#پندانه
ریشه های قالی را تا می کنیم تا سالم بماند...
ولی ریشه ی زندگی یکدیگر را با تبر نامهربانی قطع می کنیم..
و اسمش را می گذاریم برخورد منطقی!!!!
دل می شکنیم
و اسمش می شود فهم وشعور !!!!
چشمی را اشکبار می کنیم
و اسمش را می گذاریم حق !!!!
غافل از اینکه اگر در تمام این موارد..
فقط کمی صبوری کنیم..
دیگر مجبور نیستیم عذرخواهی کنیم ..
ریشه ی زندگی انسانها را دریابیم
و چون ریشه های قالی محترم بشماریم ..
گاهی متفاوت باش ...
بخشش را ازخورشید بیاموز …
که ترازوئی ندارد …
سبک و سنگین نمی کند …
جدا نمی سازد ...
و فرقی نمی گذارد ....
به همه از دم روشنایی می بخشد ...
محبت را بی محاسبه پخش کن ...
دروازه های قلبت رابه روی همه بگشا ....
و باور داشته باش..
خدایی که در این نزدیکی ست،
بهترینها را برایت رقم زده است.
· · · • • • • • ✤ • • • • • · ·
#پندانه
روزی حضرت ابراهیم خلیل را به دربار نمرود پادشاه بردند تا از او سؤالاتی کنند.
نمرود صورتش بدگِل و بر تخت پادشاهی نشسته بود؛ اما غلامان ماهرو و کنیزان خوشگل و زیبا اطراف تخت او به خدمت ایستاده بودند.
ابراهیم پرسید: «این چه کسی است که بر تخت نشسته است؟» درباریان گفتند: «خدای ماست.» فرمود: «اینان که اطراف او به خدمت ایستادهاند، چه کسانی هستند؟» گفتند: «آفریدگان و مخلوق اویند.»
فرمود: «چگونه است که خدایی اینچنین بندگان خود را خوشگل و زیباتر از خود آفریده است؟!»
آری نمیشود معطی چیزی، خود فاقد آن کمال باشد، خود ظاهری بد دارد و ادعای خدایی میکند، درحالیکه مخلوق او ظاهرشان بهتر از اوست. (ریاض الحکایات، ص 187)
· · · • • • • • ✤ • • • • • · · ·
🔅 #پندانه
✍ هرچه داریم و هرچه نداریم همه از اوست
🔹همسر جوان پادشاهی، پسری زیباروی به دنیا آورد.
🔸پدر را جمال پسر بر دل نشست و همواره در تخت جلوس، پسر را کنار خود مینشاند و مادر همیشه به زیبایی فرزند در هر بزم خلوت و جلوتی افتخار میکرد و به سلطان ناز و تبختر مینمود که چه پسر زیبایی برای او به دنیا آورده است.
🔹غرور شاهبانو بسیار فزون گشت تا فرزند دیگری از پادشاه آبستن گردید، ولی این بار چرخ ایام معکوس چرخید و تفاخر و تبختر سلطانبانو درهم شکست و خداوند دختری با چشمانی لوچ و دوبین به او داد.
🔸سلطان با دیدن فرزند خویش خنده تلخی کرد و مادر مغرورش را به تحقیر نگریست.
🔹سلطانبانو به شاه گفت:
کار خداست؛ بر کار خدا خرده مگیر و بر خلقت او مخند.
🔸سلطان گفت:
در شگفتم از این خلایق ناسپاس که هرچه زیبایی و نیکی در آفرینش که از آنِ خداست به نام خود مصادره و ثبت میکنند و هرچه عیب و نقص در خلقت است به آن حکیم بیعیب و نقص نسبتش میدهند.
🔹پسری که زیباست تو زاییدهای و معاذالله دختری که نازیباست چنان گویی که خدا او را به دنیا آورده است.
#پندانه
فریب عبادت زیاد بعضی ها را نخورید
امام علی علیه السلام به "کمیل بن زیاد" فرمود:
ای کمیل!
شیفته کسانی که نماز طولانی می خوانند و مدام روزه می گیرند و صدقه می دهند
و گمان می کنند که آدمهای موفقی هستند، مباش و فریب آنها را نخور.
زیرا ممکن است که به این عبادات "عادت" کرده باشند
یا بخواهند عمداً مردم را فریب دهند.
ای کمیل!
شیطان وقتی قومی را دعوت به گناهانی مثل ، شراب خواری، ریا و آنچه شبیه این گناهان است می نماید
عبادات زیاد را با طول رکوع و سجود و خضوع و خشوع پیش آنان محبوب می گرداند.
وقتی خوب آنها را به دام انداخت
آنگاه آنان را دعوت به ولایت و دوستی پیشوایان ظلم و ستم می نماید.
بحارالانوار ، جلد 81 ، صفحه 229
🔅 #پندانه
✍ به یاد شهدا
🔹سرکلاس استاد از دانشجویان پرسید:
این روزها شهدای زیادی رو پیدا میکنن و میارن ایران، به نظرتون کار خوبیه؟ کیا موافقن؟ کیا مخالف؟
🔸اکثر دانشجویان مخالف بودن!
🔹بعضیها میگفتن:
کار ناپسندیه. نباید بیارن.
🔸بعضیها میگفتن:
ولمون نمیکنن. گیر دادن به چهار تا استخون. ملت دیوونن!
🔹بعضیها میگفتن:
آدم یاد بدبختیاش میفته!
🔸تا اینکه استاد درس رو شروع کرد. ولی خبری از برگههای امتحان جلسه قبل نبود!
🔹همه سراغ برگهها رو میگرفتن، ولی استاد جواب نمیداد.
🔸یکی از دانشجویان با عصبانیت گفت:
استاد برگههامون رو چیکار کردید؟ شما مسئول برگههای ما بودید؟
🔹استاد روی تخته کلاس نوشت:
من مسئول برگههای شما هستم.
🔸سپس گفت:
من برگههاتون رو گم کردم و نمیدونم کجا گذاشتم.
🔹همه دانشجویان شاکی شدن.
🔸استاد گفت:
چرا برگههاتون رو میخواین؟
🔹گفتن:
چون واسشون زحمت کشیدیم، درس خوندیم، هزینه دادیم، زمان صرف کردیم.
🔸هر چی که دانشجویان میگفتن استاد روی تخته مینوشت.
🔹استاد گفت:
برگههای شما رو توی کلاس بغلی گم کردم، هرکی میتونه بره پیداشون کنه؟
🔸یکی از دانشجویان رفت و بعد از چند دقیقه با برگهها برگشت. استاد برگهها رو گرفت و تکهتکه کرد. صدای دانشجویان بلند شد.
🔹استاد گفت:
الان دیگه برگههاتون رو نمیخواین! چون تکهتکه شدن!
🔸دانشجویان گفتن:
استاد برگهها رو میچسبونیم.
🔹برگهها رو به دانشجویان داد و گفت:
شما از یک برگه کاغذ نتونستید بگذرید و چقدر تلاش کردید تا پیداشون کردید. پس چطور توقع دارید مادری که بچهاش رو با دستای خودش بزرگ کرد و فرستاد جنگ، الان منتظر همین چهار تا استخونش نباشه!؟ بچهاش رو میخواد، حتی اگه خاکستر شده باشه.
🔸چند دقیقه همه جا سکوت حاکم شد! و همه از حرفی که زده بودن پشیمون شدن!
🔅 #پندانه
✍ قناعت توانگر کند مرد را
🔹روزی حکیمی شاگردان خود را به گردش علمی برد. در کوه و دشت و طبیعت سبز بهاری گشتند و فلسفه وجود آموختند.
🔸وقت استراحت مشغول خوردن غذا شدند. پشهای مزاحم غذاخوردن حکیم شد و مدام به غذای او میخواست نزدیک شود و بنشیند.
🔹حکیم قدری از غذای خود در مقابل پشه گذاشت، پشه از آن مکید. حکیم از شاگردانش خواست بهدقت پشه را زیرنظر داشته باشند.
🔸پشه برخاست و روی دست یکی از شاگردان که قدری زخم بود و خون داشت، نشست و مشغول خوردن خون شد.
🔹حکیم سیب گندیدهای نزد پشه نهاد، پشه روی قسمت سیاهشده آن نشست و شروع به مکیدن و خوردن کرد.
🔸در همان محل، در تنه درختی، عنکبوتی توری تنیده و لانه کرده بود، پشه برخاست و تور را ندید و در تور عنکبوت گرفتار شد.
🔹حکیم به شاگردانش گفت:
بنگرید، عنکبوت صبورترین و قانعترین حشره است. مدتها ممکن است بهخاطر یک لقمه غذا در کنار لانه خود منتظر بنشیند. و وقتی شکاری کرد، روزها آرامآرام از آن استفاده کند. حریص و شکمپرور نیست.
🔸اما پشه را دیدید، هم طمعکار است و هم شکمپرور و هم صبری برای گرسنگی ندارد. وقتی روی خون نشسته بود، دیدید با دست میزدید برمیخاست و دوباره سریع میخواست روی غذا بنشیند چون تاب گرسنگی هرگز ندارد.
🔹پس بدانید خداوند طمعکارترین مخلوق را روزی و غذای قانعترین و صبورترین مخلوق خود میکند.
🔸بسیاری از گرفتاریهای انسان نتیجه طمع و زیادهخواهی اوست.
🔅 #پندانه
امیدت فقط به خدا باشه
🔹مردی از اولیای الهی، در بیابانی گم شده بود. پس از ساعتها سردرگمی و تشنگی، بر سر چاه آبی رسید.
🔸وقتی که قصد کرد تا از آب چاه بنوشد، متوجه شد که ارتفاع آب خیلی پایین است و بدون دلو و طناب نمیتوان از آن آب کشید.
🔹هرچه گشت، نتوانست وسیلهای برای آبکشیدن بیابد. لذا روی تختهسنگی دراز کشید و بیحال افتاد.
🔸پس از لحظاتی، یک گله آهو پدیدار شد و بر سر چاه آمدند. بلافاصله، آب از چاه بیرون آمد و همه آن حیوانات از آن نوشیدند و رفتند. با رفتن آنها، آب چاه هم پایین رفت!
🔹آن فرد با دیدن این منظره، دلش شکست و رو به آسمان کرد و گفت:
خدایا! میخواستی با همان چشمی که به آهوهایت نگاه کردی، به من هم نگاه کنی!
🔸همان لحظه ندا آمد:
ای بنده من، تو چشمت به دنبال دلو و طناب بود، باید بروی و آن را پیدا کنی. اما آن زبان بستهها، امیدی به غیر از من نداشتند، لذا من هم به آنها آب دادم.
#پندانه
📌از #امام_جواد عليه السلام سوال شد:
چرا امام زمان عليه السلام را «منتظَر» مى نامند؟
📌امام جواد علیهالسّلام فرمودند: «چون او را غيبتي است طولاني كه در آن زمان #مخلصين انتظار ظهور او را دارند، #اهل_شك و شبهه منكر وجود حضرت مى شوند،
#بى_دينان نام و ياد او را به استهزاء و #مسخره مى گيرند،
گروهى به #دروغ براي ظهور #وقت تعيين مى كنند،
كسانى كه عجله كنند #هلاك مى شوند، و اهل تسليم #نجات پيدا مى كنند.»
📚كمال الدين و تمام النعمة، ج2،ص 378
· · · • • • • • ✤ • • • • • · ·
🔅 #پندانه
✍ دنیای شیطان را به او پس بده تا ایمانت را برگرداند
🔹روزی مردی نزد عارفی آمد که بسیار عبادت میکرد و دارای کرامت بود.
🔸مرد به عارف گفت:
خستهام از این روزگار بیمعرفت که مرام سرش نمیشود. خستهام از این آدمها که هیچکدام جوانمردی ندارند.
🔹عارف از او پرسید:
چرا این حرفها را میزنی؟
🔸مرد پاسخ داد:
خب این مردم اگر روزشان را با کلاهبرداری و غیبت و تهمتزدن شروع نکنند، به شب نخواهد رسید.
🔹شیخ، پیش خودمان بماند آدم نمیداند در این روزگار چه کند. دارم با طناب این مردم ته چاه میروم و شیطان هم تا میتواند خودش را آماده کرده تا مرا اغفال کند.
🔸اصلا حس میکنم ایمانم را برده و همین حوالی است که مرا با آتش خودش بسوزاند. نمیدانم از دست این ملعون چه کنم. راه چارهای به من نشان ده.
🔹مرد عارف لبخندی زد و گفت:
الان تو داری شکایت شیطان را پیش من میآوری؟! جالب است بدانی زودتر از تو شیطان پیش من آمده بود و از تو شکایت میکرد.
🔸مرد مات و مبهوت پرسید:
از من؟!
🔹مرد عارف پاسخ داد:
بله، او ادعا میکرد که تمام دنیا از اوست و کسی با او شریک نیست و هر که بخواهد دنیا را صاحب شود یا باید دوستش باشد یا دشمنش.
🔸شیطان به من گفت تو مقداری از دنیایش را از او دزدیدهای و او هم به تلافی ایمان تو را خواهد دزدید.
🔹مرد زیرلب گفت:
من دزدیدهام؟ مگر میشود؟
🔸عارف ادامه داد:
شیطان گفت کسی که کار به دنیا نداشته باشد، او هم کاری به کارش ندارد. پس دنیای شیطان را به او پس بده تا ایمانت را به تو برگرداند.
🔹بیخود هم همه چیز را گردن شیطان مینداز. تا خودت نخواهی بهسمت او بروی او به تو کاری نخواهد داشت.
🔸این تو هستی که با کارهایت مدام شیطان را صدا میزنی. وقتی هم که جوابت را داد شاکی میشوی که چرا جوابت را داده است.
🔹خب به طرفش نرو و صدایش نکن تا بعد ادعا نکنی ایمانت را از تو دزدیده است.
🔅#پندانه
✍ خوشبختی در مسیر است، نه در مقصد
🔹هرکسی که قدم به زندگی شما میگذارد، یک معلم است.
🔸حتی اگر شما را عصبی کند باز هم درسی به شما آموخته است، زیرا محدودیتهای شما را نشانتان داده است.
🔹پس آگاهانه و با آرامش با اطرافيان رفتار كنيد و از تنش و درگيرى و بحث بپرهيزيد.
🔸هرگز فکر نکنید که اگر فلان مرحله زندگی بگذرد، همهچیز درست میشود. از همه چالشها لذت ببرید.
🔹هنر زندگی، دوستداشتن مسیر زندگی است. خوشبختی در مسیر است، نه در مقصد.
🔅 #پندانه
✍ قرض زیاد، انسان خوشقول را بدقول میکند
🔹روزی مرد آبروداری را دیدم که گریه میکرد. از وی علت را جویا شدم.
🔸او گفت:
از مرد خسیسی مبلغی قرض گرفتهام و از پرداخت آن عاجزم. هر روز به درِب خانهام میآید و مزاحم همسرم میشود.
🔹به او گفتم:
چرا از او شکایت نمیکنی؟
🔸گفت:
به خدا اگر مسئله قرض نبود، خودم از خانه بیرون میآمدم و زیر گوشش میزدم ولی چون بدهکارم، اگر با او جروبحث کنم و بگویم مزاحم خانه من نشو، در گوشهای رفته و بلند داد میزند که بدهی خود را بده تا مرا دمِ درِ خانهات نبینی. هرکسی هم صدای دادوفریاد او را بشنود به او حق میدهد که بهدنبال بدهیاش آمده است.
🔅حضرت علی علیه السَّلام میفرمایند:
«قرض زیاد، انسان خوشقول را بدقول میکند.»
💢 همانقدر که قرضالحسنه دادن مستحب است، قرضالحسنه گرفتن مکروه است. سعی کنیم، تا حد امکان قرض نگیریم؛ زیرا بدهی، انسان را نزد همه خوار، زبانش را کوتاه و سرش را به زیر میافکند.
🔅 #پندانه
✍ تنها راه رسیدن به شادی حقیقی
🔹روزگاری کلاغی زندگی میکرد. او کاملا شاد بود. تا اینکه یک قوی زیبا دید.
🔸کلاغ با خودش گفت:
اون قو چه سفیدی فوقالعادهای داره، ولی من خیلی سیاه هستم. حتما اون شادترین پرنده دنیاست.
🔹قو کمی جلوتر یک طوطی میبیند. با خودش میگوید:
این طوطی چه رنگارنگ و زیباست و من چهقدر زشتم. حتما اون شادترین پرنده دنیاست.
🔸طوطی کمی جلوتر طاووسی میبیند و با خودش میگوید:
طاووس چه دم زیبایی دارد، درست برخلاف دم من. حتما اون شادترین پرنده دنیاست.
🔹طاووس همین طور که داشت میرفت، به کلاغ رسید. با خودش گفت:
کلاغ خیلی خوششناسه، چون آزاده و میتونه پرواز کنه ولی من نمیتونم پرواز کنم.
🔸هرگز حسرت داشتههای دیگران را نخورید؛ این تنها راه رسیدن به شادی حقیقی است.