14001025eheyat-taheri-vahed.mp3
1.12M
|⇦•بانوی حیدر است...
#سینه_زنی ویژۀ وفات حضرت اُم البَنین سلام الله علیها اجرا شده در سال۱۴۰۰ به نفس کربلایی حسین طاهری•✾•
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
گفتم امالبنین
دلم پا شد
گرههایی که داشتم وا شد
|⇦•ببین باید چه دریایی از....
#مدح ویژۀ وفات حضرت اُم البَنین سلام الله علیها اجرا شده در سال۱۴۰۰ به نفس سیدمجید بنی فاطمه•✾•
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
ببین باید چه دریایی از ایمان و یقین باشی
که همراهِ امیری، چون امیرالمومنین باشی
ببین باید چقدر احساس باشد در دلِ شیرت
که در بین زنان، تنها تو عباس آفرین باشی
شجاعت را، شرافت را، بلاغت را، ولایت را
خدا یک جا به تو بخشید، تا اُمّ البنین باشی
همه عالم، پسر دارند، تو قرصِ قمر داری
مگر بی نور میشد، مادرِ زیباترین باشی؟
مگر بی نور می شد، در دلِ خورشید بنشینی؟
تمام عُمر با عباس و زینب همنشین باشی
هوای پر کشیدن سوی حق داری و حق داری
پس از کرببلا سخت است که ام البنین باشی
پسرهای تو را کُشتند ولی اِرباً اِربا نه
نبودی شاهدِ تکرارِ اکبر بر زمین باشی
رسیدند و فقط پرسیدی از زینب: حسینم کو؟
تویی اُمّ الادب؛ آری! تو باید اینچنین باشی
14001025eheyat-banifatemeh-madh.mp3
1.13M
|⇦•ببین باید چه دریایی از....
#مدح ویژۀ وفات حضرت اُم البَنین سلام الله علیها اجرا شده در سال۱۴۰۰ به نفس سیدمجید بنی فاطمه•✾•
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
چهار مرتبه بانو! برای تو خبر آمد
چهاربار دلت کوه شد به لرزه درآمد
تو منتظر، تو گدازنده بر معابر خونین مسافر تو نیامد، مسافری اگر آمد
|⇦•روضه ناله هاش...
#زمزمه ویژۀ وفات حضرت اُم البَنین سلام الله علیها اجرا شده در سال۱۴۰۰ به نفس حاج محمدطاهری•✾•
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
روضه ناله هاش غوغا میکنه
دائم باخودش نجوا میکنه
وِیلی وِیلی وِیلی
عباس عباس عباس
میخواد دوباره قیامت کنه
بشینه ذکر مصیبت کنه
از اون چهار تا پسرش میگه
حالا یکی نیست وصیت کنه
*یه طوری میگفت: وِیلی وِیلی عباس،
اینقدر جانسوز گریه میکرد، مروان ملعون، به حال اُم البنین اشک میریخت...
هی خاکارو اُم البنین روسر میریخت*
وِیلی وِیلی وِیلی
عباس عباس عباس
*همچین که ناله میزد، میگفتن: خانم جان! خانم حضرت زینب داره میاد به سمت شما...
روضه خوان دنبال گریه کن میگرده، اما اگه یه روضه خوان بهتر از خودش بیاد میاد پایین، میگه شما روضه بخون من گریه کنم...
تا زینب میومد میگفت: برام روضه بخون دخترم...*
پای چهارتا قبر، زانو میزنه
تا زینب بیاد، جارو میزنه
*تا زینب رو میدیدحرف عوض میشد، می گفت:...*
وِیلی وِیلی وِیلی
زینب، زینب، زینب
شنیده خیلی جسارت شده
نصیب خانوم اسارت شده
شنیده اما ندیده دیگه
چه معجرایی که غارت شده
14001025eheyat-taheri-zemzemh.mp3
1.19M
|⇦•روضه ناله هاش...
#زمزمه ویژۀ وفات حضرت اُم البَنین سلام الله علیها اجرا شده در سال۱۴۰۰ به نفس حاج محمدطاهری•✾•
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
سرشته از غم زهرا گلش بود
نگاه تار زینب قاتلش بود
نیفتاد از لبش نام حسینش
اگر چه داغ سقا بر دلش بود
#مادری_میشناسم 💔
مادری میشناسم؛
که شجاعت شیر داشت و محبت باران.
استواری کوه داشت و لطافت نسیم.
مادری میشناسم؛
هنرمند؛
هنرش نقاشی بود.
نقش کردن وفا،
نقش کردن شجاعت و عشق.
نه بر روی بوم، بر قلب فرزندانش.
مادری میشناسم؛
که خطاط بود!
مشق عشق میکرد ...
هر شب ۱۳۳ بار
بر لوح دل مینوشت؛
یاعلی🌴
مادری میشناسم؛
که شاعر بود،
و لالاییاش بنام زهرا،
برای زهرا ،
به عشق زهرا
در گوش فرزندش جاودانه شد.
مادری میشناسم؛
که احترامش در آسمان
بیشتر از زمین است.
اگر نمیشناسید!
از امام زمانمان سراغش را بگیرید.
بگیرید سراغ مادری را که
برای حسین زهرا سلام الله علیها
مادری کرد.
#سلام_مادر_شیرمردان_روزگار 💔
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
#السلام_عليك_یا_ابالفضل
─┅─═इई ❄️❄️❄️ईइ═─┅─
🌷هرکس دنیا را برآخرت ترجیح دهد،دردنیاپاداش اعمالش رامیدهیم ولی درآخرت بهره ای ندارد:
🌷مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَهُمْ فِيهَا لَا يُبْخَسُونَ (١٥)هود
اولَٰٓئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ وَحَبِطَ مَا صَنَعُوا فِيهَا وَبَاطِلٌ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (١٦)هود
🌷مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَآءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلَاهَا مَذْمُومًا مَدْحُورًا (١٨)اسرا
🌷هرکس آخرت راترجیح دهد،برپاداشش میافزاییم ولی هرکس دنیاراترجیح دهد،ازدنیاقدری به اومیدهیم ولی درآخرت بهره ای ندارد:
🌷مَنْ كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَمَنْ كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ (٢٠)شوری
❄️🌨☃🌨❄️
دیدی چقدر سخته برات؟
چقدر برات جهنمه؟
عاشق یکی باشی که اون نفهمه!
یا براش مهم نباشه!
یا اصلن به چشماش نیای!
یا بفهمه ولی به روی خودش نیاره!
یه کناره بگیره، توجهی نکنه بهت!
و یا اون عاشقت نباشه!
چقدر سخته عشق یه طرفه!
وقتی مهدیفاطمه تو رو دوست داره
ولی تو عاشقش نیستی، یا حواست نیس،
چنین حال و حسی رو براش حدس میزنم!
(بخدا خیلی نامردیه..)💔
❄️🌨☃🌨❄️
پارت۱۴
#عشق_با_رایحه_شیطنت
بیدار شدم بلافاصله ساعتو نگاه کردم
ساعت ۸ونیم بود
امروز قرار بود صیغه ی مرد هول بشم
اصلا حس خوبی نداشتم
روی تخت نشسته بودم که یهو در باز شد
سلمان بود
انگار یابو سرشو میندازه میاد تو
خب نفله حداقل در بزن
افرا:سلام
+:آماده شو بعد صبحانه بریم محضر
افرا:باشه
با رفتنش از اتاق زیر لب فحشی نثارش کردم
مونده بودم چی بپوشم
بعد کلی فکر
شلوار جین کوتاه با مانتو آبی روشنمو پوشیدم
شال سفیدمو سر کردم
یهو جانان یادم افتاد
نمیشد با خودم ببرمش
پس چیکار باید میکردم
رفتم پایین تا به سلمان بگم ببینم چی میشه
خدمتکار:صبح بخیر
افرا:صبح بخیر
رفتم سر میز
میز مجللی چیده بودن
مرد دیشبی هم سر میز بود
اصلا اشتها نداشتم فقط چاییمو خوردم
+:میکائیل امروز برنامت چیه
پس اسم پسره میکائیل بود
خیلی قیافه جدی داشت
میکائیل:چطور
+:مهمونی دعوتیم میتونی بیای
میکائیل:نه
+:من که نگفتم کی
میکائیل:میگفتی هم جوابم همین بود
+:چرا نمیای
میکائیل:چه دلیلی داره من تو جمعی که رفیقای هولت هستن باشم
سلمان با سرفه اشاره کرد به میکائیل که ادامه نده
+:افرا پاشو بریم
بلند شدم از آشپزخونه رفتم بیرون
مونده بودم چی صداش کنم
افرا:آقای سلمان
سلمان:بله
افرا:خواهرم....
نزاشت ادامه بدم
سلمان:میمونه تو عمارت خدمتکار حواسش هست
افرا:میشه فقط ی چند لحظه صبر کنید ؟
سلمان:بیشتر از ۳دیقه نشه
افرا:باشه
رفتم توی اتاق پیش جانان
خواب بود
افرا:جانان عزیزم من میرم جایی از اتاق بیرون نرو تا بیام
خواب آلود جوابمو داد
جانان:چشم
افرا:افرین گلم
زود رفتم پایین
سوار ماشین شدیم
بعد چند مین شروع کرد به حرف زدن
+:واسه شب مهمونی دعوتیم
افرا:اوهوم؟
+:ادمای مست زیاد هست تو اون جمع حواست به خودت باشه
لباس مجلسی بپوش نه خیلی پوشیده باشه نه خیلی باز نباید هم کسی خبر داشته باشه صیغمی
افرا:باشه
+:عصر میری خرید چیزایی که مناسب مهمونیه رو میخری
افرا:خواهرم چی؟
+:پرستار باید بگیریم واسش
#ملاقات_با_خدا 26
🔷 البته ببخشید که اینطوری صحبت میکنیم! اما خب هست دیگه!
آدم که نباید خودش رو گول بزنه....
🔺ما هم نمیخوایم فقط به به و چه چه کنیم و شما کِیف کنید!
👌 میخوایم با استفاده از این "حقایق" به خودمون بیایم....
🔸مگه نمیخوای از خدا لذّت ببری 👈 یه ذرّه هم تکبّر نداشته باش تا از او لذّت ببری💞
❤️ خدا خیلی لطیفه و تو باید باهاش #تناسب داشته باشی ✨
✔️ نباید ذرّه ای غیر لطافت توی روحت داشته باشی....
✅🔹➖🌺💖
☢
پارت ۱۵
#عشق_با_رایحه_شیطنت
پرستاری که قبلا بابام برای جانان گرفته بود رو سلمان برای جانان گرف
بعد از صیغه
جلسه سلمان کنسل شد رفتیم خرید
سلمان ی لباس مشکی رنگ انتخاب کرد که پرو کنم
خیلی قشنگ بود توی تنم ولی قسمت سینش خیلی باز بود
رفتم بیرون که سلمان نظر بده
با هیزی نگام کرد
+:عالیه همینو میخریم
افرا:آخه قسمت سینش خیلی بازه
خیلی جدی با نگاه بدی گف
+:گفتم همینو میخریم!
دیگه چیزی نگفتم
کفش پاشنه بلند همرنگ لباسمم برداشتم
حساب کردیمو رفتیم بیرون
مونده بودم بین اون همه ادم چطور من این لباسو بپوشم
بعد ۱۰مین رسیدیم عمارت
همین که وارد عمارت شدم جانان دویید بغلم
جانان:سلاااام
افرا:سلام نفسم
جانان:چی خریدی
افرا:بزار بریم بالا نشونت بدم
جانان:باشه
رفتیم طبقه بالا اتاقی که مثلا واسه ما بود
لباسمو آویزون کردم
بعدش لباسمو عوض کردمو تیشرتو شلوار رو جایگزینش کردم
جانان:آجی من حوصلم سر رفت میشه بریم پایین
افرا:باشه
رفتیم طبقه پایین جانان از اونجایی ک عاشق گل بود داشت با دقت گل هارو نگاه میکرد
در عمارت باز شد
همون پسره بود میکائیل
+:پسرم اومدی
میکائیل:هوم
اومد روی کاناپه نشست
سیگارش رو روشن کرد
افرا:جانان بریم بالا
جانان:چشم
داشتم از پله میرفتم بالا که سلمان صدام کرد
+:بیا پایین بعدا
جانان رو بردم اتاق
بعدش رفتم پایین
تعجب کردم یعنی چیکار داشت
افرا:کاری داشتید با من
نمیدونم چرا میکائیل با نفرت سلمان رو نگاه میکرد شایدم من اشتباه حس میکردم
+:نه بشین
نشستم روی صندلی تک نفره
تلفن سلمان زنگ خورد رفت بیرون حرف بزنه
سرمو انداختم پایین
یاد حرف دیشب میکائیل افتادم
افرا:منظورت از حرف دیشب چی بود؟
دود سیگارشو فوت کرد سمت من
سرفمگرف
میکائیل:کدوم حرف
افرا:گفتی خیلی احمقی
میکائیل:من گفتم؟
افرا:اره
میکائیل:یادم نیس
افرا:خودت گفتی
میکائیل:دختر کوچولو شبا اصلا دورو بر من نباش حالت عادی ندارم امکان داره هر حرفی بزنم هر کاری کنم دست خودم نیس البته به حال من فرقی نداره بر خودت میگم
چرا اینا اینجوری بودن
تعجب داشت
سلمان اومد داخل
+:صفدری زنگ زد میگف به میکائیل زنگ زدم جواب نداد برای مهمونی میخواستم دعوتش کنم
میکائیل:خب؟
+:چرا جواب ندادی
میکائیل:دوست داشتم به کسی ربطی داره؟
من خودمو زدم ب اون راه ک حواسم نیست
+:چرا اینطوری میکنی
میکائیل:چطوری؟
+:هرکاری میکنم باهات رفیق بشم بهت نزدیک بشم رفتارت جوریه انگار چه بلایی سرت اووردم نفهم من باباتم میفهمی؟
میکائیل:دهن منو وا نکن سگ منم در نیار
تن صدای سلمان رفت بالا
سلمان:به خودت بیا بسته دیگه
میکائیل با حرص جوابشو داد
میکائیل:گفتم دهن منو وا نکن
+:نه بزار وا بشه تا کی قراره اینطوری نفهم بودند ادامه بدی
میکائیل با نگاه بدی تن صداشو برد بالا
میکائیل:چی میگی تو؟بدبخت ۶۰سالته دختریو صیغه کردی که سن دخترتو داره کی قراره دست از لاشی بازی برداری؟هر روز یه هرزه رو اووردی حرم سرا راه انداختی خجالت نکشیدی حالا زدی تو خط دخترای جوون؟تف به غیرتت
+:بفهم حرف دهنتو
میکائیل:مگه نگفتم دهن منو وا نکن؟پس الان غلط میکنی میگی بفهم حرف دهنتو
+:میکائیل بسه
با داد بحث میکردن ی جورایی ترسیده بودم
میکائیل:چرا؟نمیخوای بفهمه چه حروم ....ای هسی؟
+:خفه شو
میکائیل:پس بار اخرت باشه به من میگی نفهم میدونی رحم نمیکنم اون قدیما بود حرمت حالیم بود الان هیچی حالیم نمیشه رو اعصابم راه نرو
+:میکائیل بس کن دیگه تا کی این نفرت قراره تو وجودت باشه؟چرا سعی نمیکنی نفرتتو بزاری کنار؟
میکائیل:مگه تو سعی کردی روی هرزه های دورت خط بکشی؟
+:هیچ ربطی نداره اینارو باهم قاطی نکن
پارت۱۶
#عشق_با_رایحه_شیطنت
میکائیل:خیلی هم ربط داره میخوای بگم چرا انقدر حالم از ریختت بهم میخوره؟
+: میکائیل حرمت هارو از بین نبر
میکائیل:حرمت ها خیلی وقته از بین رفته
+:من چیکارت کردم جز پول خرج کردن برات آدم درست حسابی ساختن ازت چیکار کردم
میکائیل:اره پول خرج کردی نمیگمنکردی
اما هر روز زیر خواب هات صف میبستن تو عمارت
به خاطر کارای تو من از ۱۴سالگی قرص اعصاب میخورم
ی آدم درست حسابی ازم ساختی اما چی؟
اعصاب نزاشتی بمونه برام ازم ی دیوونه ساختی مامانم به خاطر لاشی بازیات مرد
تف تو این شرفت سلمان تف
خیلی عصبی شده بود واقعا ترسیدم
سلمان بدون هیچ حرفی زد بیرون از عمارت
جانان رو دیدم که با ترس از پله ها میومد پایین
بغض کرده بود
رفتم بقلش کردم
جانان:چرا این همه داد میزنن من میترسم
افرا:فدات بشم چیزی نیس
رفت سمت میکائیل
میکائیل هم خیلی عصبی رو کاناپه نشسته بود سیگار میکشید
چیکار میکرد این بچه
جانان:چرا انقدر داد میزنی عمو
افرا:جانان بیا کنار الان عصبی هستن
میکائیل اشاره کرد که نمیخواد
جانان:من میترسم داد میزنی
میکائیل:من از شما معذرت میخوام خانوم کوچولو
افرا:جانان بیا بریم بالا
جانان:چشم
یاد دعواشون افتادم
وای چقدر بدجور دعوا میکردن
این سلمان هم چقدر عوضی بود
یهو صدای سلمان به گوشم خورد که از پایین صدام میزد
افرا:جانان تو اتاق بمون نیای پایینا
جانان:آجی میترسم
افرا:عزیزم چیزی نیست ک
+:افرا
زود رفتم پایین
افرا:بله؟
سلمان:۲۰دیقه دیگه آماده شو
افرا:باشه
سلمان یهو افتاد ب سرفه شدید
رفتم سمتش
افرا:خوبید؟؟؟
سرفش قطع نمیشد
افرا:آقای سلمان؟؟؟خوبید؟
رنگش قرمز شد سرفش بند نمیومد
میکائیل هم بی اهمیت نگاه میکرد
هول شده بودم
افرا:داره خفه میشه یکاری کنید
میکائیل:این پیره سگ نمیمیره
افرا:داره سیاه میشه ی کاری کنییید
خدمتکار زود دکترشو خبر کرد اومد
دکتر:نفس عمیق بکشید
کم کم حالش بهتر شد دکترش هم پیشش بود
میکائیل رفت بیرون
منم رفتم بالا پیش جانان
خوابش برده بود
مونده بودم قراره بریم مهمونی یا نه
۵دیقه بعد رفتم پایین ببینم وضعیت چطوره
حالش خوب شده بود
افرا:میریم؟
+:اره برو آماده شو
افرا:باشه
●●●●●●●●●
آماده شده بودم ارایشمو با رژ نود تموم کردم کت پشمی مشکیمو دورم انداختم رفتم پایین
اصلا دوست نداشتم این سرو وضعمو ولی مجبور بودم
چون اگ حرفشو رد میکردم خدا میدونه چیکار میکرد باهام
رفتم پایین
با نگاه هیزه همیشگیش از سر تا پا نگام کرد
+:هوم خوشم اومد
چیزی نگفتم
رفتیم سوار ماشین شدیم
افرا:چرا من باید بیام ؟
+:همینطوری
بعد ۲۰مین رسیدیم
عمارت بزرگی بود
+:مثلا همکارمی
افرا:باشه