داری به دلـت داغ پدر یار عـــــزیز
از زهـر ستـم پاره شده قلب تو نیز
روی دلمـــان غصه تو سنگین است
آقا! به فدای هق هقات، اشک نریز
#اجرکاللهیاصاحبالزمان
#التماسدعا
🌴🏴🌴
سلام بر آقایم و مولایم مهدی(عجل الله تعالی فرجه )، گویی اینجا که بارگاه این همه گلدسته خاندان مهدی(عجل الله تعالی فرجه) در خاک آرمیده به مولایم نزدیکترم.
10.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى
الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ
الْبَرِّ التَّقِيِّ الصَّادِقِ الْوَفِيِّ
النُّورِ الْمُضِيءِ
خَازِنِ عِلْمِكَ
وَ الْمُذَكِّرِ بِتَوْحِيدِكَ
وَ وَلِيِّ أَمْرِكَ
وَ خَلَفِ أَئِمَّةِ الدِّينِ
الْهُدَاةِالرَّاشِدِينَ
وَ الْحُجَّةِ عَلَى أَهْلِ الدُّنْيَا
فَصَلِّ عَلَيْهِ يَا رَبِّ
أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى
أَحَدٍ مِنْ أَصْفِيَائِكَ
وَ حُجَجِكَ وَ أَوْلادِ رُسُلِكَ
يَا إِلَهَ الْعَالَمِين
#امام_حسن_عسکری #مرثیه_امام_حسن_عسکری
سوزاند چنان زهر جفا بال و پرش را
انگار نمیديد دگر دور و برش را
جانش ز عطش سوخت چنان جد غريبش
طوری كه بهم ريخت تمام جگرش را
شش سال ،نگهداشت علیرغم اسيری
ميراثِ به جا ماندهی نسلِ پدرش را
پنداشته بودند اگر حبس كنندش
از شاخه بريدند دگر برگ و برش را
با اينكه به زندان شده مسموم، ولی باز
تاريخ نوشت آنچه كه آمد به سرش را
تا شيعه به بيراههی ترديد نيفتد
بگذاشت درين معركه، تنها پسرش را
🔸شاعر:
#نفیسه_سادات_موسوی
#امام_حسن_عسکری #مرثیه_امام_حسن_عسکری
با تو چه کرده زهر، پدر دست و پا نزن
با این گلوی خشک، کسی را صدا نزن
مانند محتضر سرت افتاده، وای من
رعشه به جان پیکرت افتاده، وای من
نگذار تا که کعبه شود از تو بی نصیب
این گونه پر نکش نرو از خانه، ای غریب
پایان به شعله ی دل بی تاب می دهم
با دست های خویش به تو آب می دهم
مسموم زهرِ غربت این پادگان شدی
سِنی نداشتی که شبیه خزان شدی
داری چه سخت میکشی از سینه ات، نفس
خسته شدی سه سال ازین بند و این قفس
راحت شدی ازین همه سرباز و پادگان
راحت شدی ز نعره ی هر روز پاسبان
راحت شدی ازین همه حکام مستبد
راحت شدی ازین همه نیرنگ معتمد
وقت وداع آخرمان گریه می کنی
داری به یاد مادرمان گریه می کنی
یاد علی و غربت دستان بسته ای؟!
یاد وداع مادر پهلو شکسته ای؟!
در یاد محسنی که غریبانه پر کشید
در پشت درب خانه ی صدیقه شد شهید
تربت به دست داری و در حال احتضار
رو می کنی به کرب و بلا با دو چشم تار
یاد حسین و تشنگی اش بین قتلگاه
با چشم خیس می کشی از سینه آه، آه
در آخرین نظر، شده ای خیره بر کفن
نام حسین، شد به لبت آخرین سخن
#امام_حسن_عسکری_ع_مدح_و_شهادت
ملائک، آنچنان سرشار، از نورِ خداوندند
که بر دورِ ضریحِ تو، دخیلِ عشق میبندند
کمی از شهدِ شیرینت، بنوشان خاکِ عالَم را،
زبان بگشا! که در دنیا، همه لب تشنهی پندند
زمین میسوخت از این غم، زمان دق کرد از ماتم
تو را یک عده بدطینت، به بندِ ظلم افکندند
یقین دارم کسانی که، نفهمیدند شأنت را،
به شمر و خولی و اخنس، به ابنِ سعد، مانندند
عجب دنیای تاریکی؛ جهانِ غرقِ تشکیکی
شکوهِ عشق را کشتند، از این کار، خرسندند
تنِ خاکیِ این عالَمِ، سراسر غرقِ ظلمت شد
که پیوندِ خدا را با، اهالیِ زمین کندند
از آن روزی که تو رفتی، به چشمِ خویشتن دیدم
اقاقی های این بستان، دگر اصلاً نمی خندند
تو را با زهرِ کین کشتند... و حالا آفتاب و مَه
ز تابیدن به این خاکِ سراسر ظلم، شرمندند
#امام_حسن_عسکری_ع_مدح_و_مناجات
روزگارتو بغیر از درد غربت نیست که
روزگار من بغیر از آه حسرت نیست که
از تو گفتن کار اشک چشم باشد بهتر است
گریه وقتی هست دیگرجای صحبت نیست که
راه را بستند دیگر زائرت کمتر شده
شأن تو آقای من این صحن خلوت نیست که.
کاش اسمم بود جزو کارگرهای حرم
کاش میمردم برای تو لیاقت نیست که
دیر هم اینجا بیایم زود راهم میدهی
برسر خوان کریمان حرف نوبت نیست که
هم نجف هم کاظمین و کربلا رفتم ولی
تا نرفتم سامرا اینها زیارت نیست که
سامرا حتی اگر ویرانه باشد جنت است
زرق و برق ظاهری معیار جنت نیست که
با دلم هرجای صحن تو بخواهم میروم
در مسیر عاشقی بُعد مسافت نیست که