eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.7هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
21.2هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این جمله رو یه گوشه‌ی‌ موبایلت‌ یا‌ دفترت‌ بنویس.... اگر صادقانه نیت کنیم که به امام زمانمان مقرب شویم، آقا امام زمان (عج) دستمان را میگیرند
12.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️این ویدئو رو دست به دست کنید تا کمپین جمع آوری سلبریتی های ولگرد تبدیل به یک پویش عمومی بشه و به دست مسئولین مربوطه برسه. ❗️نشر حداکثری .
6.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 روایت جوان تجربه گر مرگ موقت از رحمانیت خداوند نسبت به بندگان ▪️این قسمت: زیبایی ▫️تجربه‌گر : آقای‌ حامد طهماسبی
10.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠عملی فراموش شده که در برزخ برای جوان تجربه گر مرگ موقت نجات بخش شد ▪️این قسمت: زیبایی ▫️تجربه‌گر : آقای‌ حامد طهماسبی
12.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👩‍🍳 .خوشمزه 😍 👈براتون یه مرغ درست کردم که تو دهن آب میشه😋👌 از خوشمزگیشم  هر چی بگم کمه باید حتما امتحانش کنید🥰 . روغن مایع یا زیتون ۳پ۴ تا ۵ قاشق غ نمک، فلفل سیاه زردچوبه ۱ قاشق چ آویشن ۱ قاشق چ سرپر پاپریکا ۱ قاشق چ سرپر ادویه‌ی ایتالیایی ۱ قاشق چ دارچین نوک قاشق چ رب گوجه فرنگی ۲ تا ۳ قاشق غ آب زعفرون دم شده پیاز خلالی خرد شده ۱ عدد هویج ۱ تا ۲ عدد فلفل دلمه ای . . مراحل کار تو فیلم مشخصه ولی بازم اگه سوالی بود تو کامنتا بپرس جواب میدم🤗 . 🍗توی فری که از قبل با دمای ۲۲۰ درجه گرم شده به مدت ۱ ساعت میذاریم که بپزه 🍗حتما روش رو فویل بکشین که خشک نشه 🍗اگه دوس داشتین میتونین در آخر گریل رو روشن کنین که روش برشته بشه. 🍗میتونین هر سبزیجات دیگه ای که دوس دارین بهش اضافه کنین
💕امیرالمومنین علی علیه‌السلام:‌ 🔵دیر اجابت نمودن خداوند، ‌تو را ناامید نکند که همانا بخشش،‌ بسته به مقدار درخواست است. و چه بسا در اجابت دعای تو تأخیر رخ دهد تا درخواست تو طولانی‌تر گردد و بخشش او کامل‌تر شود. 🔵چه بسا چیزی را خواسته‌ای و تو را نداده و بهتر از آن را در این دنیا یا آن دنیا داده و یا بهتر آن بوده که آن را از تو باز دارد. چه بسا چیزی را طلب نمودی که اگر به تو می‌داد،‌ تباهی دین و دنیای خود را در آن می‌دیدی. 🔹و فرمودند: گناه مانع اجابت دعا است. 📚 📚۳۱ ☀️
17.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👩‍🍳🥧🧁 برنج نیمه طارم ۱ لیوان آب ۲ لیوان شیر ۲ کیلو شکر ۱ و نیم لیوان زعفران دم کرده به مقدار لازم پودر هل ۱ ق چ گلاب ۱ لیوان کره ۵۰ گرم خامه صبحانه ۱۰۰ گرم(نصف بسته) در صورت چرب نبودن شیر برنج رو ۲ ساعت قبل از پخت با ۱ لیوان آب خیس کنید ،بعد از دو ساعت آبش رو خالی کنید و با دو لیوان آب جدید بگزارید روی حرارت برنج که تا حدودی پخت و آبش کشیده شد نصف شیر رو اضافه کنید ،هم بزنید و زمان بدید تا شیر به خورد برنج بره ،بعد بقیه ی شیر رو اضافه کنید و زمان بدید تا برنج کامل بپزه و غلیظ بشه حالا شکر رو اضافه کنید و صبر کنید تا شکر کاملا حل شود. زعفران ،هل و گلاب رو اضافه کنید در آخر کره و خامه رو اضافه کنید ،البته من خامه نزدم چون از شیر محلی استفاده کردم. ۲۰ دقیقه با شعله خیلی کم دم کنید،بعد بریزید داخل قالب ۳۰ در ۴۰ (نیازی به چرب کردن کف قالب نیست) ۱۲ ساعت بزارید ی جای خنک تا خودش رو بگیره
6.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سالاد ماکارونی😍😋 • جذاب ترین واسه مهمونیاتون😍 ۲۵۰ ماکارونی شکل دار داخل آبجوش بریزید تا بپزه. ماکارونی آبکش شده، ۱ عدد هویج رنده شده، ۱۰۰ نخودفرنگی پخته شده، ۱۰۰ گرم ذرت پخته شده، ۱۰۰ گرم خیارشور خرد شده، نصف فلفل دلمه ای رنگی خرد شده، نصف سینه پخته و ریش ریش شده. برای سس: نصف لیوان سس مایونز، ۱ لیوان ماست چکیده، نمک، فلفل سیاه، پودر سیر، ۲ ق غ روغن زیتون، ۱ ق چ سس کچاپ، ۱ ق غ سس خردل، ۱ ق غ آبلیمو تازه ترکیب کنید. حالا سس اضاف کنید و حسابی مخلوط کنید بجای گوشت مرغ میتونید از ژامبون هم استفاده کنید.🤤 نوش جان
5.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍 استیکِ پُر عطر پوره سیب‌زمینی: سیب‌زمینی شیر نمک فلفل سیاه پیازچه استیک: انتخاب گوشت مناسب برای این بشقاب: مغز راسته یا فیله مینیون (قبل پخت به دو طرف نمک و فلفل بزنید.) عطر دهنده‌ها: روغن زیتون کره پیازچه اسطوخودوس رزماری سیر و یکم آب گوشت یا مرغ مقدار پخت: ۱ دقیقه برای هر طرف: آبدار (رِیر) ۳ دقیقه برای هر طرف: نیمه پخته (مدیوم) ۵ دقیقه برای هر طرف: پخت کامل (وِل دان) پخت استیک یکم تمرین می‌خواد پس اگه اولین بار خوب درست نکردید نا‌امید نشید. نوش جونتون
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 . . بعد اون شب دنیای من تغییر کرد، رفتارای عباس هم تغییر کرد، حالا دیگه توجهش روی من بود، تازه زندگی داشت روی خوشش رو نشونم میداد، ساعتای زیادی رو باهم میگذروندیم، بیشتر باهام صحبت می کرد .. گرچه بیشتر صحبتامون درمورد جنگ و سوریه و رفیقش حسین بود.. ولی من ساعتای کنار عباس بودن و دوست داشتم حتی اگر صحبتایی در مورد خودمون نمیشد.. هر روز که میگذشت بیشتر بهش وابسته میشدم، و وقتی حرف از رفتنش میزد دلم بدجور میلرزید، یه ماه انقدر به سرعت گذشت که نفهمیدم، با خستگی از دادن آخرین امتحان برگشته بودم .. بوی خوش غذا بد جور اشتهامو باز کرد، باز مامان با دستپخت خوبش این بوی خوش رو راه انداخته بود، سلام بلندی کردم که مامان با خوش رویی جوابم و داد و گفت: عباس اومده! سه روز بود که ندیده بودمش رفته بود تهران، با خوشحالی گفتم: واقعا؟!!! - آره تو اتاق محمده چادر و کیفمو انداختم رو مبل و سمت اتاق محمد رفتم، تقه ای به در زدم و وارد شدم، با خوشحالی سلام کردم که هردوشون جوابمو دادن .. عباس با دیدنم با هیجان بلند شد اومد سمتم، چشماش از خوشحالی برق میزد، نگاهمو از محمد که سرش پایین بود و تو فکر گرفتم و به چشمای پر از خوشحالی عباس دوختم ... نمیدونم چرا ته دلم خالی شد یکدفعه.. باشوق نگاهم میکرد .. دلم می خواست بپرسم دلیل خوشحالیش رو ..اما زبونم نمی چرخید .. شاید چون میدونستم چرا خوشحاله.. آروم با اشکی از شوق که تو چشماش جمع شده بود گفت: کارام جور شد بالاخره .. دارم میرم معصومه .. دارم میرم .. با جمله اش قلبم کنده شد، بالاخره رسید، رسید روزی که منتظرش بودم .. چه زود هم رسید .. چه زود .. . 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس ❣️رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 . رو نیمکت نشسته بودم تا عباس بیاد، نمیدونستم کجا رفته، گوشیمو دراوردم و ساعت رو نگاه کردم داشت یازده میشد، دیر کرده بود تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم، داشتم دنبال شماره اش میگشتم که صدای پای کسی رو حس کردم، نمیدونم چرا کمی داشتم میترسیدم .. تو تاریکی ایستاده بود، بلند شدم و صداش زدم: عباس!! اومد جلو و گفت: خانومی این موقع شب اینجا چیکار میکنی رومو از چهره کریهش برگردوندم و باز مشغول گشتن شماره شدم که اومد نزدیک تر و خواست دستشو دراز کنه طرفم، سریع خودمو عقب کشیدم چشمام از ترس گشاد شده بود، دستام به وضوح میلرزید، جیغ خفیفی کشیدم و به سرعت شروع کردم به سمت خیابون دویدن، تو تاریکی یکدفعه پام گیر کرد به چیزی و محکم با کف دست و زانوهام خوردم زمین، از درد آخ ی گفتم، خواستم بلند شم که پاهایی جلوم سبز شد، چشمام از درد و سوزش پرِ اشک شده بود، نگاهش کردم، با چشمایی که از اشک قرمز شده بود و نگرانی توشون موج میزد نگاهم کرد و گفت: حالت خوبه معصومه؟! متوجه جمله اش نشدم درست، درد رو فراموش کردم اون مردی که قصد مزاحمت داشت رو هم فراموش کردم، اینکه منو چند دقیقه تنها گذاشته بود و رفته بود هم فراموش کردم، فقط به یه چیز فکر می کردم ... منو معصومه صدا کرد!! . ... . 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس ❣️رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹