eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.3هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
📛سعدیا دیگر بنی‌آدم برادر نیستند 🔸 افشین_علا (شاعر مازندرانى) آخرین سروده خود را منتشر کرد:   📛 سعدیا دیگر بنی‌آدم برادر نیستند جملگی اعضای یک اندام و پیکر نیستند عضو‌های بی‌شماری را به درد آورده چرخ عضو‌های دیگر، اما یار و یاور نیستند کودک چشم‌آبی غرب و سیه‌چشم عرب در نگاه غربیان با هم برابر نیستند شاید اطفالی که اکنون در فلسطین زنده‌اند تا رسد شعرم به این مصراع، دیگر نیستند از نگاه غربیان انگار در مشرق‌زمین مادران داغ کودک‌دیده مادر نیستند نزد آنانی که می‌گریند در سوگ سگان صحنه‌های قتل انسان گریه‌آور نیستند کاش بی‌بی‌سی سؤال از باربی‌سازان کند: این عروسک‌ها که می‌سوزند دختر نیستند؟‌ ای نتانیاهو اگر مردی تو با مردان بجنگ گرچه اسرائیلیان از دَم مذکر نیستند بی‌مروت! کودک‌اند این‌ها نه مردان حماس خانه‌اند این‌ها که شد ویرانه، سنگر نیستند کودکان هرچند بسیارند در ویرانه‌ها ساقه‌های تُرد ریحان‌اند لشکر نیستند خادمان کعبه سرگرم‌اند در کاباره‌ها؟ یا که اهل جنگ جز با رقص خنجر نیستند؟ بار دیگر خو گرفت این قوم با دخترکشی؟ یا که غیرت داده از کف یا دلاور نیستند؟ پُشته‌ها از کشته‌ها پیداست، دنیا کور نیست؟ آسمان از ناله پُر شد، گوش‌ها کر نیستند؟ تا به کی کودک‌کشی در غزه؟ آیا غربیان در هراس از انتقام اهل خاور نیستند؟! ࿐ᭂ❣ᭂ࿐
@nightstory57.mp3
19.54M
༺◍⃟🌊჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: شناخــت‌ شـخـصـیـت امام‌مهدی‌عجل‌الله‌تعالی‌فرجه
جز8.mp3
4.12M
📖🌹📖🌹📖🌹📖🌹📖 🌸 (تندخوانی) 🌸 8⃣ 🌸توسط استاد معتز آقایی ❖═▩ஜ🍃🌸🍃ஜ▩═❖ 64Bit🚀3/9 :MB ⏰Time=33/55 🍃‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌻🍃🌸🍃🌻🍃
JOZE 08.mp3
11.03M
🌺 🌺 🌺توسط ❖═▩ஜ🍃🌺🍃ஜ▩═❖ 64Bit🚀10/4 :MB ⏰Time=1:00:29 🍃‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌻🍃🌺🍃🌻🍃
نماز19.mp3
20.01M
📿 ▫️قسمت (نوزدهم) ▫️ذکر های نماز ✍الله اکبر یعنی خدابزرگتر از آنست که به وصف بیاید. حاجیه خانم رستمی فر ⏰Time=20/41 🍃‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌻🍃🌸🍃🌻🍃
یکشنبه 👈29 بهمن / دلو 1402 👈8 شعبان 1445 👈18 فوریه 2024 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. ⭐️ احکام دینی و اسلامی ❇️امروز روز خوبی برای همه امور خصوصا امور زیر است: ✅خرید و فروش. ✅طلب حوائج. ✅میهمانی دادن. ✅و دیدار قضات و روسا و درخواست از انها خوب است. 👼 مناسب زایمان و نوزاد عمرش طولانی شود. 🚘مسافرت : سفر خوب است. 🔭 احکام نجوم. 🌓 امروز  :قمر در برج جوزا است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است : ✳️خرید کالا. ✳️دعوت گرفتن افراد. ✳️بذر افشانی و کاشت. ✳️از شیر گرفتن کودک. ✳️آغاز معالجات و درمان. ✳️و افتتاح کسب و کار خوب است. 🔵امور کتابت حرز و بستن و نماز آن خوب است. 👩‍❤️‍👨مباشرت امشب: فرزند حافظ قران شود. ان شاءالله. ⚫️ اصلاح سر و صورت. طبق روایات ، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث کوتاهی عمر می شود. 💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن یا #زالو انداختن در این روز، از ماه قمری،برای رگها ضرر دارد. 💅 ناخن گرفتن یکشنبه برای ، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 👕👚 دوخت و دوز یکشنبه برای بریدن و دوختن روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌( این حکم شامل خرید لباس نیست) ✴️️ وقت در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. ❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام  ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد . 💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌸زندگیتون مهدوی 🌸🌸🌸                                      با این دعا روز خود را شروع کنید 🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟 ✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ✨  🔭 🔮🔭 🔭🔮🔭🔮🔭🔮🔭🔮
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊زندگی یک پژواک است هرچه میفرستیدبازمیگردد🌷 هرچه میدهید میگیرید هر چه دیگران دارند🌷 در شما وجود دارد پس همیشه خوبی کنید❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این روزها؛ داشتن حالِ خوش، غنیمت است! اگر پیدایش کردید، دو دستی بچسبید به آن؛ رهایش نکنید! حال خوب را نمیتوان خرید؛ اما خریدن خیلی چیزها، حال آدم را خوب میکند... دیدن بعضی آدمها، بعضی آمدن ها، بعضی رفتن ها، شنیدن بعضی حرف ها؛ خط لبخندی که گوشه ی لبت می‌افتد، حتی چین روی پیشانی، یا همین ابروهای به هم گره خورده و چال روی گونه‌ات؛ گاهی میتواند دلخوشی کسی باشد که فکرش را هم نمیکنی... این روزها به حال خوشِ هم نیاز داریم...""!! حال دلتون همیشه خوش🌸
♦️اگر بحث با بودن و نماز خوندن این بچه شد میگن نه الان سنش برای این کارها مناسب نیست اینقدر و نکنین ولی صحبت تتو زدن که میشه میگن نباید بچه رو محدود کرد که حسرت به دلش بمونه😏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مقصر وضع موجود کیست؟ 🔹️به چه کسی رای دهیم؟ ✅️لطفا نشر دهید تا مردم آگاه شوند
❤️ کار خیر فقط نماز و روزه نیست. مانور دست‌جمعی در مقابل دید دشمنان و هر حرکت همگانی که باعث شود دیگ خشم دشمنان به جوش آید و آنها را تا مرز جنون و انفجار بکشاند، مصداق کار خیر است. 📖توبه آیه ۱۲۰
🔴 چند پیام ناب قرآنی 🌟جلو هوای نفس و خواسته های نامشروع دلتان را بگیری. 📖نازعات آیه۴۰ 🌟بدانید که همراه هر سختی، آسانی و راحتی وجود دارد. 📖انشراح آیه۵ 🌟 نماز را سبک نشمارید و در بجا آوردن عبادات ریاکار نباشید. 📖ماعون آیات۵-۶ 🌟 به یتیمان محبت کرده و همدیگر را به دادن سهم غذای فقیران تشویق کنید. 📖فجر آیات۱۷-۱ 🌟هرکس به اندازه ذره ای خوبی و بدی انجام داده باشد نتیجه اش را می بیند. 📖زلزال آیات۷-۸ 🌟 خدا را واقعی بپرستید، حق طلب باشید، نماز را به پا دارید و صدقه دهیدکه این برنامه درست زندگی است. 📖بینه آیه۵ 🌟 اینگونه نباشید که وقتی از مردم چیزی می خرید، کامل می کشید و وقتی می خواهید بفروشید کم، وزن می کنید. 📖مطففین آیت۲-۳ 🌟هر کس خسیس باشد و خود را بی نیاز از خدا بداند و وعده های خدا را دروغ بداند زندگی سختی خداهد داشت. 📖لیل آیات۸-۱۰ 🌟سرمایه عمرتان را می بازید مگر اینکه ایمان آورده، کارهای خوب کنید و یکدیگر را به طرفداری از حق و صبوری سفارش کنید. 📖عصر آیات۲-۳ ❄️💦⛄️💦❄️
✍امام کاظم علیه ‏السلام: خداوند در زمین بندگانى دارد که براى برآوردن نیازهاى مردم مى‏‌کوشند؛ اینان ایمنى یافتگان روز قیامت‌اند. 📚 کافى: ج 2، ص 197
🇮🇷🇵🇸 ﷽ 🖼 | روز شمار 🍃🌹🍃 ✅ ۱۲ روز مانده تا شورای اسلامی و مجلس خبرگان |
📝 شعار انتخاباتی در کانادا: سیاستمداران بد توسط مردم خوبی که رای نمی‌دهند انتخاب می‌شوند با بی تفاوتی خوبان افراد بد اکثریت می‌شوند. 🍃🌹🍃 |
1.MP3
15.33M
﷽ 🔊 | دستاوردهای نظامی- امنیتی و تأثیر آن در انتخابات 🍃🌹🍃 🎙 حجت الاسلام و المسلمین |
🌹قسـمـت پنـجـاه و دوم _چرا نمیخوری؟دوست نداری یک چیز دیگه سفارش بدم؟ هول شد و گفت:نه..نه دوست دارم. بعد شروع کرد به خوردن غذاش اما با زور. نگاهش کردم و گفتم:لیدا؟میخوام یک چیزی بگم اگه موافق نیستی بگو. پرسشی نگاهم کرد و چیزی نگفت. _من تو این چند روز کار و خونه رو روبراه میکنم تا ماه دیگه یا فوقش دو ماه دیگه بریم سرخونه زندگی خودمون. چشماش گرد شد و نوشابه ای که میخورد پرید تو گلوش. به سرفه افتاد منم نگران شدم و رفتم دست کشیدم پشت کمرش. با دست فهموند خوبه حالش منم کنار کشیدم و گفتم:چیشدی یهو خانم؟ دستشو گذاشت رو سینه اش و گفت:نوشابه پرید تو گلوم. نشستم رو صندلی و با خنده گفتم:هول نکن بابا منم کارن. با خنده زد به دستم و گفت:کوفت ازخود راضی.حالا قضیه عروسی و اینا جدی بود گفتی؟ _اره جون تو.من از زندگی کردن تو خونه بابابزرگت بیزارم میخوام زود مستقل شم خودتم خوب میدونی.پس کارای عروسیو انداختم جلو.تو که مشکلی نداری؟ کمی من من کرد وگفت:نه فقط بابام... _دایی رو خودم راضی میکنم.دیگه چی عروس خانم؟بنده وکیلم؟ لبخند نازی زد وگفت:بااجازه بزرگترا بعله _عه ناقلا پس گل و گلابت کو؟ بلند خندید و گفت:از دست تو شاممون که تموم شد با خنده و شوخی از رستوران اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم. تا خونه کلی شوخی کردیم و خندیدیم. خوشحال بودم که تونستم لیدا رو راضی نگه دارم و خوشحالش کنم. رسیدیم دم در خونشون.پیاده اش کردم و دم رفتن بوسه کوتاهی به پیشونیش زدم. وقتی رفت تو خونه،نگاهمو انداختم به پنجره اتاق زهرا.سایه ای رد شد و دیگه هیچی جز تاریکی ندیدم. دستی به صورتم کشیدم و سوار ماشین شدم. به خونه که رسیدم همه خواب بودن جز مادرجون. اومد تو اتاقم گفت باهات حرف دارم. _جانم هماخانمی؟ _خوبی پسرم؟ نشوندمش رو تختم و گفتم:عالیم.شماچطوری؟ _بچه هام و نوه هام خوب باشن منم خوبم. دستشو بوسیدم و گفت:آی قربون تو مادربزرگ ماهم بشم.. _تو این حرفا رو نمیزدیا. _شما تو دنیا تکی مادرجون به کسی دیگه که نمیگم. _خیلی خب زبون نریز کجابودی تاحالا؟ _بااجازتون با خانمم رفتیم بیرون. چشمای خاکستریش برق زدو گفت:الهی شکر مادر،خیلی خوشحال شدم همش با خودم میگفتم نکنه‌.. انگشتمو گذاشتم رو لبش و گفتم:نه هماجون نگو.ان شالله تا چند وقت دیگه هم عروسی میکنیم میریم سرخونه و زندگیمون.به مامان و بابابزرگم بگین که درجریان باشن کارامون جلو افتاده. سری تکون داد وگفت:باشه پسرم.حالا استراحت کن منم میرم بخوابم خیلی خسته ام. پیشونیشو بوسیدم و گفتم:شبتون بخیر. مادرجون که رفت منم با خیال راحت خوابیدم. ادامه دارد...
🌹قسـمـت پنـجـاه و ســوم ازفرداش افتادم دنبال کارای عروسی و جشن. میخواستم خیلی زود و آبرو مندانه برگزار بشه. مدت کمی بود که سرکار میرفتم اما بخاطر کارخوبی که ارائه داده بودم،بهم مساعده دادن تا بتونم مجلسمو برگزار کنم. مادرجون میگفت بزار خرج عروسیتو پدربزرگت بده منم به شدت مخالفت میکردم. یک عمر زیر دست بابام نبودم که حالا بشم زیر دست بابابزرگم. اونم کی؟کسی که غذاخوردنشم قانون داشت چه برسه به پول خرج کردنش‌. سه شنبه بود که رفتم دنبال لیدا تا باهم بریم خرید وسایل عقد و اگه بشه لباس عروس. لیدا که اومد پایین دیدم زهرا هم همراهشه. _سلام کارن خوبی؟ _سلام خانم قربونت. رو کردم به زهرا وگفتم:سلام زهراخانم.شماچطوری؟ با چشمای معصوم و پر از غمش نگاهم کرد وگفت:ممنون خوبم. این دختر از روزی که پشت پنجره دیده بودمش هوش و هواسمو سمت خودش کشیده بود.انقدر آروم و ساکت شده بود که خدا میدونه.منم هرچی فکر میکردم به نتیجه ای نمیرسیدم. _عزیزم گفتم زهرا چون خوش سلیقه است باهامون بیاد. دوباره نگاهم کشیده شد سمت صورت گرد زهرا که روسری فیروزه رنگی قابش گرفته بود. یک آویز زیبا هم کنار صورتش بود. چادر عربی خیلی بهش میومد و خانومانه ترش میکرد. محو زهرا بودم و متوجه خجالتش و صحبتای لیدا نشدم. _کارن؟ _جان؟ _کجایی؟میگم اشکال نداره زهرا بیاد باهامون؟ نیم نگاهی بهش کردم که متوجه اخم بین پیشونیش شدم. _نه چه اشکالی داره خواهر زنمم باشه. لیدا سرخوشانه خندید‌و نشست.زهرا هم سریع از نگاهم فرار کرد و روی صندلی عقب جا گرفت. دستی تو موهام کشیدم ومنم سوار شدم. تا بازار دیگه نگاه به زهرا نکردم و سرگرم حرف زدن با لیدا شدم. پاساژ بزرگی که برای خرید انتخاب کرده بودیم همه چی داشت. اول رفتیم چند دست لباس راحتی برای خودم و لیدا خریدیم.بعدم حلقه.. توطلا فروشی باز هم متوجه تفاوت این دو خواهرشدم. زهرا حلقه های ظریف وساده روپیشنهاد میداد اما لیدا دست روی پرکار ترین و سنگین ترین حلقه هامیگذاشت. بالاخره هم یکی از همون حلقه ها رو انتخاب کرد. منم یک رینگ ساده برداشتم و خریدمش. مغازه بعدی آینه شمعدون و از این خرت و پرتا بود. بعدم رفتیم سراغ لباس عروس. زهرا باز هم به لیدا پیشنهاد لباس های پوشیده و ساده رومیداد اما لیدا میگفت نه اون پرکار تره قشنگ تره. انقدر روی سلیقه اش پایبند بود که گفتم:لیداخانم پس زهرا رو چرا آوردی؟که خودت انتخاب کنی؟من چی؟شوهرتما نباید نظر بدم؟ سرشو انداخت پایین و حرفی نزد. خرید لباس عروس رو موکول کردیم به هفته آینده. خیلی دوست داشتم ناهارو باهم بخوریم اما زهرا گفت کار داره باید بره. منم مجبور شدم برسونمشون خونه و خودمم برم سرکار. این چند روز خیلی سرم شلوغ بود و وقت آزادم شبا بود که اونم ازخستگی بیهوش میشدم. ادامه دارد...
🌹قسـمـت پنـجـاه و چهـارم "لیدا" از خوشحالی دیگه رو پام بند نبودم.بالاخره به آرزوم رسیده بودم و داشتم با عشقم ازدواج میکردم. آناهیدو دیگه ندیده بودم میدونستم از حسودی داره منفجر میشه‌. منم که کیفم کوک بود باهمه مهربون شده بودم و میخندیدم. اما نمیدونم زهرا چرا همش تو خودش بود و حرف نمیزد؟ از زهرای پرانرژی انگار چیزی نمونده بود.هروقتم میخواستم باهاش حرف بزنم جواب سربالا میداد یا پرمو باز میکرد. از شب خاستگاریم اینهمه بهم ریخته بود. تاریخ عروسی دقیقا یک ماه دیگه بود.تالار بزرگی رزرو کرده بودیم و الانم دنبال لباس عروس و کت شلوار و کارت عروسی بودیم. هرروز صبح کارن میومد دنبالم و شب برم میگردوند. خیلی باهم خوب شده بودیم ومنم خوشحال بودم.از اینکه کسی که دوسش دارم کنارمه احساس افتخار میکردم. جهیزیه هم قرار بود توافقی و با هم بخریم که اونا رو مامانامون انجام میدادن. یک شب که برگشتم خونه تصمیم گرفتم با زهرا حرف بزنم ببینم چشه. رفتم جلو در اتاقش و آروم باز کردم درو. دیدم مثل همیشه سرسجاده اش نشسته و با گریه با خدا حرف میزنه. ایستادم تا راز و نیازش تموم بشه. _سلام ابجی،قبول باشه. اشکاشو پاک کرد و گفت:سلام.خوبی؟ _مرسی.میتونم بیام تو؟ چادرشو از سرش درآورد و اشاره کرد برم تو. چراغ اتاقشو روشن کردم و رفتم نشستم رو تخت. _خب چه خبرا؟چی خریدین؟ _هیچی..بشین میخوام باهات حرف بزنم. سجادشو که گذاشت سرجاش،نشست کنارم و گفت:درخدمتم. _تو چرا انقدر تو همی؟چرا ناراحتی؟چرا دیگه زهرای همیشه نیستی؟ _چیزی نیست آبجی. _به من دروغ نگو خواهشا.باید بفهمم چت شده.بگو به من.من که غریبه نیستم. _از رفتنت یکم ناراحتم. دلیلش قانعم نکرد اما قبول کردم و بغلش کردم. _قربون آبجی خوشگلم بشم من میام بهتون سر میزنم نگران نباش.تنهات نمیزارم خواهری. به روم خندید و منم زیاد مزاحمش نشدم چون حوصله نداشت و خسته بود. از اتاقش رفتم بیرون و تو دلم گفتم:من که میدونم دردت رفتن من نیست. ناچار رفتم تو اتاقم و درو بستم. ادامه دارد...
ضرورت هفدهم: جایگاه قانونگذاری در ارتقاء امنیت و سلامت جامعه امنیت در تمام ابعاد و موضوعات آن امری حیاتی برای کشور است و گستره آن تمام امور جامعه اعم از امنیت ملی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و... را در بر می‌گیرد؛ برای نمونه، امنیت اقتصادی و حفظ سرمایه مردم، امری است که تقریبا دغدغه همگان شده است، رفع بسیاری از این نگرانی‌ها بواسطه وضع قوانین صورت می‌پذیرد. آنچه که مهم است سلامت جامعه و حرکت همراه با اقتدار برآمده از قانون، نیازمند بازنگری یا قانونگذاری جدید می‌باشد؛ تکالیف الزام‌آور و نظارت واقعی و مؤثر، کلان‌نگری در قانون‌گذاری، پرداختن به موضوعات دارای اولویت و... که نشان دهنده‌ی مجلسی زنده و پویا است، امری است که هم نیازمند تبیین توسط نخبگان و سخنرانان دارد و هم در بیان نامزدهای انتخابات باید مشهود باشد، اینها بخشی از موارد مربوط به جایگاه مجلس شورای اسلامی است که شاید با مرور ایام، جایگاه اصلی مجلس به امور دیگری مانند عزل و نصب‌ها کشیده شده است و می‌توان با تدبیری ازسوی نمایندگان نسبت به جایگاه اصلی، تنویر افکار عمومی داشت که مجلس شورای اسلامی، مجلس تقنین و نظارت است نه ورود به عزل و نصب‌ها که اکثراً ثمری جز اختلاف و اختلال در نظم مدیریتی منطقه و شهرستان ندارد.
🔘 داستان کوتاه "کرامت امام رضا در حق دزد" تو "تبریز" و قبل انقلاب یه گروه تصمیم گرفتن برن "پا بوس امام رضا" علیه السلام. رئیس کاروان چند روز قبل حرکت تو خواب دید که امام رضا فرمودند داری میای "ابراهیم جیب بر" رو هم باخودت بیار. "ابراهیم جیب بر کی بود؟!" از اسمش معلومه "دزد مشهوری" بود تو تبریز که حتی کسی جرأت نمی کرد لحظه ای باهاش همسفر بشه چون سریع جیبشو خالی می کرد! حالا امام رضا در خواب بهش گفته بودند اینو با "خودت بیارش مشهد!" رئیس کاروان با خودش گفت: خواب که "معتبر" نیست تازه اگه من اونو بیارم کسی تو "کاروان" نمیمونه همه "استعفا" میدن میرن یه کاروان دیگه پس بیخیال! اما این خواب دو شب دیگه هم تکرار شد و رئیس چاره ای ندید جز اینکه بره "دنبال ابراهیم." رفت "سراغشو" بگیره که کجاس، بهش گفتند؛ تو فلان محله داره میچرخه برو اونجا از هر کی سوال کنی "نشونت" میده. بالاخره پیداش کرد! گفت: ابراهیم میای بریم مشهد؟ (ولی جریان خوابو بهش نگفت) ابراهیم گفت: من که پول ندارم تازه همین ۵۰ تومن هم که دستم میبینی همین الان از یه "پیرزن دزدیدم! " رئیس گفت: عیب نداره تو بیا من "پولتم میدم." فقط به این شرط که حین سفر "متعرض" کسی نشی بعد که رسیدیم مشهد، "آزادی!" ابراهیم با خودش گفت؛ باشه اینجا که همه منو میشناسن نمیشه دزدی کرد بریم مشهد یه خورده پول "کاسب" شیم. کاروان در روز معینی حرکت کرد وسطای راه که رسیدن "دزدای سر گردنه" به اتوبوس "حمله کردن" و "جیب" همه و حتی ابراهیم که جلوی اتوبوس نشسته بود رو "خالی کردن" و بعدم از اتوبوس پیاده شدن و رفتن! اتوبوس که قدری حرکت کرد و در حالی که همه گریه میکردن که دیگه پولی برای برگشت ندارن، ابراهیم یکی یکی همه رو اسم میبرد و بهشون میگفت؛ از شما چقدر "پول دزدیدن" و بهشون میداد! رئیس گفت: "ابراهیم تو اینهمه پول از کجا آوردی؟!" ابراهیم خندید و گفت: وقتی "سر دسته دزدا" داشت از ماشین پیاده میشد همون لحظه جیبش رو "خالی کردم" و اونم نفهمید و از اتوبوس پیاده شد! همه "خوشحال" بودن جز رئیس کاروان که زد زیر گریه و گفت: "ابراهیم میدونی واسه چی آوردمت؟" چون "حضرت به من فرمودن،" حالا فهمیدم "حکمت" اومدن تو چی بوده؟ ابراهیم یه لحظه دلش تکون خورد گفت: یعنی "حضرت" هنوز به من "توجه" داره؟ از همونجا "گریه کنان" تا "مشهد" اومد و یه "توبه نصوح" کنار قبر حضرت کرد و بعدم با "تلاش و کار حلال،" پولایی رو که قبلا "دزدیده بود"" میفرستاد تبریز و حلالیت می طلبید." و در آخر هم در مشهد الرضا (ظاهرا مکانش نامعلومه) به رحمت خدا رفت... مشهد... روبروی ایوان طلا... خیره به گنبد طلا... اللهم صلي عليٰ عليِ بْنِ موسَي الرِضَا المرتضي....
سکوت‌کن . . بگذار‌انسان‌ها‌تا‌انتهای‌قضاوت‌ اشتباهشان‌نسبت‌به‌ انچه‌هستی‌بروند بگذار‌نیت‌های‌تو را‌اشتباه‌بگیرند -خیره‌نگاهشان‌کن مگر‌چقدر‌مهم‌است‌درست شناخته‌شدن‌در‌اذهان دیگران‌وقتی‌آن‌ها ازدرونت‌بی‌خبرند.. چه‌فرقی‌میکند‌تورا فرشته‌خطاب‌کنند‌یا‌شیطان؟! اگر‌این‌دنیا‌غریب‌است تو‌اشنا‌بمان .. تو‌پای‌خوبی‌هایت‌بمان(:
🍃 یادماݩ‌بآشد ↴ گناه‌ڪه‌ڪردیم°•○ آݩ‌رابه‌حساب‌جوانی‌ݩگذاریمـ×°• میشود↷ °•جوانی‌ڪردبه‌عشق‌مهدے(عج) به‌شهادت‌رسیدفدای‌مهدے(عج)(:! ‌
! 🌸️یادش بخیر قدیما که "بی کلاس" بودیم بیشتر دور هم بودیم و چقدر خوش می گذشت و هر چقدر با کلاس تر می شیم از همدیگه دورتر می شیم. 🌸قدیما که "بی کلاس" بودیم و موبایل و تلفن نبود و واسه رفت و آمد وسیله شخصی نبود، همیشه خونه ها تمیز بود و آماده پذیرایی از مهمونا و وقتی کلون در خونه در هر زمانی به صدا در می اومد، خوشحال می شدیم؛ چون مهمون می اومد و به سادگی مهمونی برگزار می شد. 🌸آخه چون "بی کلاس" بودیم آشپزخونه ها اوپن نبود و گازهای فردار و ماکروفر و… نبود و از فست فود خبری نبود، ولی همیشه بوی خوش غذا آدمو مست می کرد و هر چند تا مهمون هم که می اومد، همون غذای موجود رو دور هم می خوردیم و خیلی هم خوش می گذشت. 🌸تازه چون "بی کلاس" بودیم میز ناهارخوری و مبل هم نداشتیم و روی زمین و چهارزانو کنار هم می نشستیم و می گفتیم و می خندیدیم و با دل خوش زندگی می کردیم. 🌸حالا که فکر می کنم می بینم چقدر "بی کلاسی" زیبا بود! آخه از وقتی که با کلاس شدیم و آشپزخونه ها اوپن شدن و میز ناهار خوری و مبل داریم و تازه واسه رفت و آمد همگی ماشین داریم و هم تو خونه تلفن داریم و هم آخرین مدل تلفن همراهو داریم و خلاصه کلی کلاسهای دیگه؛ مثل بخار پز و انواع زود پز و… داریم ولی دیگه آمد و شد نداریم! 🌸چون خیلی با کلاس شدیم! تازه هر از چند گاهی هم که دور هم جمع میشیم، کلاً درگیر کلاسیم و از صفا و صمیمیت و دل و از همه مهمتر سادگی خبری نیست! کاش دوباره بی کلاس بشیم اما مهربون و باصفا.
وقتی‌حیارفت؛ ایمان‌انسان‌هم‌میرود! چون‌حیا‌پوششی‌برای ایمان است؛آنوقت هرچه‌شیطان‌میگوید انجام‌میدهی... همه‌رقم‌جنایت‌میکنی! ‌ ⇢