eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
20.8هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️نظر سفیر آمریکا در اسرائیل، درباره چادر و اهمیت مبارزه با آن 🔹️زن چادری در ایران به منزله پرچم است؛ لذا ما برای براندازی این نظام، باید ها را سست کنیم. با نشانه است 🥀
برای ارتین به وقت واگویه و شیون نکردن عده ای معلوم الحال برای آرتین به وقت یتیم شدنش که سود سیاسی نداره برای آرتین به وقت با خانواده رفتن و بی خانواده برگشتن روی تخت بیمارستان که کسی رو زیاد ناراحت نکرد برای آرتین هایی که شهادت خانواده شون و یتیم و بی کس شدنشان که برای سلبریتی ها منفعتی نداره منفعت در مرگ مهسا بود که خودشونو تیکه پاره کردن کشور خونین بشه منفعت در خودکشی و مرگ فلان دختر بود که سلبریتی ها خودشونو تیکه پاره کردن زنانی غرق در خون لای چادرهایی خونین به شهادت برسن منفعت برای سلبریتی جماعت در شهادت مردم مطلوم کوچه و بازار و پلیس امنیت نیست که برایش عزاداری کند .
😳اخبار حاکی از این است که گوگل‌_پلی باتوجه به استقبال فراگیر ایرانیان نسبت به ایتا و روبیکا ، در برخی گوشی ها این دو پیامرسان ایرانی را به طور مزدورانه [و بدون اجازه‌ی صاحب گوشی] حذف اجباری کرده و همچنین روی بسیاری از گوشی های اندرویدی یک پیام تهدیدآمیز مبنی بر مخرب بودن روبیکا ارسال می‌کند تا اینکه فرد خودش دست به لغو نصب این اپلیکیشن کند!!! 😏اتفاقات این روزها را باید به خاطر سپرد تا اگر کسی حرف از آزادی بیان و آزادی عمل و بی طرفی در سکّوهایی مثل گوگل ، توئیتر و اینستاگرام و... زد ، این وقایع را برای او بازگویی کنیم! 📍پ.ن۱ : خوش به حال من که گوگل‌پلی برند آن را تحریم کرد است و این مزدور و جاسوس افزار آمریکایی در گوشی‌ام حضور ندارد!✋ 📍پ.ن۲ : به کوری چشم مزدورانِ تروریست ، گزینه‌ی ☝️ «در هر صورت باز شود» را می‌زنیم!!! 🙏 لطفا این حرکت کثیف گوگلی پلی را اطلاع رسانی کنید. 🇮🇷سلامتی رهبر عزیزمان صلوات 🥀 اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُمْ 🥀 ✍🏻 نائب برحق رهبر عزیز ✌🏻✌🏻
18.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 اگر ساختار امر به معروف و نهی از منکر را در جامعه پیاده نکنیم، چه میشود؟ 🎤علیرضا پناهیان ...
🍃 به تربت امام حسین علیه السلام زیاد سجده کردن اخلاق را عوض می کند . 👤حاج اسماعیل دولابی 📖مصباح الهدی 273 ..
💠 مرحوم آیت الله فاطمی نیا رضوان الله تعالی علیه: فراموشی و غفلت از امام زمان ارواحنا فداه، بسیار ظلمت آور است. یاد آن حضرت نباید اختصاص به روز جمعه و دعای ندبه داشته باشد و بس. 📚 نکته ها از گفته ها ج ۱ ص ۱۲۷ ..
☀️ ☀️ فصل سي و یک🔶 🔸قسمت٩٦ - حتي اگه حادثه اي هم پيش نياد، چون روند تكثير جمعيت به طور طبيعي هر سال بيشتر از سال‌هاي قبله و معمولا هم دخترها با مرداني كه ۴-۵ سال از خودشون بزرگترن ازدواج مي‌كنن پس بخش زيادي از دخترا بي شوهر مي‌مونن. - يعني چه؟ چه ربطي داره؟ - تو متولد چه سالي هستي؟ - فرض كن ۱۳۵۰. - قاعدتا با پسري ازدواج مي‌كني كه متولد ۴۵ و ۴۶ باشه! حالا اگه جمعيت دخترها و پسرهاي سال ۴۵ رو سرشماري كنيم و هر كدوم ۲۰۰۰۰۰ نفر باشن، مسلما اين تعداد در سال ۱۳۵۰ به هر كدوم ۳۰۰۰۰۰ نفر مي‌رسه! پس وقتي كه ۲۰۰۰۰۰ نفر از پسرهاي سال ۴۵ با ۲۰۰۰۰۰ نفر از دخترهاي سال ۱۳۵۰ ازدواج كنند، ۱۰۰۰۰۰ نفر از دخترهاي هم سن تو بي شوهر مي‌مونند و اين روند هر سال اضافه ميشه. در يه مقاله خوندم كه با اين روند در سال ۱۳۸۰، ۵/۲ ميليون دختر بيشتر از پسرها داريم! - پس با تمام اين حرف‌ها چرا امروزه در جامعه همه اين كار رو بد مي‌دونن؟ سميه گفت: - بچه‌ها من از اين قضيه خاطره اي دارم كه فكر مي‌كنم براي شما هم جالب باشه. اگه مي‌خواين تا تعريف كنم. عاطفه رو كرد به همه بچه‌ها و با لحني خاص گفت: - حالا براي اينكه تو ذوق بچه نخوره، اجازه بدين تعريف كنه ديگه! ديگر منتظر جواب بقيه نشد و خودش با دستش اجازه را صادر كرد. - خانواده ما با دو تا از خانواده‌هاي همكاران بابام دوست بودن، دوستي چندين و چند ساله. به طوري كه به مرور رفت و آمد خانوادگي هم پيدا كرده بوديم. مردها با همديگه بودن، زنها با هم و بچه‌ها هم با همديگه. البته دو تا خانواده ديگه سابقه دوستيشون خيلي قديميتر بود. در حقيقت، ما به جمع اونها اضافه شده بوديم چون كه از لحاظ روحيات و مسائل اعتقادي و خيلي چيزاي ديگه با همديگه شبيه بوديم. حتي زمان جنگ هم، هيچ موقع هر سه نفر با هم جبهه نمي رفتن. هميشه دوتاي اونها مي‌رفتن جبهه و يكي مي‌موند كه به خانواده اون دوتاي ديگه برسه و كمكشون كنه. به خصوص آقاي (رسولي) اينا كه هيچ كس رو تو تهران نداشتن. براي همين هم آقاي رسولي كمتر مي‌رفت جبهه. خلاصه در يكي از جبهه رفتنها كه آقاي رسولي و محلاتي رفته بودن جبهه و باباي من مونده بود تهران، آقاي رسولي شهيد شد. آقاي محلاتي تنها و ناراحت برگشت تهران، چون كه نتونسته بود حتي جنازه دوستش رو بياره. از اون به بعد اين جمع سه نفري تقريبا از هم پاشيد. البته نه كاملا ولي خب كم رنگ شد. خانواده رسولي عزادار بودن و بعدها هم مشكلات ديگه اي پيدا كردن، آقاي محلاتي هم بعد از شهيد شدن عزيزترين دوستش، اون هم با اون وضعيت خاص، روز به روز گوشه گير تر و منزوي تر شد. انگار خجالت مي‌كشيد در صورت بقيه نگاه كنه. ادامه دارد.... •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
☀️ ☀️ 🔸قسمت٩٧ انگار خجالت مي‌كشيد در صورت بقيه نگاه كنه. به هر حال اين مسائل بود تا يكي-دو سال بعد كه يه روز بابا با قيافه در هم و ناراحت اومد خونه. هر چي ازش پرسيديم كه چي شده، جواب درست و حسابي بهمون نداد. فقط يه بار گفت: (اين بشر عجب موجوديه ها! چه طور اصلا نميشه به ظاهرش اعتماد كرد! يا آدم خيلي زود فريب ظاهر رو مي‌خوره يا بقيه خيلي راحت تغيير شخصيت و رفتار ميدن) و ديگر چيزي نگفت، يعني به ما نگفت، فردايش از طريق مادر خبردار شديم كه آقاي محلاتي با خانم شهيد رسولي ازدواج كردن. راستش ما هم اول باورمون نشد. ثريا در حاليكه معلوم بود خيلي مجذوب خاطره شده، پرسيد: - چرا؟ - آخه يكي-دو باري كه توي همين مهموني‌ها بحث از چنين مسائلي مي‌شد، برعكس بابا كه از روي شوخي يا جدي هميشه از ازدواج مجدد طرفداري مي‌كرد و مي‌گفت كه كسي نبايد كاسه داغتر از آش بشه و حلال خدا رو كه نميشه حروم كرد و از اين حرفها، آقاي محلاتي هميشه مخالف بود. يكي از دلايلش هم اين بود كه مي‌گفت: (اجراي اين عدالتي كه اسلام ميگه بايد بين زنها برقرار بشه خيلي سخت و مشكله) حالا در كمال ناباوري خودش دست به همين كار زده بود. عاطفه زير لب زمزمه كرد: - عجب! ميگن كه ادميزاد شير خام خورده است، هيچ اطمينوني بهش نيس آ. - همين مسئله هم باعث شد كه ارتباط ما به كلي با هر دو خانواده قطع بشه. اين طور كه مامان هم ميگفت بابا حتي توي اداره هم با آقاي محلاتي خيلي سر سنگين و سرد برخورد مي‌كرد. فقط يه بار مامان بهش گفت كه (شما خودت هميشه از ازدواج مجدد طرفداري مي‌كردي) بابا با ناراحتي جواب داد كه: (حرف با عمل خيلي فرق داره خانم! آدم توي حرف خيلي چيزها رو مي‌گه، ولي تو عمل ميبينه نمي تونه قبول كنه. اون هم كسي مثل آقاي محلاتي و خانمي مثل خانم رسولي، آخه از اونها ديگه بعيد بود. اون زن دوستش بود! ) مامان هم ديگه چيزي نگفت. فقط چند باري جلوي ما، اون هم نه جلو بابا، فقط جلوي ما به اقاي محلاتي بد و بيراه گفت كه چه طور دلش اومده چنين كاري بكنه. (خودش زن به اين خوبي داشت. به خدا من فقط دلم به حال خانم محلاتي مي‌شوزه. بدون اون زن بيچاره داره چي ميكشه! حالا اگه باز هم يه زن نا جنسي داشت آدم قبول مي‌كرد. ولي آخه ديگه زني قانعتر و سازگار تر و مومنتر از خانم محلاتي هم پيدا ميشه! اون هم آقاي محلاتي كه اينقدر ادعاي زن دوستي اش ميشه! بيچاره خانم محلاتي! ) تا اينكه بعد از شش ماه يه روز خانم محلاتي اومد خونه ي ما. جمله سميه دوباره نفس را در سينه همه حبس كرد. فهيمه هيجان زده پرسيد: - اومده بود قهر، نه؟ سميه نفس عميقي كشيد: - نه! اومده بود درد دل كنه. يا اينكه بهتره بگم اومده بود تنبيه كنه. اومد و آتش به ما زد و رفت. - مگه چي گفت؟ - گفت كه پيشنهاد ازدواج آقاي محلاتي و خانم رسولي رو خودش به آقاي محلاتي داده، مي‌گفت حتي خودش رفته بود خواستگاري خانم رسولي! آه از نهاد همه بلند شد. ثريا پرسيد: - ولي چرا؟ چه طور چنين چيزي ممكنه. - مي‌گفت كه بعد از شهادت آقاي رسولي وضع خانواده ي آقاي رسولي خيلي ناجور ميشه. گفتم كه اونها دو تا خانواده ي كاملا نزديك به هم و صميمي بودند. به حدي كه خانم رسولي و محلاتي هم علاقه ي زيادي نسبت به همديگه پيدا كرده بودن. ظاهرا بعد از شهادت اقاي رسولي، خانم محلاتي مرتب مي‌رفت و به خانواده رسولي سر ميزد، حتي به جاي آقاي محلاتي. ادامه دارد.... •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
☀️ ☀️ 🔸قسمت٩٨ مي‌گفت (هر چي به محلاتي گفتم زير بار نرفت كه بره و بهشون سر بزنه. مي‌گفت از روي اونها خجالت مي‌كشه. مي‌گفت اگه اونها ازش بپرسن كه جنازه آقاي رسولي، بهترين دوستت چي شد، من چه جوابي بهشون بدم) من هم موقعي كه ديدم، اون قبول نمي كنه، خودم رفتم سراغ اونها. آخه چي بگم خواهر (بعد از شهادت اون مرحوم، اونها كه كسي رو توي تهرون نداشتن. اون يكي _ دو تا دوست و آشنايي هم كه دور و بر مرحوم رسولي بودن به بهانه‌هاي مختلف رفتن دنبال كارشون و اونها رو تنها گذاشتن) اين حرف رو كه زد بابام از خجالت سرخ شد. حتي يه اشك هم از چشمانش بيرون زد. ولي بابام زود پاكشون كرد كه كسي نبينه. خلاصه اينطور كه خانم محلاتي مي‌گفت، اوضاع خانواده رسولي خيلي بد شده بود؛ هم از لحاظ اقتصادي و هم از لحاظ اجتماعي. مي‌گفت كه (بچه هاش بي سرپرست بودن. خودش تنها سرگردون بود. هر روز مي‌رفت سر كار، ولي يا كار بهش نمي دادن يا اينكه وقتي مي‌فهميدن زن شهيده، بهش نظر سوء پيدا مي‌كردن. همسايه‌ها پشت سرش حرف مفت مي‌زدن. بچه هاش شبها از ترس خوابشون نمي برد. دختر كوچيكش، مهديه، سراغ بابابش رو مي‌گرفت. پسرش همون كه ۱۳-۱۴ سالشه دوستهاي ناباب پيدا كرده بود. اخلاقش بد شده بود و حرفهاي ناجور مي‌زد. خلاصه چي برات بگم. هر وقت مي‌رفتم اونجا كار ما دوتا شده بود گريه. اون مي‌نشست گريه مي‌كرد و حرف مي‌زد. منم گريه مي‌كردم و گوش مي‌دادم، روز به روز هم زردتر و پژمرده تر مي‌شد. اين روزهاي آخر شده بود چهار تا تيكه استخوان. يادت كه هست، خانم به اون قشنگي به اون خوش برو رويي، ماشا الله هزار ما شا الله چه سر و وضعي داشت، مثل گل بود! ولي ديگه اين روزهاي آخر مثل يه گل پژمرده، خشك و بي حرارت شده بود به خدا هر وقت مي‌رفتم خونشون، دلم خون مي‌شد، براي خودش، براي بچه هاش! يه روز بهش گفتم چرا ازدواج نمي كني زن؟ گفت: (چي ميگي خواهر، به كي شوهر كنم كه نخواد بچه هام رو از من جدا كنه، مرتب به خودم و بچه‌ها سركوفت نزنه. يا بايد جوون مجرد باشه كه از خودم كوچكتره و نه دركي از من داره، نه از بچه ها، يا بايد مردي باشه كه زنش رو طلاق داده، تو زندگي اولش شكست خورده و حالا هم به من اعتماد نداره، يا اينكه ميگه بچه هات بايد ازت جدا بشن؟ يا بايد پيرمردي باشه كه ديگه حال و حوصله سر و صدا و شيطنت‌هاي بچه‌ها رو نداره! اين بچه‌ها اگه هم بخوان، يكي رو مي‌خوان كه جاي باباشون رو پر كنه، نه اينكه زندگي رو به دهن اونها و من تلخ كنه) از همين جا فهميدم كه به ازدواج راضيه، فقط مي‌ترسه به كسي اعتماد كنه، واقعا هم اينقدر زجر كشيده بود كه ديگه از همه چيز به تنگ اومده بود. موقعي كه براي محلاتي گفتم زد زير گريه، گفتم: چت شده؟ گفت: زن و بچه ي دوست آدم مثل زن و بچه ي خودم آدمن، چه طور توقع داري اونها توي يه همچين وضعيتي باشن و من اب خوش از گلوم پايين بره. اون هم در وضعيتي كه هيچ كاري از دست من بر نمياد. نمي دونم كي جمله رو اون موقع گذاشت توي دهن من كه گفتم (خب پس برو باهاش ازدواج كن. هم تو بچه‌هاي اون خدابيامرز رو دوست داري و بالا سرشون هستي، هم خانم رسولي مي‌تونه بهت اعتماد كنه) اقاي... باور كنين چنان ترسيد و حيرت كرد كه گفتم الانه كه سكته كنه. ادامه دارد.... •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍آيت الله مجتهدي تهراني: وضو مي‌گيري، اما در همين حال اسراف مي‌کني نماز مي‌خواني اما با برادرت قطع رابطه مي‌کني روزه مي‌گيري اما غيبت هم مي‌کني صدقه مي‌دهي اما منت مي‌گذاري بر پيامبر و آلش صلوات مي فرستي اما بدخلقي مي کني دست نگه دار بابا جان! ثواب‌هايت را در کيسهٔ سوراخ نريز.....
13.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻«کودکان آخرالزمانی» استاد ❌ خانواده‌های به اصطلاح مذهبی که پیامبر از آنها متنفر است...