eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.3هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
💠اميرالمومنين علی علیه‌السلام: اگر صبر كنى مقدرات الهى بر تو جارى مى‌شود و اجر خواهى بُرد و اگر بيتابى كنى باز هم مقدرات خداوند بر تو جارى مى‌شود و گناهكار خواهى بود ... 📚جامع الاخبار ص۸۸۲ در غیبت امام زمان علیه‌السلام صبر داشته باشیم و راضی باشیم به رضای خدا اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 🌸🍃
🌷🌼🌷🌼🌷 🌺🧚‍♀️وقتی آدما به هیچ صراطی مستقیم نیستن تو هم یه جوری باش که نه محبت زیادیت بزنه زیر دلشون نه نامهربونیت بشینه تو ذهنشون ! یه جوری باش، اونجوری که دلت می‌خواد، عاشق شو اما عاشق چیزای قشنگ، دلتو یه جا اسیر نکن ! عشق که فقط عشق زن و مرد نیست. دور و برتو خوب نگاه کنی، می‌بینی خیلی چیزا هست واسه دوست داشتن هست . فقط یادت باشه همیشه مغزتو با دلت تنظیم کن، خودتو با خودت، نه با هیچ کس، که اگه غیر از این باشه بازم یه جای کار می‌لنگه ... خوشبختی رو هیچکس به هیچکس نمیده جز خودت، اگه حواست به خودت باشه، قدر خودتو بدونی، همیشه خوشحال و خوشبختی ... برگرفته از کتاب؛ آدم خوبه‌ٔ زندگی خودت باش 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸دور گردون ✨گر دو روزی بر مراد ما نرفت 🌸دائما یکسان نباشد ✨حال دوران غم مخور 🌸هان مشو نومید ✨چون واقف نه‌ای از سِر غیب 🌸باشد اندر پرده ✨بازیهای پنهان غم مخور امروزتـون پـر از عشق و لبخند🌸 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻زندگیت رو با تمامِ وجود زندگی کن: لبخند بزن ، اشک بریز ، غمگین شو ، شادی کن و به طور کلی همه ی زندگیت رو زندگی کن ، 🌻ولی یه اصل رو در کنار همه ی این چیزها مد نظر داشته باش: از تلاشت غافل نشو و بذار خودت تنها تماشاگر زندگیت باشی ، خودت رو تشویق کن و باور داشته باش حتی اگه تمامِ دنیا هم باورت نداشته باشن
! 🌸️یادش بخیر قدیما که "بی کلاس" بودیم بیشتر دور هم بودیم و چقدر خوش می گذشت و هر چقدر با کلاس تر می شیم از همدیگه دورتر می شیم. 🌸قدیما که "بی کلاس" بودیم و موبایل و تلفن نبود و واسه رفت و آمد وسیله شخصی نبود، همیشه خونه ها تمیز بود و آماده پذیرایی از مهمونا و وقتی کلون در خونه در هر زمانی به صدا در می اومد، خوشحال می شدیم؛ چون مهمون می اومد و به سادگی مهمونی برگزار می شد. 🌸آخه چون "بی کلاس" بودیم آشپزخونه ها اوپن نبود و گازهای فردار و ماکروفر و… نبود و از فست فود خبری نبود، ولی همیشه بوی خوش غذا آدمو مست می کرد و هر چند تا مهمون هم که می اومد، همون غذای موجود رو دور هم می خوردیم و خیلی هم خوش می گذشت. 🌸تازه چون "بی کلاس" بودیم میز ناهارخوری و مبل هم نداشتیم و روی زمین و چهارزانو کنار هم می نشستیم و می گفتیم و می خندیدیم و با دل خوش زندگی می کردیم. 🌸حالا که فکر می کنم می بینم چقدر "بی کلاسی" زیبا بود! آخه از وقتی که با کلاس شدیم و آشپزخونه ها اوپن شدن و میز ناهار خوری و مبل داریم و تازه واسه رفت و آمد همگی ماشین داریم و هم تو خونه تلفن داریم و هم آخرین مدل تلفن همراهو داریم و خلاصه کلی کلاسهای دیگه؛ مثل بخار پز و انواع زود پز و… داریم ولی دیگه آمد و شد نداریم! 🌸چون خیلی با کلاس شدیم! تازه هر از چند گاهی هم که دور هم جمع میشیم، کلاً درگیر کلاسیم و از صفا و صمیمیت و دل و از همه مهمتر سادگی خبری نیست! کاش دوباره بی کلاس بشیم اما مهربون و باصفا. ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو چیز انسان را نابود میکند مشغول بودن به گذشته مشغول شدن به دیگران هر کس درگذشته بماند آینده را از دست میدهد و هر کس نگهبان رفتار دیگران باشد، آسایش و راحتی خود را از دست میدهد 🌸🍃
💠امام رضا عليه‌السلام: هركه می‌خواهد معده‌اش آزارش ندهد، پس در بين غذا آب نخورد 📚بحارالانوار ج۶۲ص۳۳۳ 💠امام رضا علیه‌السلام: خوردن آب سرد پس از خوردن چيز گرم و پس از خوردن شيرينى دندان‏‌ها را از بين می‌برد 📚بحارالانوار ج۶۲ص۳۲۱ 🌸🍃
💗✨دوشنبه تون عالی و بینظیر 🌸✨روزتون سرشاراز موفقیت 🌷✨الهی آفتاب زندگی تون 💗✨همیشه پرنور باشه 🌸✨الهی روزی تون پر 🌷✨برکت باشـه 💗✨الهی همیشه شـادی 🌸✨تـو لحظه هاتون 🌷✨وخوشبختی مهمان 💗✨خـونه هاتـون باشه 🌸✨روزتون زیبـا و در پناه خدا 🌸🍃
🌷 چهار علت نمازهای روزانه از زبان رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) : ☘ چرا نمازصبح میخوانیم؟ صبح آغاز فعالیت شیطان است هرکه در آن ساعت نماز بگذارد و خود را در معرض نسیم الهی قرار دهد از شر شیطان در امان میماند. ☘ چرانمازظهرمیخوانیم؟ ظهر، همه عالم تسبیح خدا می گویند زشت است که امت من تسبیح خدانگوید. و نیز ظهر وقت به جهنم رفتن جهنمیان است لذا هر که دراین ساعت مشغول عبادت شود از جهنم بیمه میشود. ☘ چرا نمازعصر میخوانیم؟ عصر زمان خطای آدم و حواست و ما ملزم شدیم در این ساعت نماز بخوانیم و بگوییم ما تابع دستورخداییم. ☘ چرا نماز مغرب میخوانیم؟ مغرب لحظه پذیرفته شدن توبه حضرت آدم است و ما همه به شکرانه آن نمازمی خوانیم. ☘ چرا نماز عشا میخوانیم؟ خداوند متعال نماز عشا را برای روشنایی و راحتی قبر امتم قرارداد. 📚 علل الشرایع ، ص337 ‎‎ اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍به ناموس خدا خیانت نکنید 🎥 مرحوم علامه رحمة الله علیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ یکی از اسمهای امام زمان علیه‌السلام در آل یس، که در لحظات «به تنگ آمدن و ناچاری» در هر مشکلی، باید محکم ازش کمک بگیری و رها شی!
🔴 اربعین شهادت آیت‌الله رئیسی مصادف است با «هفتم تیر» سالروز شهادت شهید آیت‌الله بهشتی
آسید ابراهیم می‌خواهم کمی باشما حرف بزنم. آسید ابراهیم تو همان روز که توی مناظره‌های انتخابات توهین شنیدی و سکوت کردی، شهید شدی. وقتی دولت را با خزانه خالی تحویل گرفتی و نگذاشتی آب توی دل ملت تکان بخورد، شهید شدی. آسید ابراهیم وقتی در سازمان‌ملل قرآن خدا را دست گرفتی و از مظلومین دنیا گفتی، فهمیدیم تو زمینی نیستی و شهید شدی‌. ما با تو فهميديم می‌شود رئیس بود ولی خدمت جمهور را برگزید. می‌شود مسئول بود، بر قلب‌ها. وقتی پشت میز ریاست‌جمهوری آرام و قرار نداشتی و هر روز سر از کارخانه و خیابان و استانی سر در می‌آوردی فهميديم تو آمده‌ای امیرکبیر دیگری باشی برای ایران. فهمیدیم تو شهیدانه زندگی کردی و شهیدانه خواهی رفت. آسید ابراهیم شهید چقدر شهادت به نام‌تو زیبا ترکیب می‌شود. شهید آسید ابراهیم 🥀🕊🌷 حالا دست تو بازتر شده حالا نه از هیئت دولت نه از سفرهای استانی تو حالا از کنار امام‌رضا🕌 هوای کشور امام‌رضا را خواهی داشت.. 😭🌷🕊 از مردم غزه به امام‌رضا بگو 😭🕊🕌 از بغض کارگرها... 😭🤲🌷🕊 از خون‌دل یک دنیا 😭😭😭😭 ما نسلی نبودیم که رجایی را درک کنیم. .. ممنونیم که آمدی و نشان‌مان دادی ریاست‌جمهور 🕊🌷🕊 یعنی فدا شدن برای جمهور 😭😭😭😭😭😭😭😭 سفرت به خیر سید سلام ما را برسان به امام‌رضا و بگو ما دیگر نفس نداریم 😭 پسرش مهدی (عج) را راهی کند.
••『﷽』•• 💫پندهایی از امام علی علیه السلام به امام حسن علیه‌السلام 🌹پسرم! چهار چيز از من يادگير(در خوبى ها )، و چهار چيز به خاطر بسپار(هشدارها)، كه تا به آن ها عمل مى كنى زيان نبيني: 🌱الف ـ خوبى ها 1 ـ همانا ارزشمند ترين بى نيازى عقل است. 2 ـ و بزرگ ترين فقر بى خردى است. 3 ـ و ترسناك ترين تنهايى خود پسندى است. 4 ـ و گرامى ترين ارزش خانوادگى، اخلاق نيكوست. ⚡️ب ـ هشدار ها 1 ـ پسرم ! از دوستى با احمق بپرهيز، چرا كه مى خواهد به تو نفعى رساند اما دچار زيانت مى كند. 2 ـ از دوستى با بخيل بپرهيز، زيرا آنچه را كه سخت به آن نياز دارى از تو دريغ مى دارد. 3 ـ و از دوستى با بدكار بپرهيز، كه با اندك بهايى تو را مى فروشد. 4 ـ و از دوستى با دروغگو بپرهيز كه به سراب ماند: دور را به تو نزديك، و نزديك را دور مى نماياند. 🌷امام علی علیه‌السلام نهج البلاغه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚫تا کی ما باید تاوان کارهای شمارو بدیم؟❤️‍🩹 شهیدمالک رحمتی🕊.
❇️ پیام امام خامنه ای عزیز به نمایندگان جدید مجلس: بسم الله الرّحمن الرّحیم و الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی سیّدنا محمّد المصطفی و آله الطّاهرین سیّما بقیّةالله فی الارضین. 🔹اکنون که دوازدهمین دوره‌ی مجلس شورای اسلامی مانند همیشه در موعد مقرّر و بی‌تأخیر آغاز میشود، جبهه‌ی خشوع به درگاه خداوند عزیز و حکیم میسایم و استمرار و استحکام مردم‌سالاری دینی را که هدیه‌ی بزرگ الهی به ملّت ایران است، سپاس میگویم. 🔹هر مجلس جدید میتواند درخششی تازه در افق روشن کشور پدید آورد و بر امید و انگیزه‌ی ملّت بیفزاید. ترکیب نمایندگان تازه‌نفَس با منتخبان کارآزموده و مجرّب، این پیام را میرساند که خانه‌ی ملّت، با بهره‌گیری از اختیاراتش در قانون اساسی و با التزام به مسئولیّت سنگینش در جمع ارکان کشور، خواهد توانست روزآمدی و نوآوری را با پختگی و سنجیدگی همراه کند و قانونگذاری و نظارت را از تلاطم و آشفتگی و نیز از رکود و سکون دور نگه دارد. 🔹بی‌شک، تعامل منضبط و همدلانه با قوای دیگر و نیز رفتارِ جمعیِ صحیح و صبورانه در داخل قوّه‌ی مقنّنه، به تحقّق همه‌ی ویژگی‌های یک مجلسِ تراز کمک خواهد کرد و یاد نیک نمایندگان را ماندگار خواهد ساخت. 🔹نکته‌ای که همواره بر آن تأکید میکنم آن است که مجلس باید آرامش‌بخش و امیدآفرین و برانگیزاننده‌ی همّتها و دعوت‌کننده به همدلی و برادری در محیط عمومی کشور باشد. در خود مجلس نیز مسابقات بی‌فایده‌ی رسانه‌ای و مجادلات مضرّ سیاسی، وقت و عمر کوتاه دوران مسئولیّت را به خود مصروف نسازد؛ وگرنه ظرفیّت ارزشمند حضور نمایندگان در این جایگاه والا ضایع خواهد شد و این خسارت بزرگی است. 🔹نکته‌ی دیگر درباره‌ی سوگند نمایندگی است. این سوگند، نمایشی و تشریفاتی نیست؛ سوگندی حقیقی و مسئولیّت‌زا است که در دنیا و آخرت گریبان‌گیر خواهد بود. نمایندگان محترم، ناگزیر باید در همه‌ی مدّت نمایندگی، بندبندِ این سوگند شرعی را در پیش چشم داشته باشند و پایبندی به آن را معیار قضاوت درباره‌ی عملکرد خویش بدانند. 🔹نکته‌ی بعدی مربوط به التزامات اخلاقی است. سبک زندگی اسلامی که بخش مهمّی از آن را فضایل اخلاقی تشکیل میدهد، در عرصه‌ی چالشهای سیاسی و رقابتهای مشروع، اهمّیّت بیشتر می‌یابد. در اینجا است که کیمیای تقوا و گذشت و انصاف و صداقت و مسئولیّت‌پذیری و کار بی‌منّت، قیمت اصلی خود را آشکار میسازد. شهیدان پرواز اردیبهشت -که اکنون سراسر کشور داغدار آنها است- یکی از خصوصیّاتشان رعایت فضیلت‌های اخلاقی بود. مراقبت از خویش در این زمینه را باید جدّی گرفت. 🔹نکته‌ی آخر یادآوریِ این حقیقت است که هر یک از نمایندگان مجلس، نماینده‌ی همه‌ی ملّت ایران است؛ این بدان معنی است که کار اصلی نماینده تأمین منافع ملّی است. پیگیری مسائل حوزه‌ی انتخابیّه باید در چارچوب نگاه کلان به مسائل کشور انجام گیرد و از تصویب طرحهای آبادانی به صورت افراطی و بیرون از حدّ طاقت بودجه‌ی عمرانی پرهیز شود. 🔹برادران و خواهران گرامی! کار با نیّت خدمت به مردم، عمل صالح و حسنه‌ی مأجور الهی است و خدای شاکر علیم، در دنیا و آخرت به آن پاداش خواهد داد. جذب دلهای مردم و سپاس بی‌دریغ آنان یکی از پاداشهای الهی در دنیا است و تشییع چندین‌میلیونی رئیس‌جمهور فقید و همراهان عزیزش نمونه‌ای از این پاداش الهی است. مردم وفادار و هوشیار در شهرهای مختلف، با گل‌باران و اشک‌باران این پیکرهای پاک، یاد شهیدان دهه‌ی ۶۰ را برای نسل جدید کشور زنده کردند و در عمل، به هزاران دروغ و تهمت و شایعه پاسخ دادند. رحمت و درود خدا بر آنان! 🔹در پایان لازم میدانم از نمایندگان محترم دوره‌ی یازدهم، بویژه رئیس پُرتلاش و هیئت‌رئیسه‌ی فعّال آن، تشکّر کنم. والسّلام‌علیکم‌ورحمةالله سیّدعلی خامنه‌ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاپوی اسفناج🥟 • اسفناج ۱ کیلو • پنیر موزارلا ۱۰۰ گرم • پنیر فتا ۵۰ گرم • پنیر خامه ای ۱۰۰ گرم • نمک و فلفل سیاه • پول بیبر ۱ قاشق چای خوری • کره ۱۰ گرم • جعفری ۲ قاشق چای خوری • روغن زیتون ۲ قاشق غذا خوری • سیر ۱ حبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تهچین عدس جذاب😋 عدس واسه دو نفر : ۸۰ گرم برنج : ۲ پیمانه گوشت چرخ کرده : چشمی میریزیم پیاز : ۱ عدد رب انار ترش رب گوجه نمک فلفل سیاه زردچوبه ادویه گوشت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کوزالاک مانتی یه رسپی جذاب ترکیه ای😋 مواد لازم: بادمجان ۳عدد متوسط ،ماست ،سیر یک حبه ،گوشت چرخ کرده ۲۳۰گرم، خمیر یوفکا ،پیاز ۱عدد متوسط رب گوجه دو قاشق غ خ، ادویه زردچوبه ،پولبیبر، پاپریکا، پودرسیر ،نمک به میزان دلخواه، فلفل دلمه
🔴 درسی از مکتب امام صادق (ع) ✍مردی در مسجد خوابیده بود و خود همیانی داشت. از خواب بیدار شد و همیان خود را ندید و جز امام صادق (ع) کسی در مسجد نبود. 🔸به ناچار نزد وی آمد و عرض کرد: همیان من دزدیده شده و من غیر از تو را نمی بینم. امام صادق (ع) فرمود: در همیان تو چقدر پول بود؟ گفت: هزار دینار حضرت به خانه خود رفت و هزار دینار آورد و به وی داد. 🔸هنگامی که آن مرد به رفقای خود ملحق شد به او گفتند: همیان تو نزد ماست و ما با تو شوخی کردیم. صاحب همیان با شتاب به مسجد برگشت تا آن پول را به صاحبش برگرداند. وقت برگشتن پرسید: آن شخص چه کسی بود؟ گفتند : او فرزند رسول خدا (ص) است. 🔸بالاخره جویا شد و حضرت را پیدا کرد و دینار را برگرداند. امام قبول نکرد و فرمود: هنگامی که ما از مال خود چیزی را رد کردیم دیگر بر نمی گردانیم. 🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فرجهم 📚به نقل از : الدین فی القصص،ج ۱، ص ۱۶
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم ✍روزی ذوالنون مصری با اصحابش در کشتی نشسته بودند. کشتی دیگر می‌ آمد و گروهی از اهل طرب در آنجا عیش‌ و‌ نوش می‌ کردند. شاگردان ذوالنون گفتند : ای شیخ، دعا کن تا کشتی آنها غرق شود تا شومی آنها رفع شود. ذوالنون برپای خاست و دست‌ ها را بلند کرد و گفت : 🔹بار خدایا، چنان که این گروه را در این جهان، عیش خوش داده‌ ای، اندر آن جهان نیز عیش خوش بده. مریدان متعجب شدند. چون کشتی پیش‌ تر آمد و اهل طرب چشم شان بر ذوالنون افتاد، به گریه افتادند و بساط عیش‌ و‌ نوش را جمع کردند و به خدای بازگشتند. ذالنون، شاگردان را گفت عیش خوش آن جهان، یعنی توبه در این جهان! 📚 منبع: کشف ‌المحجوب‌، علی بن عثمان هُجویری 🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فرجهم
🌸🍃🌸🍃 📝 ✍علی نامی که در محله فعلی که مصلای همدان نام دارد و در گذشته به آن گنداب میگفتند زندگی می کرد! به همین دلیل او را صدا می کردند. علی گندابی چهره ای زیبا بهمراه چشمهای زاغ و موهای بور داشت که یک کلاه پشمی خیلی زیبایی هم سرش میکرد. 🔸لات بود اما یکجور مرام و معرفت ته دلش بود،برای مثال یکروز که تو قهوه خانه نشسته بود و یک تازه عروس به او نگاه میکرد، به خودش گفت علی پس غیرت کجارفته که زن مردم به تو نگاه میکنه؟ بعد کلاهش را درآورد و بعد از ژولیده کردن موهاش از قهوه خونه بیرون رفت. 🔹یک روز آقای شیخ حسنی که از روضه خوان های همدان بود، برای روضه خوانی به یک روستا رفته بود. او تعریف کرده که: رفتم روضه را خواندم آمدم بیام که دیر وقت بود و دروازه های شهر رو بسته بودند و هنگامیکه خواستم به روستا برگردم، یادم افتاد که فردا در نماز جمعه سخنرانی دارم و گفتم اگر بمونم از دست حیوان های درنده در امان نخواهم ماند. 🔸زمانیکه خواستم در بزنم، دیدم علی گندابی با رفقاش عرق خورده و داره اربده کشی میکنه. دیگه گفتم خدایا توکل به تو و در زدم که دیدم علی گندابی درو باز کرد، اربده می کشید و قمه دست داشت. گوشه عبای منو گرفت و کشون کشون برد و گفت: آق شیخ حسن این موقع شب اینجا چیکار میکنی ؟ 🔹گفتم: رفته بودم یه چند شبی یه جایی روضه بخونم که گفت: بابا شما هم نوبرشو آوردید، هر 12 ماه سال هی روضه هی روضه. گفتم: علی فرق میکنه و امشب، شب اول محرمه اما تا این رو بهش گفتم علی عرق خورده قمه به دست جا خورد، بطوریکه سرش را به دروازه می زد با خودش می گفت: علی این همه گناه توی ماه محرمم گناه. 🔸به شیخ حسن گفت شیخ به خدا تیکه تیکت میکنم اگه برام همینجا روضه نخونی که شیخ میگه: آخه علی روضه منبر میخواد . روضه چایی میخواد، مستمع میخواد. گفت: من این حرفاحالیم نیست منبر میخوای باشه من خودم میشم منبرت. چهار دست و پا نشست تو خاک ها بشین رو شونه من روضه بخون، اومدم نشستم رو شونه های علی شروع کردم به روضه خوندن که علی گفت: 🔹آهای شیخ این تجهیزات رو بزار زمین منو معطل نکن صاف منو ببر سر خونه آقا ابولفضل عباس و بهش بگو آقا علیت اومده. من هم روضه رو شروع کردم: "ای اهل حرم پیر علمدار نیامد/ سقای حسین نیامد" دیدم یک دفعه دارم بالا و پایین میرم و دیدم علی گندابی از شدت گریه یک گوشه صورتش را گذاشته رو زمین و اشک میریزه. 🔸 روضه که تموم شد، علی گندابی گفت: شیخ ازت ممنونم میشم یک کار دیگه هم برام انجام بدی؟ رویت رو بکنی به سمت نجف امیر المومنین به آقا بگی علی قول میده دیگه عرق نخوره. گفتم باشه و رفتیم خونه. فردا که در مسجد بالای منبر رفتم، گفتم : آهای مردم به گوش باشید که علی گندابی توبه کرده. 🔹روضه که تموم شد مستقیم به در خونه علی گندابی رفتیم، در که زدیم زنش در رو باز کرد، گفتیم با علی گندابی کار داریم که زنش گفت علی گندابی رفت، دیشب که اومد خونه حال عجیبی داشت گفت باید برم، جایی جز کربلا ندارم یا علی آدم میشه بر میگرده یا دیگه بر نمیگرده. 🔸علی گندابی رفت مدتی مقیم کربلا شد و کم کم که دیگه خالی شده بود رفت نجف اشرف. میرزای شیرازی که به مسجد میومد تا علی رو نمی دید نماز نمیخوند، تاعلی هم خودش رو برسونه. یک روز که با هم تو مسجد نشسته بودن و علی داشته نماز میخونده به میرزای شیرازی خبر میدن که فلان عالم در نجف به رحمت خدا رفته، گفت: 🔹باشه همینجا یه قبری بکنید نمازشو میخونم بعد خاکش میکنیم. خبر اومد که قبر حاضره اما مرده زنده شد و قلبش به کار افتاده که میرزا گفت: قبر رو نپوشونید که حتما حکمتی در کاره. نماز دوم شروع کردن تموم که شد گفتن میرزا هر کاری میکنیم علی از سجده بلند نمیشه، اومدن دیدن علی رفته، علی تموم کرده بود . 🔸میرزا گفت: میدونید علی تو سجده چی گفته؟ خدا رو به حق امام علی(ع) قسم داد و گفت: خدایا یک قبر زیر قدم زائرای امام علی(ع) خالیه میزاری برم اونجا...... 🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فرجهم
شاهزاده ای در خدمت چهارم🎬: شاهزاده خانم ،به حکم ملکه مانند یک زندانی در اتاقی بزرگ با دیوارهای بلند و مملو از کتاب و صندوق و ...غرق خواندن کتاب بود. مأموری پشت درب مدام در حال نگهبانی بود و هیچ‌کس حق ورود و خروج به آنجا را نداشت و تنها کسی که اجازه داشت ،وارد آنجا شود ، آمیشا خدمتکار مخصوص شاهزاده خانم بود. همانطور که محو کتاب شده بود ، هیاهویی از بیرون اتاق ،توجه دخترک را به خود جلب کرد ، برای او‌ که عمری در قصر بسر برده بود ، این غوغا و سر وصدا عجیب می نمود. دخترک کتاب را بهم آورد ،از جا بلند شد و نزدیک درب چوبی و بلند اتاق شد ، همانطور که تقه ای به درب میزد گفت : نگهبان...نگهبان....این سر و صداها چیست که بر هوا شده؟ اما جوابی نشنید و دوباره با کف دست و محکم تر از قبل ،بر درب زد ، اما کسی جوابش نداد و چون درب از پشت قفل شده بود ، امکان بیرون رفتن نبود. دخترک دلنگران تر از قبل شروع به قدم زدن نمود....طول اتاق را که مانند سالنی وسیع اما نیمه تاریک بود ،چندین بار طی کرد و‌ گاهی می ایستاد و نگاهی به پنجره بالای سرش که با فاصله ای زیاد از زمین ،تعبیه شده بود میکرد و با خود می گفت : کاش می توانستم لااقل از پنجره بیرون را ببینم .....وای آمیشا تو دیگر کجا غیبت زده؟ فکر کردم رفتی صبحانه بیاوری ،اما انگار تو هم....... در این هنگام ، صدای جیغ و داد بیرون لحظه به لحظه بیشتر میشد، ناگهان صدای ریز آمیشا که بر درب می کوبید بلند شد: بانوی من.....شاهزاده خانم.... دخترک فوری خود را به پشت درب رسانید و همانطور که از درز درب سعی می کرد چیزی ببیند که نمی دید گفت : آمیشا، کجا رفته بودی؟ این نگهبان چرا سرجایش نیست ؟ این....این سروصداها چیست که گوش فلک را کر کرده؟ آمیشا نفس نفس زنان گفت : بانوی من....به ....به قصر حمله شده....همهٔ سربازان یا کشته شده اند و یا گریخته اند....همه جا در آتش می سوزد... حتی اقامتگاه ملکه و پادشاه را نیز آتش فرا گرفته....مهاجمان همهٔ آنانی که زنده مانده اند را از دم اسیر کرده اند ،باید زودتر از قصر خارج شویم. دخترک هراسان گفت : پدر و مادرم...خانواده ام....خبری از آنان نداری؟ این....این درب که قفل است... آمیشا هق هقش بلند شد و‌گفت : نمی دانم....نمی دانم چه بر سر ملکه و شاه آمده ، اما چون این اتاق کمی پرت و دورتر از بقیهٔ ساختمان های قصر است ، سربازان دشمن ،هنوز به اینجا نیامده اند، صبر کنید ببینم ، اهرمی ،چیزی پیدا میکنم تا با آن قفل درب را بشکنم... دخترک همانطور که می گفت :بجنب آمیشا...زود باش.... به طرف وسائلش رفت و پودری را که مدتها برای درست کردنش وقت گذاشته بود را در کیسه ای ریخت و سر آن را بهم آورد ، کیسه را به بندی نمود و بر گردنش آویزان نمود و سپس از بین آنهمه طلا و جواهری که درون صندوق های اطرافش بود به طرف کتابها رفت و چند کتاب را که بیشتر دوست میداشت ، برداشت تا اگر موفق به فرار شد ، همراه خود ببرد.... ادامه دارد..... 🖍به قلم :ط_حسینی
شاهزاده ای در خدمت پنجم🎬: آمیشا دوان دوان خود را در پناه دیوارهای بلند قصر ، به این سو و آن سو می کشانید ،بالاخره ، میله ای آهنین یافت و خوشحال به طرف انبار انتهای قصر رفت تا درب را برای خانمش بگشاید. هرچه که به انبار نزدیک تر میشد ،سرو صداهای اطراف هم بیشتر می شد. آمیشا که واقعا نگران شده بود و حدس میزد سربازان دشمن به سمت انبار رفته اند ،این بار بی مهابا شروع به دویدن کرد و از آخرین پیچ سنگفرش هم گذشت و تا صحنهٔ روبه رویش را دید از ترس به خود لرزید. درب انبار باز شده بود و قفل شکسته به طرفی افتاده و سرو صدایی از داخل آن به گوش می رسید. آمیشا هراسان خود را به داخل انبار انداخت و تا دید، بانویش کنار دیوار ایستاده و چند سرباز دور او را گرفته اند ، خود را به میان آنان انداخت و همانطور که جلوی بانویش قرار گرفته بود و دستانش را دو طرفش باز کرده بود تا هیچ‌گونه تعرضی به او نشود گفت : شاهزاده خانم....شاهزاده خانم ببخشید من دیر کردم و با زدن این حرف دوباره مثل همیشه هق هقش هوا شد. دخترک از پشت سر آمیشا، دستان او را گرفت و با لحنی آرام گفت : گریه نکن آمیشا....هر چه در تقدیر ما باشد به سویمان می آید ، شاید سرنوشتمان طوری زیبا رقم خورد. یکی از مردان اطراف با شنیدن این سخنان ، شمشیرش را پایین آورد و‌ به کناری اش گفت : گویا ،شاهزاده خانم این سرزمین عجایب را دستگیر کردیم... و آن دیگری گفت : به نظر دختر فهمیده ایست ، سخنانش با حرفهای کفار و بت پرستان این سرزمین در تضاد است... و همان شخص رو به دخترک که با قامتی استوار ایستاده بود و آمیشا را در پناه خود گرفته بود گفت : ببینم ، اگر تو شاهزاده این سرزمین هستی، چرا مثل زندانیان در اینجا حبس بودی؟ خودم قفل درب را شکستم.... دخترک سری تکان داد و گفت : چون از پرستش خدایان سرپیچی کرده بودم ، تنبیه شدم و به حکم مادرم در این انبار حبس شدم... در این حال سرباز سوم به سخن درآمد و‌گفت : رفتار و حرکات این دخترک به بزرگ زادگان می ماند اما عجیب است از آرایشاتی که در این سرزمین رایج است و از زیورآلاتی که تمام زنها به داشتن آن می نازند و سرتا پای درباریان را پوشانیده ، در ظاهر این دختر ،خبری نیست... در این موقع بود که بزرگ سربازان تا آن لحظه لب فرو بسته بود و گفتگوها را می شنید و‌ گویی از دیگران با ذکاوت تر بود رو به سوی سربازان کرد و گفت : اینطور که معلوم است این انبار یکی از ده ها انبار طلا و‌ جواهرات این قصر است ، سریع صندوق های اینجا را بار شتران کنید و با اشاره به شاهزاده خانم و آمیشا ادامه داد و این دو دختر جوان را به اسیران ملحق نمایید ، فقط.....این دختران را با احترام و عزتی که مختص بزرگان است همراهی کنید.... ادامه دارد.... 🖍به قلم :ط_حسینی
شاهزاده ای در خدمت ششم🎬: یک شب در قصری سوخته به صبح رسید و شاهزاده خانم در بین کسانی که روزگاری کنیزش بودند بسر می برد و نمی دانست که براستی چه بر سر خانواده اش آمده ، هر کس هم که در کنارش بود از سرنوشت آنان اظهار بی اطلاعی می کرد و شاید می دانستند چه شده و اما نمی خواستند غصهٔ این شاهزاده خانم در بند را بیشتر کنند. فردا صبح زود ، کاروان غنائم به همراه اسیران به سمت حبشه به راه افتاد ، همانطور که از آخرین پل منتهی به پایتخت می گذشتند ، دخترک سرش را از پنجره کجاوه بیرون برد و برای آخرین بار به قصری که هنوز دود سیاه از آن بر هوا بلند بود، نگاهی انداخت. دخترک آهی کشید و سرش را به زانو گذاشت ، آمیشا که از برکت وجود شاهزاده خانمش، کجاوه نشین شده بود وگرنه مثل باقی اسیران میبایست پیاده یا بر اشتری لخت طی مسیر کند. با دست پشت بانویش را نوازش نمود و گفت : غصه نخورید بانوجان ، خدایان حواسشان.... ناگهان با چشمان غضبناک بانو‌ مواجه شد و حرفش را فرو خورد... دخترک که حالا هیچ‌ مونسی جز آمیشا نداشت ، حتی کتابهایش هم نتوانست بردارد ، دست آمیشا را فشار داد و گفت : آمیشا، دیگر اینگونه سخن نگو....من خودم را به دست تقدیر سپردم... آمیشا لبخندی زد و گفت : اما بانوی من ، شنیده ام به سرزمینی که ما را میبرند، پادشاه عادلی دارد و گویا تازه به دینی نو درآمده و میگویند مسلمان شده.... دخترک با شنیدن این حرف گفت : مسلمان؟ مسلمان دیگر چیست؟ آمیشا شانه ای بالا انداخت و گفت : نمی دانم...من هم از زبان سربازان شنیدم.. شاهزاده خانم اسیر آرام زیر لب تکرار کرد : مسلمان....مسلمان... ادامه دارد... 🖍به قلم :ط_حسینی