eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.2هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خمیر پیتزا حرفه‌ای😎🫓 مواد لازم : مخمر خشک ۱ ق غ شکر نصف ق غ روغن ۲۰ گرم آرد ۵۰۰ گرم
♦️یک پیرزن دو کوزه ی آب داشت که آنهارا آویزان بر یک تیرک چوبی بردوش خود حمل می کرد. یکی ازکوزه ها ترك داشت ومقدارى ازآب آن به زمين مى ريخت، درصورتیکه دیگری سالم بودوهمیشه آب داخل آن بطورکامل به مقصد می رسید. به مدت طولانی هرروزاین اتفاق تکرار میشدوزن همیشه یک کوزه ونیم ،آب به خانه می برد. ولی کوزه شکسته از مشکلی که داشت بسیار شرمگین بودکه فقط می توانست نیمی ازوظیفه اش را انجام دهد. پس از دوسال ، سرانجام کوزه شکسته به ستوه آمد وازطریق چشمه باپیرزن سخن گفت. پیرزن لبخندی زد وگفت: هیچ توجه کرده ای که گلهای زیبای این جاده درسمت تو روییده اند ونه در سمت کوزه سالم؟ اگرتو اینگونه نبودی این زیبايی ها طراوت بخش خانه من نبود... طی این دوسال این گلها را می چیدم وباآنها خانه ام راتزیین میکردم. هریک ازما شکستگی خاص خودرا داریم ولی همین خصوصیات است که زندگی مارا در کنار هم لذت بخش و دلپذیر میکند. باید درهر کسی خوبی هایش را جستجو کنی و بیاموزی، پس به دنبال شکستگی ها نباش که همه به گونه ای داریم فقط نوع آن متفاوت است و این اصلا شرمندگی ندارد. خلقت ما این گونه است 🌿🍁🍂🍁🌿
✨﷽✨ 🌸 گذرنامه قیامت 🌸 تعبير من به نماز نسبت به ساير عبادات اين است که نماز گذرنامه است . وقتي ما ازاين دنيا مي رويم و وارد محشر مي شويم درست مثل کسي که ميخواهد از کشور خارج بشود . اگر ارز داشته باشد ، وسايل هم داشته باشد ، بليط هم داشته باشد ، باز مي گويند : گذرنامه ات کجاست ؟ و اين را مي خواهند . نماز اساس است . اگر اين گذرنامه بود ، وسايل ديگر هم به درد مي خورد ولي اگر گذرنامه نبود ، بقيه کارها هم مقيد نخواهد بود .آيه 238 بقره داريم : از نمازتان محافظت کنيد مخصوصا نمازي که برايتان سخت است مخصوصا نماز عصر که خيلي گرم است . جاي ديگر داريم : مسلمان کسي است که از نمازش محافظت مي کند . تمام سفارش انبياء و آخرين سفارش انبياء نماز بوده است و روايت هم داريم . پيامبر فرمودند : چطور گرسنه شَديد ، غذا برايش لذيذ است ؟ تشنه شَديد ، آب برايش لذيذ است ؟ همين طور نماز پيش من محبوب است . با يک فرق ، گرسنه وقتي ميخورد سير ميشود ولي من هيچ وقت از نماز سير نمي شوم . وقتي ابراهيم فرزند و همسرش را به بيابان آورد گفت : خدايا اين ها را به اين سرزمين آورده ام که نماز برپا بشود . اين نشان دهنده اهميت نماز است . در روايت داريم : نماز يک قلعه اي است که ما را از آسيب پذيري شيطان حفظ مي کند . 〖از بیانات حجت الاسلام رفیعی〗 🌿🍁🍂🍁🌿
همہ مشکل دنیا این است کہ نادان ها و دیوانہ ها همیشہ یقین دارند... اما خردمندان سرشار از تردید هستند...
✨﷽✨ ♨به مانند کافر جان میدهند... ✍مرحوم كليني در كتاب كافي روايتي از امام صادق عليه‌السلام نقل مي‌كند كه فرمودند: علي بن ابيطالب يك روز دچار درد چشم شد. پيامبر وقتي آمدند تا از علي عيادت كنند ديدند آن حضرت از شدت درد فرياد مي‌كشد، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: يا علي جزع و فزع مي‌كني؟ آيا واقعا درد تو بسيار شديد است؟ علي عليه‌السلام عرض كرد: يا رسول‌الله تا به حال چنين دردي نداشته‌ام. پیامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: يا علي!وقتي كه ملك الموت مي‌آيد تا جان انسان كافري را بگيرد سفودي (مثل سيخ كباب) در دست دارد و بوسيله آن جان او را مي‌گيرد و اين قبض روح آن چنان دردناك است كه كافر فرياد مي‌زند... حضرت علي (عليه‌السلام) همين كه اين را شنيد از بستر خود برخاست و گفت: يا رسول‌الله يك بار ديگر هم اين مطلب را بگوييد، چون آنقدر از شنيدن آن وحشت كردم كه درد چشم خودم را فراموش كردم. بعد فرمود: يا رسول الله آيا اين اختصاص به كافران دارد يا بعضي ديگر از امت تو هم اينطور هستند؟ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: سه دسته از امت من هم اينطور قبض روح مي‌شوند: 1- كسي كه مسئوليتي دارد و ظلم مي‌كند 2- گروهي كه مال يتيم مي‌خورند 3- شاهدي كه به دروغ شهادت دهد. 📚 بحارالانوار،ج ٢١ ، ص ٢٨ 🌿🍁🍂🍁🌿
✨﷽✨ ✅آیا اسلام برای همه امور بشر پاسخ دارد؟ ✍شهید مطهری:بعضی‌ها جمود به خرج می‌دهند، خیال می‌کنند که چون دین اسلام دین جامعی است، پس باید در جزئیات هم تکلیف معینی روشن کرده باشد. نه، اینطور نیست. یک حساب دیگری در اسلام است. اتفاقاً جامعیت اسلام ایجاب می‌کند که اساساً در بسیاری از امور دستور نداشته باشد؛ نه اینکه هیچ دستور نداشته باشد، بلکه دستورش این است که مردم آزاد باشند و به اصطلاح تکلیفی در آن امور نداشته باشند. از جمله حدیثی است به این مضمون: خدا دوست دارد در مسائلی که مردم را آزاد گذاشته است، مردم هم آزاد باشند؛ یعنی مسائل آزاد را آزاد تلقی کنند، از خود چیزی در نیاورند، آن را که رخصت است آزاد بدانند. امیرالمؤمنین می‌فرماید: خدا یک چیزهایی را واجب کرده است، آنها را ترک نکنید، یک چیزهایی را هم ممنوع اعلام کرده است، به آنها تجاوز نکنید. خدا درباره بعضی از مسائل سکوت کرده است. البته فراموش نکرده، بلکه خواسته است که سکوت کند و بندگانش در آن مسائل آزاد و مختار باشند. در آنچه که خدا مردم را آزاد گذاشته است، شما دیگر تکلیف معین نکنید. 📚اسلام و نیازهای زمان، ج1، ص175 🌿🍁🍂🍁🌿
💠 نشانی خانه امام زمان (عج) 💠 ✍ از علامه حسن زاده پرسیدند: آدرس امام زمان ارواحنافداه کجاست؟ کجا می شود حضرت را پیدا کرد؟ ✅ایشان فرمودند: آدرس حضرت در قرآن کریم آیه ۵۵ سوره قمر است؛ که می‌فرماید: "فی ‌مَقْعَدِ صِدْقٍ عَنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِر" 🔹 هر جا که صدق و درستی باشد، 🔹 هر جا که دغل کاری و فریب کاری نباشد، 🔹 هرجا که یاد و ذکر پروردگار متعال باشد، حضرت آنجا تشریف دارند..." 🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من از اشکی که میریزد زچشم یار میترسم✨ از آن روزی که مولایم شود بیمار میترسم✨ اللهم عجل لولیک الفرج🙏🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥این پست برای کسانی که خجالت میکشند از مردم مظلوم غزه دفاع کنند و حرف حق رو بزنند و سکوت می‌کنند . 💥سکوت شما یعنی رضایت شما به رژیم نامشروع و حرام زاده
در کرب و بلا، بی طرفان بی شرفان اند تاریخ همان است، حسینی و یزیدی...
🔰مرد این میدان، ما هستیم برای شما
🌷۱۲ آیه اختصاصی درمورد پیامبر ص: 🌷۱.خدابه خاطربعثتش برمامنت گذاشته۱۶۴آل عمران 🌷۲.فقط ایشان رحمت است برای همه وَمَآ أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ (١٠٧)انبیاء 🌷۳.فقط ایشان به اخلاق عظیم توصیف شده وإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ (٤)قلم 🌷۴.فقط به ایشان فرموده به توشرح صدردادیم: أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ (١)انشراح 🌷۵.خاتم پیامبران است: ... وَلَٰكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النبیین (٤٠)احزاب 🌷۶.تاتودربین مردم هستی عذاب نازل نمیکنم: وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ... (٣٣)انفال 🌷۷.ایشان رابایاایهاالرسول یاایهاالنبی صدازده 🌷۸.قرآن رانازل نکردیم تادرعبادت ،خودرابه مشقت بیندازی:مَآ أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَىٰٓ (٢)طه 🌷۹.خودت راکشتی که اینهاایمان نمی آورند: لعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ (٣)شعرا 🌷۱۰.رنج آنها تورارنج میدهد: لَقَدْ جَآءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ (١٢٨)توبه 🌷۱۱.تنهاپیامبریست که خدافرموده من براوصلوات میفرستم شماهم صلوات بفرستید۵۶احزاب 🌷۱۲.تنهاپیامبری که خدااجررسالتش رادوستی خاندانش قرارداده،رسول اکرم ص است۲۳شوری 🌿🍁🍂🍁🌿
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ تا خواستم از علی دفاع کنم سوگند گفت _اره...کلی حرف بار این دختر بیچاره کرد بعدشم زرتی درو کوبوندو رفت پیش فااطممه جوونش! بردیا که به شدت از لحن تند سوگند جا خورده بود با بهت پرسید _مگ چی بهش گفتی؟! بغضی که از بعد از رفتن علی تو گلوم لونه کرده بود مانع جواب دادنم شد. سوگند باز به جای من جواب داد _کلی حرف بار خانوومت کرد بعدشم گف تو زندگیم دخالت نکن من با هرکی که دوست داشته باشم عروسی میکنم به توهم ربطی نداره...کجا بودی جلوی علیو بگیری که انقد زنتو تحقیر کرد؟! اَهه!! و سریع از لابی ساختمون خارج شد. بردیا دستمو گرفتو منو کشون کشون سوار ماشین کرد و خودشم به سرعت سوار شدو درو بست. تا درو بست بغضم ترکید....دستامو جلوی صورتم گرفتمو اشکام جاری شد‌... دختر دل نازکی نبودم اما تنها فرد باقی مونده از خونوادم علی بودو دوست نداشتم اونو‌ هم از دست بدم. خوب که گریه کردم و کمی سبک تر شدم‌، از روی‌ داشبورد دستمال برداشتمو اشکامو پاک کردم. بردیا که فهمید سبک شدم زمزمه کرد _با علی صحبت میکنم... غصشو نخور...وقتی با زندگیش لج کرده دیگه چرا تو پاسوزش شی...حالا اینارو بیخیال...اومدم تا باهم بریم گردش ..بس نیس مرخصی و خونه نشینی؟! با حرف اخرش خندیدمو گفتم _خوبه فقط ۲روز مرخصی گرفتم اونم فقط بخاطر مسمویتی که جنابعالی مقصرش بودی! با حیرت نگاهم کردو گفت _عِه!عِه!عِه! بچه پرو رو نگاه کن!کی بود جیغ جیغ میکرد الا و بلا برام از درخت لیمو بچین؟؟ من بودم میگفتم؟! بعد صداشو نازک کردو ادامه داد _بردیا جوونم واسم لیمو میچینی؟ بدون لیمو ناهار از گلوم پایین نمیره! قهقه زدمو گفتم _خیلی نامردی!من اینجوری حرف میزنم اخه؟! همون لحظه یکی پرید سمت شیشه بردیا و جیغ زد هینی کردمو خواستم جیغ بزنم که صدای خندون حسین اومد که گفت _گند زدم به صحنه رمانتیکتون؟! جیغ زدمو گفتم _حسین دعا کن دستم بهت نرسه! با لودگی به صورتش چنگ زدو رو به بردیا گفت _داش بردیا به دادم برس که این جغله منو به دیار باقی میفرسه اونم با بی ار تی!! بردیا قه قه زدو گفت _حقته....تا تو باشی سر به سر دریا نزاری! همون لحظه سوگند با یه پلاستیک پر از خوراکی سوار ماشین شد و رو به حسین گفت _سروان پویا‌سوار‌ نمی شی؟ خندم گرفت این دوتا با هم مثل بچه ها کلکل میکنن و‌سوژه چتای‌ شبونه منو بردیا میشن. حسین ایشی کردو گفت _دریا این دوستت چقده نچسبه... تو اداره هم که بدتره!نق نقو!! لبمو گاز گرفتم تا صدای خندم سوگندو ناراحت نکنه. سوگند هم کم نیاوردو رو به بردیا گفت _پسر خاله...دایی خانومت خیلی جلفه میدونستی؟؟ دیگ نتونستم نخندم زدم زیر خنده و با خنده من بردیا هم شروع کرد به خندیدن. حسین سریع سوار شدو گفت _بفرما سروان...انقد پرتو پلا گفتی که یادمون رفت بریم اداره...بردیا روشن کن بریم که پدرو پسر(سرهنگ و سرگرد مهدوی) سرمونو با اون خودنویس خفنش میبره میده به عروسو خواهر عروسش! سوگند با شنیدن کلمه عروسو خواهر عروس جیغ زد اخه خواهرش ، زینب همسر سرگرد مهدوی بود... سوگند_بامزه...به جای چرت و پرت گفتن مختو یه چکاپ ببر...امروز جمعست و جنابعالی هم امروزو خونه استراحت کن... بردیا اروم پچ زدو گفت _خدا به دادمون برسه ادم قحطه که میخوایم با این دوتا بریم دارحمه؟؟ (دارحمه به قبرستون و گلزار شهدای شهر شیراز میگن ) خندیدموگفتم _مجبور نبودی با این دوست مشنگت که دایی بنده هم تشریف دارن افتخار همراهی به منو سوگند بدی؟ حسین معترض گفت _عای شما دوتا!چی میگین دو ساعته....بلند تر بگین شاید این سروان فرحی زیپ دهنشو بست و کمتر مخ منو تیلیت کرد!! 🌟ادامه دارد🌟 به قلم 👈 رز✍ 🔸 🔸🔸 🔸🔸🔸
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ وباز هم قه قه منو بردیا بالا رفت و جیغ جیغای سوگند شروع شد... از صمیم قلبم از حضور بردیا و حسین و البته رفیق جینگم، سوگند بعد از بحث با علی خیلی خوشحالم! و خدا رو شکر کردم واسه داشتن یه دایی مثل حسین... یه نامزد مثل بردیا... و یه رفیق که مثل خواهرمه مثل سوگند... خدایا شکرت!! ** بعد از خوندن فاتحه و شستن قبر مامان و بابا و اقاجون و مادر جون والبته پدر بردیا از دارحمه خارج شدیم. بردیا_نظرتون چیه بریم باغ جنت؟! حسین_چار پایم... سوگند_منم هستم لبخندی بهشون زدمو گفتم _منم هستم....بردیا به پارسا و پریا هم بگو با معصومه و ضحی و خاله بیان! رو کردم سمت حسینو ادامه دادم _توهم به دایی و خاله خبر بده! سوگند میون حرفم پریدو گفت _محمدو زینب نمیان...قراره واسه بچشون برن سیسمونی بخرن! لبخند زدمو گفتم _الهی....انشاالله که یه بچه ی سالمو گوگولی باشه همه جوابمو دادن _ انشاالله... * * کنار معصومه نشستمو گفتم _خبری از تو راهی نیست؟ خنده بی صدایی کردو باخجالت سرشو به معنی اره تکون داد... با ذوق جیغ خفیفی زدمو گفتم _راس میگی؟؟ معصومه سرشو پایین انداختو گونه هاش گلگون شد. پری پرید وسطو گفت _چیو راس میگه؟! جوابشو ندادم و با ذوقو خوشحالی بی نهایتی رو به پارسا کردمو گفتم _وای داداش بابا شدن دوبارت مبارک باشه!!شیرینیش کو؟؟ ضحی با شنیدن حرفم دویید سمت معصومه و جلوش ایستادو گف _مامانیم بهش بگو من حواسم خیلی بهش هست.مگ نه دَلا! 🌟ادامه دارد🌟 به قلم 👈 رز✍ 🔸 🔸🔸 🔸🔸🔸 ~~~🌸🐾🌸~~~~~~
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ پریا خندیدو گف _عمه جون....دلا نه..دریا درسته ضحی زبونکی به پریا انداختو گفت _زنعمو خودمه‌...دوس دارم بگم دلا خندیدمو محکم بغلشم کردمو ذوق زده گفتم _وای من غش! همه خندیدن خاله پریچهر اروم تو گوشم زمزمه کرد _انشاالله بچه ی تو و بردیا!! لبخند گنده ای زدمو گفتم _انشاالله خاله جوونم!! خاله هدی نیشگون از پهلوم گرفتو گفت _ورپریده حیا رو قورت دادی؟؟ سوگند خندیدو گفت _نه خاله خانم! شوورش داده حسین پرید وسط حرف سوگندو گفت _اره ابجی...مال این سروان فرحیمونم که ترشیده دایی هادی زد پشت گردن حسینو گفت بچه انقد این دخترمو اذیت نکن! حسین هینی کشیدو گفت _یا خدا!داداش کی بهت بچه داده که این دختر دیوونته!؟ سوگند حرصی نگاهم کردو گفت _دریا تو بزنش من نامحرمم نمی تونم لبخند پهنی زدمو گفتم _به روی چشم! و حسین قبل از پس گردنی یه من پس گردنی از خاله هدی نوش جان کرد که سوگند جیغ کشیدو پرید بغل خاله و گفت _وای هدی خانم یه دونه ای به مولا!! باز هم همه خندیدیم که حسین با چشماش واس خاله و سوگند خطو نشون کشید. همون لحظه معصومه با اشاره دستش به گوشی بردیا اشاره کردو توی دفترش نوشت "گوشی اقا بردیا داره زنگ میخوره!" لبخند زدمو با تشکر بلند شدمو رفتم سمت گوشی بردیا. علی بود! ناخوداگاه اخمام توهم رفت. بردیا کنارم ایستادو با دیدن اسم علی گوشیو ازم گرفتو جواب دادو روی حالت بلندگو قرار داد. صدای علی تو گوشی پیچید که پرسید _احوال شوهر خواهر گلم چطوره؟! بردیا سرد جوابشو دادو گفت _با توهینای برادر زنم به زنم حالم خیلی خوبه! علی_شرمنده داداش ولی مقصر خودشه....داره تو زندگیم بیش از حد دخالت‌ میکنه! بردیا تقریبا داد زد _مرد حسابی یه نگاه به دختری که میخوایش کردی؟؟ به والله که ضایعست کاسه ای زیر نیم کاسشه! با داد بردیا پسرا از الاچیق خارج شدن و دخترا و خاله ها نگران نگاهمون کردن... پارسا و حسین خواستن چیزی بگن که با دستم ازشون خواستم سکوت کنن... 🌟ادامه دارد🌟 به قلم 👈 رز✍ 🔸 🔸🔸 🔸🔸🔸 ~~~🌸🐾🌸~~~~~~
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ علی غرید علی_بردیا حرف دهنتو بفهماا....هیچی نمیگم فک نکن جوابی ندارم...نه خیر اصلا هم اینطور نیس...فقط دارم احترامتو نگه میدارم... سریع گوشیو از دست بردیا قاپیدمو گفتم _الووو....علی...کجایی؟! علی با طعنه گفت _عجبی...خانوم بجای موش دَووندن تو زندگی بقیه احوال پرسی هم میکنه! صدای ظریفی از اون طرف خط اومد که پرسید _علی چرا عصبانی هستی عزیزم کیه پشت خط؟! هه! پس پیش فاطمه بود‌‌‌. پرسیدم _علی نامزدتو نمیاری ببینیمش...همه اومدیم باغ جنت...خاله و دایی هم با خاله پریچهر هستن...نمیای؟ علی پوفی کردو گفت که تا یک ساعت دیگه با فاطمه میاد. حسینو پارسا که تا حدودی ماجرا رو فهمیدن بهت زده نگامون می کردن. دایی مبهوت پرسید _علی نامزد کرده؟ سرمو انداختم پایینو گفتم ¬_دایی بخدا خیلی گفتم با شما و خاله مشورت کنه...اما گفت اونا مخالف فاطمه ان...به خدا سعی کردم جلوشو بگیرم اما قبول نکرد...من دختره رو ندیدم اما تا جایی که تحقیق کردم...دختر درست و سر به راهی نیست. به علی گفته بزرگ شده پر‌ورشگاست اما اسمو ادرس پرورشگاهو‌ نمیگه!!! بردیا هم تحقیق کرده اما اصلا اسمی به اسم فاطمه محمود توی پرونده ها و بچه های سابق پرورشگاه ها نیست! دایی پوفی کردو گفت _خدا عاقبتشو بخیر کنه...وقتی اومدن برخوردت با هر دوشون باید خوب باشه...به هر حال باید به انتخاب برادرت احترام بزاری! دریا_چشم دایی...هرچی شما بگین! خاله هدی معترض گفت _چی چیو چشم دایی...هادی میفهمی چی میگی...اون دختره معلوم نیست کیه! اصلا هدفش معلوم نیست از کارش!!! علی _سلام چقدر زود رسیدن!! خاله با اخم به علی نگاه کردو نگاه گذرایی به دختر کناریه علی کردو از‌خاله پریچهر خواست تا همراهش به بوفه باغ برن. نگاهی به دختر همراه علی یا همون فاطمه کردم. از تیپش جا خوردم.‌..پیراهن کوتاه چار خونه مشکی که تا رونش بود به همراه شلوار زخمی زرد رنگ و کلاه گپ که کامل موهاشو داخلش جا داده بود‌ و زخم چاقوی روی گونش و اون تتوی کنار چشمش ازش یه چهره ترسناک ساخته بود! پارسا و حسین و بردیا تا نگاهشون به فاطمه افتاد با اخم و سر به زیر سلام کردنو به سمت الاچیق رفتن... دایی بهت زده به فاطمه نگاه کردو درنهایت با تبریک وارد الاچیق شد . سوگند تبسمی کردو با لبخند مصنوعی به سمت فاطمه رفتو با خوش رویی سلام کرد که فاطمه با دیدن ظاهر پوشیده و اراسته سوگند پوزخند زدو اروم ولی طوری که هممون بشنویم رو به علی گفت _علی یه وقت گناه نکنه منو دیده و به حرف بی مزه ی خودش خندید. در کمال تعجبم علی هم خندید پریا که از حرف فاطمه،به شدت ناراحت بود گفت _خانومی ما با دیدنت وحشت کردیم نه گناه!! رو کرد سمت منو ادامه داد‌ _دریا بیا بریم نماز وحشتمونو بخونیم وگرنه من شب با دیدن این لولو خانوم و تیپ وحشتناکش خوابم نمی بره! سوگند خندیدو گفت _وای پری بدو بریم که الانه سکته کنم! از حرف دخترا خنده اومد روی لبم به علی نگاه کردم که هم شرمنده بود هم عصبانی... انگار بین دوتا حس گیر افتاده بود... بهش گفتم ¬_خوشبخت باشین...فقط داداش نماز وحشتو بلد نبودی حسین یادت میده! فعلا و سمت دخترا رفتمو باهاشون همراه شدمو به سمت خاله هدی و خاله پریچهر رفتیم 🌟ادامه دارد🌟 به قلم 👈 رز✍ 🔸 🔸🔸 🔸🔸🔸 🌺🌹🌹🌺 ~~~🌸🐾🌸~~~~~~
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ هدی_وای پریچهر!نمی دونی چقدر از دیدن تیپ دختره تعجب کردم...از علی همچین انتخابی بعید بود!! خاله پریچهر نگاهشو بینمون چرخوندو گفت پریچهر _چی بگم خواهر! انشاالله که خدا کمکش کنه از این جهالت خارجش کنه. پری حسرت وار گفت _انشاالله...خدا از دهنت بشنوه مامان! با این حرفش منو سوگند نگاهی بهم کردیمو درنهایت نگاهمونو چرخوندیم سمت پریا و مشکوک نگاهش کردیم... نکنه عاشق علیه؟!!!! *** وارد اداره شدمو یه راس به سمت اتاق مشترکم با سوگند رفتم... به محض ورودم سوگند حرصی گفت _دریا من اخرش این داییتو خفه میکنم...عه!عه! در اومده میگه سروان فرحی نماز وحشتتون فراموش نشه! پلیسی به ترسو ندیده بودم که به لطف شما دیدم!! خندیدمو گفتم _وای از دست شما دوتا....بخدا باهم مو نمی زنین...بردیا هم میگه اون از دست تو هی تو سرش نق میزنه تو هم اینجا! خندیدو چیزی نگفت. پرونده روی میزمو نگاه کردمو شروع به خوندن کردم...چن دقیقه بعد صدای سوگند اومد که میگفت نیم ساعت دیگه جلسه ی مهمیه و حضورم الزامیه . بردیا . عصبانی نگاهمو دوختم به پدر مقتولو گفتم _چرا اظهاراتت دروغ بود ؟؟ از چی ترسیدی؟! 🌟ادامه دارد🌟 به قلم 👈 رز✍ 🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ بردیا . عصبانی نگاهمو دوختم به پدر مقتولو گفتم _چرا اظهاراتت دروغ بود ؟؟ از چی ترسیدی؟! به تته پته افتاده بود و این یعنی حدسم درست بودو قضیه اینطور که گفته نیس! حسین خم شدو دستاشو حائل میز کردو خیره شد تو چشمای پدر مقتولو گفت _اگر حقیقتو مخفی کنی!به جرم قتل دخترت دستگیر میشی... صاف ایستادو به‌سمت در خروجی‌ رفت. قبل از خروج ایستاد اما برنگشت... از روی شونه نگاهی بهش انداختو گفت _در ضمن...اظهارات جنابعالی به ما کمک انچنانی نمیکنه...چون همونطور که فهمیدیم همه حرفات دروغ بوده. میتونیم بقیشو بفهمیم...ولی همکاریت کمک میکرد تا حداقل کمتر مجازات شی...وقت بخیر اقای سرمد. و از اتاق خارج شد. خواستم از اتاق بازجویی خارج شم که گفت _صبر کن!... **** وارد سالن اجتماعات شدم و با یه احترام نظامی کنار حسین و مقابل دریا که با اخم بین دو ابروش که نشون میداد چیزی فکرشو مشغول کرده به میز خیره شده بود نشستم! رو به حسین گفتم _چشه؟! حسین سرشو بلند کردو متعجب نگاهم کردو گفت حسین _کیو میگی؟! پوکر نگاهش کردمو گفتم _منظورم دریاست دیگه! حسین _اهان...اون جغله رو میگی؟... نمی دونم! کمی فکر کردو بعد خیلی جدی گفت _فکر کنم تحفه خانم مخشو خورده ناراحته! پوقی زدم زیر خنده و گفتم _خیلی نکبتی حسین! به دختر خاله بیچارم چیکار داری؟! _یکی سوگند خانم بیچارست یکی هم مرحوم هیتلر! نتونستم جلوی خودمو بگیرم و بلند زدم زیر خنده! محکم زدم پس کلشو گفتم _کم شر بگو برادر من....الان سرگرد درسته قورتمون میده! حسین پشت چشمی واسم نازک کردو گفت _اییش...گور باباش!! سوگند که شنید خیار توی بشقابشو پرت کرد سمت حسین که محکم خورد تو سرش از خنده درحال انفجار بودم اما اینجا جای خندیدنو قهقه زدن نبود. دریا که تا اون لحظه سرش پایین بودو خیره میز ، سرشو بلند کردو نگاه اخمالوشو به سوگند و بعدشم به حسین انداختو با جدیت تمام به سوگند گفت _جناب سروان لطفا به یاد بیارین که کجا هستین! اینجا جای شوخی های خاله زنکی نیست!پس لطفا تا اومدن سرهنگ مهدوی سکوت کنین! منو حسین ‌و البته دونفر دیگه از همکارا متعجب خیره ی دریا بودیم که حالا روی کاغذ جلوش با خودکار خطوط نامعلومی میکشید... سرگرد مهدوی سرفه مصلحتی کردو گفت _حق با سروان فرهمنده(دریا)بهتره از شیطنت نا به جا دست بردارین! همون لحظه سرهنگ مهدوی وارد سالن اجتماعات شد وهمه به احترامش بلند شدیم. ** 🌟ادامه دارد🌟 به قلم 👈 رز✍ 🔸 🔸🔸 🔸🔸🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 عجب صحنه‌ی عجیب و غریبی ! دود و گرد و غبار فضا را فرا گرفته صدای گریه‌ی دخترکی فضا را پر کرده ناگهان کودکی با شنل قرمز و پای برهنه از بین دود و آتش بیرون میدود امدادگر، کودک را به آغوش میکشد و پشت به دوربین میدود فیلمبردار با دیدن عمق فاجعه، الله اکبر میگوید و دنبال این‌دو به حرکت می‌افتد ناگهان توجه فیلمبردار به پشت سرش جلب میشود پسرکی با صدای مادر مادر به دنبال آنها افتاده... 💡 اینجا غزّه است فراموش‌شده‌ترین نقطه‌ی دنیا...
🔴 عفو بین الملل در مورد کشتار بی رحمانه هزار نفر از زنان و کودکان در مخصوصاً قتل عام مردم در نظری نداره؟! ▪️مشخصه همه این نهادهای به اصطلاح حقوق بشری زیر مجموعه رژیم صهیونسیتی هستند و برای آنها کار می کنند
هجوم وحشی ِ ویرانگر و , فواره ها از خون کجا خوابیده ای ,طعنه زن ِ ,هوچیگر ِ صهیون حقوقت کو بشر .طفلی بدون سَر ،سکوت محض !؟ سَرت از برف ای نادان ،بیا ،لختی بکش بیرون بیا کودک کشی ،مادر کشی با حال مُضطر بین تو در صَدر خبر، بنگر ، جنوبِ غزه را اکنون نشسته لکه ی ننگین و خون بر آستین تو بمیرد آن سکوت تو ، بسوزد آن همه قانون نمی دانم ، چه بَد نامی تو را باید نویسدشعر که از تخم شیاطین وام داری می کند مضمون فلسطین ارض قدسی هاست, هرگز خَم نمی گردد به آماج مُسلسها اگر سَرو اَش شود مجنون یهود و خنده ی مستی...هیاهوی مترسک ها دو سه روزی چه خوش رقصی کند اهریمن ِ افسون بدان صهیون که طوفان می وزد از سَمت الاقصا.. بترس از رَعد و بَرق شیرهای جبهه ی مَجنون
هر ناله‌ای که عاشق بیمار می‌کشد آتش به سینه‌های گرفتار می‌کشد گفتم که مختصر بنویسم فراق چیست اما همیشه کار به طومار می‌کشد سنگم مزن! که شیشه‌ی شفاف قلب من حتی نوازشی شود، آزار می‌کشد باور نداشتیم که این قهرِ بی‌دلیل بین من و تو یک‌شبه دیوار می‌کشد یک عمر گریه راه به جایی نبرد و حال چشمی که نیست، حسرت دیدار می‌کشد
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم یک قطرۀ آبم که در اندیشۀ دریا افتادم و باید بپذیرم که بمیرم یا چشم بپوش از من و از خویش برانم یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم این کوزه ترک خورد، چه جای نگرانی‌ست من ساخته از خاک کویرم که بمیرم خاموش مکن آتش افروخته‌ام را بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
آهسته، رفته رفته زمین، تار می شود دنیای ما ز تیرگی، سرشار می شود امواج سرخ جنگ، خروشان و نعش نعش غم در سکوت شهر، تلنبار می شود ساعت به وقت غمزدگی بازگشته است هر لحظه بوی مرگ، پدیدار می شود نفرین بر این قساوت بی حد، که این چنین تازه به تازه، فاجعه تکرار می شود تا آخر کدام خبر، مادران شهر در ماتم شهیدی عزادار می شود؟ ای مرگ بر ستم، که چنین موج می زند اینگونه سقف زندگی، آوار می شود وجدان خفته ی بشریت کجاست؟ کی؟ با چند طفل سوخته، بیدار می شود؟ این شرمساریّ همه ی آدمیّت است وقتی که «بمب»، هدیه به بیمار می شود این قاتلان تشنه به خون بشر، دیگر یک یک، بدل به گلّه ی کفتار می شود تصویر کودکان به خون خفته را ببین آدم ز هر چه داشته، بیزار می شود سردادن شعار حقوق بشر دیگر با این همه جنایت و خون عار می شود این رنج ها هزینه ی بیدار ماندن است در این شبی که مرز وطن، دار می شود در گردباد حادثه، باید صبور بود یک قطره اشک، گاهی پرستار می شود
4704948.mp3
14.24M
مرحبا لشکر حزب الله مرحبا جیش رسول الله سنصلی فی القدس ان شاءالله سنصلی فی القدس ان شاءالله ✌️