eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.8هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
21هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋ای در دام 🕷 خانم ط_حسینی 🎬 در که بسته شد,عمادراکه محکم به بغلم چسپیده بود,غرق بوسه کردم،بمیرم برای برادرزجرکشیده ام,بچه باورش نمیشد که منم,ازخوشحالی کلمات نامفهومی ازدهانش درمیامد،چشمم افتادبه فیصل که غرق تماشای ما بود،لبخندی به اوردم وگفتم,فیصل جان دوست داری با عماد رفیق بشی وبازی کنی؟پسرک لبخندی زد وسرش رابه نشانه بله تکان داد،خواستم عماد را زمین بگذارم,اما ازبغل من تکان نخورد,بچه احساس ناامنی میکرد ومن به اوحق میدادم,بعدازمدتها اغوش امنی برای خودش یافته بود همینجور که عمادبغلم بود,رفتم کوله ام راکه ناریه باخودش,داخل اورده بود,برداشتم وکنار فیصل نشستم وارام ارام عمادرا از بغلم جداکردم وروی زانوهایم نشاندم,یک دست ازلباسهای عماد راکه باخود اورده بودم از داخل کوله دراوردم وبا ناز ونوازش شروع به تعویض لباسها کردم,فیصل چشمش افتاد به دوتا ماشین اسباب بازی داخل کیف ,تا امد بردارد گفتم:نه نه عزیزم,اینها مال عماد است ,از عماد اجازه بگیر اگر اجازه داد بردار,فیصل امد نزدیک عماد وگفت:عماد ,اجازه میدهی یکی رابردارم. عماد که انگار احساس امنیت میکرد وفهمیده بود اینجا از گزند داعشیها درامان است,لبخندی زد وخودش از روی زانوام بلند شد ویکی از ماشینها را برای خودش ویکی دیگر را به فیصل داد ومشغول بازی باهم شدند. خداراشکر کردم واز جایم بلندشدم ,چادر رادراوردم ورفتم سمت اشپزخانه تا چیزی بیارم برای خوردن وبه بچه ها بدهم. چقدر این کانکس جم وجور ودرعین حال زیبا وراحت بود,باخودم فکرمیکردم،دولت داعش را بنا میکنند وبا انواع واقسام امکانات تجهیز مینمایند که اب توی دل مجاهدانش تکان نخورد وباخیال راحت سرببرند وغارت کنند واسیرکنند وبا وحشیگریشان ,اسلام را دین عقب مانده ووحشی به دنیا معرفی کنند,بی شک هدف تمام بانیان وحامیان داعش این است که اسلام هراسی را دردنیا به وجود اورند ,تا دین خدا ازبین برود وشیطان پرستی رواج گیرد.... لیوان شیر باچند خرما به هرکدام ازبچه ها دادم تابخورند،بمیرم برای برادر بینوایم ,نمیدانم این نازدردانه ی بابا که غذایش رافقط برزانوی پدرم میخورد دراین روزهای اسارت چگونه خورده وخوابیده,دوباره اشکهایم روان شد,زود پاکشان کردم,عمادنباید میدید,باید این احساس امنیتی را که تازه بدست اورده,بااشکهای گاه وبیگاهم,از اونگیرم.ذهنم درگیربود,نمیدانستم عاقبتم چه میشود,نمیدانستم چه تصمیم بگیرم,الان که عمادرا دارم,فرارکنم یابمانم؟کجا فرارکنم؟به چه امیدبمانم؟؟؟ امیدوتوکل کردم به خدای خوبم ,همان که دراوج ناامیدی عمادرا دراغوشم انداخت وبرای فراراز فکروخیال به دنیای بچه ها خودم رامیهمان کردم و کنارشان رفتم ومنم بچه شدم وهمبازی عمادوفیصل گشتم... دارد.... 💦⛈💦⛈💦⛈
🦋ای در دام 🕷 خانم ط_حسینی 🎬 انقدر بازی کردیم وهردو را قلقلک داده بودم که هرسه تایمان از خستگی بازی بی توجه به صداهای اردوگاه و..,نقش زمین شدیم. باصدای بازشدن در ،سرمان به سمتش کشیده شدناریه بود که داخل امد. فیصل با شتاب از زمین بلندشد وخود را دراغوش مادرش انداخت وگفت:مادر امروز خیلی خیلی خوش گذشت,من مثل روزهای قبل اصلا خسته نشدم وگریه هم نکردم,میشه خاله وپسرش پیش ما بمونن؟؟ وای خدای من ,انگار این پسرک به دنیا امده بود که فرشته ی نجات من وعماد باشد. ناریه:حالا بیا پایین,خسته ام,بعدشم باید خاله سلما خودش بخواد اینجا بمونه,ازخودش بپرس میمونه یانه؟ویه چشمک به من زد وگفت:خوشت اومد چطوری توپ راتوزمین تو انداختم وخودم راازیک زلزله ده ریشتری رها کردم😆 خندم گرفته بود وگفتم:سلام....من ازاین زلزله ها دوست دارم,بیا پیش من فیصل جان. فیصل وعماد دوباره مشغول بازی شدند وناریه به قول خودش گلویی تازه کردوگفت:نزدیک اذان ظهراست,باید به مسجدبروم وبعداز ان هم داخل شهر گشت امربه معروف داریم.زحمت فیصل برگردن خودت است,اینجا امکانات پخت وپز داریم ,منتها من چون سرم خیلی شلوغ است وقت غذا درست کردن ندارم،موادغذایی خام برای غذا داخل کانکس تهیه نکردم اما تا دلت بخواهد انواع واقسام غذاهای اماده ونیمه اماده داخل یخچال هست،داخل کابینت های بالا هم کنسروجات و...ازخودتون پذیرایی کنید,برای شب که خواستم بیایم ,غذای گرم از اشپزخانه ی مجاهدان داخل شهر میگیرم. دوباره بلندشد وچادرش رامرتب کرد ومیخواست برود،سرش را اورد کنار گوش من وگفت:ام عماد ،من ازگذشته توهیچ نمیدانم ونمی خواهم که بدانم,پسرت راپیدا کردی تاشب فرصت داری تصمیمت رابگیری اگر دوست داری از اردوگاه بروی خودم تامنزلت میرسانمت واگر دلت میخواهد به دولت اسلامی بپیوندی,تاشب تصمیمت رابگیر وبه من بگو تابرایت مدارک شناسایی جورکنم وبعدخداحافظی کردورفت. ازحرفهای ناریه یه جوراحساس ناخوشایند بهم دست داد,همش فکرمیکردم یه چیز پلید پشت حرفهای منطقیش پنهان شده اما چه چیز؟؟واقعا نمیدانم.. دارد... 💦⛈💦⛈💦⛈
ای در دام عنکبوت خانم ط_حسینی 🎬 فکرم مشغول شده بود باید تصمیم خودم رامیگرفتم,اما مگر راه حلی جز ماندن برایم باقی مانده بود؟اگرمیخواستم به خانه بروم که مطمینا قربانی بکیر میشدم واگراز شهرمیخواستم خارج شوم بازهم قربانی داعش,پس بهترین راه ,ماندن درپناه ناریه وتوکل برخدا... نمازم را به سبک اهل تسنن خواندم چون ترسم ازاین بود درحین نمازخواندن ناریه غافلگیرم کند وبرسد ویا فیصل متوجه تفاوت نمازخواندنم بشود وبگوید,پس بهتردیدم تقیه کنم ومکربه کاربرم. بچه ها غذا میخواستند ,درب یخچال را بازکردم,ناریه راست میگفت ,مملوبود از,غذاهای نیمه اماده ازگوشت وبرنج مرغ گرفته تا ماست وپنیر وماهی و...,هرچه میلت میکشید بود,کابینت کنسروجات راباز کردم ان هم پروپیمان بود،انواع واقسام کنسروجات ,جالب است مارک اکثرشان ازعربستان سعودی وحتیu.s.aیا همان امریکا بود بعضی هاشون هم مارک اسراییل را داشتند,واین یعنی داعش از همه جا حمایت وتغذیه میشد وهرجا جنایت وخرابکاری هست نام عربستان وامریکا واسراییل در صدر ان میدرخشد. یک بسته شنیسل مرغ برداشتم ومشغول اماده کردنش شدم,بچه ها قاشق بدست حرکات من را زیرنظر داشتند ,انگار واقعا گرسنه شان بود,عماد, درست است ازوقتی که پیدایش کردم ,یک کلمه هم نتوانسته حرف بزند اما رفتار وحرکاتش حاکی از ان است ازاین وضع راضی است. بمیرم برایش,خدا میداند دراین چندروزه چه زجرها کشیده,بمیرم برایش,حتی زبان ندارد تا ازلیلا سوال کند,لیلا وعماد خیلی به هم وابسته بودند...آخ آخ....لیلایم کجایی خواهر😭 داخل کابینت بالادنبال سفره بودم که کنسروها سرنگون شد بر زمین وهمراه ان پوشه ای پراز مدارک ریخت کف اشپزخانه,همینجورکه برگه ها را جم میکردم متوجه مدارک شناسایی شدم که به نام ناریه وفیصل بود پاسپورت و... تعجب کردم دونمونه پاسپورت که باعکسهایی ازناریه وفیصل اما نام هایی متفاوت ,یعنی یکیشان ناریه وفیصل ودوتای دیگر باعکس ناریه وفیصل اما نام های دیگری بود...یعنی چه؟؟چرا؟؟؟مغزم هنگ کرده بود که باصدای.... دارد.... 💦⛈💦⛈💦⛈
در دام عنکبوت خانم ط_حسینی ۶۱ 🎬 فیصل:خاله پس غذا کی حاضرمیشه؟ از فکر پاسپورتها درامدم وسفره را انداختم ولقمه لقمه غذا دهن فیصل وعماد کردم،ذهنم سخت مشغول بود.اصلا نفهمیدم چی خوردم وچگونه ظرفها راشستم وجم وجورکردم. بچه ها دوباره مشغول بازی شدند وفیصل از خرگوش فرارییش برای عماد میگفت وعماد هم با دهان باز فقط گوش میکرد،برای اینکه کمی ذهن درگیرم را ارام کنم قران را برداشتم وباز کردم وشروع به خواندن نمودم الحق که کلام خدا ارامش بخش است. بچه ها بعداز ساعتی بازی خسته شدند,فیصل سرجایش خوابید وعماد هم به اغوش من پناه اورد وهرسه خوابیدیم. با صدای ناریه ازخواب بیدارشدم.. همه جا تاریک بود وبچه ها هم مثل من انگار روزها بود که نخوابیده بودند,درخواب نازبودند. ناریه کلیدبرق رافشارداد وباروشن شدن برق ,فیصل وعمادهم بیدارشدند. ناریه:به به سلام برلشکریان اسلام,میبینم که مجاهدان درحال خوابند؟ولبخندی به روی فصیل زد وفیصل هم به اغوش مادرش پرید. ناریه چندظرف غذا را روی کابینت گذاشت وگفت:حتما خیلی گرسنه هستید بیاییدتاگرم است حسابشان رابرسیم ودرهمین حال چادرش را دراوردمشغول پوشیدن لباس خانه شد. بدقت حرکاتش را زیر نظر داشتم,به ناریه بیشتراز ۲۲_۲۳سال نمیامد تقریبا هم قد وبالای من بود وهردولاغر وزیبا😊 ناریه:چی شده سلما؟خوردیتم هااا اگر یک مرد مجاهد بودی میگفتم الان قصدداری زن جهادیت بشوم😁 با دست پاچگی به من ومن افتادم وگفتم:راستش تا الان بادقت چهره ات راندیده بودم,خوشگلی هاااا,بهت نمیاد بیشتراز ۲۵داشته باشی,بااین سن کم یکی ازنیروهای پرتلاش دولت اسلامی شدن ,هنر میخواهد. یه چیزی ته ذهنم راقلقلک میداد,دوست داشتم سراز راز ناریه واون پاسپورتها دربیاورم,بنابراین به حیله ای که درزنان موثراست رواوردم,اخه هرزنی که اززیباییش تعریف کنی,محاله خودش رالوندهد وازمفاخر دیگرش حرف نزند وباحرف ناریه فهمیدم که به هدف زدم. ناریه:هی خواهر,این جمال زیبا راباقسمت وتقدیر زشت ,میخواهم چه کنم؟؟ باتعجب گفتم:تقدیرزشت؟؟! یعنی از بودن در.... نگذاشت حرفم راتمام کنم وگفت:اگر تصمیمت برماندن باشد ,وقت زیاداست,برای درد دل,من هم تابه حال برای کسی واگویه نکردم,توسنگ صبورم میشوی واگر بخواهی که بروی دیگر هیچ.... بااشاره به بچه ها گفت:بذار غذا بخورند ,شما هم که خوابتان تکمیل شده.. .شب دراز است ومن وتوهم باهم خخخخ😁 بازهم باخودم گفتم:یعنی چه چیز باعث جذب این زن مهربان به سمت داعش شده؟؟؟ .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌💦⛈💦⛈💦⛈
ای در دام عنکبوت خانم ط_حسینی 🎬 غذا راخوردیم وبه ناریه گفتم:ببین من فکرهام راکردم,گرچه چیزی از گذشته من نمیدانی ,اما بایدبگم بیرون این اردوگاه کسی منتظر من نیست,همانطور که همسرم شهیددولت اسلامی شد,منم میخوام به این دولت خدمت کنم,پس میمانم ,امیدوارم کمکم کنی که بودنم مفیدباشه. ناریه لبخندی زد وگفت:اگر تصمیمت واقعا ازته دل این باشه,خوشحالم که پیش خودم بمونی وسرش را تکانی داد وادامه داد ومفیدخواهی بود انهم چه فایده ای بزرگ... ازاین حرف ناریه احساس بدی بهم دست داد,عمق وجودم میگفت زیر این چهره ی زیبا ومهربان چیزی هست که باید ازش ترسید. نمازم رامخصوصا جلوی ناریه به سبک داعشیان داخل سوله ها خواندم تاهیچ شکی به من نبرد وطوری رفتارمیکردم که من شیفته ی دولت اسلامی عراق وشام(داعش)هستم اما نمیدانستم همین حرکاتم باعث به خطرافتادن جان خودم وعمادمیشود. برای هرکدام یک تشک نرم یک نفره انداختیم,من وناریه کنارهم وفیصل ان طرف ناریه وعمادهم کنارمن خوابید. نمیدانم به خاطر خواب عصربود یا به خاطرذهنم که درگیرحرفها وکارهای ناریه بود ,خوابم نمیبرد. بچه ها خوابیدند,نگاه کردم به ناریه دیدم بیداراست,دوست داشتم سرصحبت راباز کنم ,بنابراین گفتم:خوابت نمیبره انگار؟!! ناریه:اره ذهنم درگیره اینده است.... من:آینده؟؟اینده که از آن دولت اسلامی ست خیالت راحت.. ناریه:اینجوری که پیش میره,نمیدونم واقعااا,درسته که ازلحاظ اعتقادی روی مجاهدان خیلی کار میشه وخیلیا مصمم میشن که حمله انتحاری کنند وخودشون رانابود کنند اما تعداد این افرادکمه ,میدونی چرا؟؟من فکرمیکنم بی ریشه است ,یه جورتلقینه که اگر همین مجاهد انتحاری به دست یک شیعه اسیربشه وکارهایی که ما به سر اسیران میدهیم یکصدمش رابه سراین مجاهد بدهند,دین واعتقادخودش را انکار میکند هیچ,حتی پدرومادرش هم انکارمیکند,سلما تواین چندسالی خدمت به داعش کردم اسیران شیعه ای را دیدم که تا پای جان روی اعتقاداتشان ایستادند,باورت میشه زنده زنده پوستشان کردیم اما حاضرنشدندیک ذره از اعتقاداتشان دست بکشند,اگر دربین مجاهدان ما ده نفرازاین نمونه افراد بود کل دنیا را به تصاحب خودمان درمیاوردیم,حیف که تمام قدرت داعش از حمایتهای دولتهایی است که باتشییع دشمنی دارند واعتقادات مجاهدان به نظرمن پوچ وبی ریشه است... تعجب کردم از طرز حرف زدن ناریه...دنیای حرفهایش با کارهای روزانه اش تفاوت داشت,برای همین پرسیدم: اگر الان همچی اعتقادی داری چرا باز هم ادامه میدی؟اصلا چی شد جذب داعش شدی؟بعدشم چه طوری یک روز نیست بامن اشنا شدی ,راحت اینجور از داعش صحبت میکنی,نمیترسی من جاسوس باشم؟ لبخندی زد ورویش راکاملا به طرفم کردوگفت:خوب یکی یکی میپرسیدی تاجواب بدم. جواب سوال اولت که چرا کارم را ادامه میدهم به زودی,ظرف چندروز اینده خودت بهش میرسی... سوال دومت رابزار اخرجواب بدهم واول سوال سومت راجواب میدم که پرسیدی چرا بهت اعتماد کردم,ببین سلما جان ,من یک زن هستم ,درسته هرروز بارها وبارها کشته دیدم ومیبینم,اما عواطف زنانگی واحساساتم پابرجاست,صبح ازهمان باراول که جلویت ترمز کردم,ترس وجودت را دیدم,داخل پایگاه مسجدجامع وحتی اردوگاه ترس را داخل چشمات دیدم,من مطمینم تورازی داری که از داعشیها میترسی,کسی که این جوره نمیتونه جاسوس باشه,تو میخوای من نردبان ترقیت داخل اردوگاه باشم ومنم کاری میکنم که به درجه خودم برسی.....فهمیدی؟؟ باخودم گفتم:عجب زبله هااا,پس منم باید راز توراکشف کنم ناریه جااااان... من:بازم ممنون که به من اعتماد کردی,این رابدان من نه جاسوس هستم نه دشمنت,توبه من کمک کردی ومن هیچ وقت به شما خیانت نمیکنم. لبخندی زد وگفت:میدونم.. میخوام داستان زندگیم را برای اولین بار برای توبگم .....دوست داری بشنوی؟ من:اره,اره,حتما... ناریه اینجورشروع کرد.... ... 💦⛈💦⛈💦⛈
ای در دام عنکبوت خانم ط_حسینی 🎬 من ناریه دختر اخری ابوعمید از عشیره ی بنی ساعد بودم,مادرم زن دوم ابوعمید بود,پدرم علاقه ای زیادی به مادرم داشت ومن چون ازلحاظ صورت وسیرت به مادرم شبیه بودم ودختر اخری ،گل سرسبد ابوعمیدبودم ,پدرم ازدل وجان مرادوست داشت وگاهی اوقات این محبت باعث رشک وحسادت دیگرخواهرانم وحتی زن دیگر پدرم میشد. من ۱۹سال داشتم ودر دل خاطرخواه جبران پسرعمویم شده بودم ومیدانستم که این علاقه دوطرفه است اما هیچ کس,حتی پدرومادرم ازاین علاقه بویی نبرده بود. عشیره ی بنی ساعد از گذشته های خیلی دور ,دشمنی خیلی شدیدی با عشیره ی بنی عمران داشت,میدانی که اعراب خصوصا اعراب عربستان,دشمنی هایشان خیلی کینه توزانه وبسیارخونبار است،سالی نبود که خونی از مانریزند ودرعوضش خونی ازانها میریختیم ،تااینکه بزرگان نجد(منطقه ای که ما زندگی میکردیم)دور هم جمع شدند وخواستند,چاره ای بیاندیشند برای این دشمنی دیرینه وخونبار...از بخت بد من که انگار گلیم بخت من را با خون بافته باشند،تصمیمی اتخاذ شد که آینده مرا تباه کرد وارزوی همسری جبران را بر دلم نهاد بعداز ان ,صدبار درعمرم ارزو کردم کاش من دختر دردانه ابوعمید نبودم.... .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎💦⛈💦⛈💦⛈
ای در دام عنکبوت خانم ط_حسینی 🎬 بزرگان نجد تصمیم گرفتند که ازدواج من با پسر,ابوعدنان(بزرگ عشیره بنی عمران)وجهه المصالحه قرار دهند ودراین قرارداد قید شد اگر گزندی به جان هریک ازما وارد شود،طرف مقابل رامقصر قلمداد میکردند وانوقت دوباره روز ازنو وروزی ازنو ,خون درمقابل خون,جان درمقابل جان... هرچه که به پدرم التماس کردم,راضی نشد,انگار سنگ شده بود درمقابل دختر عزیزکرده اش,فقط توصیه میکرد درست رفتارکنم وبارفتارم باعث دوستی بین دوعشیره شوم . وقتی گریه میکردم وزارمیزدم باچشم خودم خنده خواهران دیگر ونگاه پیروزمندانه ی زن پدرم رامیدیدم،تنها کسی که ازجان ودل درغمم شریک بود, فقط مادربیچاره ام بودکه کاری هم جز گریه از دستش برنمیامد... بالاخره هم کارخودشان را کردند وناریه دختردردانه ی ابوعمید شد عروس خاندان بنی عمران،روز عروسی نگاه عشیره ی بنی عمران به من ,نگاه به عروس نورسیده نبود,انگار قاتل تمام کسانی راکه از گذشته تا حال ازدست داده بودند،میدیدند...روز عروسی عمق بدبختی خود را دیدم اما از ان بدتر زمانی بود که با عدنان(ابوفیصل)تنها شدم... .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌💦⛈💦⛈💦⛈
🔸 برکات نماز شب 🔻آیةالله‌العظمی مظاهری 🔹ماز شب گرچه مستحب است، اما هر امر مستحبی را نمی‌توان ترک کرد. اگر بنده بداند که خداوند متعال به نماز شب او، نزد فرشتگان مباهات می‌کند و به‌واسطه نافله شب، گناهان او را می‌آمرزد، هیچ‌گاه از خواندن آن غافل نمی‌شود. مهم‌ترین فایده و برکت نماز شب، این است که موجب آمرزش و غفران الهی است. 🔹 پیامبر اکرم(ص) می فرماید: آن‌گاه که بنده از بستر گرم و خوشایند خود برمی‌خیزد، تا خشنودی پروردگارش را با برپاداشتن نماز شب به دست بیاورد، در حالی‌که خواب آلودگی در چشمان او باقی است. خداوند متعال به‌خاطر او به فرشتگان مباهات می‌کند و می‌فرماید: آیا نمی‌بینید این بنده مرا که از بستر گرم خویش برخاسته است تا نمازی را که بر او واجب نکرده‌ام، برپا دارد؟ شاهد باشید که من او را آمرزیدم. 🔹نمازشب، موجب حسن‌‌ خلق می‌شود و غم و اندوه را از دل بنده شب‌زنده‌دار زایل می‌‌نماید؛ چنان‌که در روایات آمده است: نماز شب، روزی را زیاد، صورت را زیبا و اخلاق را نیکو می‌کند و موجب می‌شود گرفتاری‌ و غم‌ و غصه‌ها از بین برود. 🔹هم‌چنین نافله شب، در سیر و حرکت به سوی خداوند متعال، جایگاه والایی دارد و عنایاتی از جانب حق تعالی برای عامل رقم خواهد خورد. چنان‌چه امام حسن عسکری‌ علیه السلام فرمودند: بدون تهجد و نماز شب، کسی نمی‌تواند راه رسیدن به خدا و کمال را بپیماید.
نشاط روحی انسان در نمازشب 😇 ▫️راوی حدیث گوید: از امام صادق شنیدم که می فرمود: از جمله ی اموری که خدا آنها را وسیله ی شادمانی روح و نشاط قلبی مؤمن قرار داده سه چیز است: شب برای نماز از خواب برخاستن، روزه را به پایان رساندن و به دیدار برادران ایمانی رفتن. 📚 بحارالانوار، ج۸۷، ص۱۴۳، ح۱۵
آیت الله سید محمد نجفی ره یکی از مریدان آقا، نجار، ولی بیکار بود. عرض کرد: روزی من قطع شده، چکار کنم؟ آقا فرمود: اگرچه نماز قضا داری، امشب را نمازشب بخوان! خدا روزی تو را می رساند
🌗 آمادگی برای تحمل بار سنگین قرآن و شب زنده داری 💥از آیات اول سوره مزّمّل چنین استنباط می شود که آدمی برای حمل بار سنگین قرآن با عقل و قلب و جوارح، به نیروی خاصّ الهی نیاز دارد. آن نیرو نیز از راه قیام در دل شب برای نماز، به دست می آید؛ تا آنجا که رسول اعظم حق (ص) به قیام در شب و تلاوت آیات قرآن مامور می گردد تا آمادگی لازم را برای تلقّی قول ثقیل قرآن کریم به دست آورد که: 🌕يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ ﴿۱﴾ قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا ﴿۲﴾ نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِيلًا ﴿۳﴾ أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا ﴿۴﴾ إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا ﴿۵﴾ ✍اى جامه به خويشتن فرو پيچيده (۱) به پا خيز شب را مگر اندكى (۲) نيمى از شب يا اندكى از آن را بكاه (۳) يا بر آن [نصف] بيفزاى و قرآن را شمرده شمرده بخوان (۴) در حقيقت ما به زودى بر تو گفتارى گرانبار القا مى ‏كنيم
11.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👇 نمازشب، حتی برای بیماری و جسم انسان هم مؤثر است. ☀️امام‌صادق‌علیه‌السلام) می‌فرمایند : 🌙نماز شب، باعث صحت بدن می‌شود. شما تجربه کنید و ببینید نماز شب چقدر از افسردگی‌ها و اضطراب‌ها را کم می‌کند. اضطراب‌ها و نگرانی‌هایی که خود، منشأ بیماری‌های دیگر هستند. گاهی انسان می‌بیند افرادی با در سن نود سالگی و هشتاد سالگی چون ملتزم به سحرخیزی بوده‌اند و یک گام از بیداری سحرشان عقب‌نشینی نمی‌کردند با صحت و عافیت تمام روزه‌هایشان را می‌گیرند. ♻️انسان شروع کند تا ببیند چقدر برکات 💎نصیبش می‌ش از آثارنمازشب است❗️ پس ⬇️ وعده ی ما در پرتو الطاف الله دقیق تر بگم