✨﷽✨
♨به مانند کافر جان میدهند...
✍مرحوم كليني در كتاب كافي روايتي از امام صادق عليهالسلام نقل ميكند كه فرمودند: علي بن ابيطالب يك روز دچار درد چشم شد. پيامبر وقتي آمدند تا از علي عيادت كنند ديدند آن حضرت از شدت درد فرياد ميكشد، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: يا علي جزع و فزع ميكني؟ آيا واقعا درد تو بسيار شديد است؟
علي عليهالسلام عرض كرد: يا رسولالله تا به حال چنين دردي نداشتهام. پیامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: يا علي!وقتي كه ملك الموت ميآيد تا جان انسان كافري را بگيرد سفودي (مثل سيخ كباب) در دست دارد و بوسيله آن جان او را ميگيرد و اين قبض روح آن چنان دردناك است كه كافر فرياد ميزند...
حضرت علي (عليهالسلام) همين كه اين را شنيد از بستر خود برخاست و گفت: يا رسولالله يك بار ديگر هم اين مطلب را بگوييد، چون آنقدر از شنيدن آن وحشت كردم كه درد چشم خودم را فراموش كردم.
بعد فرمود: يا رسول الله آيا اين اختصاص به كافران دارد يا بعضي ديگر از امت تو هم اينطور هستند؟ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: سه دسته از امت من هم اينطور قبض روح ميشوند:
1- كسي كه مسئوليتي دارد و ظلم ميكند
2- گروهي كه مال يتيم ميخورند
3- شاهدي كه به دروغ شهادت دهد.
📚 بحارالانوار،ج ٢١ ، ص ٢٨
🌿🍁🍂🍁🌿
✨﷽✨
✅آیا اسلام برای همه امور بشر پاسخ دارد؟
✍شهید مطهری:بعضیها جمود به خرج میدهند، خیال میکنند که چون دین اسلام دین جامعی است، پس باید در جزئیات هم تکلیف معینی روشن کرده باشد. نه، اینطور نیست. یک حساب دیگری در اسلام است.
اتفاقاً جامعیت اسلام ایجاب میکند که اساساً در بسیاری از امور دستور نداشته باشد؛ نه اینکه هیچ دستور نداشته باشد، بلکه دستورش این است که مردم آزاد باشند و به اصطلاح تکلیفی در آن امور نداشته باشند.
از جمله حدیثی است به این مضمون: خدا دوست دارد در مسائلی که مردم را آزاد گذاشته است، مردم هم آزاد باشند؛ یعنی مسائل آزاد را آزاد تلقی کنند، از خود چیزی در نیاورند، آن را که رخصت است آزاد بدانند.
امیرالمؤمنین میفرماید: خدا یک چیزهایی را واجب کرده است، آنها را ترک نکنید، یک چیزهایی را هم ممنوع اعلام کرده است، به آنها تجاوز نکنید. خدا درباره بعضی از مسائل سکوت کرده است. البته فراموش نکرده، بلکه خواسته است که سکوت کند و بندگانش در آن مسائل آزاد و مختار باشند. در آنچه که خدا مردم را آزاد گذاشته است، شما دیگر تکلیف معین نکنید.
📚اسلام و نیازهای زمان، ج1، ص175
🌿🍁🍂🍁🌿
💠 نشانی خانه امام زمان (عج) 💠
✍ از علامه حسن زاده پرسیدند:
آدرس امام زمان ارواحنافداه کجاست؟ کجا می شود حضرت را پیدا کرد؟
✅ایشان فرمودند: آدرس حضرت در قرآن کریم آیه ۵۵ سوره قمر است؛ که میفرماید:
"فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عَنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِر"
🔹 هر جا که صدق و درستی باشد،
🔹 هر جا که دغل کاری و فریب کاری نباشد،
🔹 هرجا که یاد و ذکر پروردگار متعال باشد،
حضرت آنجا تشریف دارند..."
🌸🍃🌸🍃🌸
10.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من از اشکی که میریزد زچشم یار میترسم✨
از آن روزی که مولایم شود بیمار میترسم✨
اللهم عجل لولیک الفرج🙏🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥این پست برای کسانی که خجالت میکشند از مردم مظلوم غزه دفاع کنند و حرف حق رو بزنند و سکوت میکنند .
💥سکوت شما یعنی رضایت شما به رژیم نامشروع و حرام زاده
در کرب و بلا، بی طرفان بی شرفان اند
تاریخ همان است، حسینی و یزیدی...
#شب_جمعه
#بیمارستان_المعمدانی #غزه
🌷۱۲ آیه اختصاصی درمورد پیامبر ص:
🌷۱.خدابه خاطربعثتش برمامنت گذاشته۱۶۴آل عمران
🌷۲.فقط ایشان رحمت است برای همه
وَمَآ أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ (١٠٧)انبیاء
🌷۳.فقط ایشان به اخلاق عظیم توصیف شده
وإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ (٤)قلم
🌷۴.فقط به ایشان فرموده به توشرح صدردادیم:
أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ (١)انشراح
🌷۵.خاتم پیامبران است:
... وَلَٰكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النبیین (٤٠)احزاب
🌷۶.تاتودربین مردم هستی عذاب نازل نمیکنم:
وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ... (٣٣)انفال
🌷۷.ایشان رابایاایهاالرسول یاایهاالنبی صدازده
🌷۸.قرآن رانازل نکردیم تادرعبادت ،خودرابه مشقت بیندازی:مَآ أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَىٰٓ (٢)طه
🌷۹.خودت راکشتی که اینهاایمان نمی آورند:
لعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ (٣)شعرا
🌷۱۰.رنج آنها تورارنج میدهد:
لَقَدْ جَآءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ (١٢٨)توبه
🌷۱۱.تنهاپیامبریست که خدافرموده من براوصلوات میفرستم شماهم صلوات بفرستید۵۶احزاب
🌷۱۲.تنهاپیامبری که خدااجررسالتش رادوستی خاندانش قرارداده،رسول اکرم ص است۲۳شوری
🌿🍁🍂🍁🌿
مدح و متن اهل بیت
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ #پارت_پنجم ضحی هم مثل همیشه پرید وسطو با خوشحالی گفت _بده به مامانم واست گشادش میکنه...
🔸🔸🔸
🔸🔸
🔸
﴾﷽﴿
#پارت_ششم
تا خواستم از علی دفاع کنم سوگند گفت
_اره...کلی حرف بار این دختر بیچاره کرد بعدشم زرتی درو کوبوندو رفت پیش فااطممه جوونش!
بردیا که به شدت از لحن تند سوگند جا خورده بود با بهت پرسید
_مگ چی بهش گفتی؟!
بغضی که از بعد از رفتن علی تو گلوم لونه کرده بود مانع جواب دادنم شد.
سوگند باز به جای من جواب داد
_کلی حرف بار خانوومت کرد بعدشم گف تو زندگیم دخالت نکن من با هرکی که دوست داشته باشم عروسی میکنم به توهم ربطی نداره...کجا بودی جلوی علیو بگیری که انقد زنتو تحقیر کرد؟! اَهه!!
و سریع از لابی ساختمون خارج شد.
بردیا دستمو گرفتو منو کشون کشون سوار ماشین کرد و خودشم به سرعت سوار شدو درو بست.
تا درو بست بغضم ترکید....دستامو جلوی صورتم گرفتمو اشکام جاری شد...
دختر دل نازکی نبودم اما تنها فرد باقی مونده از خونوادم علی بودو دوست نداشتم اونو هم از دست بدم.
خوب که گریه کردم و کمی سبک تر شدم، از روی داشبورد دستمال برداشتمو اشکامو پاک کردم.
بردیا که فهمید سبک شدم زمزمه کرد
_با علی صحبت میکنم... غصشو نخور...وقتی با زندگیش لج کرده دیگه چرا تو پاسوزش شی...حالا اینارو بیخیال...اومدم تا باهم بریم گردش ..بس نیس مرخصی و خونه نشینی؟!
با حرف اخرش خندیدمو گفتم
_خوبه فقط ۲روز مرخصی گرفتم اونم فقط بخاطر مسمویتی که جنابعالی مقصرش بودی!
با حیرت نگاهم کردو گفت
_عِه!عِه!عِه! بچه پرو رو نگاه کن!کی بود جیغ جیغ میکرد الا و بلا برام از درخت لیمو بچین؟؟ من بودم میگفتم؟!
بعد صداشو نازک کردو ادامه داد
_بردیا جوونم واسم لیمو میچینی؟ بدون لیمو ناهار از گلوم پایین نمیره!
قهقه زدمو گفتم
_خیلی نامردی!من اینجوری حرف میزنم اخه؟!
همون لحظه یکی پرید سمت شیشه بردیا و جیغ زد
هینی کردمو خواستم جیغ بزنم که صدای خندون حسین اومد که گفت
_گند زدم به صحنه رمانتیکتون؟!
جیغ زدمو گفتم
_حسین دعا کن دستم بهت نرسه!
با لودگی به صورتش چنگ زدو رو به بردیا گفت
_داش بردیا به دادم برس که این جغله منو به دیار باقی میفرسه اونم با بی ار تی!!
بردیا قه قه زدو گفت
_حقته....تا تو باشی سر به سر دریا نزاری!
همون لحظه سوگند با یه پلاستیک پر از خوراکی سوار ماشین شد و رو به حسین گفت
_سروان پویاسوار نمی شی؟
خندم گرفت این دوتا با هم مثل بچه ها کلکل میکنن وسوژه چتای شبونه منو بردیا میشن.
حسین ایشی کردو گفت
_دریا این دوستت چقده نچسبه... تو اداره هم که بدتره!نق نقو!!
لبمو گاز گرفتم تا صدای خندم سوگندو ناراحت نکنه.
سوگند هم کم نیاوردو رو به بردیا گفت
_پسر خاله...دایی خانومت خیلی جلفه میدونستی؟؟
دیگ نتونستم نخندم زدم زیر خنده و با خنده من بردیا هم شروع کرد به خندیدن.
حسین سریع سوار شدو گفت
_بفرما سروان...انقد پرتو پلا گفتی که یادمون رفت بریم اداره...بردیا روشن کن بریم که پدرو پسر(سرهنگ و سرگرد مهدوی) سرمونو با اون خودنویس خفنش میبره میده به عروسو خواهر عروسش!
سوگند با شنیدن کلمه عروسو خواهر عروس جیغ زد اخه خواهرش ، زینب همسر سرگرد مهدوی بود...
سوگند_بامزه...به جای چرت و پرت گفتن مختو یه چکاپ ببر...امروز جمعست و جنابعالی هم امروزو خونه استراحت کن...
بردیا اروم پچ زدو گفت
_خدا به دادمون برسه ادم قحطه که میخوایم با این دوتا بریم دارحمه؟؟
(دارحمه به قبرستون و گلزار شهدای شهر شیراز میگن )
خندیدموگفتم
_مجبور نبودی با این دوست مشنگت که دایی بنده هم تشریف دارن افتخار همراهی به منو سوگند بدی؟
حسین معترض گفت
_عای شما دوتا!چی میگین دو ساعته....بلند تر بگین شاید این سروان فرحی زیپ دهنشو بست و کمتر مخ منو تیلیت کرد!!
🌟ادامه دارد🌟
به قلم 👈 رز✍
🔸
🔸🔸
🔸🔸🔸
🔸🔸🔸
🔸🔸
🔸
﴾﷽﴿
#پارت_هفتم
وباز هم قه قه منو بردیا بالا رفت و جیغ جیغای سوگند شروع شد...
از صمیم قلبم از حضور بردیا و حسین و البته رفیق جینگم، سوگند بعد از بحث با علی خیلی خوشحالم!
و خدا رو شکر کردم واسه داشتن یه دایی مثل حسین...
یه نامزد مثل بردیا...
و یه رفیق که مثل خواهرمه مثل سوگند...
خدایا شکرت!!
**
بعد از خوندن فاتحه و شستن قبر مامان و بابا و اقاجون و مادر جون والبته پدر بردیا از دارحمه خارج شدیم.
بردیا_نظرتون چیه بریم باغ جنت؟!
حسین_چار پایم...
سوگند_منم هستم
لبخندی بهشون زدمو گفتم
_منم هستم....بردیا به پارسا و پریا هم بگو با معصومه و ضحی و خاله بیان!
رو کردم سمت حسینو ادامه دادم
_توهم به دایی و خاله خبر بده!
سوگند میون حرفم پریدو گفت
_محمدو زینب نمیان...قراره واسه بچشون برن سیسمونی بخرن!
لبخند زدمو گفتم
_الهی....انشاالله که یه بچه ی سالمو گوگولی باشه
همه جوابمو دادن
_ انشاالله...
* *
کنار معصومه نشستمو گفتم
_خبری از تو راهی نیست؟
خنده بی صدایی کردو باخجالت سرشو به معنی اره تکون داد...
با ذوق جیغ خفیفی زدمو گفتم
_راس میگی؟؟
معصومه سرشو پایین انداختو گونه هاش گلگون شد.
پری پرید وسطو گفت
_چیو راس میگه؟!
جوابشو ندادم و با ذوقو خوشحالی بی نهایتی رو به پارسا کردمو گفتم
_وای داداش بابا شدن دوبارت مبارک باشه!!شیرینیش کو؟؟
ضحی با شنیدن حرفم دویید سمت معصومه و جلوش ایستادو گف
_مامانیم بهش بگو من حواسم خیلی بهش هست.مگ نه دَلا!
🌟ادامه دارد🌟
به قلم 👈 رز✍
🔸
🔸🔸
🔸🔸🔸
~~~🌸🐾🌸~~~~~~
🔸🔸🔸
🔸🔸
🔸
﴾﷽﴿
#پارت_هشتم
پریا خندیدو گف
_عمه جون....دلا نه..دریا درسته
ضحی زبونکی به پریا انداختو گفت
_زنعمو خودمه...دوس دارم بگم دلا
خندیدمو محکم بغلشم کردمو ذوق زده گفتم
_وای من غش!
همه خندیدن
خاله پریچهر اروم تو گوشم زمزمه کرد
_انشاالله بچه ی تو و بردیا!!
لبخند گنده ای زدمو گفتم
_انشاالله خاله جوونم!!
خاله هدی نیشگون از پهلوم گرفتو گفت
_ورپریده حیا رو قورت دادی؟؟
سوگند خندیدو گفت
_نه خاله خانم! شوورش داده
حسین پرید وسط حرف سوگندو گفت
_اره ابجی...مال این سروان فرحیمونم که ترشیده
دایی هادی زد پشت گردن حسینو گفت بچه انقد این دخترمو اذیت نکن!
حسین هینی کشیدو گفت
_یا خدا!داداش کی بهت بچه داده که این دختر دیوونته!؟
سوگند حرصی نگاهم کردو گفت
_دریا تو بزنش من نامحرمم نمی تونم
لبخند پهنی زدمو گفتم
_به روی چشم!
و حسین قبل از پس گردنی یه من پس گردنی از خاله هدی نوش جان کرد که سوگند جیغ کشیدو پرید بغل خاله و گفت
_وای هدی خانم یه دونه ای به مولا!!
باز هم همه خندیدیم که حسین با چشماش واس خاله و سوگند خطو نشون کشید.
همون لحظه معصومه با اشاره دستش به گوشی بردیا اشاره کردو توی دفترش نوشت
"گوشی اقا بردیا داره زنگ میخوره!"
لبخند زدمو با تشکر بلند شدمو رفتم سمت گوشی بردیا.
علی بود!
ناخوداگاه اخمام توهم رفت.
بردیا کنارم ایستادو با دیدن اسم علی گوشیو ازم گرفتو جواب دادو روی حالت بلندگو قرار داد.
صدای علی تو گوشی پیچید که پرسید
_احوال شوهر خواهر گلم چطوره؟!
بردیا سرد جوابشو دادو گفت
_با توهینای برادر زنم به زنم حالم خیلی خوبه!
علی_شرمنده داداش ولی مقصر خودشه....داره تو زندگیم بیش از حد دخالت میکنه!
بردیا تقریبا داد زد
_مرد حسابی یه نگاه به دختری که میخوایش کردی؟؟ به والله که ضایعست کاسه ای زیر نیم کاسشه!
با داد بردیا پسرا از الاچیق خارج شدن و دخترا و خاله ها نگران نگاهمون کردن...
پارسا و حسین خواستن چیزی بگن که با دستم ازشون خواستم سکوت کنن...
🌟ادامه دارد🌟
به قلم 👈 رز✍
🔸
🔸🔸
🔸🔸🔸
~~~🌸🐾🌸~~~~~~