✨﷽✨
🌺 عزّت نفس
✍مفضّل با فشار سخت زندگی روبرو شده بود، فقر و تنگ دستی، داشتن قرض و مخارج سنگین زندگی او را آزار می داد، در محضر امام صادق (ع) لب به شکایت گشود و بیچارگی های خود را مو به مو تشریح کرد.
"فلان مبلغ قرض دارم، فلان مشکل دارم، متحیّرم چه کنم و...."خلاصه در آخر کلامش از امام صادق(ع) در خواست دعا کرد . امام (ع) به کنیزش دستور دادند یک کیسه اشرافی که منصور برای وی فرستاده بود بیاورند.
بعد این کیسه را در اختیار مفضّل قرار می دهد، مفضّل رو به امام(ع) خطاب کرده می گوید: "آقا مقصودم آنچه در حضور شما گفتم دعا بود.
حضرت می فرمایند :"بسیار خوب دعا هم می کنم، امّا این را بدان؛ هرگز سختی های خود را برای مردم تشریح نکن اولین اثرش این است که وانمود می شود تو در میدان زندگی زمین خورده ای و از روزگار شکست یافته ای، در نظر ها کوچک می شوی و شخصیّت و احترامت از میان می رود
📚 شهید مطهری، داستان راستان ص17
🍁🌿🍂🍁🍂
🌷۵ آیه ودو حدیث درمورد سلام:
🌷۱.سلام، اسم خداست
السلام المومن المهیمن..........۲۳ حشر
🌷۲.سلام، نام بهشت است
لهم دارالسلام عندربهم...........۱۲۷ انعام
🌷۳.سلام، تحیت اهل بهشت است.
تحیتهم فیها سلام...................۱۰ یونس
🌷۴.فقل سلام علیکم...۵۴ انعام
به هم سلام کنید
🌷۵.واذا حییتم فحیوا باحسن منها او ردوها..۸۶نساء
جواب سلام را بهترازسلام کننده بدهید
🌷امام حسین ع:
للسلام سبعون حسنه...سلام ۷۰حسنه دارد
تحف العقول ج ۲ ص۲۴۸
🌷امام باقر ع:
۳کار،درجات انسان رابالا میبرد:
بلندسلام کردن،غذادادن،نمازشب...
معانی الاخبارص۳۱۴
🌷🌷
22.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👤" سلام فرمانده"
حالا که اینطور شد به کوری چشم این دلقک سعودی اینترنشنال یه بار دیگه سرود سلام فرمانده رو گوش میدیم😎
9.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👩🍳#دلمه_مامان_پز👩🍳
مواد لازم
کلم برگ: ۱دونه۲کیلویی
پیاز: ۲تا متوسط
گوشت چرخ کرده: ۲۵۰گرم
لپه: نصف پیمانه
برنج: یک و نیم پیمانه
سبزی معطر: ۳پیمانه
زرشک یا کشمش در صورت دلخواه ۲ق.غ
ادویه ها شامل نمکو زردچوبه،فلفل سیاه و قرمز
مواد سس
رب گوجه: ۴ق.غ
رب انار شیرین: ۱ق.غ
شکر: ۳ق.غ
سرکه: ۳ق.غ
نمکو فلفلو زردچوبه
آب ۲/۵لیوان(بسته به نوع برنجتون و مقدار آبی که برای پختن لازم داره)
🟣پارت اول
7.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👩🍳#دلمه_مامان_پز👩🍳
🟣پارت دوم
🥦
.
16.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•چیزکیک سن سباستین🥧•
یکی از متفاوت ترین و خوشمزه ترین چیز کیک هایی که خوردم قطعا همینه🥰بشرط اینکه ۱۲ ساعت داخل یخچال استراحت کنه🤌🏻😋
.
9.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فالوده شیرازی خونگی🤤
پارت اول
مواد لازم :
رشته فالوده آماده ۱۵۰ گرم
شکر ۷۰۰ گرم
گلاب نصف پیمانه
آب ۵ لیوان
زعفرون دم شده
6.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سزار با شنیسل😍😋
• من برای خودمون تو خونه سزار و با شنیسل درست میکنم هم راحت تره هم خوشمزه تر
کاهو پیج
شنیسل یا مرغ مزه دار شده و گریل شده
گوجه
زیتون
پنیر پارمسان
نون تست
من نون تست رو برش میزنم با یکم روغن و پودر سیر میزارم روی حرارت و هم میزنم تا ترد و تست بشه (نون سیر)
کاهو رو درشت خرد میکنم
شنیسل هم تو ماکرو فر طبق برنامه اش میپزم یا اینکه باید سرخ کنید بعدش برش میزنم
اول کاهو بعد شنیسل بعد نون سیر بعد زیتون و گوجه و در آخر پنیر
سس هم از سس سزار بازاری میشه استفاده کرد یا درست کنید که براتون تایپ میکنم اینجا داشته باشید
امیدورام درست کنید لذت ببرید 😍
.
مدح و متن اهل بیت
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ 🔻 قسمت #صد_بیست_پنج خسته از
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
🔻 قسمت #صد_بیست_شش
روبه روی مزار کمیل زانو زد،به عکس کمیل که روی سنگ حکاکی شده بود،خیره شد.
به اشک هایش اجازه ی سرازیر شدن را داد،دیگر ترس از دیده شدن را نداشت،در اولین روز هفته و این موقع،که هوا تاریک شده بود،کسی این اطراف دیده نمی شود.
او یک دختر بود،زیر این همه سختی و درد نباید از او انتظاره استقامت داشت،او همسرش ،تکیه گاهش،کسی که دیوانه وار دوست داشت را از دست داد.
با صدایی که از گریه خشدار شده بود نالید:
ــ قول داده بودی بمونی ،تنهام نزاری،یادته دستمو گرفتی گفتی تا هستی از هیچکس نترسم جز خدا،نگفتی هیچوقت نگران نباش چون هر وقت خواستی کنارتم،گفتی هیچکس نمیتونه اذیتت کنه چون من هستم.
هق هق هایش نمی گذاشتند راحت حرف بزند،نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
ــ پس چرا الان تنهام،چرا از نبودت میترسم،چرا کنارم نیستی،چرا همیشه نگرانم،چرا همه دارن اذیتم میکنن و تو،نیستی بایستی جلوشون .چرا،چرا کمیل؟؟
با مشت بر سنگ زد و با نالید:
ــ دارن مجبورم میکنن ازدواج کنم،مرد همسایه همیشه مزاحمم میشه،پس چرا نیستی ،کمیل دارم از تنهایی دق میکنم،دیگه نمیکشم.
شانه هایش از شدت گریه تکان میخوردند و هر لحظه احساس میکرد قلبش بیشتر فشرده می شد.
ــ کمیل چهارسال نبودنت برای من کافیه،همه میگن همسر شهیدمـ باید صبر داشته باشم،اما منم آدمم، نمیتونم،چرا هیچکس درکم نمیکنه،چرا منو عاشق خودت کردی بعد گذاشتی رفتی،چرا پای هیچکدوم از قولات نموندی،توکه بدقول نبودی
با دست اشک هایش رو پس زد و گفت:
ــ چرا صبر نکردی،چرا تنها رفتی،چرا منتظر نموندی نیرو بیاد،کمیل به دادم برس،از خدا بخواه به من صبر بده یا منو هم ببره پیش تو ،دلم برات تنگ شده بی معرفت
صدای گریه هاش درمحوطه مزار میپیچید،نگاهی به مزار انداخت و زمزمه کرد:
ــ چرا بعد از چهارسال نمیتونم رفتنتو باور کنم چرا؟
اشک هایش را با دست پاک کرد، هوا تاریک شده بود،و کسی در مزار نبود،ترسی بر وجودش نشست،تا میخواست از جایش بلند شود،با قرار گرفتن دستمال جلویش و دیدن دستان مردانه ای که جلوی چشمانش بود،از ترس و ،وحشت زانوهایش بر روی زمین خشک شدند
↩️ #ادامہ_دارد...
○⭕️
✍🏻 #نویسنده: فاطمه امیری
○⭕️
--------------------•○◈❂
@
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
🔻 قسمت #صد_بیست_هفت
از ترس لرزی بر تنش افتاد،جرات نداشت نگاهش را بالا بیاورد و صاحب دست را ببیند.
ــ بفرمایید
با شنیدن صدای مردانه و خشداری که به دلیل سرما خوردگی بدجور گرفته بود،آرام نگاهش را از دستمال بالا آورد که به صحنه آشنایی برخوردکرد.
مردی قدبلند با صورتی که با چفیه پوشانده شده، مطمئن بود این صحنه آشنا است.
او این مرد را دیده،در ذهنش روزهای قبلی را مرور کرد تا ردی پیدا کند.
با یادآوری سردار احمدی و همراهش،لحظه ای مکث کرد و از جایش بلند شد.
ــ سلام،اگه اشتباه نکنم شما همراه سردار هستید
مرد سرفه ای کرد و سری تکان داد،سمانه اطراف را نگاه کرد و با نگاه به دنبال سردار گشت اما با صدای آن مرد ،دست از جستجو برگشت.
ــ تنها اومدم
سکوت سمانه که طولانی شد،مرد به طرف سمانه برگشت و برای چند لحظه نگاهشان به هم گره خورد.
ــ کمیل دوست من هم بود
سمانه خیره به چشمان مشکی و غرق در خون آن مرد مانده بود،با شنیدن سرفه های مرد به خود آمد و ناخوداگاه قدمی به عقب برگشت.
احساس بدی به او دست داد،سریع کیفش را از روی مزار برداشت و خداحافظی کرد.
به قدم هایش سرعت بخشید،از مزار دور شد اما سنگینی نگاه آن مرد را احساس می کرد،احساس می کرد مسافت تا ماشین طولانی شده بود،بقیه راه را دوید،به محض رسیدن به ماشین سریع سوار شد،و در ها را قفل کرد،نفس نفس می زد،فرمون را با دستان لرزانش فشرد،تا کمی از حس بدش کم شود.
کیفش را باز کرد ،گوشی اش را بیرون آورد و نگاهی به ساعت انداخت،ده تماس بی پاسخ داشت،لیست را نگاهی انداخت بی توجه به همه ی آن ها شماره سمیه خانم را گرفت،بعد از سه بوق بلافاصله صدای ترسیده سمیه خانم در گوش سمانه پیچید:
ـــ سمانه مادر کجایی،بیا مادر از نگرانی دارم میمیرم
ــ ببخشید خاله.گوشیم روی سایلنت بود
ــ برگرد سمانه ،بیا خونه قول میدم ،به روح کمیل قسم دیگه حرف از ازدواج نمیزنم فقط بیا پیشم مادر
ــ دارم میام
↩️ #ادامہ_دارد...
○⭕️
✍🏻 #نویسنده: فاطمه امیری
○⭕️
--------------------•○◈❂