eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
8.7هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
24هزار ویدیو
1.7هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
10.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مواد لازم : سینه مرغ ۱ عدد ،آب لیموترش ۲ ق غ روغن زیتون ۳ ق غ،آب ۱ عدد پیاز زعفران ادویه‌ها : پاپریکا،زنجبیل ،پولبیبر،فلفل،نمک
11.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حلوا بدون آرد تا حالا درست کردی؟😍🧈
1.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درمان سرفه های خشک پائیزی 😮‍💨 یدونه خرمالو کبابی کن و بهش تخم گشنیز اضافه کن✋️ واسه دوستاتم بفرس❤️
@ostad_shojaeخطـر ریزش آخرالزمانی.mp3
زمان: حجم: 9.02M
🔹🍃🌹🍃🔹 ✘ خطر ریزش آخرالزمانی ✘ این خطر همه ما را تهدید می‌کند، حتی مراجع تقلید و علمای دین را❗️ ✘✘ ولی فقط یک عدّه ریزش می‌کنند ! |
17.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 نماهنگ تصویری ویژه حمایت از مردم مظلوم 😔😭😭 🎤 باصدای کربلایی 🍁🍂🍁🍂
اگر بدونیم خدا چقدر دوستمون داره گدای محبت دیگران نمیشیم واسه هر چیزی غصه نمیخوریم حسود نمیشیم و کینه کسی رو به دل نمیگیریم هیچ وقت تو زندگی ناامید نمیشیم هیچ وقت احساس شکست و بدبختی نداریم..... باور کنید خدا خیلی دوستمون داره 🌿 ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎ 🍁🌿🍂🌿🍁
36.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ حماسی «یوم الانتقام» 🎙 با صدای ابوذر روحی 🟢نماهنگ «» در فضایی حماسی و پرشور، با تصاویری از مقاومت اسلامی در برابر رژیم صهیونیستی، ساخته شده است و اجرای زنده آن در میدان انقلاب اسلامی در بزرگترین تجتمع ضدصهیونیستی رونمایی شد.
🌷حضرت عیسی ع بشارت داده بود که بعدازمن پیامبری خواهدآمدبه نام احمد ص: 🌷وَإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِيٓ إِسْرَآئِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُٓ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَآءَهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ قَالُوا هَٰذَا سِحْرٌ مُبِينٌ (٦)صف 🌷حضرت عیسی بن مریم ع گفت: ای بنی‌اسرائیل! به یقین من فرستاده خدا به سوی شمایم، تورات را كه پیش از من بوده، تصدیق می‌كنم، و به پیامبری كه بعد از من می‌آید و نامش «احمد» است، مژده می‌دهم. ولی هنگامی كه [احمد] دلایل روشن برای آنان آورد، گفتند: اینهاسحر وجادو است. امامت یعنی امام ع بایدحاکم جامعه باشد 🌿🍁🍂🍁🌿
حتمآ بخوانید، جالبه 👇 ♦️در رحم مادر خداوند بچه را در آبی بسیار شور قرار داده تا جسمش تمیز بماند و مادر سنگینی بچه را کمتر احساس کند، و خداوند روزی جنین را از طریق بند ناف که به مادر وصل است به او میرساند...، 🔹پس اگر مادر در غذا خوردن کوتاهی کند... از غذای جنین چیزی کم نمیشود.... بخاطر وجود غده هایی که با گرفتن مواد لازم از دندانها و استخوان مادر غذای جنین را تأمین میکند و به همین دلیل است که مادران با پیشروی در سن، دندان و پا و زانو درد میگیرند، و در آخر میگویند: زن زودتر از مرد پیر میشود...، 🔸اگر آدمها بدانند که مادرشان بخاطر آنها استخوانش آب میشده در این میمانند که چگونه قدردانی بکنند.!!! خداوندا از تو بهشتی میخواهم برای کسی که مرا به دنیا آورد...* 🤲 🌿🍁🍂🍁🌿
مدح و متن اهل بیت
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ #پارت‌پنجاه‌سہ قه قه زدمو همون طور که سینی چای رو روبه روی بردیا می ذاشتم کنارش نشستمو
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ **** خیره به گنبد طلایی رنگ زمزمه کردم _ السلام علیک یا علی بن موسی الرضا انقدر از دیدن گنبد طلایی امام رضا هیجان زده بودم که به کل حضور بردیا رو در کنارم فراموش کردم... وارد صحن گوهرشاد شدمو کنار حوض روی فرشا نشستم! بردیا هم کنارم نشستو گفت _ ما رو فراموش کردی حاج خانوم؟ خندیدمو با بغض گفتم _ مگه دیوونم فراموشت کنم؟! لبخندی زدو گفت _ قول بده!... قول بده فراموشم نمی کنی! قول بده تا ابد به یادمی! قول بده اگه یه روز خدا منو ازت گرفت فراموشم نکنی و واسم همیشه دعا کنی! اشکی از چشمام روون شد و گفتم _ قول میدم ! به کبوترای همین حرم قسم که فراموشت نمی کنم! فراموشت نمی کنم! این حرفا چیه بردیا؟! مطمئن باشی نمی زارم زود تر از من این دنیا رو ترک کنی! دستمو فشردو از توی کیفم دستمالی دراورد و بهم دادو گفت _ عه!عه! بچه کوچولو رو نگا!! فرمانده هم اینقد زر زرو؟؟؟ اشکامو پاک کردمو چپ چپ نگاش کردم که صدای اذان توی صحن یا همون حیاط مسجد گوهر شاد پخش شد. چشمامو بستمو ارزو کردم که هیچ وقت منو بردیا از هم جدا نشیمو حتی مرگمون هم با هم باشه! با صدای بردیا چشمامو باز کردم _فرمانده ایستاده می خوابی؟ بپر بریم نماز بخونیم! لبخندی بهش زدمو گفتم _ بریم توی رواق امام خمینی «ره» یا داخل مسجد گوهر شاد نماز بخونیم؟ بردیا_بیا بریم داخل مسجد گوهر شاد نماز بخونیم واسه دعای ندبه بعد بریم تو رواق! اروم پلک زدمو گفتم _چشم قربان! امری ندارین ؟ لبخند زدو به دستم فشار خفیفی دادو گفت _ التماس دعا فرمانده! همونطور که اروم ازش دور میشدم گفتم _محتاجیم قربان! **** 🌟ادامه دارد🌟 به قلم 👈 رز✍ 🔸 🔸🔸 🔸🔸🔸 ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ★ ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ~🌸🐾🌸~~~~
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ صدای صوت دعای ندبه و زیارت عاشورا همیشه ارومم می کرد... نگاهمو دوختم به کتاب ادعیه داخل دست بردیا و گوش سپردم به صوت دلنشینی که داخل رواق امام پیچیده بود. "الحمد الله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد نبیه و اله و سلم تسلیما اللهم لک الحمد علی ما جری به قضائک فی اولیائک الذین استخلصتهم لنفسک و دینک اذ اخترت لهم جزیل ما عندک من النعیم المقیم الذی لا زوال له و لا اضمحلال..." یادمه مامانم هر صبح جمعه دعای ندبه میخوند و اش سبزی درست می کرد و هر جمعه اونو نزر یکی از ائمه می کرد. و تو 3 روز عید ینی عید قربون و فطر و غدیر هم علاوه بر دعای ندبه ، دیگ نزری هم برپا بود... وقتی اون بلا سر پدر و مادرم اومد به نیابت ارامش روحشونو عاقبت به خیری و خوشبختی خودمو علی و حسین و بقیه اکثر جمعه ها دعای ندبه می خونم و به جای اش سبزی که مامانم می پخت صدقه میدم... بعد از عقدم با بردیا وقتی بردیا متوجه شد اونم تا جایی که میتونست و ماموریت نبود همراهیم میکردو خاله هم وقتی فهمید به جای مادرم اش سبزی برامون درست می کرد... اخه دعای ندبه خوندنش توی این 4 روز مستحبه! بعد از دعای ندبه به زیارت رفتیمو بعد از نیم ساعت به رواق برگشتیمو با هم به سمت خونه بر گشتیم... تو راه برگشت سوگند تماس گرفتو بعد از کلی مسخره بازی و چرت و پرت گفت که اوانسیان رو با نوچش کیارش گرفتن و طبق اعترافایی که ازش گرفتن فهمیدن سر دستشون توی مشهده و هنوز از دستگیری طهورا و اوانسیان خبر دار نشده و واسه اینکه از طریق نفوذی هاش خبر دار نشده باید بریم سراغشو دستور سردار رضوی که از نیرو های امنیتی رو اجرا کنیم... البته حسین تنها به مشهد میاد و امروز عصر میاد مشهد و متاسفانه سوگند نمی تونه بیاد. منو بردیا هم بعد از ناهار به سمت فرودگاه راه افتادیم تا به استقبال حسین بریم. 🌟ادامه دارد🌟 به قلم 👈 رز✍ 🔸 🔸🔸 🔸🔸🔸 ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ★ ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ~~~🌸🐾🌸~~~~~~
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ حسین با لودگی بغلم کردو بعد از هم بردیا رو و گفت _اخ که چقد دلم واسه شما دو تا قزقلند تنگ شده بودا!! خندیدمو گفتم _کلش فقط 3 هفتس ندیدیمونا! حسین_ ای کیو ! شیراز روزی 10 بار می ببینمتون! واسه همین سه هفته دوری خیلی سخت بود! تازه سخت ترم میشه! اخه سوگی پیشم نیس! خندیدمو گفتم _اینجوری قدرشو بیشتر می دونی! تو که اینهمه احساسی نبودی!! سوگند احساساتی تو رو هم احساساتی کرده!؟ خندیدو گفت _ اره دیگه هرچقدر تو بردیا یخی هستین منو سوگند دیگ فلز مذاب ! خندیدمو گفتم _بردیا بیا بریم وگرنه حسین می خواد تا صب مخ منو تو رو بخوره! **** حرصی نگاه خیرمو به منشی انداختمو گفتم _خانم محترم میشه کار منو راه بندازی؟ منشی چشم غره ای بهم رفتو به شخص پشت خطی گفت _مهلا جان من باهات کال(تماس) می گیرم! یه سیریش مثل بختک چسبیده به میز کارمو نمی زاره باهات حرف بزنم! فعلا بای! پوزخند زدم! این دختر فازش چیه خدایی! فعلا بای!!!!!!!!! فعلا یه کلمه با قوائد عربی ! بای هم یه کلمه انگلیسی! پشت چشمی برام نازک کرد و گفت _امرتون؟! واااااای! خدایا بی نووبت شفاش بده بی زحمت! دو ساعت دارم باهاش حرف میزنم میگم به رئیس شرکت بگو من اومدم ! حرصی گفتم _سعادت هستم! با اقای ارجمند قرار ملاقات دارم! تلفنشو برداشت و اجازه ورودمو از اری شفتک (ارجمند) گرفت. حالا انگار رئیس جمهوره که این همه کلاس میزاره! بدون تشکر به سمت دفترش راه افتادمو همونطور که می رفتم به منشی گفتم _به مهلا جانت بگو ببرتت کاشت حلزون تا مردم رو معطل خودت نکنی! 🌟ادامه دارد🌟 به قلم 👈 رز✍ 🔸 🔸🔸 🔸🔸🔸 ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ★ ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ~~~🌸🐾🌸~~~~~~