eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.1هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
22.6هزار ویدیو
1.7هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
پدر و مادر محترم شهیدان آقازاده❤️ ان شاالله خدای عزیز صبرتون بده..
مدح و متن اهل بیت
یامهدی: 💖عشق مجازی💖 #قسمت_نهم چندروزی ,علی رغم میل درونی ام هیچ جوابی به پیامهاش ندادم. تااینکه ا
یامهدی: 💖عشق مجازی💖 روزها برام پرازهیجان شده بود از صبح علی الطلوع تا اخرشب وگاهی نیمه های شب ,خودم بودم وموبایلم, همش هم درچت کردن باسهند خلاصه میشد. تواین مدت پنج ,شش باری رفتم خونه ی خودمون سرزدم ,تقریبا هفته ای یکبار,امشب شب جمعه بود ,فریده دخترعموم که قبلا همدم خاله خانم بود زنگ زده بود وگفته بود که ,شوهرش رفته جایی وتنهاست واز انجا که دلش برای خاله خانم تنگ شده,امشب رامیاد تاکنارخاله باشه,خاله هم مرا مرخص کرد تا امشب راکنارخانواده ام باشم. بااینکه چندین هفته بودازخونه دوربودم وفرصت این نبود شب خونه ی خودمون باشم,همش احساس بی قراری میکردم. نمیدونستم چمه,هیچی خونه ی بابا برام جذابیت نداشت.تاجایی که مادر هم متوجه این بی قراریم شده بود وگفت:نسیم جان چندوقت رفتی خونه ی خاله ,با خونه ی بابات غریبه شدی؟ اما مادر نمیدونست که این درد عشق است گریبان گیرم شده,اخه توخونه ی بابا خبری ازوای فا نبود که به سهندپیام بدهم از طرفی شماره ای هم ازش نداشتم تابایک زنگ,دل بی قرارم را آرام کنم.... بالاخره باهر مشقتی بود شب به صبح پیوند خورد,پاشدم نماز صبحم راخوندم ,چای دم کردم وصبحانه هم اماده... وقتی مامان اومد ومیز پروپیمون صبحانه رادید گفت افرین ,میبینم خاله خانم کلی خونه داری یادت داده,الان وقتشه که عروست کنم هاااا باخجالت گفتم:ان شاالله یه داماد پولداررررر نصیبت بشه😊 به خانه ی خاله رسیدم ,اهسته دررابازکردم وبی سروصدا داخل شدم,دیدم خاله تواشپزخانه داره نهار ظهرش را که عموما یا اب پز بود ویاکبابی,اماده میکرد. سلام کردم ویه بوسه ازلپای توپلش گرفتم وبه سرعت رفتم اتاقم. لباسها درآوردم ونت را روشن کردم... چقدددد پیام از سهند داشتم. نفس جیگر خانمم هنوز نیامدی؟؟ زود انلاین بشو ,یه مطلب مهم را باید بهت بگم ومن بی خبراز نقشه ای شوم ,مشغول جواب دادن شدم... دارد..... 💦⛈💦⛈💦⛈ نویسنده
💖عشق مجازی💖 سلام گلم ممنون الان رسیدم ,هنوز عرقم خشک نشده بگووو خبر مهمت چیه؟؟ خودم فکرمیکردم حتما پدرومادرش ازخارج برگشتن ومیخوادمژده ی خواستگاری رابهم بده اما سهندجواب داد... نسیم دیروز یکی ازدوستام را دیدم میدونی چی میگفت؟ من:نه ,علم غیب که ندارم,چی میگفت؟؟ سهند:میگفت بایه دختره دوست شده وادای عاشقا را درآورده دختره گول خورده براش عکس فرستاده,الانم با همون عکسا کلی از دختره اخاذی کرده... من:چقددد نامررررد,سهند بااین دوستات قطع رابطه کن خوب,خوشم نمیاد فاز منفی میدن... سهند دیشب خیلی دلتنگت شدم ..... سهند:میخوای یه کاری کنم دیگه دلتنگم نشی.... من که فکرمیکردم الان مژده ی خواستگاری رامیده گفتم:آره دیووونه..... گفت میخوام مثل همون دوستم رفتارکنم ,اونموقع دلتنگم نمیشی هیچ ,سایه ام هم باتیرمیزنی پشتم یخ کرد ,خدامرگم بده این چی داشت میگفت😱 نوشتم:شوخیت بی مزه بود,خبرت رابگو لووس... سهند:اتفاقا اصلا شوخی نبود دختره ی ساده ی الاغ... چشام تیرکشید ,همه جا سیاه شده بود,این چی میگفت؟؟؟ ولی سهند ادامه داد... یادته وقتی دوستت آرزو بودم کلی عکس برام فرستادی؟؟ برام کاری نداره بایک فتوشاپ بیاندازمت کناریک پسر وعکس راپخش کنم تو کل دنیا...توی تمام شبکه های مجازی ...وتا توبیای ثابت کنی گول خوردی واین عکس فتوشاپه ,آبروت رفته. من:توغلط میکنی پسره ی بی شرف روباه صفت و.... هرچی از دهنم درمیامد براش,نوشتم ونشون دادم نمیترسم از تهدیدش,امادرواقع کل بدنم رعشه گرفته بود. جواب داد:درکت میکنم,من نامردم نامرد ,اما چه کنم جیبم خالیست وقراره باپولهای خاله خانم تو پربشه.... یه پیشنهاددارم ,اگر به پیشنهادم پاسخ مثبت بدهی,به شرافتم قسم هرچی عکس ازت دارم حذف میکنم... من:شراففففت؟توی بی شرف دم از چیز دیگری بزن ,نامرد راچه به شرافت!!! سهند:خوددانی,برخلاف همیشه صادقانه حرف زدم وتودرموقعیت انتخاب نیستی,مجبوری ....مجبور...میفهمی؟؟!! گفتم:من هیچی ندارم که توبه نوایی برسی,به کاهدون زدی گفت:توراکه میدونم ازمنم آس وپاس تری,اما خاله خانم خیلی چیزا داره... گفتم:من نه دزدم ونه خیانت کار سهند:مجبوری هردو راانجام بدی والسلام ,دختره ی ابله.... فردا انلاین باش ,پیشنهادم رامیگم.... دارد.... 💦⛈💦⛈💦⛈ نویسنده
💖عشق مجازی💖 دیشب تا صبح از ترس واسترس خواب نرفتم,یعنی این روباه صفت چی ازم میخواست؟ تا خودصبح گریه کردم,تازه یاد خداافتادم,گفتم خدایا خودت میدونی من دختر بدی نیستم,یه نمازم قضا نشده,یه روزه ام دوروپس نشده,ناخوداگاه تو دام افتادم ,خدایا دستم رابگیر,یاساترالعورات ,آبروم راحفظ کن😭😭 چشام تیرمیکشید,سرم از درد میترکید... خاله خانم اومد تواتاق تاحال وروزم وچشمای گود افتادم رادید زد توسرش وگفت خاک به سرم چت شده دختر؟ لبخند بی جانی زدم وگفتم:هیچی نیست خاله,همون چشم درد همیشگی ست خاله:یه نوبت ازچشم پزشک میگیرم عصرمیری دکتر فهمیدی؟! گفتم :چشم اه حوصله نداشتم این بین دلسوزی خاله راکم داشتم که خداراشکر اینم جورشد😢 انلاین شدم,دستام میلرزید,یعنی الان چی میخواست؟ سهند:به به بالاخره انلاین شدی,خودت رااذیت نکن دخترک ساده,راه برون رفت ازاین معضل راحته... گفتم:بگو, حوصله ی روباهان راندارم... گفت:ای به چشششم یه تابلو فرش خاله خانمت داشت,تویکی ازعکسا فرستادی....اون رابده به من وبرای همیشه از دنیات گم میشم.... خدای کن کم اشتها هم نیست,اون تابلو میلیاردها میارزه,بعدشم خاله خانم میگفت:نگه داشتم بدهم به عروسم ,اخه خیلی گرانبهاست ویه جورمیراث خانوادگیه,حتی خاله حاضرنشده بود به موزه هدیه اش کنه,اخه من چه طور ببرمش ,بی شک خاله میفهمید. نوشتم:بیین نامرد دزددد,این یک قلم نمیشه,خاله این تابلو رادوست داره وگذاشتتش توپذیرایی ,توچشم هست,امکان نداره غیب بشه وخاله نفهمه,اون موقع اگه ازمن بپرسه کجاست چی بگم هااااا؟؟😡😡 سهند:نگران نباش خانم کوچلو ,فکر اونشم کردم,من بی گداربه اب نمیزنم... یکی کپی همون تابلو حتی قابش هم مثل همونه ,تهیه کردم ,عصریه جا قرارمیذاریم میرسونم بدستت,شب که پیرزنه خوابه اون رابزار جا تابلو اصلی وتابلو اصلی را فردابدستم برسان وتمام.... گفتم:نمیدونم باید فکرکنم سهند:دخترک ابله وقت فکرکردن ندادمت,حکم کردم باید اینکار رابکنی,پس نه خودت رااذیت کن ونه من را,عصر تابلو رامیدم...... ادرس یه کافی شاپ راداد وافلاین شد ..... خدای من الان چکارکنم.. دارد.... 💦⛈💦⛈💦⛈ نویسنده
6.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖 🎥 🔅چرا محبت بعضیا هیچ وقت به دل آدم نمیشینه ؟ 🔰
📘داستان‌های‌بحارالانوار 💠اخلاق بزرگوارانه امام باقر علیه السلام 🔹روزی یک نفر نصرانی به امام باقر علیه السلام جسارت کرد و گفت: انت بقر. حضرت در جواب فرمود: انأ باقر. 🔹نصرانی گفت: تو پسر زنی آشپز هستی. امام علیه السلام فرمود: آشپزی شغل مادرم است. 🔹نصرانی گفت: تو پسر کنیز سیاهرنگ و بد زبان هستی. امام باقر‌ علیه السلام فرمود: اگر این لقب‌هایی که به مادرم دادی راست است خدا او را بیامرزد و اگر دروغ است خدا تو را بیامرزد. نصرانی وقتی این اخلاق بزرگوارانه را از آن حضرت دید تحت تأثیر قرار گرفت و مسلمان شد. 📚 بحار ج ۴۶، ص ۲۸۹. در این ماه_رجب را به نیت ظهور آقا (عج) بخوانیم خواهرم باعث خوشنودی قلب امام زمان (عج) می شود... •┈┈••••✾•✨🌕✨•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋جواب آیت الله العظمی بهجت رحمة الله علیه به جوانی که از ایشان پرسیده بود چطور صاحب الزمان را ملاقات کنم! _______________ در این نمازشب را به نیت ظهور آقا (عج) بخوانیم خواهرم باعث خوشنودی قلب امام زمان (عج) می شود...
بسم الله الرحمن الرحیم در آن نفس که بمیرم در آرزوی نجف نهم ز روی شعف روی خویش، سوی نجف مباد خاطرم آشفته، زان که داده خدای حساب خلق، به دستان چاره‌جوی نجف ز بوتراب رسیده‌ست بر تراب عزّت زمین شده‌ست مکرّم ز آبروی نجف زهی سعادت اگر سرمه‌ای به دیده کشم ز خاک پای سگان مقیم کوی نجف خراب‌ها همگی بی‌قرار ایوانش شراب‌ها همه مست‌اند از سبوی نجف طواف، دور ضریح علی شود معنا بیا که کعبه نشسته‌ست روبروی نجف نوای صبح و شبم ذکر یاابالحسن است هزار شکر که هستم مدیحه‌گوی نجف ✍ 🏷
بسم الله الرحمن الرحیم عمریست که دم ز عشق دلبر زده ام در پشت در خانه اش هی در زده ام تا کور شود هرآنکه نتواند دید ششدانگ دلم به نام حیدر زده ام از شان علی کسی نگردد آگاه با عشق علی نمیشود کس گمراه ماندم که بشر بگویمش یا که خدا لا حول ولا قوه الا بالله گر شکر کنم تا ابد الدهر نکوست جا کرده محبت علی در رگ و پوست من مهر علی دارم و دشمن بغضش از کوزه همان برون تراود که در اوست ✍ 🏷
27.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 امام سمنان: برخی مسئولین «رباخوار فرهنگی» هستند! 🔴 «اگر امروز از شرعی عقب نشینی کنیم فردا باید سر و عدم برهنگی بجنگیم »
✨﷽✨ ✅ گردنبند خانم ایتالیایی ✍يكي از اعضاء دفتر امام نقل كرد: يك خانم ايتاليائي كه شغلش معلمی و دينش مسيحيت بود، نامه ای پر مهر و ابراز علاقه شديد به امام خمينی (رحمةالله علیه) نوشته بود و همراه آن ، يك گردنبند طلا برای حضرت امام فرستاده بود. نوشته بود كه اين گردن بند، يادگار آغاز ازدواجم می باشد، از اين رو آن را بسيار دوست دارم، آنرا به نشان علاقه و اشتياقم نسبت به شما و راهتان، اهداء مي كنم. مدتی آن را نگهداشتيم و سرانجام با ترديد به اينكه امام آن را می پذيرند يا نه ، همراه با ترجمه نامه ، خدمت امام برديم. نامه به عرض ايشان رسيد و گردنبند را نيز گرفتند و روي ميز كه در كنارشان بود گذاردند. دو سه روز بعد، اتفاقا دختر بچه دو يا سه ساله ای را آوردند و گفتند پدر اين دختر، در جبهه مفقودالاثر شده است. امام وقتی متوجه شدند، فرمودند: او را بياوريد. دخترك را به حضور امام بردند. امام او را روي زانوي خود نشاند و نوازش داد، و آهسته با او سخن گفتند. با اينكه بچه افسرده بود، بالاخره در آغوش امام خنديد. آنگاه امام ، احساس نشاط و سبكي كرد، سپس ديديم امام ، همان گردنبند را كه خانم ايتاليايی فرستاده بود، بر گردن دختر بچه انداختند و در حالی كه دختر بچه از خوشحالي در پوست نمی گنجيد از خدمت امام بيرون رفت. 📙 داستان دوستان / محمد محمدی اشتهاردی