eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.4هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 مبحث تسبيحات حضرت زهرا سلام‌الله‌عليها را پيگيری می‌كنيم و به توضيح بيشتري در رابطه با ذكر *سبحان الله*می‌پردازيم 💠 *در تسبیح سه امر بسیار حائز اهميت است* 🔹۱- * ما واقعاً تسبیح را باور داشته باشيم.* 🔹٢-انسان از طریق این ذکر احساس عُجب و ریا نکند. 🔹سومین شرط تسبیح این است كه مسبح از انواع رذائل کناره‌گیری کند 🌀در توضيح شرط سوم بايد گفت اگر من اجتناب از معاصي داشته باشم باوردارم كه وجودمقدس حضرت زهرا سلام الله عليها اجازه معصيت به من نمي دهد. 🍃نكته مهم در شرط سوم آنست كه خودبايدخواهان دوري از رذائل باشم و هرلحظه به خويش یادآورشوم ،بدون پناهندگی به حق امکان رهايي از اين گرفتاري برای من ممكن نيست، 🔸 تنها امری که موجب مصونیت ما از انواع رذائل مي گردد پناهندگی به حق است و اينكه از خدا بخواهیم ما را در پناه خود قرار دهد. 🔹در مدرسه فاطمي باذكر سبحان الله مي آموزيم خدا منزه است كه بنده او را بخواند وحضرت حق از جواب گويي به بنده اش روگردان باشد 🔹اگر ازخداي سبحان درخواست كنم خدايا تو مرا بواسطه حضرت زهرا از رذائل اخلاقي در امان قرار بده؛ اين سخن بدين معناست كه من نمی‌دانم از چه ترفندی واز چه روشي بايداستفاده کنم که بتوانم از اين رذائل در امان بمانم.دست من خالی است وتواني براي رهايي از نفس اماره ندارم خدايا به حرمت حضرت زهرا تو مرا در پناه خودت قراربده 🍂🍁🍂🍁
قسمت ششم داستان دنباله دار : احمقی به نام هانیه😐 پدرم که از داماد طلبه اش متنفر بود … بر خلاف داماد قبلی، یه مراسم عقدکنان فوق ساده برگزار کرد … با 10 نفر از بزرگ های فامیل دو طرف، رفتیم محضر … بعد هم که یه عصرانه مختصر … منحصر به چای و شیرینی … هر چند مورد استقبال علی قرار گرفت … اما آرزوی هر دختری یه جشن آبرومند بود و من بدجور دلخور … هم هرگز به ازدواج فکر نمی کردم، هم چنین مراسمی …هر کسی خبر ازدواج ما رو می شنید شوکه می شد … همه بهم می گفتن … هانیه تو یه احمقی … خواهرت که زن یه افسر متجدد شاهنشاهی شد به این روز افتاد … تو که زن یه طلبه بی پول شدی دیگه می خوای چه کار کنی؟… هم بدبخت میشی هم بی پول … به روزگار بدتری از خواهرت مبتلا میشی … دیگه رنگ نور خورشید رو هم نمی بینی …گاهی اوقات که به حرف هاشون فکر می کردم ته دلم می لرزید … گاهی هم پشیمون می شدم… اما بعدش به خودم می گفتم دیگه دیر شده … من جایی برای برگشت نداشتم… از طرفی هم اون روزها طلاق به شدت کم بود … رسم بود با لباس سفید می رفتی و با کفن برمی گشتی … حنی اگر در فلاکت مطلق زندگی می کردی …باید همون جا می مردی … واقعا همین طور بود …اون روز می خواستیم برای خرید عروسی و جهیزیه بریم بیرون …مادرم با ترس و لرز زنگ زد به پدرم تا برای بیرون رفتن اجازه بگیره … اونم با عصبانیت داد زده بود … از شوهرش بپرس… و قطع کرده بود …به هزار سعی و مکافات و نصف روز تلاش … بالاخره تونست علی رو پیدا کنه … صداش بدجور می لرزید … با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا … می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون … بامــــاهمـــراه باشــید🌹
بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود ... علی همه رو بیرون کرد ... حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه ... حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت ...  خودش توی خونه ایستاد ... تک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد ... مثل پرستار ... و گاهی کارگر دم دستم بود ... تا تکان می خوردم از خواب می پرید ... اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم ... اونقدر روش فشار بود که نشسته ... پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد ... بعد از اینکه حالم خوب شد ... با اون حجم درس و کار ... بازم دست بردار نبود ... اون روز ... همون جا توی در ایستادم ...فقط نگاهش می کردم ... با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت کهنه های زینب رو می شست ... دیگه دلم طاقت نیاورد ... همین طور که سر تشت نشسته بود... با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش ... چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد ...  - چی شده؟ ... چرا گریه می کنی؟ ... تا اینو گفت خم شدم و دست های خیسش رو بوسیدم ... خودش رو کشید کنار ...  - چی کار می کنی هانیه؟ ... دست هام نجسه ... نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... مثل سیل از چشمم پایین می اومد ...  - تو عین طهارتی علی ... عین طهارت ... هر چی بهت بخوره پاک میشه ... آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه ...  من گریه می کردم ... علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت... اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد ... زینب، شش هفت ماهه بود ... علی رفته بود بیرون ... داشتم تند تند همه چیز رو تمییز می کردم که تا نیومدنش همه جا برق بزنه ... نشستم روی زمین، پشت میز کوچیک چوبیش ... چشمم که به کتاب هاش افتاد، یاد گذشته افتادم ... عشق کتاب و دفتر و گچ خوردن های پای تخته ... توی افکار خودم غرق شده بودم که یهو دیدم خم شده بالای سرم ... حسابی از دیدنش جا خوردم و ترسیدم ... چنان از جا پریدم که محکم سرم خورد توی صورتش ... حالش که بهتر شد با خنده گفت ... عجب غرقی شده بودی... نیم ساعت بیشتر بالای سرت ایستاده بودم ... منم که دل شکسته ... همه داستان رو براش تعریف کردم... چهره اش رفت توی هم ... همین طور که زینب توی بغلش بود و داشت باهاش بازی می کرد ... یه نیم نگاهی بهم انداخت ... - چرا زودتر نگفتی؟ ... من فکر می کردم خودت درس رو ول کردی ... یهو حالتش جدی شد ... سکوت عمیقی کرد ... می خوای بازم درس بخونی؟ ... از خوشحالی گریه ام گرفته بود ... باورم نمی شد ... یه لحظه به خودم اومدم ... - اما من بچه دارم ... زینب رو چی کارش کنم؟ ... - نگران زینب نباش ... بخوای کمکت می کنم ... ایستاده توی در آشپزخونه، ماتم برد ... چیزهایی رو که می شنیدم باور نمی کردم ... گریه ام گرفته بود ... برگشتم توی آشپزخونه که علی اشکم رو نبینه ... علی همون طور با زینب بازی می کرد و صدای خنده های زینب، کل خونه رو برداشته بود ... خودش پیگیر کارهای من شد ... بعد از 3 سال ...  پرونده ها رو هم که پدرم سوزونده بود ... کلی دوندگی کرد تا سوابقم رو از ته بایگانی آموزش و پرورش منطقه در آورد ... و مدرسه بزرگسالان ثبت نامم کرد ...  اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند ... هانیه داره برمی گرده مدرسه ... 👈ادامه دارد…
قسمت هفتم داستان دنباله دار : خرید عروسی با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا … می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون … امکان داره تشریف بیارید؟ …- شرمنده مادرجان، کاش زودتر اطلاع می دادید … من الان بدجور درگیرم و نمی تونم بیام … هر چند، ماشاء الله خود هانیه خانم خوش سلیقه است … فکر می کنم موارد اصلی رو با نظر خودش بخرید بالاخره خونه حیطه ایشونه … اگر کمک هم خواستید بگید … هر کاری که مردونه بود، به روی چشم… فقط لطفا طلبگی باشه … اشرافیش نکنید …مادرم با چشم های گرد و متعجب بهم نگاه می کرد … اشاره کردم چی میگه ؟ … از شوک که در اومد، جلوی دهنی گوشی رو گرفت و گفت … میگه با سلیقه خودت بخر، هر چی می خوای …دوباره خودش رو کنترل کرد … این بار با شجاعت بیشتری گفت … علی آقا، پس اگر اجازه بدید من و هانیه با هم میریم… البته زنگ زدم به چند تا آقا که همراه مون بیان ولی هیچ کدوم وقت نداشتن … تا عروسی هم وقت کمه و …بعد کلی تشکر،گوشی رو قطع کرد … هنگ کرده بود … چند بار تکانش دادم … مامان چی شد؟ … چی گفت؟ …بالاخره به خودش اومد … گفت خودتون برید … دو تا خانم عاقل و بزرگ که لازم نیست برای هر چیز ساده ای اجازه بگیرن … و…برای اولین بار واقعا ازش خوشم اومد … تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم … فقط خربدهای بزرگ همراه مون بود… برعکس پدرم، نظر می داد و نظرش رو تحمیل نمی کرد …حتی اگر از چیزی خوشش نمی اومد اصرار نمی کرد و می گفت … شما باید راحت باشی … باورم نمی شد یه روز یه نفر به راحتی من فکر کنه …یه مراسم ساده … یه جهیزیه ساده… یه شام ساده … حدود 60 نفر مهمون … پدرم بعد از خونده شدن خطبه عقد و دادن امضاش رفت …برای عروسی نموند … ولی من برای اولین بار خوشحال بودم… علی جوان آرام، شوخ طبع و مهربانی بود … بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐امام زمان علیه السلام مهربان تر از پدر و مادر 🎙مرحوم آیت الله مجتبی تهرانی رحمت الله علیه
قسمت هشتم ونهم داستان دنباله دار : غذای مشترک اولین روز زندگی مشترک، بلند شدم غذا درست کنم … من همیشه از ازدواج کردن می ترسیدم و فراری بودم … برای همین هر وقت اسم آموزش آشپزی وسط میومد از زیرش در می رفتم … بالاخره یکی از معیارهای سنج دخترها در اون زمان، یاد داشتن آشپزی و هنر بود … هر چند، روزهای آخر، چند نوع غذا از مادرم یاد گرفته بودم … از هر انگشتم، انگیزه و اعتماد به نفس می ریخت … غذا تفریبا آماده شده بود که علی از مسجد برگشت … بوی غذا کل خونه رو برداشته بود … از در که اومد تو، یه نفس عمیق کشید … – به به، دستت درد نکنه … عجب بویی راه انداختی … با شنیدن این جمله، ژست هنرمندانه ای به خودم گرفتم …انگار فتح الفتوح کرده بودم … رفتم سر خورشت … درش رو برداشتم … آبش خوب جوشیده بود و جا افتاده بود … قاشق رو کردم توش بچشم که … نفسم بند اومد … نه به اون ژست گرفتن هام … نه به این مزه … اولش نمکش اندازه بود اما حالا که جوشیده بود و جا افتاده بود … گریه ام گرفت … خاک بر سرت هانیه … مامان صد دفعه گفت بیا غذا پختن یاد بگیر … و بعد ترس شدیدی به دلم افتاد … خدایا! حالا جواب علی رو چی بدم؟ … پدرم هر دفعه طعم غذا حتی یه کم ایراد داشت … – کمک می خوای هانیه خانم؟ … با شنیدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسیدم …قاشق توی یه دست … در قابلمه توی دست دیگه … همون طور غرق فکر و خیال خشکم زده بود … با بغض گفتم … نه علی آقا … برو بشین الان سفره رو می اندازم … یه کم چپ چپ و با تعجب بهم نگاه کرد … منم با چشم های لرزان منتظر بودم از آشپزخونه بره بیرون … – کاری داری علی جان؟ … چیزی می خوای برات بیارم؟ … با خودم گفتم نرم و مهربون برخورد کن … شاید بهت سخت کمتر سخت گرفت … – حالت خوبه؟ … – آره، چطور مگه؟ … – شبیه آدمی هستی که می خواد گریه کنه … به زحمت خودم رو کنترل می کردم و با همون اعتماد به نفس فوق معرکه گفتم … نه اصلا … من و گریه؟ … تازه متوجه حالت من شد … هنوز قاشق و در قابلمه توی دستم بود … اومد سمت گاز و یه نگاه به خورشت کرد …چیزی شده؟ … به زحمت بغضم رو قورت دادم … قاشق رو از دستم گرفت …خورشت رو که چشید، رنگ صورتم پرید … مردی هانیه …کارت تمومه … بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کدو حلوایی شکم پر 🔝🎥 حالا که فصلشه درست کن لذت ببر👏 .✦••┈❁🍟🍔❁┈••✦
🍃پنجشنبه است 🌾به یاد آنهایی 🍃که دیگر میان ما نیستند 🌾و هیچکس نمیتواند 🍃جایشان را در قلب ما پر کند 🌾نثار روح پدران و مادران آسمانی 🍃فرزندان خواهران وبرادران درگذشته 🌾و همه در گذشتگان بخوانیم 🍃فاتحه و صلوات 🌾روحشون شاد یادشون گرامی🌾
🔸دستور رئیس جمهور برای برخورد جدی با مداخله گران بازار ارز آیت‌الله دکتر در جلسه ستاد هماهنگی اقتصادی دولت: 🔹دستگاه‌های مسئول عوامل مداخله‌گر در بازار ارز را شناسایی و با جدیت به وظیفه خود عمل کنند. ✍🏻 عمل کنیم و را جدی بگیریم پیروزیم✌🏻
نوجوان ڪه بود ساواڪ دستگیرش ڪرد رفتم ملاقاتش و دیدم اوضاع زندان اصلا خوب نیست اتاقهای زندان بسیار ڪوچڪ و قدیمی و ڪاملا غیر بهداشتی بود، به سید حسین گفتم: چه چیزی لازم داری تا برات بیارم؟ گفت: فقط یه جلد قرآن برام بیارین. شهید سیدحسین علم الهدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نگران عاقبت بخیری فرزندانتان هستید دانلود کنید❤️
▪️‏مزین شدن خیابان‌های بغداد به تصاویر شهید سلیمانی و شهید المهندس در آستانه دومین سالگرد شهادت فرماندهان مقاومت 💬 حسین کازرونی را یاد کنید با صلوات🥀 اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُمْ 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌭پیتزا باگت🍕 برای ۱۶ عدد نان باگت ۴ عدد گوشت چرخ کرده ۱۵۰ گرم قارچ ۶ عدد پیاز ۱ عدد فلفل دلمه ای ۱ عدد ذرت ۳ تا ۴ ق غ نمک و فلفل و زردچوبه و رب گوجه به میزان لازم پنیر پیتزا به میزان لازم مواد کاملا سلیقه ای هر چی که خودتون دوست دارید داخل پیتزاتون بریزین . من به این صورت عمل کردم . یه پیاز رو خرد کردم و داخل تابه ای ریختم و تفت دادم . گوشت رو بهش اصافه کردم و تفت دادم . فلفل دلمه ای رنگی رو خرد کردم و ریختم . قارچ ها رو هم ورقه ای کردم و قبلش تفت داده بودم بهش اضافه کردم و ذرت رو هم ریختم و نمک و فلفل و زردچوبه و رب گوجه ریختم . برای راحای کار همه رو با هم مخلوط کردم دیگه جدا جدا نزاشتم . نون باگت ها رو دو قسمت کردم و از وسط نصف کردم . کفش کمی سس گوجه ریختم و پتیر پیتزا و بعد از مواد گوشتی روش ریختم و باز پنیر پیتزا ریختم . و روش هم گوجه گیلاسی چیدم . داخل فر ۱۸۰ درجه به مدت ۸ الی ۱۰ دقیقه قرار دادم اخر هم ۲ دقیقه شعله بالایی رو روشن کردم تا پنیر برشته بشه . حواستون باشه زیاد توی فر نزارین فقط در حد اب شدن پنیر هست و الا نون باگت خشک میشه . .✦••┈❁🍟🍔❁┈••✦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کربلا 🌷گل آرایی🌷 🌷ضریح مطهر امام حسین علیه السلام به مناسبت میلاد حضرت زینب سلام الله علیه السلام علیک یا زینب کبری س❤️ السلام علیک یا اباعبدالله الحسین ع💚 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مواد لازم: 3 تخم مرغ 1 لیوان شکر 1 لیوان شیر نصف لیوان روغن 2 لیوان آرد نصف قاشق چای خوری وانیل 1 قاشق چای خوری بکینگ پودر ----- برای سس شکلاتی: خامه 200 میلی لیتر شکلات ​​100 گرم طرز تهیه: تخم مرغ را با شکر خوب هم بزنید شیر و روغن را اضافه کنید و هم بزنید سایر مواد را اضافه کرده و مخلوط کنید. خامه را به جوش آورده ، شکلات خرد شده را اضافه کرده و مخلوط کنید تا ذوب شود سیبا رو به سیخ چوبی بزنید در خمیر کیک زده و در روغن داغ سرخ کنید .سپس به سس شکلاتی زده و به دلخواه تزیین کنید نوش جان
این چیه؟ +عکس دخترمه _بده ببینمش +خودم هنوز ندیدمش _چرا؟ +الان موقع عملیاته... میترسم مهر پدر و فرزندی کار دستم بده،باشه بعد. 🌹 شهید مهدی زین الدین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 🎤مقام معظم رهبری«حفظه الله» وقت گذرانی‌های بیهوده! ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج
🌸آمدی شمس و قمر 🎊پیش تو سوسو بزنند 🌸تا که مردان جهان 🎊پیش تو زانو بزننـد 🌸چشم وا کردی و 🎊دنیای علی زیبا شد 🌸باز تکرار همان 🎊سوره‌ی اعطینا شد 🎊ولادت حضرت زینب کبری(س) و روز پرستـار مبـارک بـاد🎉🎊 🌸🍃
مداحی آنلاین - محیط عشقی ده سلام - مهدی رسولی.mp3
2.6M
🌸 (س) 💐محیط عشقی ده سلام 💐کیمیندی زینبین کیدی 🎤 👏 🌸🍃
💐نام زینب خاک را زر می کند 🎊دخت حیدر کار حیدر می کند 💐نام زینب دلنشین و دلرباست 🎊دختر مشکل گشا مشکل گشاست 💐 میلاد 🎊حضرت زینب کبری 💐سلام الله علیها و 🎊روز پرستـار مبارک 🎉💐 🌸🍃
mdhy_anlyn_-_dkhtr_mwl_wmdh_-_mhmwd_khrymy.mp3
7.08M
🌸 (س) 💐دختر مولا اومده 💐زهره ی زهرا اومده 🎤 👏 🌸🍃
🎊درودهای خدا بر تو پرستار ❣️که هستی ناجی و دلسوز بیمار 🎊ادامه می دهی راه کسی را ❣️که هست الگوی صبر و عشق و ایثار 🎊 🎊 ❣️ ❣️ 🎊 🎊 🌸🍃
‼️ اگه‌بهمون‌بگن این‌چندروزروبه‌ڪسی‌پیام‌نزن! بی‌خیالِ چڪ‌ڪردن‌تلگرام‌واینستاگرام شو به‌هیچڪس‌زنگ‌نزن! اصلاچندروزموبایلت‌روبده‌به‌ما... چقــدربهمون‌سخت‌میگذره؟؟!! حالااگه‌بگن‌چندروز ؟! چقدربهمون‌سخت‌میگذره؟! بانبودنِ‌ڪدومش‌بیشتراذیت‌میشیم؟ نرسه‌اون‌روزڪه‌ارتباط‌با بقیه‌روبه‌ ارتباط‌باخداترجیح‌بدیم💔☘ 🍂🍁🍂🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نگرانے‌‌واسـه‌من‌بیشـــٺر‌از‌همـــه‌حسین هر‌چه‌قد‌گریه‌ڪنم‌باز‌میگم‌ڪمه‌حسین 🥀🍃
⚜️❣️ عاشقِ نامِ و مےگویم گل ڪہ بویم طَمَعِ عطرِ حسین مےبویم اهلِ عالم همہ مے گریندُ و جَنّٺ طلـبد مڹ و مےجویم ❣️⚜️ 🌙 🥀🍃