eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.7هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
21.2هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
❌کلاغی که مامور خدا بود!😳 آقای شیخ حسین انصاریان می‌فرمود: یه روز جمعه با دوستان رفتیم کوه دوستان یه آبگوشت و چای روی هیزم درست کردن. سفره ناهار چیده شد ماست، سبزی،نون . دوتا از دوستان رفتن دیگ آبگوشتی رو بیارن که یه کلاغی از راه رسید رو سر این دیگ و یه فضله ای انداخت تو دیگ آبگوشتی.. گفت اون روز اردو برای ما شد زهر مار،توکوه گشنه بودیم همه ماست و سبزی خوردیم. خیلی سخت گذشت و خیلی هم رفقا تف و لعن کلاغ کردن گاهی هم میخندیدن ولی در اصل ناراحت بودن. وقت رفتن دوتا از رفقا رفتن دیگ رو خالی کنن، دیدیم دیگ که خالی کردن یه عقرب سیاهی ته دیگ هست! و اگر خدا این کلاغ رو نرسانده بود ما این آبگوشت رو میخوردیم و همه مون میمردیم کسی هم نبود. اگر اون عقرب را ندیده بودن هنوز هم میگفتن یه روز رفتیم کوه خدا حالمونو گرفت.. حالتو نگرفت، جونت رو نجات داد! خدا میدونه این بلاهایی که تو زندگی ما هست پشت پرده چیه. ⚜امام حسن عسکری فرمودند: هیچ گرفتاری و بلایی نیست مگر آن که نعمتی از خداوند آن را در میان گرفته است. چقدر به خدا حسن ظن داریم؟! 🍁🍂🍁🍂
✍بزرگی را گفتند:کتابی در زمینه اخلاق معرفی : لازم نیست یک کتاب باشد، یک کلمه کافیست که بدانی خدا می‌بیند. 💠أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اَللّٰهَ یَریٰ (علق/۱۴) ❇️آیا آدمی نمی‌داند که خداوند همه اعمالش را می‌بیند؟! در حدیث آمده است:خدا را آنچنان عبادت کن که گویی او را می‌بینی و اگر تو او را نمی‌بینی، او تو را به خوبی می‌بیند. نقل می‌کنند بیداردلی بعد از گناهی توبه کرده بود و پیوسته می‌گریست. گفتند: چرا اینقدر گریه می‌کنی؟ مگر نمی‌دانی خداوند متعال غفور است؟ گفت: آری، ممکن است او عفو کند ولی این خجلت و شرمساری که او مرا دیده چگونه از خود دور سازم؟! به قول شاعر: گیرم که تو از سر گنه درگذری زان شرم که دیدی، که چه کردم، چه کنم؟! عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت نکنیم. 🍁🍂🍁🍂
آقای معاونیان پارسال تو سخنرانیهاشون تأکید کرده بودند که این جمله رو بعد از غذا حتما بگین . بعد یه خانمی امسال این پیغام رو فرستاده بودن : سلام علیکم تقریبا پارسال بود که من یه سخنرانی از شما گوش کردم و گفتید برای برکت به سفره تون بعد غذا بگید اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان من این دعا رو بعد از غذا میخوندم و حتی همسر و بچه ها ی کوچک من هم عادت کردن به خوندن این دعا و بعد غذا میگن خدایا به سفره ی امام زمان برکت بده به حدی برکت اومد به خونه ی ما که من گاهی اوقات واقعا تعجب میکنم (بدون اغراق اثر عجیبی من دیدم ) و یه درخواستی داشتم از شما که با توجه به سختی معیشت مردم در این دوره دوباره این دعا رو برای مردم بخونید تا ان شالله کسایی که مشکل دارن تو این زمینه به برکت امام زمان مشکل شون حل بشه. تشکر «اللهمَّ بارِک لِمَولانا صاحِبَ الزَّمان» 🍁🍂🍁🍂
67 🔶 یکی از ویژگی های بسیار مهم زمان اینه که رباینده هست. یعنی فرصت های انسان رو یکی بعد از دیگری ازش سلب میکنه ❇️ در یک روایت فوق العاده ای وجود مقدس امام صادق علیه السلام میفرماید: مَنِ انتَظَرَ بمُعاجَلَةِ الفُرصَةِ مُؤاجَلةَ الاستِقصاءِ سَلَبَتهُ الأيّامُ فُرصَتَهُ... 🔺 برای هر کسی فرصتی پیش بیاید و او به خاطر فرصت بهتر آن فرصت کم را استفاده نکند زمان همان فرصت کم را هم از او میرباید... چون کار زمان ربودن است و شیوۀ آن از دست رفتن... 🔹 تحف العقول، ج1 ص 381 💢 اگه یه فرصتی توی زندگی برات فراهم شد به هیچ وجه ازش غفلت نکن! فکر نکن حتما یه فرصت بهتری برات پیش میاد! حتما همون زمان کم رو هم از دست میدی
رمان های عاشقانه مذهبی بسم رب الشهدا مجنون من کجایی؟ یازدهم به سمت اتاق آبجی رقیه حرکت میکنم در بازمیکنم میبینم معصومانه خوابیده چقدر ضعیف شده 😔😔 امیدوارم راه حلی که برنامه ریزی کردم قویش کنه به سمت تختش میرم -رقیه جان خواهرگلم پاشو عزیزم پاشو بریم مزارشهدا رقیه با صدای خواب آلود:😑😑😑 چشم -پس تا تو حاضر بشی من یه زنگ به یکی از دوستام بزنم رقیه :چشم از اتاق رقیه به سمت اتاق خودم رفتم گوشی برداشتم -سلام سید سیدمجتبی :سلام علیکم برادر -خخخ خوش مزه زنگ زدم بپرسم برنامه هئیت چه مدلیه سید:عرض به حضورتون برادر جمالی این مداح هئیت ما مدافع حرم هست صبح تشریف آوردن از سوریه -از خونه ما رفتی روی کله قند خوابیدی؟که شیرین شدی یا رفتی قم تو نمک خوابیدی که بانمک شدی سید؛هیچ کدام بالام جان انصافا تو نمیدونی چرا برادر جمالی مداح ماهم هست داعش بهش کارساز نیست -خخخخ گلو له نمکی موندم ی طوری شهید بشم جیگر رفقا بسوزه برو دیگه بچه پرو فعلا یاعلی سید: یاعلی تق تق رقیه:داداش من حاضر م -بفرما فدات بشم بزن بریم سوار ماشین شدیم خب رقیه خانم تعریف کن چه خبر رقیه: عرض ب حضورتون که قراره کلاسام شروع بشه پنج شنبه حاجی گفت برم معراج -إه موفق باشی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
رمان های عاشقانه مذهبی بسم رب الشهدا مجنون من کجایی؟ دوازدهم رواے رقیه ساعت ۱۰ تو معراج الشهدا جلسه داشتیم الانم با داداش تو راه معراجیم وارد معراج الشهدا تو اتاق اصلی معراج که مخصوص همین جلسات است شدیم داداشم عادتش بود جایی که خواهران باشن چندبار یاالله میگه ساعت ۱۰بود حاج آقا کریمی وارد شد همه به احترامش بلند شدیم با برادران دست داد حاج آقا :بسم الله الرحمن الرحیم بچه ها ببنید قراره همتون جزو بچه ها جمع آوری آثار شهدا بشید دوتا خانم و یه آقا اما تیم اصلی مون فقط یه خانم -یه آقا هستن اسامی تک تک خونده میشود حاج آقا کریمی :اما تیم اصلی سیدمجتبی حسینی و رقیه جمالی جزو تیم اصلی هستن همه بچه ها رفتن منو آقای حسینی موندیم حاج آقا:بچه ها شما دوتا خیلی وظیفتون سنگینه همه این لیست فرمانده هستن ازتون توقع کار عالی دارم نه مصاحبه معمولی منو آقای حسینی اصلا سربلند نکردیم حاج آقا: خوب بچه ها من دارم میرم مزارشهدا اگه میخاید بیاید یاعلی البته حسین آقا میاد سرراهم میریم دنبال دخترم -آخجون حسنا میاد بامــــاهمـــراه باشــید🌹
رمان عاشقانه مذهبی بسم رب الشهدا مجنون من کجایی؟ سیزدهم به سمت ماشین حرکت کردیم -داداش حسنا خانم هم داره میاد مزارشهدا داداش سرش انداخت پایین و قرمز شد وا اینجا چه خبره این چرا قرمز شد خدایا 😂😂😂 بجان خودم یه خبریه اینجا تو راه حسناهم به ما اضافه شد، حسنا و آقای حسینی خواهر -برادر شیری بودن حسنا با آقای حسینی سلام و علیک کرد رو به حسین با صدای که خجالت و حیا توش موج میزد گفت سلام آقای جمالی دیگه به یقیین رسیدم اینجا یه خبریه باید به مامان و زینب بگم بالاخره به مزارشهدا رسیدیم استاد رو به ما گفت بچه ها اجازه میدید من با رفقام تنها باشم بعدا شما اضافه بشید این سه تا چرا سرخن خدایا اینجا چه خبره -بچه ها شما روزه سکوتید عایا حسناخانم و داداش جان یاخدا این دوتا چرا سیب قرمزن شما دوتا که روزه سکوتید استاد که پیش پدرن من میرم پیش دوست شهیدم حسین :باشه مراقب خودت باش -باشه داداش جان به سمت مزار دوست شهیدم راه افتادم شهید ابوالفضل ململی شهیدی که عاشقش بودم دقیقا مثل آقا قمربنی هاشم شهیدشده تو عملیات کربلای ۴ شهید شده منطقه ای که آدم توش پرواز میکرد تا صحن بین الحرمین میره بعداز یه ربع ما به حاج آقا اضافه شدیم ساعت ۱‌ظهره داریم میریم خونه قراره شب بریم دعای کمیل اما تاشب باید رفتارای حسین و حسنا به مامان بگم بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✨﷽✨ ✍ یکی از دوستان نقل می‌کرد. به مادرم گفتم برای من دختری برای ازدواج پیدا کند. دختری پیدا کرد قرار شد با خواهر و مادرم برای دیدنش خانه آنها برویم.وقتی دختر چایی آورد دیدم علی‌رغم سفارش من به مادرم که گفته بودم خوش‌تیپ و زیبا باشد، نیست. در اتاقی کمی صحبت کردیم. بیرون آمدم. مادر دختر از من عذرخواهی کرد. فهمیدم آن دختری که چایی آورده از شوهر اوست که مادرش فوت شده است. دختر اصلی را که دختر خودش بود و مادرم دیده بود به من نشان داد که واقعا بلند قد و زیبا بود و گفت: دختر ناتنی من اصرار کرد آمد، من می‌دانم او برای تو مناسب نیست. 4 سال هم از دختر من بزرگتر است. حق دادم نامادری بود و فکر دختر خودش بود. گفتم من آن دختر را پسند کردم. مراسم خواستگاری انجام شد و ما ازدواج کردیم.همیشه با خودم می‌گفتم، خدایا من با توکل بر تو پا جلو گذاشتم وقتی آن دختر برای دیدن من آمد تو فرستادی و تو هرگز برای کسی که توکل به تو کرده است، حواله‌ای جز نیک نمی‌فرستی و او سرنوشت من بود. بعد از یک‌سال از ازدواج من، خواهر همسرم هم ازدواج کرد. گاهی که زیبایی و ادب و قد و قواره او را می‌دیدم از دلم می‌گذشت، می‌توانستم با او هم ازدواج کنم... در این حال می‌گفتم، خدایا توکل بر تو کردم و تو صلاح من را بهتر از من میدانی. 🔺بعد از 5 سال از این داستان، خواهر همسرم با وجود داشتن دو فرزند، مشیت الهی بر این شد با سرطان روده دست و پنجه نرم کند و بعد از این‌که شوهرش هر چه داشت فروخت و هزینه درمان او کرد، خوب نشد و از دنیا رفت و شوهرش ماند با دو یتیم و کلی بدهی ... و این سرنوشت من بود اگر آن روز به رضای خدا راضی نشده بودم و خواهر بزرگ‌تر را نگرفته بودم. بعد از ده سال به درستی یقین کردم کسی که به خدا توکل کند هرگز ضرر نمی کند. 🍁🍂🍁🍂
رهبر انقلاب: افتخار خودِ من این است که یک بسیجی باشم آیت‌الله خامنه‌ای: افتخار خودِ من این است که یک باشم؛ سعی کرده‌ام این‌جوری عمل کنم. سال آخر ریاست جمهوری -دو، سه ماه مانده بود به آخر ریاست جمهوری من- در یکی از دانشگاهها برای یک جمع دانشجو صحبت میکردم و به سؤالات پاسخ میدادم؛ یکی از سؤالات این بود که شما بعد از ریاست جمهوری قصد دارید چه کار کنید و شغلتان چه باشد؟ گفتم: اگر امام به من بگوید برو بشو رئیس عقیدتی سیاسی فلان پاسگاهِ مرزىِ منتهاالیه جنوب شرقی کشور، من با افتخار میروم آن‌جا و مشغول خدمت میشوم! اگر این کار از من برمی‌آید و این کار را از من میخواهند، من حاضرم و به آن‌جا میروم؛ توطین نفس کردم. این را از باب اینکه شما فرزندان من هستید، به شما دارم میگویم. صحبت پدرفرزندی است؛ نمیخواهم راجع به خودم صحبت بکنم. هر جا و در هر زمانی به شما نیاز هست، آن‌جا حاضر باشید. این میشود بسیجی؛ بسیج یعنی این. ۸۶/۲/۳۱