eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.3هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟پیش بینی زیبای قرآن درباره آینده قوم بنی اسرائیل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷عمر را هدر ندهیم 🌷۱.پیامبراکرم ص میفرماید: ازعمروجوانیت سوال میکنندکه چگونه صرف کردی. 🌷۲‌.قرآن میفرماید: والذینهم عن اللغومعرضون مومن ازبیهودگی پرهیزمیکند 🌷۳.امام کاظم ع میفرماید: برنامه ریزی کنید ساعتی رابه معاش ساعتی به معاد ساعتی به لذتهای حلال ساعتی برای برطرف کردن عیبهایتتان صرف کنید 🌷۴.قرآن میفرماید: وقتی مامورخدامیخوادقبض روح کند طرف فرصت میخوادبرای عمل صالح میگه: رب ارجعونی لعلی اعمل صالحا فیما ترکت جواب داده میشود: کَلّا هرگز 🌷۵. امام سجاد ع میفرماید۳ چیزنجات دهنده است.یکیش اینه که خودرابه کارمفیدمشغول کنیم 🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز روز دانش آموز است، روز خوب ۱۳ آبان✨ روز وحدت روز پیروزی در تمام پهنه ایران✨ سالروز تسخیر لانه جاسوسی و روز دانش آموز گرامی باد🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دسر_پرتقالی😍😋 آب پرتقال یک و سه چهارم لیوان شکر سه قاشق غذاخوری نشاسته ذرت سه قاشق غذاخوری رنده پوست یک عدد پرتقال کره بیست و پنج گرم تمام مواد رو بجز کره باهم مخلوط میکنیم و نیازی به صاف کردن آب پرتقال نداریم چون پرز پرتقال باعث‌خوشمزه تر شدن این دسر میشه ، و در مورد رنده پوست پرتقال اگر فقط و فقط قسمت نارنجی رو رنده کنین و قسمت سفید رنگ بهش نچسبیده باشه ، اصصصصلا تلخ نمیشه 👌ولی باز اگر شک داشتین حذفش کنین . و روی شعله کم مرتبا هم میزنیم ، تا زمانی که شروع به غلیظ شدن و تقریبا یه کم شفاف شدن میکنه ، همین موقع کره رو اضافه میکنیم و سریع و مرتب هم میزنیم تا کره ذوب بشه،این مرحله کمتر از یک دقیقه زمان میبره تا کره ذوب بشه. بعد از ذوب شدن بلافاصله شعله رو خاموش میکنیم و میریزیم داخل ظرف.اگر دوست داشتین که اونها رو مانند ویدئو برش بزنین، حتما داخل ظرف رو طبق ویدئو با آب همدمای محیط آغشته کنین و خالی کنین، و اگر دوست داشتین بصورت لیوانی و تک نفره سرو کنید دیگه نیاز به این کار نخواهید داشت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز میخوایم با هم شیرینی مربایی بدون فر درست کنیم 🤩 برای درست کردنش نیاز داریم به: کره ۱۵۰گرم پودر قند ۴۵گرم زرده تخم مرغ ۲عدد وانیل نصف ق چ شیر یک چهارم لیوان آرد ۳۰۰گرم عسل یا شربت(نصف لیوان شکر و نصف لیوان آب بزاریم بجوشه تا ۸۰گرم بهمون شربت بده یا عسل ۸۰گرم) اول کار پودر قند و کره رو با هم ترکیب میکنیم تا کاملا سفید بشه،حدود ۳دقیقه با همزن،بعد زرده تخم مرغ و وانیل و شربت یا عسل رو اضافه میکتیم و هم میزنیم و بعد شیر رو اضافه میکنیم و هم میزنیم ،در آخر آرد الک شده رو اضافه میکنیم و همزن رو میزاریم کنار با لیسک هم میزنیم و بعد ورز میدیم و داخل کیسه میزاریم و یکساعت بهش داخل یخچال استراحت میدیم،بعد یک ساعت پهن میکنیم و کاتر میزنیم یا با لیوان قالب میزنیم،داخل تابه کاغذ روغنی میزاریم و با شعله پخش کن و در و دمکنی بهش ۲۰دقیقه تایم میدیم تا زیرش طلایی بشه،آماده که شد میزاریم خنک بشه،بعد از مارمالاد یا عسل مابین شیرینی ها میزنیم و وسطش رو با ژله بریلو یا مارمالاد پر میکنیم و روش رو عسل میزنیم با پودر پسته یا پودر نازگیل یا شکلات بن ماری شده تزیین میکنیم... داخل فر ۱۷۰درجه یک ربع🌱🌱 مراحل تو فیلم کامل مشخصه👍
4_5913539448213082302.mp3
18.61M
سخنرانی 📝صوت کامل بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی(مدظله العالی) در دیدار دانش‌آموزان و دانشجویان. ۱۴‌۰۲/‌۸‌/۱۰ 🎤 ▫️
🔴بیهوده گویی نکنیم ✍آیت الله جوادی آملی : بهترین فرصتی كه برای ما از نظر كرامت وجود دارد این است كه حداقل برای خودمان یك چشمه باشیم، اگر نتوانیم یك جامعه‌ای را سیراب بكنیم لااقل خودمان تشنه نمانیم. و راه‌های عملی ‌اش این است که وجود مبارك امام رضا (ع) فرمود : ساكت بودن، حرف ‌های زاید و بیخود نزدن، این بابی از ابواب حكمت است! آدم كه مرتب دهن باز نمی ‌كند، هر حرفی بزند یا چشم باز نمی‌ كند هر جایی را ببیند، چون همه اینها یك سلسله اموری است كه وارد حوزه بدن و جان ما می‌شود، و هنگام مرگ برای ما مشكلات ایجاد می‌كند.
✨﷽✨ 🔴 شعار امروز تو باید فلسطین باشد ✍اگر پیغمبر اسلام زنده می‌بود، امروز چه می‌کرد؟ درباره چه مسئله‌ای می‌اندیشید؟ واللهِ و باللهِ قسم می‌خورم که پیغمبر اکرم در قبر مقدسش امروز از یهود می‏‌لرزد. این یک مسئله‌ دودوتا چهارتاست. اگر کسی نگوید، گناه کرده است. من اگر نگویم واللهِ مرتکب گناه شده‌ام، و هر خطیب و واعظی اگر نگوید مرتکب گناه شده است. داستانی که دل حسین بن علی را خون کرده، این قضیه است. اگر می‌خواهیم به خودمان ارزش بدهیم، اگر می‌خواهیم به عزاداری حسین بن علی ارزش‏ بدهیم، باید فکر کنیم که اگر حسین بن علی امروز بود و خودش می‌گفت برای من عزاداری کنید، می‌گفت چه شعاری بدهید؟ آیا می‌گفت بخوانید: «نوجوان اکبر من» یا می‌گفت بگویید: «زینب مضطرّم الوداع، الوداع»؟! اگر حسین بن علی بود می‌گفت: اگر می‌خواهی برای من عزاداری کنی، برای من سینه و زنجیر بزنی، شعار امروز تو باید فلسطین باشد. شمرِ هزار و سیصد سال پیش مُرد، شمرِ امروز را بشناس. 👤 📚 از کتاب ، ج 1 📖 صص 273-270
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺️اقامه نماز امام زمان (عجل) در مشکلات و گرفتاری ها . نماز امام زمان(عج) مانند دیگر نمازهای مستحبی دو رکعت است. در هر رکعت هنگام خواندن سوره حمد، آیه «إیاكَ نَعْبُدُ وَ إیاكَ نَسْتَعین» صد بار تکرار می‌شود و پس از آن، سوره توحید خوانده می‌شود. در برخی منابع آمده است که هر کدام از ذکرهای رکوع(سُبْحانَ رَبِّی العَظیمِ وَ بِحَمْدِهِ) و سجده(سُبْحانَ رَبِّی الاَعْلیٰ وَ بِحَمْدِهِ) هفت بار تکرار شود و در برخی عدد خاصی ذکر نشده است. . پس از پایان نماز یک بار «لا إلهَ اِلّا الله» گفته شده و تسبیحات حضرت زهرا خوانده می‌شود، پس از آن به سجده رفته و صد بار صلوات فرستاده می‌شود. . . . الله_ناصری .
امام علی (ع) : یاران مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف همه جوان اند و پیر در میان آن‌ها به چشم نمی‌خورد مگر اندک به اندازه سرمه در چشم. 📚الغیبه للطوسی صفحه ۴۷۶ ▪️
💛 فضیلت های صلوات : صلوات: تنها دعایی که حتما مستجاب می شود صلوات : بهترین هدیه از طرف خداوند برای انسان صلوات : تحفه ‌ای از بهشت صلوات : روح را جلا می دهد صلوات : عطری که دهان انسان را خوشبو می کند صلوات : نوری در بهشت صلوات : نور پل صراط صلوات : شفیع انسان صلوات : ذکر الهی صلوات : موجب کمال نماز صلوات : موجب کمال دعا و استجابت آن صلوات : موجب تقرب انسان صلوات : رمز دیدن پیامبر در خواب صلوات : سپری در مقابل آتش جهنم صلوات : انیس انسان در عالم برزخ و قیامت 🌿🍁🍂🍁🌿
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ صدامو صاف کردمو گفتم _ تو اینجا چیکار میکنی؟! کی اومدی؟! حسین روی صندلی کناریم نشستو گفت _ اومدم تو رو به خودت بیارم! کل این چهل روز رو با علی تو خونه پدری دریا موندیو اداره هم که نمیای! فکر میکنی دریا راضیه که اینجوری باشی!؟ اروم گفتم _ سوگند خوبه!؟ مامانم! پریا؟! همشون خوبن؟؟!! دستشو روی دستم گذاشتو اهی کشیدو گفت _ وضع اونا هم بهتر از تو نیست! اونا علاوه بر درد مرگ دریا، نگران حال توعه کله شقم هستن! نفس عمیق و پر دردی کشیدمو گفتم _ همش صداش توی گوشم می پیچه! همش صورت شادو معصوم و در عین حال پر شیطنتش جلو چشامه! هر جا میرم، هر چی میخورم ، هر کاری که میکنم یادش میفتم! حسین بدجور دلتنگشم! حسین نمی دونی تو ترکیه با اینکه بدحور نگران بچش بود ولی با چه ذوقی حواسش بهش بود! دریا عاشق بچش بود..دیدی اخرشم با بچش رفت! حسین غمگین سرشو پایین انداختو گفت _ فکر میکنی واسه من اسونه که خواهر زادم مرده!! دریا برای من فقط یه خواهر زاده نبود! دریا دوستم بود! خواهرم بود! مادرم بود ! دریا همه کسم بود! تو 5سالگیم پدرو مادرم با اختلاف 2 ماه فوت کردن! هادی که اونموقع ها با زنش رفته بودن گیلان و زندگی میکردن! هدی هم که درگیر مدرسه و شاگرداش بود... این وسط فقط هدیه(مادر دریا) میتونست ازم مراقبت کنه که اونم یه وکیل بودو درگیر... علی که هیچ وقت ابش با من توی یه جوب نمی رفت و باهم دعوا میکردیم.. این وسط فقط دریا بود که با سن کمش همه جوره هوامو داشتو پایه بود! تو نوجونیم مثل یه مادر مراقبم بود... نمی ذاشت سمت هیچ دختری برم... دئ همیشه می گفت بیا باهم بریم گردش! بیشترم بهمون خوش میگذره! اگه میخوای پیش دوستاتم کم نیاری میتونی منو دوست دخترت معرفی کنی! خلاصه که همجوره هوامو داشت...سعی می کرد بیشتر وقتشو با من بگذرونه تا با سوگند! لبخند غمگینی زدو ادامه داد _ یادته همین حرص تو و سوگندو دراورده بودو تو سعی می کردی کمتر با دریا وقت بگذرونم و سوگندم واسه این که کمتر دریا با من باشه همش خونه هدیه می موند! لبخند تلخی زدمو گفتم _ اره! همیشه با هم بودینو اتیش می سوزندین! یادمه یه بار به دریا گفتم حسین بهم گفته دریا خیلی احمق و خنگه ! اونم گفت حتما میخواسته بگه بردیا تو دهنش نچرخیده گفته دریا! نمی دونی چقدر از جوابش حرص خوردم! هردو خندیدیم که حسین گفت _ یه بار هدی سرمون غر غر کردو گفت درس نمی خونین! خیلی تنبلین ! دریا هم نگذاشت و نه برداشت گفت خاله حلال زاده به داییش میره! من عذرم موجهه و به دایی حسین رفتم! برین حسینو باز خواست کنین! لبخند تلخی روی لبم اومدو گفتم _ یه بار با سوگند روی یکی از پرونده ها ناخواسته چای ریختن! سرهنگ هم برای تنبیه جفتشونو نذاشت توی عملیات دستگیری شرکت کنن! دریا هم لباس نظامی نوپو پوشید و اومد ماموریت ... تازه مجرمو هم خیلی حرفه ای دستگیر کردو با خودش اوردو با یه صدای کلفت گفت قربان اینم مجرم و نذاشت سرگرد ازش بخواد خودشو معرفی کنه و سریع جیم زد.. هفته بعدش کاشف به عمل اومد دریا بوده!!! لبخند غمگینی زدم و اهی کشیدم! 🌟ادامه دارد🌟 به قلم 👈 رز✍
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ علی روی صندلی مقابلمون نشستو گفت _ جای خالیش خیلی توی چشمه! نمی تونم این خونه رو بدون دریا تحمل کنم! با انتقالیم به اهواز موافقت کردن! و فردا عصر پرواز دارم! حسین لبخند تلخی زدو گفت _ جای خالیش همه جا حس میشه! توی خونه، اداره، خیابون... همه جا! همه جا جای خالیش حس میشه! علی سرشو پایین انداخت. از لرزش شونه هاش معلوم بود داره گریه می کنه ! غمگین اهی کشیدم! حسین از جاش بلند شدو گفت _پاشین ببینم! به خدا دریا راضی به دردو غم شما نیس! به سمت در سالن راه افتادو گفت _ علی و بردیا! تو ماشین منتظرتونم ! جفتتون بیاین بریم خونه خاله پریچهر! پاشین دیگه! ازجام بلند شدمو به اتاق دریا رفتمو روی همون تیشرت مشکی به پیرهن مشکی پوشیدمو دکمه هاشو نبستم! اخ دریا کجایی که غر بزنی به جونمو بگی تو باز خوشتیپ کردی! من نمی زارم با این تیپ بیرون بری ! میدزدنت! نفسمو با شدت بیرون دادمو از اتاق بیرون زدمو همراه علی از خونه بیرون زدیمو بعد از قفل کردن در سوار اسانسور شدیمو بعد از دو دقیقه سوار ماشین حسین شدیمو راهی خونه ما شدیم! بعد از 20 دقیقه مقابل خونه ما بودیم... پیاده شدیمو به سمت خونه رفتیم. مامان به محض دیدن چهره من از ایفون با بغض و شادی گفت _ الهی مادر فدات شه! بیا تو گل پسرم! و در با صدای تیکی باز شد! نگاهی به حیاط خونه انداختم که حسابی پاییز رو به رخمون می کشید... دلم گرفت! مامان همیشه فصل پاییز که میشد سریع حوضو ابو جارو میکردو برگ خشکارو جمع میکردو نمی ذاشت حیاط بی روح باشه! اما الان ... با رفتن دریا! مامان هم دیگه دل و جون سر زنده نگه داشتن حیاط رو نداشت! اخه دیگه هیچ کودوم از اعضای خونه مثل قبل نبودن! حتی زهرای 4ماهه ی پارسا هم این رو حس کرده بود که این خونه چیزیو کم داره! وارد سالن شدم که بر عکس همیشه که پریا با شادی و خنده به استقبالم میومد فقط همونطور که روی مبل نشسته بود و جزوه دانشگاهشو بی حوصله ورق می زد سلام کردو سر به زیر شد! سوگند از اشپزخونه سلام ارومی کردو باز برگشت داخل اشپزخونه .. ضحی که همیشه شیطنت میکردو همه رو میخندوند اروم به سمتم اومدو پرسید _ سلام عمو! لبخند خسته ای بهش زدو مقابلش روی دو زانو نشستم و گفتم _سلام عزیز دل عمو! خوبی خانوم کوچولو! با چشمای اشکی گفت ضحی_ عمو مامانم چی میگه!؟ _ چی میگه مگه! ضحی_ میگه دلا رفته پیش خدا تا از اونجا مواظب من باشه! راست میگه؟! اروم لبمو گاز گرفتمو سرمو بالا و پایین کردم که با بغض گفت ضحی_ چرا گذاشتی بره عمو؟! دلا منو تنها گذاشته؟! معصومه که بلاخره به اسرار دریا بعد از زایمانش به گفتار درمانی رفته بود و الان می تونست با لکنت صحبت کنه رو به ضحی گفت _ ضح...ضحی...م...مما..مامان...بیا ب..ا...با ... ه..هم بری...بریم ... س..سا...سالاد...د...درست..ک...کنن...کنیم! گونه ضحی رو بوسیدمو گفتم _ پاشو خانم خانما...برو یه سالاد خوشمزه برام درست کن ببینم! و به سمت مبلا راه افتادمو کنار پریا که اروم اروم اشک می ریخت نشستمو دستمو دور گردنش انداختمو اروم زمزمه کردم. _نبینم ابجی کوچولوم چشاش اشکی باشه! لبشو به دندون گرفتو گفت پریا_ داداش ... _ جان داداش... پریا_ ببین...ببین رفتنش چه به سرمون اورده! حتی ضحی و زهرا متوجهش شدن! با بغض ادامه داد _ نمی تونم درس بخونم! هر مشکلی که تو درسام پیدا می کنم یاد زمانی میفتم که دریا در هر شرایطی کمکم می کرد...مامان نمی تونه کتابای دکتر بهشتی و مطهری رو بخونه! یاد دریا میفته که همیشه میگفت اینجور کتابا چشم ادمو باز میکنه! .... معصومه کلاسای گفتار درمانیو رو ادامه نمی ده چون میگه یاد دریا میفته!... سوگند باهام کلکل نمی کنه چون دریایی نیست که بزنه تو سرمونو بگه سن مادر زن اول و دوم نوحو دارینو اینهمه بهم می پرین! حیا کنین کسی نمی گیرتتون می مونین رو دست خاله پری و پروانه!.... بردیا ...بردیا بگو خوابه!! بگو اون نامردا ناجونمردونه دریا رو نکشتن...بگو اون اشغال صفتا بلایی سر دریا نیاوردن! مامان به پریا با بغض تشر زد _ بسه پریا! نمی بینی حال داداشتو که چه داغونه!! بس کن مامان! بس کن دردت به جونم! سوگند با گریه گفت _ خاله...خاله...سکوت خونه داره خفمون میکنه! چند بار دیدی منو پریا اینهمه ساکت یه گوشه بشینیم! خاله نبود دریا یعنی فاجعه! خاله نبود دریا یعنی نابودی من! مگه یادتون رفته زمانیو که مامانو بابام همش باهم دعوا میکردن! زینب که همیشه بابا بعد دعوا ارومش می کرد اما منو هیچکس اروم نمی کرد! همیشه دریا بود که دلداریم میداد! دریا نذاشت افسرده بشم! دری 🌟ادامه دارد🌟 به قلم 👈 رز✍ 🔸 🔸🔸 🔸🔸🔸 ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ★ ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ~~~🌸🐾🌸~~~~~~
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ ********** کنار سنگ قبرش نشستم و گلابو روی سنگ قبر ریختم... نوشته ی روی قبر بدجور بهم دهن کجی می کرد! زمزمه وار اسمو خوندم " دریا فرهمند" هه! کجایی دریا! 20 روز دیگه اربعینه!! مگه قرار نبود امسال پیاده روی بریم کربلا!! دریا این راهو رسمش نبود که رفیق نیمه راه بشی!! زمزمه کردم _ کجایی ای اکسیژن ناب حیات؟! بیدل نیشابوری حال و هوای این روزامو خیلی خوب توصیف کرده دریا! اونجا که میگه دل تنگ و دست تنگ و جهان تنگ و کار تنگ... از چارسو گرفته مرا روزگار تنگ!! صدای دریا توی گوشم پیچید... "_ بردیا دو تا ایه منو خیلی اروم و امید وار میکنه!! یکی ایه معروف که میگه { الا بذکر الله تطمئن القلوب_فقط با یاد خدا ارام میگیرد دلها} یکی هم ایه 26 سوره طه { و یسر لی امری_ وکارم را برایم اسان ساز} هر وقت گره افتاد به کارت این دوتا ایه رو فراموش نکن!" زمزمه وار گفتم _ خدایا!!! و یسر لی امری...! ****** ****** چشماشو باز کرد.. کمی تار می دید..اروم چند بار پلک زد. پرستاری وارد اتاق شدو با دیدن چشمای بازش سریع از اتاق خارج شدو با فریاد از چند دکتر خواست بیایند چون بیمار بهوش امده! اوانسیان با شنیدن این خبر سریع از جاش بلند شد و وارد اتاق شد. نگاهش رو به افراد دور تختش انداختو گفت _ من... من...چرا بیمارستانم؟!... دکتر ها که متوجه حرفش نشده بودند خیره اوانسیان شدن که او به انها لبخندی زدو دستش رو گرفتو گفت _ اوه سودا جان! فراموش کردی که تصادف کردی؟ سودا چند بار اسم خودشو زمزمه وار گفت _ سودا؟!....اسم من سوداست؟! اوانسیان لبخندی زدو گفت _ اره خواهر خوشگلم! نکنه یادت رفته؟! سودا مبهوت گفت _ من ...من هیچ چیز یادم نمیاد! ....من....من حتی تو رو نمی شناسم! سمیر جا خورد.... رو به دکتر لورین گفت _She don’t know her name ?! She forgot me?!!!! (_ اون اسمشو نمی دونه! اون منو فراموش کرده!) دکتر لبخندی زدو رو به سودا گفت _ Baby! Listen to me! Can you speak English?! (عزیزم! به من گوش کن! میتونی انگلیسی صحبت کنی؟!) سمیر خواست برای سودا ترجمه کنه که سودا اروم زمزمه کرد. _yah! (اوهوم!) { برای راحتی شما عزیزان صحبت های انگلیسی رو به صورت فارسی مینوسم!} دکتر_ بسیار عالی! میدونی =2+5 چند میشه!؟ کمی فکر کردو گفت _ ا...اره... میشه 7 ! دکتر چند سوال دیگه درمورد نام قاره ها و ضرب و تقسیم و امثال اینها پرسید که سودا همه رو به درستی جواب داد... دکتر رو به سمیر گفت _ اقای اوانسیان! خواهر شما دچار فراموشی شده! البته ممکنه که این فراموشی موقت باشه...اهان اینو هم بگم که حافظه ی علمیشو فراموش نکرده! اوانسیان بعد از تشکر و پرسیدن این که کی مرخص میشه پیش سودا برگشت و گفت _خب خب خب! اگه تا شب علائم خاصی نداشته باشی فردا مرخص میشی! حالا بگو ببینم حالت چه طوره عزیزم؟! 🌟ادامه دارد🌟 به قلم 👈 رز✍ 🔸 🔸🔸 🔸🔸🔸 ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ★ ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ~~~🌸🐾🌸~~~~~~
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ سودا گفت _ ممنون...میشه از خودت و خونوادم بگی؟! اهل کجاییم! شغلم چیه؟! سمیر_ اهل اسرائیل هستیم و یهودی! اما اصالت ایرانی ، ارمنی داریم! پدرمون اَلِم اوانسیان از دوستان صمیمی ایوا بیکل ، از سران اسرائیل هست! مادرمون هم مهین اسکندری از سرکرده های سازمان مجاهدین خلق! یه خواهر داریم که ایرانی هوای عوضی هفته پیش اعدامش کردن... البته خواهرمون فامیلیشو عوض کرده بودو گذاشته بود ولد بیگی! شغلمون هم کار توی سازمان موساد هستش! تحصیلاتتم فوق لیسانس ای تی هستش! البته اینم بگم چون چند سال جهشی خوندی تونسی زود فوق لیسانس بگیری! سودا_ من...من توی مو.. موساد... ک..ا..ر... می..کردم؟! سمیر_ اوهوم...خیلی کارا و دستاوردای خوب و صد البته مهمی واسه اسرائیل کسب کردی؟! نمی دونست چرا از شنیدن این خبر کمی ناراحت شد... با اینکه چیزی از موساد نمی دونست! زمزمه کرد _چه جوری تصادف کردم!؟ _ تو جاده داشتی میومدی تل اویو تصادف کردی و 45روزه که تو کما هستی! چشماشو روی هم گذاشتو در همون حالت گفت _ کار موساد چیه؟؟؟ اصلا من تو موساد چیکار میکردم؟! سمیر لبخند شیطانی روی صورتش جا خوش کرد و رو به خواهر عزیز دردونش گفت _ اوووم...خیلی کارا! جاسوسی ! ادم کشی! ترور و... البته تو هکم میکردی! اخیرا یکی از سایتای مهم ایران رو می خواستی هک کنی که تصادف کردی! دیگه بهتره استراحت کنی! سودا چشماشو باز کردو گفت _ مامانم الان اسرائیله؟! سمیر قهقه زدو گفت _بهتره از اون زن فقط برای معرفی خودت یاد کنی! پدرمون تا یک ساعت دیگه شاید اومد پیشت! چشمکی زدو از اتاق خارج شد! خیلی می ترسید...بغض بدی توی گلوش گیر کرد... نفس عمیقی کشیدو چشماشو مجدد بست که صحنه ی تیر اندازی و جیغ گوش خراشی و صدای قهقه ای توی گوشش پیچید! سریع چشماشو باز کردو وحشت زده به اطرافش نگاه کرد! چند نفس عمیقی کشیدو توی دلش ذکریو زمزمه کرد که نه معناشو می دونست و نه می دونست چرا اونو توی دلش زمزمه کرده! {{الا بذکر الله تطمئن القلوب}} ***** ***** به همراه حسین وارد اتاقمون شدیم! ذهنم بدجور درگیر بود! خوابی که دیشب دیده بودم بیش از حد طبیعی و واقعی به نظر میومد! نفس کلافه کردمو موهامو چنگ زدم حسین _ چته پسر!!!؟؟ خوبی؟! چیزی شده!؟ _ نه بابا چه خوبی! دیشب خوابی دیدم که کلافم کرده! حسین_ به خاطر یه خواب اینهمه کلافه ای؟! _ حسین خوابم خیلی واقعی به نظر میومد! حس میکنم یه چیزی هست که به دریا مربوط میشه ولی ما از اون بی خبریم! حسین_ دیوونه شدیا! حالا بگو ببینم چه خوابی دیدی!؟ _ خواب دیدم که دریا هی ازم میخواست که به یه دختر که فکر کنم اسمش سوداست کمک کنم! 🌟ادامه دارد🌟 به قلم 👈 رز✍ 🔸 🔸🔸 🔸🔸🔸 ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ★ ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ~~~🌸🐾🌸~~~~~~
49.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعایی برتر از عاقبت‌بخیری ♨️ خاطره‌ای جالب از دعای حاج قاسم برشی از سخنرانی حجت الاسلام