eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.7هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
21.2هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و نود و هشتم پاکت کمپوت آناناس را کنار صندلی روی زمین گذاشت و در برابر چشمان سرخ از اشکم که حالا تنها حیرت زده نگاهش می‌کرد، با خوشحالی ادامه داد: «اینا رو عماد داده تا برات بیارم.» نمی‌دانستم از چه کسی صحبت می‌کند که خودش به آرامی خندید و گفت: «داداش نوریه رو می‌گم.» از شنیدن نام برادر نوریه، سراپای وجودم از خشم آتش گرفت که هنوز تصویر نگاه آلوده و طعم طعنه‌های بی‌شرمانه‌اش را فراموش نکرده بودم و پدر بی‌توجه به گونه‌هایم که از عصبانیت سرخ شده بود، همچنان می‌گفت: «پسر خوبیه! الانم که نوریه و خونواده‌اش با من سنگین شدن، اون با من خوبه!» سپس کمی خودش را روی صندلی جلو کشید و همانطور که به چشمان خشمگینم خیره شده بود، با صدایی آهسته زمزمه کرد: «خیلی خاطرت رو می‌خواد! از روزی هم که فهمیده با اون پسره الدنگ به هم زدی، پات وایساده!» برای یک لحظه احساس کردم قلبم از بی‌غیرتی پدرم از حرکت باز ایستاد که دوباره به صندلی تکیه زد و با بادی که به گلویش انداخته بود، اوج بی‌شرمی برادر نوریه را به رخم کشید: «امروز صبح که رفته بودم به نوریه خبر بدم احضاریه دادگاه اومده، عماد منو کشید کنار و باهام حرف زد! گفت به محضی که طلاق بگیری، خودش برات پا جلو میذاره!» به پیشانی‌ام دست نکشیدم اما به وضوح احساس کردم که عرق شرم به جای صورت پدر، پیشانی مرا پُر کرده که همه تن و بدنم از تجاوز یک غریبه لاابالی به زندگی من و همسرم، به رعشه افتاده و زبانم دیگر در دهانم نمی‌چرخید تا جوابی به این همه لاقیدی پدر پیرم بدهم که خودش چین به پیشانی انداخت و در برابر بُهت لبریز تنفرم با حالتی به اصطلاح خیرخواهانه نصیحت کرد: «دیگه غصه چی رو می‌خوری؟ هنوز طلاق نگرفته، خواستگارت پا به جفت وایساده!» و بعد مثل اینکه کاخ خوشبختی من پیش چشمانش مجسم شده باشد، لبخندی زد و با دهانی که نه تنها به هوای خوشبختی من که به آرزوی پیوندی دیگر با خانواده نوریه، آب افتاده بود، ادامه داد: «الهه! خوشبخت میشی! عماد پولداره! با اصل و نسبه! خوش اخلاق و خوش برخورده! از همه مهمتر مثل این پسره رافضی، کافر و مشرک نیس! زندگی‌ات از این رو به اون رو میشه!» حالا مجید پاک و نجیب من، کافر و مشرک شده و برادر بی‌شرم و حیای نوریه می‌خواست پیک خوشبختی من شود! از وحشت سخنان شوم و شیطانی پدرم، زبانم بند آمده و نگاهم به دهانش خشک شده بود و هنوز باورم نمی‌شد پدرم که روزی یک مسلمان مقید بود، در مسلک تفکر تکفیر کارش به کجا رسیده که برای دختر شوهر‌دارش، مراسم خواستگاری تدارک می بیند که زبان گشود و حرفی زد که احساس کردم در و دیوار خانه بر سرم خراب شد: «راستش من بهش گفتم دخترم حامله اس. گفتم به فرض اینا همین امروز هم که طلاق بگیرن، نمی‌تونم دخترم رو عقدت کنم. باید صبر کنی بچه اش به دنیا بیاد.» و اگر اشتباه نکنم اینبار زبان شیطان در دهانش چرخید که نه فقط دل من و دخترم که از جنایت جملاتش، زمین و آسمان به لرزه افتاد: «ولی عماد یه چیزی گفت، دیدم راست میگه. گفت این بچه نطفه‌اش ناپاکه! گفت نوه‌ای که از یه کافر رافضی باشه، می‌خوای چی کار؟ گفت سقط کن و خلاص! یه آدرس بهم داد که بری خودت رو راحت کنی. بچه رو که سقط کنی، به محضی که طلاق گرفتی، می‌تونی با عماد عقد کنی!» دیگر تپش‌های قلبم را در سینه‌ام احساس نمی‌کردم و به گمانم از پُتک کلمات مرگباری که یکی پس از دیگر بر فرق سرم کوبیده می‌شد، مُرده بودم که دیگر جریان نفسم هم بند آمده و با آخرین رمقی که برایم مانده بود، خودم را نگه داشته بودم تا از لب تخت به روی زمین سقوط نکنم و همچنان از دهان پدر آتش جهنم بیرون می‌ریخت که کاغذ کوچکی را از جیب پیراهن عربی‌اش بیرون آورد و همانطور که روی پاکت کمپوت‌ها قرارش می‌داد، خندید و گفت: «عماد انقدر خاطرت رو می‌خواد که خودش قراره فردا صبح بیاد دنبالت، با هم بریم همون جایی که می‌گفت. اینم آدرسش. می‌گفت از آشناهاشونه، مطمئنه. وقتی بچه رو سقط کنی و دیگه حامله نباشی، کارمون تو دادگاه هم راحت‌تر میشه. مهریه رو مثل سگ می‌اندازی جلوش و فوری طلاق می‌گیری!» که موبایلش زنگ خورد و همین که نگاهش به صفحه موبایل افتاد، ذوق زده خبر داد: «عماده! زنگ زده خبر بگیره که فردا چه ساعتی بیاد!» و همانطور که به سمت در می‌رفت، به جای جان به لب رسیده من، پاسخ پیشنهاد بی‌شرمانه خودش را با صدای بلند داد: «من بهش میگم دخترم راضیه!» و بعد صدای قهقهه خنده‌های مستانه‌اش با برادر نوریه، گوشم را کَر کرد و به قدری مست کرده بود که بی‌آنکه در را به رویم قفل کند، از پله‌ها پایین رفت. با ما همراه باشید🌹 رمان های عاشقانه مذهبی 💍
Panahian_Clip_RahkariBarayeMogha.mp3
1.59M
🎵 راهکاری برای مقابله با یک ویژگی خطرناک در انسان ➕نکته‌ای درباره تربیت فرزند
مداحی آنلاین - خوشم که از ازل شدم به درگهت شدم گدا حسن - بنی فاطمه.mp3
4.58M
🔳 (ع) 🌴خوشم که از ازل شدم به درگهت گدا حسن 🌴همیشه میزنم صدا ز سوز دل تو را حسن 🎤 🥀🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️یا رسول الله! مثل تو دیگر در پهنه زمین تکرار نخواهد شد اما با تکرار صـلوات بر تـو،🥀 نور حضورت را در قلب خود احساس مى کنیم ▪️پیشاپیش رحلت پیامبراعظم (ص) و شهادت امام حسن مجتبی (ع) پیشاپیش تسلیت باد🏴 🥀🍃
2137945196823_roshangari_3_1447359301.mp3
9.58M
🔥 🕰 ۶ دقیقه ۱۷ ثانیه 👤حجت السلام داستانپور موضوع : 😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀قوتت همه شب 🖤خون جگر بود حسن جان 🥀گریان ز غمت 🖤چشم سحر بود حسن جان 🥀از دوست و دشمن 🖤به تو پیوسته ستم شد 🥀مظلومی تو 🖤ارث پدر بود حسن جان 🏴 پیشاپیش شهادت امام حسن مجتبی تسلیت باد🏴 🥀🍃
6.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ تصویری و زیبای زیارت (سلام خادمان)🌸 السلام علیک یا حجه الله فی ارضه🌸 🎤علی فانی باهمخوانی زیبای دانش آموزان یکی از مدارس👌 آقا جان سال دیگر زیارت روزی عاشقان اباعبدالله قرار بده ان شاء الله ⭐
رسول اکرم (ص) ای شهید زهر ظلم اشقیا ای تو قبل از مرتضی بابای ما گو چه دیدی از جفای روزگار ترک زهرا کرده ای با اضطرار غصه هایت شیعه را آزرده است در فراق تو جهان افسرده است ای که از دشمن جفاها دیده ای ناسزا و ناروا بشنیده ای با زبان تلخ و با زخم زبان حیله ها کردند بر تو روبهان بر بدن داری جراحات زیاد رنجهای طائفت آید به یاد گشته ای حامی به دین با جان خود گاه در بدر و حنین گاهی احد خلق و خو وخلقتت خاکی نبود دشمنان را فهم این پاکی نبود حال با یک کوله بار رنج وغم می شوی آسوده از ظلم وستم خسته و رنجور ونالان می روی از چه اینگونه شتابان می روی می روی با کوله بار ماتمت با مصیبتها و داغ اعظمت می روی زهرا شود زار و حزین بعد توگردد علی خانه نشین بعد تو دشمن جسارت می کند حق زهرای تو غارت می کند با جفا و جور وکینه با کتک گردد او محروم از حق فدک بعد تو وای از دل تنگ علی حلقه کم می گردد از دورِ علی این نمک نشناسها زخمش زنند ریسمان بر گردنش می افکنند دست بسته سوی مسجد می برند همسرش را بین کوچه می زنند قنفذ از کینه مغیره از جفا حمله ور گردند سوی مرتضی فاطمه بهر حمایت رهسپر بر علی می گردد او همچون سپر عصمت الله است بین کوچه ها از علی هرگز نمی گردد جدا یک تنه جانباز دریای غدیر می شود او یار مولای غدیر یک تنه رزمنده ی رزم ولا افتخار واعتبار مرتضی یک تنه گردد پرستار علی یاور و تنها علمدار علی زنده سازد ذکر مولانا علی یا علی و یا علی و یاعلی ◾️▪️◾️▪️♥️▪️◾️▪️◾️
▪️دو چشم بی رمق وا کن پدر جان ▪️غم ما را تماشا کن پدر جان ▪️همه پشت و پناه ما تو هستی ▪️نظر بر حال زهرا کن پدر جان 🏴رحلت نبی اکرم (ص) ، ▪️و شهادت امام حسن مجتبی (ع) تسلیت باد🏴 . 🥀🍃