eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.2هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌼🌷🌼🌷 🌺🧚‍♀️خدا وقتی نخواهد عمر دنیا سر نخواهد شد گلوی خشک صحرایی به باران تر نخواهد شد و تا وقتی نخواهد برگی از کاجی نمی‌افتد... و باغی از هجوم داس ها پر پر نخواهد شد خدا وقتی نخواهد دانه ای کوچکتر از باران گلی بالا رونده مثل نیلوفر نخواهد شد... و کرم کوچکی ؛پروانه ای زیبا نخواهد شد... خدا وقتی بخواهد غیر ممکن می‌شود ممکن... ولی وقتی نخواهد واقعا دیگر نخواهد شد...! 🌼🌷🌼🌷🌼🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸تقدیم به شما 🍃🌺يکشنبه تون پُر از بهترینها 🍃🌸امروزتون شاد و زیبا 🍃🌺لحظه هاتون سرشار 🍃🌸آرامش و دلخوشی 🍃🌺امیدوارم امروز خدا 🍃🌸سرنوشتی دوستداشتنی 🍃🌺زندگی پراز عشـق 🍃🌸روزی فراوان ، لبی خندان 🍃🌺و دلی مهربون براتون رقم بزنه 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌳شاخه های یک درخت هرچه از تنه ی خود بیشتر فاصله گرفته باشندضعيفتر و شكننده تر مي شوند و هرچه به تنه نزديكتر باشند ضخيمتر و نیرومندتر🌺 ❣داستان زندگی ما آدمها هم دقيقا از همين قرار است😊 🌸يعني هر چه از اصل خود كه خداست بيشتر فاصله بگيريم عاجزتر و ناتوانتر ميشويم🙁 🌸و هر چه به او نزديكتر شويم نيرومندتر و تواناتريم❤️ روز یکشنبه تون به رنگ خدا💖 دلهـاتون سرشـار از آرامـش 💕 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🍃دوست عزیز من 🌸🍃در آخرین روزهای 🌷🍃ماه مبارک رمضان 🌸🍃سلامتی ، سربلندی 🌷🍃شادی و خوش نامی 🌸🍃را برایت ازخدا میطلبم 🌷🍃تو هم برايم دعاکن 🌸🍃که دلمان هر دو 🌷🍃نيازمند اجابت های 🌸🍃قشنگ خداست 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بوی شکوفه های صورتی🌸🍃 عطر خوشِ بهار🌸🍃 صدای چلچله ی قناری ها🕊 رقصِ ماهی گُلی ها🐟 فروردین ماه در گذر است🌸🍃 چشم روی هم بگذاریم چند روز دیگر اردیبهشت است🌸🍃 تنها عوض نشدنیِ سال هایم عطر سبزه هایِ ایمان است🌸🙏🌸 معبودا🙏 من بی تو💕 خزانم🍂🍁 شکر که بهاری ام کرده ای 🌸🙏🌸 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦ تو بهترین هستی.. 🌼باید چیزی درون تو باشد که دیگران، جز خودت نداشته باشند. چیزی که تنها تو داری، 🌼ایمان داشته باش وجود دارد، اگر پیدایش نمی کنی تقصیر توست. 🌼شاید آنقدر از خودت دور شده ای و دست به تقلید زده ای که درونت را گم کرده ای! 🌼خودت را کشف کن، درون تو سرزمین عجایبی است که نیاز به کشف دارد، 🌼اما تو همیشه درگیر دنیای بیرونت هستی، همه اش می خواهی دیگران را کشف کنی، نیتشان را بفهمی، اصلا بفهمی خوبند یا بد! 🌼خودت را پیدا کن، خودت را با نيروي مثبت كشف كن، باور داشته باش، تو بهترين هستی 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خدایا کجا اين دل شکسته را جز نگاه تو درمانيست!؟ و کجا اين دل تشنه را جز ابر احسان تو باراني!؟ 🌸سبحانا!... "اي يگانه محبوب بي ريا" در کنارمان گير و دامنت را پناه جاودانه مان ساز؛ 🌸بارالها!... تو را سوگند به رحمت بي منتهايت، اجابت کن دعاهاي بندگانت را... دعاهایی که با مصلحت تو سازگارند 🌸آمیـــن 🌸🍃
💠امیرالمومنین علیه‌السلام: هرکس بعد از نماز صبح ۱۱ مرتبه سوره توحید را قبل از طلوع آفتاب بخواند، آن روز مرتکب گناه نمی‌شود حتی اگر شیطان به سوی او طمع کند 💠امام صادق علیه‌السلام: هرکس هنگام خروج از منزل 10 مرتبه سوره توحید را بخواند، همواره در حفظ و حراست خداوند است تا به خانه بازگردد 📚کافی ج۲ 📚ثواب الاعمال و اگر می‌خواهیم ثواب و نتیجه‌ای مضاعف از این عمل ببینیم، همان را هدیه کنیم به امام زمان علیه‌السلام با یک تیر دو نشان 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻦ!.. ﻫﻨﮕﺎﻣﯿﮑﻪ ﻧﻤﯿﺪﺍنى ﭼﻪ ﺑﮕﻮيى، ﭼﻪ ﭘﺎﺳﺦ دهى ﻭ ﯾﺎ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﮕﻮيى ﻓﻘﻂ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻦ! ﮔﺎهى ﻧﮕﻔﺘﻦ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺗﺮ ﺍﺯ ﮔﻔﺘﻦِ ﺳﺨﻨﺎﻥِ ﺁﺷﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺳﺒﮏ ﻣﯿﮑﻨﺪ... ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻦ. ﯾﮏ ﻭﻗﺘﻬﺎﯾﯽ سعى ﮐﻦ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪﯼ ﺑﺮ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﻧﯿﺶ ﺩﺍﺭ، ﺳﮑﻮﺕ كنى ﻭ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻧﺖ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩهى ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺍ ﺗﻤﺮﯾﻦ ﮐﻨﺪ... ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﮐﻪ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯼ ﭼﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺑﺮ ﺳﺮﺕ ﺁﻭﺍﺭِ ﻣﺼﯿﺒﺖ ﺁﻣﺪ، كسى ﺭﺍ ﻣﻘﺼﺮ ﻧﮑﻦ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺩﻟﯿﻞِ ﺍصلى ﺭﺍ، ﺩﺭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﯿﺎبى! ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻫﺎيى ﮐﻪ ﺣﺲِ ﺍﻧﻔﺠﺎﺭ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻟﻬﺎﯾﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺍ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺫﻫﻨﺖ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﺎ ﻗﻠﺒﺖ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﮐﻨﺪ ﻭ تصميمى ﺩﺭﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﺩ. ﯾﮏ ﻭﻗﺖ ﻫﺎيى " ﺳﮑﻮﺕ" ﭘﺎﺳﺦِ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺩﺭﺩﻫﺎﺳﺖ. 🌸🍃
🌷🍃یکشنبه ۱۹ فروردین ماهتون عالی 🍃🌼امروزتان زیبا و پراز موفقیت 🌷🍃لحظه هایتان سرشار 🍃🌷آرامش و دلخوشی 🌼🍃 امیدوارم امروز خدا 🍃🌷سرنوشتی دوستداشتنی 🌼🍃 زندگی پراز عشـق 🍃🌷روزی فراوان ، لبی خندان 🌼🍃و دلی مهربون براتون رقم بزنه 🌸🍃
🌷 آیت الله : 🔖 اى عزيز من! از بيدارى شب غفلت مكن، و هم چنين از تضرّع و زارى كه بهترين معين و مقرّب سالك است. 🔖 اى عزيز من! مراعات نشاط را در تمام اعمال بكن كه عمل بى نشاط معلوم نيست نتيجه اى براى سالك داشته باشد، ولى اين را هم بايد دانست كه شيطان ملاحظه نكند و بگويد: نشاط ندارى؛ زيرا گاه مى شود در اوّل عمل نشاط ندارى و چون داخل عمل شوى، نشاط حاصل شود. 📚 رسائل عرفانى، ص 238
سلام امام زمانم✋🌸 چہ خوشبختم کہ صبحم با سلام بر شما آغاز مےشود و ابتدا عطر یاد شما در قلبم مےپیچد چہ روز دل انگیزے است روزے کہ نام شما بر سر درش باشد من در پناه شما آرامم، دلخوشم،زنده ام... شکر خدا ڪہ شما را دارم... 🌷اللهـم عجـل لولیـک الفـرجــــ 🌷
🔹شهید سلیمانی: دفاع از فلسطین برای ما شرف و عزت است و ما این را با هیچ متاعی در دنیا معامله نخواهیم کرد... .
⭕️مبلغ چقدر است؟ 🔸دفتر : مبلغ امسال به قیمت گندم برای هر نفر ۶۵ هزار تومان و به قیمت برنج برای هر نفر ۱۸۰ هزار تومان است..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای فتوای درمورد جمهوری اسلامی 🔻: در خمینی ذوب شوید چون او در اسلام ذوب شده است... 🔰 برشی از سخنرانی به مناسبت ۱۹ فروردین‌ماه، سالروز شهادت آیت‌الله سیدمحمدباقر صدر و خواهرشان بنت‌‌الهدی صدر درسال ۱۳۵۹.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 هر روز یک آیه راجع به امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) 🔵 جزء بیست و ششم 🌕 پاداش راه یافتگان به ساحت حضرت مهدی ارواحنا فداه
💢 در به چند دسته تقسیم میشه: 1⃣ مسیحی ها 2⃣ مسلمانان مسلمان ها هم چند دسته هستن: 1⃣ سنی 2⃣ شیعه 3⃣ دروزی.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 سید کریم کفاش آنقدر با (عج الله تعالی فرجه الشریف) مانوس و صمیمی بود که گاهی اوقات با حضرت صاحب (عج الله تعالی الشریف) شوخی می کرد و... 🤏حجت‌ الاسلام عالی اللهم عجل لولیک الفرج بحق خانم حضرت زینب کبری سلام الله علیها
🔴 خواهرش می گفت : آخرین بار وقتی هادی به نجف رفت، یک وصیت نامه با دست خط کاملا معمولی که پاک نویس هم نشده بود داخل کمد پیدا کردیم. ▫️در آنجا نوشته بود: حجاب امروزی بوی حضرت زهرا(س) نمی دهد حجابتان را زهرایی کنید.
🦋ای دردام عنکبوت خانم ط_حسینی 🎬 خدای من درست میدیدم؟؟!!نفس درسینه ام حبس شد وخم شدم واهسته درگوش عماد گفتم:برو داخل کانکس ممکنه ابواسحاق,تورا بشناسد...عماد وفیصل را هل دادم داخل کانکس به بهانه ی اوردن قفس خرگوشها به ابواسحاق که گویا سه اسیر اورده بود نزدیکترشدم ودرست خیره شدم،حقیقتا درست میدیدم بله این طارق بود,برادر بزرگم،انگار ابواسحاق وارد داعش شده بود که خانواده ی مرا بکشد وبه اسیری ببرد،تمام وجودم راهیجان گرفته بود,ابواسحاق داشت بایک مردداعشی دیگرصحبت میکرد گوشهایم راتیز کردم تا ببینم چه میگویند. مردداعشی:برادر ,اینجا جایی برای نگهداری این اسیران کافرنداریم,چه کسی گفته اینها رابه اینجا بیاوری؟ ابواسحاق که نیشش تابنا گوش بازشده بود گفت:میدانم...لازم نیست خیلی نگران باشی,این رافضی ها تا طلوع افتاب بیشتر میهمانت نیستند,قراراست به مناسبت این پیروزی اخیر فردا صبح اینها راقربانی کنیم وباسرشان فوتبال بازی کنیم. مردداعشی اشاره ای به طرف یکی از چادرها کردوگفت:دست وپاهایشان رامحکم ببندداخل ان چادر بیاندازشان,چون جای خالی نداریم دوتا مجاهد هم برای نگهبانی جلوی چادر بگذار,البته لازم نیست چون اینجا ازهمه طرف نگهبان دارد که اگرموفق به بازکردن خودشان بشوند باز موفق به فرار نخواهندشد..... دردی عمق قلبم رافراگرفت,خدای من,طارق، برادرم فردا قربانی میشود...باید کاری کنم....باید نجاتش دهم حتی اگر به قیمت ازدست دادن جانم تمام شود. امشب درشهرموصل اتش بازی دارند,احتمالا اردوگاه کمی خلوت ترمیشود. فکری به خاطرم رسید وبه سرعت خودم رابه کانکس رساندم. .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎💦⛈💦⛈💦⛈
🦋ای در دام عنکبوت خانم ط _حسینی 🎬 داخل کانکس دنبال یک چاقو بودم...اره دیدمش ,چاقوهای مجاهدان معمولا خیلی تیزوبرنده بود،باید تااذان مغرب صبر میکردم وقتی داعشیها به نماز میرفتند بهترین زمانش بود باید دست وپاهایشان رابازمیکردم وبه شکلی که توجه کسی راجلب نکند از اردوگاه خارجشان میکردم,اما چطور؟؟ اره درسته باچادر.......درسته که فرار با چادر خوشایندیک رزمنده ی شجاع نیست اما حفظ جان واجبتراست،چمدان بزرگ لباسی را دیده بودم که ناریه داخل ان چادرهایش رامیگذاشت... چمدان راباز کردم ,پنج,شش تا چادربود ,همینطور که میخواستم سه تاچادر انتخاب کنم ،دیدم زیرچادرها قاب عکسی بود که احتمالا متعلق به ابوفیصل است ..... خدایا شکررررت،زیر قاب عکس,لباسهای مردانه ای مرتب وتازده بود,لباسهای سیاهرنگی باشالهای سیاه که نشانه ی خونخواران داعشی بود... احتمالا این لباسها هم متعلق به ابوفیصل است حتما برای یادگاری نگهداشته ,مثل من که چادرلیلا وشال مادرم را باخودم اوردم. سه دست لباس کامل باسربندهایی که نشان میداد طرف داعشی است,برداشتم. چمدان رامرتب کردم ودرش رابستم وبه انتظار نشستم تا غروب شود... وای یادم رفت...ناریه دوتا اسلحه داشت یک اسلحه کوچک کمری که همیشه همراهش بود ویک اسلحه بزرگتر که نمیدانم اسمش چه بود اما بارها وبارها پشت رختخوابها دیده بودمش,نگاه کردم به بچه ها ببینم حواسشان به من هست یانه؟ فیصل مشغول بازی با خرگوشها وغذا دادنشان بود اما عماد کاملا معلوم بود که حواسش به من است ونگرانی ازصورتش میبارید,چشمکی بهش زدم ورفتم طرف رختخوابها,بااحتیاط اسلحه رابرداشتم وداخل لباسها پنهانش کردم وهمه را داخل شال عربی مادرم گذاشتم تا چیزی مشخص نشود. اینقدنگران طارق بودم که اصلا برایم اهمیت نداشت اگرناریه میفهمید که اسلحه گم وگورشده ویا لباسهای شوهر بیچاره,اش ناپدیدشده,چه چیزی باید جوابش میدادم صدای اذان بلند شد روبه بچه ها گفتم:من میرم بیرون,بچه های خوبی باشید تا امدم باهم میریم مراسم اتش بازی... چاقورا زیرلباسم پنهان کردم وبقچه ای راکه بسته بودم برداشتم وبااحتیاط بیرون امدم. .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌💦⛈💦⛈💦⛈
🦋ای در دام عنکبوت خانم ط_حسینی 🎬 درست حدس زده بودم,محوطه خاکی اردوگاه تقریبا خلوت بود همه به سمت چادربزرگ برای نماز رفته بودند،بدون اینکه جلب توجه کنم ودرحالی که زیرلب ایاتی ازقران را زمزمه میکردم به سمت چادری که طارق را برده بودند رفتم...جلوی چادر یک داعشی بود که داشت سیگارمیکشید ,راهم راکج کردم وپشت چادر رفتم,پشت این چادر ,عقب چادردیگری بود به قسمت وسط چادررسیدم چاقورا از زیرلباسم دراوردم ومشغول بریدن چادرشدم,خیلی محکم بود اما چاقوی من هم تیزبود,اندازه ای که بتوانم ردشوم چادرراشکافتم وخیلی آرام خودم را داخل چادرکشیدم،بااینکه چادرتاریک بود اما سنگینی نگاه طارق ودواسیر دیگر را روی خودم حس میکردم تا داخل شدم یکی از اسیرها گفت:یابسم الله...عباس,طارق,این دیگه کیه؟ محکم گفتم :هییییس ورفتم طرف طارق دستها وپاهاش راباز کردم,چاقورا دادم دستش تا دستهای ان دوتا همرزمش رابازکند. طارق:ممنون خواهر ,توکی هستی؟ درحالی که داشتم لباسها را بیرون میاوردم گفتم:هیس,چکارداری من کیم ,زودباش دست بقیه راباز کن... طارق که دست عباس رابازکردوچاقورا دادعباس وامد طرفم وگفت:صبرکن ببینم,صدات چقداشناست،کی هستی؟ روبنده ام رابالا زدم ولباس را دادم دستش.... .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ 💦⛈💦⛈💦⛈
🦋ای در دام عنکبوت خانم ط_حسینی 🎬 طارق:خدای من ,سلماست...عباس...احمد...این خواهرم سلماست..سلما اینجا چکارمیکنی... من:داستانش مفصله...زود لباسهاتون رابپوشید,با شالها روی صورتتان رابپوشانید ,دورسری هایی که علامت داعش داره بپوشید ،تفنگ ناریه رادادم دست طارق وگفتم:دنبال من بیاید.... ازهمون راهی که اومده بودم این بار چهارنفری برگشتیم,از ترسم جرأت نکردم جلوی چادررانگاه کنم ,نماز تمام شده بود وجمعیت تک وتوک بیرون امده بودند,به کانکس رسیدیم,ماشین جلو کانکس پارک بود,اشاره کردم به طارق وگفتم برین داخل ماشین ,من الان میام. سریع داخل کانکس شدم,رفتم سراغ کوله,قران طارق را دراوردم وبغل گرفتم وبه بچه ها گفتم ,بریم جشن واتش بازی... فصیل رفت کابین عقب کنارعباس واحمد,عمادرااوردم جلو روپاهای طارق نشاندم ,چون روی طارق بسته بود,عماد نشناختش,ولی میدیدم طارق ,عمادراغرق بوسه کرده بود,قران راگذاشتم توبغلش و روکردم عقب وگفتم:فیصل جان این مجاهدها هم باما میخوان بیان جشن...نفس راحتی کشیدم ,تااینجا که خوب پیش رفته بود،سوویچ را چرخاندم که ماشین را روشن کنم,یکدفعه دیدم,ابواسحاق با دومردداعشی به طرفم اشاره میکنند.....میخواستند تا من حرکت نکنم..... تمام تنم داغ شد...نمیدونستم چکارکنم ..... توکل کردم و.... .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌💦⛈💦⛈💦⛈
ای در دام عنکبوت خانم ط_حسینی 🎬 زیرلب بسم الله گفتم وروبه طارق:خیلی عادی برخورد کنید مسیرش ازطرف چادر نمازهست,احتمالا کاردیگه ای دارد. ابواسحاق:ببینم مجاهدین,خواهر مجاهد به طرف شهر میرید؟جشن؟؟ من بدون کلامی سرم راتکان دادم. ابواسحاق:من واین دومجاهدهم میخواهیم برویم جشن ,مشکلی نیست ماهم سوارشویم؟ اشاره کردم به عقب ماشین تا کنارتیربارسوار بشن واونا هم سوارشدن. نفسم را به شدت بیرون دادم واهسته به طارق گفتم:به دوستات بگو سر پسره راگرم کنن تا ازحرفهای ماچیزی نفهمه,طارق اشاره ای به احمد کرد واوناهم مشغول خوش وبش بافیصل شدند. اروم به عمادگفتم:عماد, روی بغل طارق نشستی برادرکم... عماد ناباورانه نگاهی به بالای سرش کرد وخودش رادربغل طارق جا کرد. طارق اهسته سوال کرد:تواینجا چه میکنی سلما؟؟ عقده دلم واشد وهمراه گریه گفتم:پدرومادر راسربریدند جلوی چشم ماااا,عماد راببین لال شده بعداز چندین روز اسارت پیداش کردم,من ولیلا اسیرشدیم وعمادرا ربودندواوردند اینجا....ابوعمر من ولیلا رابرای کنیزی خرید وچشم طمع به ما داشت,لیلا طاقت نیاورد وخودش راکشت....من ابوعمر رامسموم کردم وکشتم وخودم فرارکردم,یه زن داعشی,مادرهمین فیصل کمکم کردعماد راپیدا کنم و....هق زدم وگفتم...اشک ریختم وگفتم و.. طارق اهسته دستش را روی دستم که روی دنده بود گذاشت ونوازش کرد وگفت:فدات بشم خواهر...توشیرزنی شیرزن...ازاین به بعد تنهات نمیگذارم.... گفتم:نه نه ...من از پس خودم برمیام ,جام پیش ام فیصل امن امنه,توودوستات زودتر فرارکنید....همین ابواسحاق پدرومادرمون راسربرید ومارااسیرکردو... طارق عقب نگاهی کرد وگفت:اگر امشب نکشمش مرد نیستم... من وتو عماد باهم میمونیییم.... ازخدام بود که باطارق باشم,اما موقعیت جوری بود که اگرباهم میبودیم احتمال کشته شدنمان زیادبود واگر ازهم جدا میشدیم,احتمال نجات همه مان بیشتربود.... من:طارق،برادرم،عزیزم،از تمام خانواده ام فقط تووعماد رادارم نمیخوام شماراازدست بدهم,من جام تواردوگاه امنه,شما هم بااین لباسا ودانستن راه دررو راحت میتونید خودتون رانجات بدید ,باوجود فیصل وعماد من گاو پیشونی سفیدهستم ,این داعشیا زنان راخیلی میپایند وهمراهی من وعمادباشما مساوی بامرگ هرسه مان است..... طارق دستم رافشار داد...دیگه نزدیک مسجد بودیم...ایستادم...ماشین راپارک کردم ... .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌💦⛈💦⛈💦⛈