فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌خیلی خیلی مهم👆👇
❇️ پروردگار متعال:
وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْاَمْوَالِ وَالْاَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ
قطعاً همه شما را با چیزی از ترس، گرسنگی، و کاهش و نقص در اموال و جانها و میوهها، آزمایش میکنیم و بشارت ده به استقامتکنندگان
📖سوره بقره، آیه ۲۵۵
🌸امام صادق علیهالسّلام:
مَا مِنْمُؤْمِنٍاِلَّا وَهُوَمُبْتَلًیبِبَلَاءٍمُنْتَظِرٌ بِهِ...
هیچمؤمنی نیست مگراینکه به بلائی گرفتار میشود و بلای گرفتاری شدیدتری هم در انتظار اوست
اگر بر همان بلا صبر داشته باشد خداوند آن بلای بزرگتر را برطرف مینماید
و اگر صبر نکرده و بیتابی نماید بلای بزرگتر که در انتظار اوست فرا میرسد
و مرتب گرفتاریها بیشتر میگردد تا وقتی که صبر و شکیبائی را انتخاب کند
وسائلالشیعه،ج۲،ص۴۲۲،شیخحرعاملی
#صلوات برای فرج #امام_زمان عج الله
20.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با رسیدن انسان به مقام "رضا" چه چیزی نصیب او میشود؟
♨️ واکنش باورنکردنیِ میرزا جواد آقا تبریزی هنگام مرگ پسرش!
🔸 #یک_آیه_از_جزء
🔸 سحر بیستوهفتم
🔰 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی در پخش زنده #ماه_مبارک_رمضانِ سال گذشته، که امسال در برنامه سرسحر از شبکه خراسان پخش میشود
⭕️ توصیهای مهم برای ایام پایانی #ماه_رمضان
👤 مرحوم فاطمی نیا رحمةاللهعلیه:
👈 از اولیاء الهی سینه به سینه، یک یادگاری دارم که عمل به آن برکات فراوانی دارد.
👈 ماه مبارک رمضان، این ضیافت الهی را با یک زیارت جامعه کبیره به آخر برسانید.
👈 در اثر این عمل، این ضیافت چنان رنگین خواهد شد که آثارش از عقول ما خارج است و روزی به کار خواهد آمد که آن روز هیچ چیز دیگری به کار نخواهد آمد.
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَ #رمضان_مهدوی #امام_زمان
🌙دعای شب آخر ماه مبارک
اَللَّـهُمَّ هذا شَهْرُ رَمَضانَ، الَّذي اَنْزَلْتَ فيهِ الْقُرْآنَ وَقَدْ تَصَرَّمَ وَاَعُوذُ بِوَجْهِكَ الْكَريمِ يا رَبِّ اَنْ يَطْلُعَ الْفَجْرُ مِنْ لَيْلَتي هذِهِ اَوْ يَتَصَرَّمَ شَهْرُ رَمَضانَ وَلَكَ قِبَلي تَبِعَةٌ اَوْ ذَنْبٌ تُريدُ اَنْ تُعَذِّبَني بِهِ يَوْمَ اَلْقاكَ.
📚مفاتیحالجنان به نقل از کافی مرحوم کلینی
#وداع_با_ماه_مبارک_رمضان #ماه_رمضان
16.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 از فرضیه تا نظریه
توضیحات دکتر موزون در رابطه با فرضیه تجربه خروج از بدن در تمامی افرادی که در کما هستند
✅ هرروز ساعت ۱۷
بازپخش 1 بامداد از شبکه چهار و 8:30 روز بعد از شبکه قرآن
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#زندگی_پس_از_زندگی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
11.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 به خاطر فرزندان
تجربهگری که بهخاطر فرزندانش بازگردانده شد
✅ هرروز ساعت ۱۷
بازپخش 1 بامداد از شبکه چهار و 8:30 روز بعد از شبکه قرآن
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#زندگی_پس_از_زندگی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
26.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠مقتدای مسلمین
روایت تجربهگر از امام جماعت نمازی که در برزخ خوانده شد
✅ هرروز ساعت ۱۷
بازپخش 1 بامداد از شبکه چهار و 8:30 روز بعد از شبکه قرآن
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#زندگی_پس_از_زندگی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
مدح و متن اهل بیت
🦋ای دردام عنکبوت #نویسنده خانم ط_حسینی #قسمت۸۴ 🎬 تااینکه یک روز ازماموریت امربه معروف برمیگشتم ،به
🦋ای در دام عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت۸۵ 🎬
شب از نیمه گذشته بود وهنوز ناریه بیرون بود،ذهنم خیلی درگیر بود،درگیر طارق,درگیرحرفهای ناریه,احساسم بهم میگفت ناریه یک نقشه هایی برام داره,امشب اخرین شبی هست که به گفته ی ناریه,اونها اینجان...یعنی فردا میرن؟برای من واقعا میخوادکاری کنه؟؟
باصدای در ازجا بلندشدم،ناریه امد داخل وروبه من:عه هنوز بیداری؟!
من:اره خوابم نبرد...چه خبر؟پیداشون کردند؟
ناریه:نه بابا,انگار اب شدند ورفتند توزمین نیستند که نیستند,احتمال میدن یه همدست داخل اردوگاه داشته باشند چون متوجه شدند عقب چادر اسیرا شکافته شده,یکی بوده که بهشان کمک کرده,یه چیز دیگه هم هست,ابواسحاق همون مردی هست که اینها رااورده والان فهمیدم اون کسی که دیشب توجشن سرش رابریدن,همین ابواسحاق بوده...من که میگم کار کار همون اسیرای فراریه...اما داعشیا قبول ندارند ومیگن هرطور هم که میتونستند فرارکنند به این سرعت نمیتونستند خودشون رابه شهر برسونن,مگر اینکه عامل نفوذی دم کلفتی داخل اردوگاه داشتن واون با برنامه ریزی دقیق فراریشون داده.
پیش خودم خندم گرفت,اینا نمیدونستند اون نفوذی دم کلفت منم ولی برنامه ریزی دقیقی در کار نبوده بلکه فقط وفقط لطف خدا بوده...
باحرف ناریه به خود اومدم:نمیدونم خیالاتی شدم یااینکه واقعا یک نفر,دور وبر کانکس ما میچرخید...اگه خیالات نباشه حدس میزنم دوباره فرستاده های ابوعدنان نقشه ای دارن برام....
کاش زودتر صبح میشد...
کاش این مکان لعنت شده را زودتر ترک میکردم.....
اذان صبح راگفتند ناریه از جاش پاشد ویک کیف به سمتم داد:بیا این تمام مدارک من وفیصل...مال تو وعماد باشه...حتی خنجری راکه اسم خودش وشوهرش روش حک شده بود وهدیه عروسیشون بود را داخل کیف گذاشت وگفت:اینم همراه مدارک باشه بد نیست....پاشو اماده بشو باید بریم
بااین حرف ناریه یک فکری به ذهنم جرقه زد...درسته...ناریه,میخواد در بره,با اسم جعلی فرارکند,مدارکش رابه من میده....تامن وعماد .....خدای من نه......
#ادامه_دارد ..
💦⛈💦⛈💦⛈
🦋ای در دام عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قست۸۶ 🎬
رو به ناریه گفتم:الان ؟!!میخوای باهم بریم نماز؟؟
ناریه:اون نمازی که اینا میخونن بخوره تو مغزنداشته شان...خودمون کار داریم،پاشو مدارک شناسایی که بهت دادم بیار...خودتم که خیلی وسایل نداشتی ,اما نمیخواد چیزی,بیاری,پاشو...
باترس وسوظن ارام بلند شدم وچادرم راپوشیدم اومدم حرکت کنم که گفت:
تنها نه...,عماد را باید بیاری
من:عمادددد؟!!بچه خوابه,مگه نمیخوای برگردیم؟یعنی فیصل هم میاری...
ناریه باتحکمی درصداش که تابه حال بامن اینگونه صحبت نکرده بود گفت:حرف اضافی موقوف...فیصل میمونه...عمادرابغل کن.
ترس تمام وجودم راگرفته بود ،نمیدونستم چه نقشه ای,توسرشه ,اما هرکار که میکردم به ضرر خودم بود ,اخه تواردوگاه نه هیچ کس من رامیشناخت ونه براشون مهم بودم وبرعکس,همه از ناریه فرمانبری,داشتند.
بالاجبار عماد را بغل کردم باهم از کانکس خارج شدیم.
در کابین عقبی رابازکردم وعماد رابااحتیاط خواباندم تابیدار نشه,عماد هم حالتی بود بین خواب وبیداری ونپرسید چکارمیکنم ودوباره چشمهاش را روی هم گذاشت.
سوار شدم ,در دلم متوسل شدم به امام دوازدهم ,طارق همیشه میگفت :هرجا کارت گیرکرد,دست به دامان صاحب الزمان عج بشو,این اقا حجت زنده ی خدا بر روی زمین است ومحاله جوابت راندهد.
از امامم درخواست کمک کردم وبا ایشون عهد کردم اگر کمکم کند وازاین مهلکه جان سالم بدر برم ,تمام تلاشم رابرای خدمت به شیعیان ودرراه ظهور مولا ،بکارمیبرم.
ناریه:چی چی باخودت میگی ،هنوز که نمیدانی میخوام چکارت کنم,دیوونه شدی,وای به حال وقتی بفهمی چی در انتظارت است.
خدای من.....این چی داره میگه...علنا داره تهدیدم میکنه....
خدااااا.......یا صاحب الزمان الغوث والامان....
#ادامه_دارد ..
💦⛈💦⛈💦⛈
🦋ای در دام عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت۸۷ 🎬
از اردوگاه خارج شدیم ،شفق به خون نشسته پدیدارشده بود وخبراز صبحی دیگر میداد...نمیدانم بااین تفاسیر میتوانم ،صبح فردا راببینم یانه...نزدیک شهربودیم وهرازگاهی ماشینی,موتوری از داعشیها ازکنارمان عبور میکرد.
نرسیده به شهر موصل ،ناریه ماشین رابه سمت جاده ی خاکی که به نخلستانی نیمه سوخته میرسید هدایت کرد،الان مطمین بودم که قصد کشتن مارا دارد...ارام ارام ونامحسوس دستم رابردم طرغ کیف که خنجر رابردارم ,ناگهان ,دست ناریه اومد رودستم وگفت:حواسم بهت هست ضعیفه....حرکتی کنی درجا میکشمت....
قلبم از حرکت ایستاد...خدااااا چراااا؟؟
کنار نخلی که سرش سوخته بود ماشین را نگه داشت ومجبورم کرد پیاده شم وگفت:پسرت را بزارفعلا بخوابه وکشته شدن مادرش رانبینه،قول میدم عمادت را بدون درد راحتش کنم...
خدای من این عفریته قصدداشت عماد هم بکشه...کاش با طارق رفته بودم...
دستهام را با یک ریسمان
به نخل پشت سرم بست,کلت کمریش را از زیرچادرش دراورد وشروع به نطق کرد:قبل از مرگت ,بزار بفهمی برای چی میمری وبدانی که تقصیر,خودته وگرنه من اصلا قصد کشتنت رانداشتم،من فقط میخواستم با نام جعلی ازاینجا فرارکنم اما اشنایی باتو یه راه بهتر پیش پام نهاد که برای همیشه از دست ابوعدنان راحت میشدم و...
#ادامه_دارد ..
💦⛈💦⛈💦⛈