AUD-20201017-WA0027..mp3
4.54M
🔳 #شهادت_امام_رضا(ع)
🌴زائر توام و با حرم تو مانوسم
🌴خدارو شاکرم که دادی اذن پابوسم
🎤 #حسین_سیب_سرخی
⏯ #شور
دعایعهد۩حامدجلیلی.mp3
4.85M
📜 دعای عهد امام زمان (عج)
🎙 با نوای حامد جلیلی
مداحی آنلاین - مریز اشک غم اینچنین به بر من .mp3
974K
🔳 #شهادت_حضرت_پیامبر(ص)
🌴مریز اشک غم اینچنین به بر من
🌴مرا میکشی پاره جگر من
⏯ #واحد
‼️ محدوده تربت امام حسین علیه السلام
🔷س ۵۶۶۴: تربت امام حسین (علیه السلام) که برای استشفاء و مهر نماز استفاده می شود به چه محدوده ای از مرقد مطهر حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) اطلاق می شود؟
✅ج: آنچه به صورت قطع تربت امام حسین (علیه السلام) است خاکی است که از قبر و آنچه عرفاً ملحق به قبر است (حوالی مرقد مطهر حضرت سیدالشهدا صلوات الله علیه) برداشته می شود.
مداحی_آنلاین_با_آب_سقاخانه_ات_سرمستی.mp3
3.67M
🔳 #شهادت_امام_رضا(ع)
🌴مهر تو ای جان جهان شد هستی من
🌴با آب سقاخانه ات سرمستی من
🎤 #میثم_مطیعی
⏯ #واحد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 راز سالم ماندن جنازهی یک شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اجرای قطعه اربعینی "داد و جدایی" توسط مرتضی باب در دیدار نخبگان و اقشار مختلف مردم با رئیسی
یاسوج - ۹ مهر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 دعای بغضآلود آیتالله جوادی آملی برای فعالان اربعین
⭕️ به فرد فرد کسانی که این مراسم را باب کردند، نشر دادند، زنده کردند؛ به فرد فرد پذیراییکنندگان و واکسزنان و نوحهسرایان...
❣️#سلام_امام_زمانم❣️
سلام ای همه #هَستیَم، تمام دلم
سلام ای که به #نامت،سرشته آب و گلم
سلام #حضرت دلبر، بیا و رحمی کن
به پاسخی بنوازی تو قلب مشتعلم..
امام خوب #زمانم هر کجا هستید
با هزاران عشق و ارادت سلام
السّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
💚 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج💚
🌴💎🏴💎🌴
🌷نیازبه نور ایمان درقیامت:
قیامت،منافقین به مومنین میگن روبه ما کنیدتا
ازنورتان استفاده کنیم
خطاب میشودبرگردیدازدنیانوربیاورید:
يَوْمَ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَرَآءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ (١٣)حدید
🌷اهل جهنم به اهل بهشت میگن ازآب وغذاتون به ماهم بدید،
اهل بهشت میگن خدااین آب وغذارابرکافرین حرام کرده:
وَنَادَىٰٓ أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنَا مِنَ الْمَآءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قَالُوٓا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَى الْكَافِرِينَ (٥٠)اعراف
🍂🍁🍂
🌹رازهــای مــــردان
🌸 مردان را کنترل نکنید!
👈 اگر همسر خود را خیلی کنترل کنید، از شما بیشتر فاصله میگیرد؛ مردان دوست دارند آزاد باشند.
🌸 مردان در تنهایی باطریشان شارژ میشود!
👈 پس بگذارید بعضی مواقع تنها باشند.
🌸 مردها از رفتار مردانه زنان خوششان نمیآید!
👈 اگر رفتارتان مردانه است، رفتارتان را تغییر دهید.
🌸 به او احترام بگزارید و از او حرف شنوی داشته باشید
👈 نه اینکه رامش باشید؛ فقط خود رای و یک دنده نباشید.
🌸 مردها دوست دارند مدیریت داشته باشند.
🌸 مردان دارای شخصیت آناناسی هستند!
👈 ظاهرشون خشک و زمخت است ولی در درون بچه و کوچولو و مهربانند؛ مردان کودکی با سبیل و قامتی بزرگ هستند.
🌸 آقایون ظاهر بیاحساسی دارند، ولی سرشار از احساسند!
👈 اما احساساتشان را سخت بروز میدهند.
🌸 با مردان خلاصه حرف بزنید!
👈 مردان عاشق سکوتند.
🌸 به مردان اگر زیاد محبت کنید دلزده میشوند!
👈 پس محبت کنید اگر جواب گرفتید، باز محبت کنید. اگر مدام شما محبت کنید، خستهاش میکنید.
🌸 خیلی به او وابسته نباشید!
👈 همیشه در دسترس او نباشید . از او فاصله بگیرید؛ بگذارید دلش برای شما تنگ شود.
🌸 یکنواختی در زندگی را تغییر دهید.
👈 مردان از یکنواختی زود خسته میشوند. ظاهر خود،آرایش و یا حتی محیط اطرافتان را تغییر دهید.
🍂🍁🍂🍁🍂
درسهایی از حضرت زهرا (سلام الله علیها)
1⃣2⃣ قسمت بیست و یکم💎
آن روز که همه ی مردم مرا تکذیب کردند، او مرا تصدیق نمود و تمام ثروت و زندگی خود را برای نشر آیین خداوند در اختیار من گذارد. او همان بانویی بود که خداوند به من دستور داد به او مژده دهم که قصری از زمرّد در بهشت برین به او عنایت خواهد فرمود.
ام سلمه هنگامی که این سخن را شنید و انقلاب و سوز درونی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را مشاهده کرد، عرض نمود: ای رسول خدا! پدر و مادرم فدایت باد، شما هر قدر درباره خدیجه بگویی عین حقیقت است، ولی به هر حال او دعوت الهی رالبیک گفته و به جوار رحمت حق شتافته، امید است خداوند او را در بهترین جای بهشت جای دهد، ولی مطلبی را که به خاطر آن به محضر مبارکت آمدم چیز دیگری بود و آن این که برادر و پسر عمویت علی علیه السلام دوست دارد اجازه دهید همسرش فاطمه را به خانه خود ببرد، و از این راه به زندگی خویش سر و سامانی بخشد.
ادامه دارد...
*روزگار*
"دو چيز با ارزشو" 🍃🌹
از ما مي گيره...
"دوستهاي خوب"♡
و "روزهاي خوب"
ولي هيچ وقت
نميتونه "يه چيزو"
از ما بگيره...
"روزهاي خوبي" که 🍃
با ♡دوستهاي خوب♡ گذشت🌹
🍂🍁🍂
#تلنگر🌿•.
میدونی چرا توبه ،قیمت دارہ؟!
چون وقتی میای ڪه میتونی
نیای. . . مهم اینه ڪه هر جا
هستی و فهمیدی داری راهُ
اشتباه میری برگردی..🙃..
#ان_الله_یحب_التوابین❤️
🍁🍂🍁
بعضی موقع ها پات گیر میکنه به سیم خاردار نفست...⛓
همونجا که احسنتم خواهرم ها شروع میشه..
همونجا که تو فضای مجازی📲 دیگه طرف نامحرم نیست..
دقیقا همونجارو میگم
اونجاست که...دیگه باید با شهادت خداحافظی کنی...👋🏻
#فلذا_جلوی_پاتو_ببین
#به_خودمون_بیایم
🍂🍁🍂
روزي ملانصرالدین دست بچه اي را گرفته وارد سلماني شد و به سلماني گفت:
چون من تعجيل دارم اول سر مرا بتراش و بعد موهاي بچه را بزن...
سلماني هم تقاضاي او را انجام داد.
ملا بعد از اصلاح عمامه را برداشت و رفت و گفت:
تا چند دقيقه ديگر برمي گردم!
سلماني سر طفل را هم اصلاح کرد و خبري از آمدن ملا نشد!
سلماني رو به طفل نمود و گفت: پدرت نيامد!
بچه گفت : او پدرم نبود.
سلمانی گفت : پس که بود؟
بچه پاسخ داد: او مردي بود که در سر کوچه به من گفت بيا برويم دونفري مجانی اصلاح کنيم!
🍂🍁🍂
کجاها نباید خندید !
به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب
به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند
به دبیری که دست و عینکش گچی ست و یقه ی پیراهنش جمع شده
به دستان پدرت
به جارو کردن مادرت
به راننده ی چاق اتوبوس
به رفتگری که در گرمای تیر ماه کلاه پشمی به سردارد
به راننده ی آژانسی که چرت می زند
به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی
به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان
نخند که دنیا ارزشش را ندارد
که هرگز نمی دانی چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند:
آدم هایی که هر کدام برای خود و خانواده ای، همه چیز و همه کسند.
آدم هایی که برای زندگی تقلا می کنند
بار می برند.
بی خوابی می کشند.
کهنه می پوشند
جارو می زنند.
سرما و گرما را تحمل می کنند.
و گاهی خجالت هم می کشند
خیلی ساده
هرگز به آدم هایی که تنها پشتیبانشان "خدا"ست، نخند!
🍁🍂🍁
#مدیریت_زمان 10
💠 حاج احمد آقا فرزند عزیز حضرت امام رحمت الله علیه تازه داماد شده بودند.
❇️ وقتی که آقا سید احمد برای اولین بار با خانمشون میان نجف، منزل امام، نصف شب میرسن و امام هم ازشون پذیرایی میکنه و مشغول صحبت میشن.
🔺 بعد یه مقدار که با هم صحبت میکنند امام میرن داخل یه اتاقی و چند دقیقه بعد برمیگردن. بعد از چند دقیقه صحبت، بازم این کار تکرار میشه.
🔹 عروس خانواده میپرسه پس حاج آقا خمینی کجا میرن و میان؟ چرا این جلسه شیرین رو هی ترک میکنند؟
🔶 بعد خانم حضرت امام میفرماید: امام همیشه مقید به "نماز شب" هستند و اگرچه شما مهمان هستید ولی خب نماز شبشون رو باید سر وقتش به جا بیارند...
🔷🔸 چقدر خوبه که در خانواده های تنهامسیری این رفتار باب بشه که همه افراد برای زمان خودشون و زمان دیگران ارزش قائل باشند و کسی انتظار نداشته باشه دیگران براش وقت اضافی بذارند.
در خانواده شما اوضاع چطوره؟!
❇️ برای اعضای خانواده و فامیل چقدر زمان مهمه؟!
🔷 به نظرم اگه همه شما همت کنید و مطالب مدیریت زمان رو توی گروه های خانوادگی و فامیلی منتشر کنید کم کم این فرهنگ ارزشمند در فامیلتون نهادینه خواهد شد😌
ان شالله...🌹
#مدیریت_زمان 11
❇️ امام مقید بودند که نماز شب رو هم قطعه قطعه به جا میاوردند تا یه مقدار سختی بیشتری تحمل کنند و به قدرت روحی بیشتری دست پیدا کنند...
🔶 در واقع زمانی رو که امام برای مناجات با خدا اختصاص داده بودند حاضر نشدند که برای فرزند دلبندشون که خیلی هم ایشون رو دوست داشتند بذارند.
هر چیزی باید سر جای خودش باشه.
✔️ البته خب اگه جایی ضرورتی باشه اشکالی نداره آدم یکمی برنامه رو بهم بزنه ولی خب در مجموع خوبه که آدم هر کاری رو سر وقتش انجام بده.
🔸 مثلا نماز اول وقت خوبه ولی خب اگه یه کار مهمی مثل نجات جان یه نفر هم در این بین باشه آدم باید نمازش رو سریع قطع کنه.
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت صد و نود و ششم
گوشه اتاق پذیرایی، روی زمین نشسته و خسته از اینهمه مصیبت، تکیهام را به دیوار داده بودم که دیگر نمیتوانستم ادامه دهم. از دیشب که پدر بار دیگر بر سرم آوار شده بود، اشک چشمم خشک نشده که این بار دستش خالی نبود و با احضاریه دادگاه به سراغم آمده بود. میگفت به عبدالله سپرده که تاریخ دادگاه را به اطلاع مجید برساند و من چقدر ترسیدم که بلافاصله با عبدالله تماس گرفتم تا حرفی به مجید نزند و عبدالله چقدر سرزنشم کرد که چرا از روز اول به جای ترک خانه و پیوستن به مجید، به دادگاه رفته و درخواست طلاق دادهام.
عبدالله نمیفهمید و شاید نمیتوانست بفهمد که من چطور از جان و دلم هزینه میکنم تا خانواده و همسرم را با هم داشته باشم و حتی میخواهم از این رهگذر خدمتی هم به آخرت مجید کرده و قلبش را به مذهب اهل تسنن هدایت کنم و با فداکاری، همه سنگینی این بار را به تنهایی به دوش گرفته و فقط از خدا میخواستم کمکم کند. از شدت گرسنگی تمام بدنم ضعف میرفت و باز نمیتوانستم چیزی بخورم که از دیشب نه به هوای حالت تهوع بارداری که از حجم سنگین اندوهی که گلوگیرم شده بود، نتوانسته بودم لب به چیزی بزنم. از هیاهوی غم و غصهای که به جانم حمله کرده بود، دیشب تا صبح پلک به هم نگذاشته و تنها بی صدا گریه میکردم و چه آتشی به جان مجیدم انداخته بودم که از دیشب دیگر تلفنهایش را جواب نداده و دست آخر به یک پیام خشک و ساده نشان دادم که حوصله حرف زدن ندارم.
شاید دیگر دلم نمیخواست صدایش را بشنوم که با خودخواهیهایش کار را به جایی رسانده بود که در چنین مخمصهای گرفتار شوم. اگر مذهب اهل سنت را پذیرفته و اینهمه لجبازی نمیکرد، میتوانست دوباره به خانه بازگشته و در این لحظات تلخ تنهایی کنارم باشد نه اینکه بخواهم در دادگاه به انتظار دیدارش بمانم و چه احساس بدی داشتم که هنوز مجید از هیچ چیز خبر نداشت و همچنان منتظر اعلام رضایت من بود تا بیاید و با پدر صحبت کند، بلکه راهی پیش پایش بگذارد. گمان میکردم پیش از رسیدن موعد دادگاه میتوانم متقاعدش کنم که به عنوان یک مسلمان اهل سنت به خانه بازگشته و با پدر آشتی کند، ولی حالا احضاریه دادگاه رسیده و من از این فرصت چند روزه نتوانسته بودم هیچ استفادهای بکنم.
حالا پدر به خیال طلاق من به پیشباز شادی وصال نوریه رفته و روزشماری میکرد تا روز دادگاه، میخ جدایی من را به قلب مجید بکوبد و خیال همه را راحت کند. هر چند روند جدایی شاید مدتها طول میکشید، ولی میخواست روز دادگاه آب پاکی را روی دست مجید بریزد که دیگر از الههاش چشم بپوشد و من که تا امروز به این درخواست طلاق تنها به این خاطر رضایت داده بودم که چند روزی از فشار پدر رها شده و فرصتی برای هدایت همسرم داشته باشم، حالا مهلتم به پایان رسیده و بایستی قدم به میدان بازی زشتی که آغاز کرده بودم، میگذاشتم.
خسته از این همه تلاش بینتیجه، سرم را به دیوار گذاشته و به جهیزیه در هم شکستهام نگاه میکردم که انگار نشانهای از زندگی از هم پاشیدهام شده بود و دیگر نمی دانستم چه کنم که صدای اذان ظهر بلند شد. کف دستم را روی زمین گذاشتم و به سختی از جا بلند شدم که از شدت سرگیجه چشمانم سیاهی رفت و دست به لبه مبل گرفتم تا تعادلم را حفظ کنم. کمرم از درد خشک شده و به سختی قدم از قدم بر میداشتم تا بلاخره وضو گرفتم و برای نماز روی سجادهام نشستم.
حالا این فرصت چند دقیقهای نماز، چه مجال خوبی بود تا با خدا دردِ دل کنم و همه رنجهای زندگیام را به پای محبت بیکرانش زار بزنم. از رحمتش ناامید نشده بودم، ولی دیگر فکرم به جایی نمیرسید و نمیدانستم باید چه کنم که نه مجید از قلعه مقاومت شیعهگریاش خارج میشد و نه پدر از خر شیطان پایین میآمد و باز راهی برایم نمانده بود جز اینکه زهر زخمهای مانده بر دلم را به کام مجیدم بریزم. نمازم که تمام شد به اتاق خواب رفتم، گوشی را از زیر بالشت برداشتم و شماره مجید را گرفتم. نمیدانستم از کجا شروع کنم که تا پاسخ تماسم را با مهربانی داد، بیهیچ مقدمه و ملاحظهای به قلب عاشقش تاختم: «چی کار میکنی مجید؟ تکلیف من رو روشن کن!» و او هنوز در کوچه پس کوچههای دلواپسی گرفتار مانده بود که به جای جواب سؤال بیرحمانهام، با نگرانی پرسید: «چرا تلفن رو جواب نمیدی الهه جان؟ خیلی نگرانت شده بودم. میخواستم دیگه راه بیفتم بیام...»
با ما همراه باشید🌹
رمان های عاشقانه مذهبی 💍