنگ و اینا چیه؟ محمد جواد_ فضول سنج. حالا هم بپر بالا رفیق. _ دارم برات محمد جواد_ و من الله توفیق. محمد جواد خطاب به بچه ها_ خب شماها پس برید همون جای همیشگی. من و امیر و این آقا دوماده یا مهمون جدیدمونم میایم. _ مهمون جدیدمون ؟ محمد جواد_ تااطلاع ثانوی سکوت کن بپر بالا. زن ذلیل بدبخت. همه زدن زیر خنده همونجوری که به سمت ماشین میرفتم گفتم _ دارم براتون حالا محمد جواد جلو و امیر عقب نشست. محمدجواد_ برو دم خونه همسرتون _ ها؟؟؟؟؟؟ محمد جواد_ ها و......... حرف نزن حرکت کن. _ خب برای چی محمد جواد _ به جان بروسلی همین الان حرکت نکنی چنان میزنمت که. _ که چی؟ محمد جواد _ هیچی فدات شم. برو خونه همسرتون. به خدا کاریش نداریم. . . . سر کوچه بودم که دیدم حانیه و چهارتا خانوم دیگه دم در وایسادن . همزمان با وارد شدن ما تو کوچه ، امیرعلی هم میاد بیرون. خدا میدونه دوباره این محمد چی تو سرشه. از ماشین پیاده و سلام علیک میکنم. برای اولین بار دقیق ، مستقیم و بی پروا تو چشمای حانیه خیره میشم. چشمای قهوه ای روشن با مژه های بلند. سرخ میشه و سرشو پایین میندازه . بعد از سلام و علیک امیرعلی خطاب به من میگه _ بریم؟ محمد جواد_ بریم داداش. گنگ و پرسشی به هردوشون نگاه میکنم هردو میزنن زیر خنده و سوار میشن، منم خداحافظی مختصری از خانوما میکنم و سوار میشم. ظاهرا هیچکدوم نمیخوان توضیح بدن چه خبره ، پس منم سوالی نمیپرسم تا برسیم..... . . . کل راه تو سکوت سپری میشه. بعد از یک ساعت میرسیم، یه جای سرسبز و خوش آب و هوا نزدیک فشم ، بچه ها رسیده بودن . محمد جواد و امیرعلی و امیر از ماشین پیاده میشن. محمد جواد خطاب به بچه ها با اشاره به امیرعلی _ خب ایشونم عضو جدید اکیپ. میرم جلو میزنم رو شونه محمد جواد _ فارسی رو پاس بدار داداش. بعدهم دونه دونه بچه ها رو به امیرعلی معرفی میکنم. محمد جواد رو به من میگه تو و امیر علی برین چوب جمع کنید. _ نوچ محمد جواد _ اوا عشقم برو دیگه. از این طرز حرف زدن متنفر بودم و جواد هم هروقت میخواست به حرفش گوش بدم اینجوری حرف میزد تا برای فرار از حرفاش هم شده کارشو انجام بدم دست امیرعلی رو میگیرم و میگم_ بیا بریم تا این سرمون رو نخورده. امیرعلی هم میخنده و همراهم میاد. . . . بلاخره بعد از نيم ساعت حرف زدن و كلي خنديدن با اميرعلي ، چوب هایی رو که یه گوشه جمع کردیم رو برمیداریم و به سمت بچه ها حرکت میکنیم. داشتیم در مورد راهیان نور امسال حرف میزدیم که با شنیدن صدای گریه که ظاهرا از طرف بچه ها بود، چوب هارو میندازم و به طرفشون میرم. همه یه شال مشکی کشیده بودن رو سرشون و صدای گریه در میاوردن. محمد جوادم یه پارچه سیاه رو که با قرمز چیزی روش نوشته بود رو به یه چوب بلند نصب کرده و بالای سرش میچرخوند و با دیدن من و امیرعلی که با تعجب خیره شدیم به هم با ناله گفت_ اومدن و شروع میکنه به مثلا روضه خوندن محمدجواد_ امان امان . ببینید این دوتا جوونم از دست رفتن ( و به من و امیرعلی اشاره کرد) این دوتا هم پریدن ، بدبخت شدن ، خاک توسرشون شد. ایناهم ازدواج کردن از فردا باید ظرف بشورن، بشورن و بسابن. بچه ها هم همراهی میکنن و با هرکدوم از چیزایی که جواد میگه ناله هاشونو بلند تر میکنن. یکم که دقت میکنم متوجه میشم که رو پارچه مشکیه نوشته امیر ها (حسین و علی) این مصیبت جان سوز( ازدواج را) تسلیت عرض میکنم. اجرک الله. باشد که جان سالم به در ببرید. من و امیرعلی هم میشینیم رو زمین و میزنیم تو سر خودمون. بچه هاهم که توقع همچین برخوردی رو نداشتن تعجب میکنن . بعد از تموم شدن مداحی ؛ محمد جواد با یه ظرف حلوا جلو میاد ، دستش رو روی شونه من میذاره سرشو پایین میندازه و باحالت ناراحتی میگه _ داداشای گلم تسلیت میگم ؛ من هم از شدت علاقه زیاد قاشقی حلوا برمیدارم و رو صورت محمد جواد میریزم ، ظرف حلوا رو از دستش میگرم و بعد هم امیرعلی بطری های آبی که اونجا بود رو برمیداره و قبل از اینکه بخوان عکس العملی نشون بدن خالی میکنه رو سر محمد جواد و بقیه هم چون کنارش بودن خیس میشن. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 تا در ره دوست بی سر و پا نشوی با درد بمانی و به درمان نرسی . 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸