eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.4هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸این دنیا به کوه می ماند، 🍃هر فریادی که بزنی ، 🌸پژواک همان را میشنوی. 🍃اگر سخنی خیر از دهانت بر آید، 🌸سخنی خیر پژواک می یابد. 🍃اگر سخنی شر بر زبان برانی ، 🌸همان شر به سراغت می آید. 🍃پس هر که درباره ات 🌸سخنی زشت بر زبان راند ، تو 🍃درباره آن انسان سخن نیکو بگو. 🌸در پایان می بینی 🍃که همه چیز عوض شده . 🌸اگر دلت دگرگون شود ، 🍃دنیا دگرگون میشود. 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼هر کار نیکی صدقه است 🌷حضرت رسول (ص)فرمودند: بر هرمسلمانی است که هر روز صدقه بدهد 🌼عرض شد : کسیکه مال ندارد چکارکند ؟ فرمودند : 🌷برداشتن چیزهای آسیب رسان ازسر راه مردم صدقه است. 🌼نشان دادن راه به کسی صدقه است 🌷عیادت مریض صدقه است دعوت به کار خیر صدقه است 🌼جواب سلام مردم را دادن صدقه است 🌷آموختن چیزی که بلدی به دیگران صدقه است 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💓شیشه ها شکستنیست، ✨زندگی گذشتنی ست ✨این فقط محبت است که ✨همیشه ماندنی ست. ✨محبت تنها هدیه ای است 💓که احتیاج به بسته بندی ندارد زندگیتان سرشار از مهربانی💓 🌸🍃
🌸✨آخر هفته تون آرام 🤍✨و سرشـاراز مهـر الهـی 🌸✨در این روز معنوی 🤍✨ از خـدا 🌸✨برای تک تکتون میخواهم 🤍✨شاخه های آرزوهاتون پربار 🌸✨درخت عمرتون پر ثمر 🤍✨و میوه های 🌸✨زندگیتون خوش رنگ باشه 🤍✨روزتون زیبا و در پنـاه خـدا 🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃زندگی نهری است روان در بستر زمان که پس از فراز و نشیبهای فراوان به گورستان ابدیت ختم میشود چه خوش است دوستی، محبت، صفا و گل محبت کاشتن وعشق درو کردن در این دنیای فانی و زودگذر🌸🍃 🌸🍃
🌠☫﷽☫🌠 🔻تعبيری كه آیت الله سید عبد الکریم در مورد مرحوم به کار می بردند این بود که مي ‏فرمودند مرحوم قاضی هميشه متوجه بود و بالا بود؛ پائين نمي ‏آمد و اين را امتياز مرحوم قاضي مي ‏دانستند. 🔸اين حال در خود ايشان هم محسوس بود؛ يعني زياد مي شد جمعي شش هفت نفره، مخصوصا بعضي از دوستان در نقل مطالب شيرين بودند و سعی می کردند در ايشان يك مقدار تأثير كنند و نشاطی ایجاد کنند؛ ولي گاهي اصلاً جائي ديگر بودند؛ نگاه مي‏ كردند ولي قسمت حساس سخن را گويا اصلا متوجه نشده بودند و عمق توجه ايشان بسيار بالا بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠 حالم داره از این وضعیت بهم میخوره ! شده فاحشه خانه ! هیچکس هم گوشش بدهکار نیست
🌠☫﷽☫🌠 ⭕️ مختصری از زندگانی امام حسن عسکری(علیه‌السلام) 🔰 (علیه‌السلام) در سال 232 ق در مدينه چشم به جهان گشود. مادرش «سوسن» يا «سليل» زنی لايق و صاحب فضيلت بود و در سفری که امام به سامرا داشت، همراه امام بود و در سامرا از دنيا رفت. کنيه آن حضرت ابامحمد است، صورتی گندم‌گون و بدنی در حد اعتدال داشت، چشمانی درشت و پيشانی گشاده و خالی بر گونه راست داشت، ایشان بيانی شيرين و جذاب و شخصيتی با شکوه و وقار داشتند. 👈 به طور کلی دوران عمر 29 ساله امام حسن عسکری(علیه‌السلام) به سه دوره تقسيم می‌گردد: 1️⃣دوره اول 13سال است که زندگی آن حضرت در مدينه گذشت؛ 2️⃣ دوره دوم 10سال در سامرا قبل از امامت؛ 3️⃣و دوره سوم نزديک 6 سال امامت آن حضرت می‌باشد که از این شش سال، سه سال را در زندان گذرانيد. ✅ «عبيدالله خاقان» وزير معتمد عباسی با همه غروری که داشت وقتی با حضرت ملاقات می‌کرد به احترام آن حضرت برمی‌خاست، و آن حضرت را بر مسند خود می‌نشاند و پيوسته می‌گفت: «در سامراه کسی را مانند آن حضرت نديده‌ام، وی زاهدترين و داناترين مردم روزگار است.» 🔶 حضرت در مدت شش سال امامتش، آثار مهمی از تفسير قرآن و نشر احکام و بيان مسائل فقهی و جهت دادن به حرکت انقلابی شيعيانی که از راه‌های دور برای کسب فيض به محضر امام می‌رسيدند بر جای گذاشت. امام با تعليمات عاليه قرآنی و نشر احکام الهی و مناظرات کلامی، جنبش علمی خاصی را تجديد کرد، و فرهنگ شيعی را اعتلا بخشید و افرادی چون «يعقوب بن اسحاق کندی» نیز شاگرد حضرت شده و به نشر معارف شیعی پرداختند. ✔️ در نهایت حضرت در روز جمعه هشتم ماه ربيع الاول سال 260 ق به شهادت رسید. 💢 در کيفيت شهادت آن امام بزرگوار فرزند عبيدالله بن خاقان می‌گويد: «روزی برای پدرم خبر آوردند که امام حسن عسکری(علیه‌السلام) رنجور شده، پدرم به سرعت تمام نزد خليفه رفت و خبر را به خليفه داد، خليفه پنج نفر از معتمدان خود و طبيبی را نزد آن حضرت فرستاد. اين کارها را برای آن می‌کرد که زهری را که به حضرت داده بودند بر مردم معلوم نشود و پيوسته ملازم خانه آن حضرت بودند تا به شهادت رسید.» 🔺بعد از آن، خليفه متوجه تفحص و تجسس فرزند حضرت شد، زيرا شنيده بود که فرزند آن حضرت بر عالم مستولی خواهد شد و اهل باطل را منقرض خواهد کرد ... تا دو سال تفحص احوال او می‌کردند ... . اين جستجوها و پژوهشها نتيجه هراسی بود که معتصم عباسی و خلفای قبل و بعد از او امام داشتند. 📎 📎
🌠☫﷽☫🌠 ❗️ _ بعضیا‌ میگن ؛ _ ‌الان‌ شرایط‌ جامعه‌ طوری‌ شده _ اگه‌ پسر پیغمبر هم‌ باشی‌ _ نمیتونی‌ دیـنت‌ رو حفظ‌ کنی‌..! _ اینا همش‌ بهانه‌ ست‌ رفیق !! _ تو‌ اگر که‌ همسر فرعون‌ باشی‌؛ _ بازم‌ میتونی‌ بهترین‌ باشی🪴:)
2_1152921504620950019.mp3
7.49M
چرا آواره‌ی کوه و بیابانم نمی‌دانم چه می‌خواهد غم عشق تو از جانم نمی‌دانم 🔊 🏴 🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 سلام الله علیه؛ پناهگاهِ عالمیان امام اینطوری روی ما شیعیان نظر داره درخواستی داشتید حیا نکنید شهادت پدر عجل الله تعالی فرجه الشریف را تسلیت عرض میکنم. حجت الاسلام حامدکاشانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ آخرین وصیت امام حسن عسکری به فرزندش در لحظه شهادت: در میان مردم نمان... و جز در کوه‌های صعب‌العبور و سرزمین‌های خالی از سکنه مقیم نباش! ای مظلوم داغدار! میدانیم که مورد غضب خدا هستیم و تو را طرد کردیم ولی بحق درد مشترکمان «یتیمی» بر حال زار ما رحمی کن 💚
🏴 يا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ أَيُّهَا الزَّكِىُّ الْعَسْكَرِىُّ ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ ◾️شهادت مظلومانه علیه السلام تسلیت باد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴 سلام 🌴دارم میام زائر سامرا بشم 🕊 دلمون روبفرستیم سامرا کنار حرم مطهر (ع) و از دور سلام و عرض ادب کنیم🌹🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨الهی به امیدتو برعسکری آن نور ولایت    بر آن گلِ گلزار  رسالت صلوات خواهی که خدا گناہ تو عفو کند بفرست بر آن روح کرامت صلوات  اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ▪فرارسیدن سالروز علیه السلام بر صاحت مقدس (عج) و شیعیان آن حضرت تسلیت باد.▪️‎‌‌‌‌‌ ‌‌
اینو کجای دلمون بذاریم😐 مدل موی علیه السلام😳 محرم
🌷اهل نماز جماعت،سریع ودرخشان ازصراط میگذرند 🌷پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم: 🌷مَن حَافَظَ عَلَی الجَمَاعَه حِیثُمَا کَانَِ مَرَّ عَلَی الصِّراطِ کَالبَرقِ الخَاطِفِ الّامِع فِی أوَّلِ زُمرهِ مَعَ السّابِقِین 🌷🌷هرکس همیشه نمازجماعت بخواند، سریع و درخشان، همراه نخستین گروه بهشتیان از روی صراط می‌گذرد. 🌷ثواب الاعمال، ص ۳۴۳ وارکعوا مع الراکعین..۴۳بقره وارکعی مع الراکعین‌..۴۳آل عمران نمازتان راباجماعت بخوانید
🌷امام حسن عسگری عـليـه السـلام: 🌷اَوْرَعُ النّاسَ مَنْ وَقَفَ عِنْدَ الشُّبْهَةِ، 🌷اَعْبَدُ النّاسِ مَنْ اَقامَ عَلى الْفَرآئِضِ، 🌷اَزْهَدْ النّاسِ مِنْ تَرَكَ الْحَرامَ، 🌷اَشَدُّ النّاسِ اجْتِهادا مَنْ تَرَكَ الذُّنُوبَ 🌷خداترس ترین مردم كسى است كه درکاری که احتمال حرام بودنش هست وارد نمیشود 🌷 عابدترين مردم كسى است كه به پا دارد فرائض را و 🌷زاهدترين مردم كسى است كه ترك كند حرام را 🌷و از همه مردم كوشاتر كسى كه ترك كند گناهان را. بحارالانوار ۷۵/۳۷۳. شهادت جانگدازامام حسن عسکری ع معدن علم وحلم وشجاعت وسخاوت وفصاحت وایمان تسلیت باد 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
امام_حسن_عسکری 🔻داستانی شیرین و جذاب از زندگی امام حسن عسکری علیه السلام: بَختَيشُوعِ حکیم، طبیب متوکل و نصرانی بود. در طب سر آمد روزگار خودش بود. قاصدی از خانه امام عسگری علیه السلام آمد که کسی را بفرستید امام عسگری می خواهند فَصد کنند (از رگ مخصوصی خون بگیرند) بختیشوع یکی از بهترین افرادش را فرستاد و به او گفت این بزرگترین مرد و عظيمترین فردی است که من تابحال دیده‌ام، هر کاری را که می گوید انجام بده، از علوم خودت هم در محضر او اظهار فضل مکن. 🔸آن فرد آمد و دید اتاقی را برای پذیرایی آماده کرده بودند، حضرت فرمودند در اتاق انتظار باشد، بعد از مدتی صدایش زدند آمد و آماده شد. ظرفی را قرار داده بودند که بزرگ بود و بیش از خون یک انسان در آن جا می شد. فَصَّاد بختیشوع تعجب کرد. دید که حضرت نشستند و فرمودند رگ اَکهَل را بگشای، نپرسید چرا و بلافاصله رگ را باز کرد. خون آمد و ظرف پر شد. حضرت فرمودند ببند. بعد فرمودند به همان اتاق برو و همانجا باش، با تو هنوز کاردارم. در همان اتاق رفت. این عمل را قبل از ظهر انجام داد. 🔹آنجا ماند تا عصر، حضرت فرموند فَصَّاد بیاید دو باره آمد و دید همان طشت هست و حضرت نشستند و فرمودند روی رگ را باز کن، باز کرد و دوباره خون آمد تا طشت پر شد. فرمودند ببند. بعد فرمودند برو و منتظر باش. رفت و از او پذیرایی شد تا صبح روز بعد. فرمودند بیا دوباره آمد. برای بار سوم همان طشت بود. حضرت دستشان را گذاشتند و فرمودند رگ را باز کن. باز کرد و مایعی سیال شبیه به شیر از دست حضرت بیرون آمد تا طشت پر شد. فرمودند ببند. بست. 🔸حضرت برخاستند. جامه‌ای گران قیمت همراه با پنجاه درهم به او دادند. شاید یک فصد یک درهم يا دو درهم اجرتش بود. اما حضرت به او پنجاه درهم دادند. فرمودند که با راهب دیر عاقول در ارتباط هستی؟ خوب است قدر او را بدانی. منظور پیرمرد راهب نصرانی بود که در دیری به نام دیر عاقول زندگی می کرد اما با هیچ کس ارتباط نداشت. 🔻...مردم کنار دیر می رفتند. گاهی در طول مدت اگر می خواست یک نفری را بپذیرد از طبقه بالایی یک زنبیلی را پایین می فرستاد نوشته او را بالا می برد. گاهی جواب می داد گاهی نه. 🔸فَصَّاد پهلوی بختیشوع آمد و گفت که آقا من چیزی را دیدم که تا به حال نه دیده بودم و نه شنیده بودم. این آقایی که شما گفتین من بروم برای فَصد، فَصدشان کردم. دوبار آن مقدار خون از ایشان آمد که فکر نمی‌کردم این مقدارخون در بدن یک انسان باشد. حتی یک بار فصد یک انسان هم آن ظرف را پر نمی کند. ولی دوبار ظرف ایشان پر از خون شد و فرداش به جای خون موادی مانند شیر آمد. بَختیشوع خیلی تعجب کرد و گفت من باید چند روز در کتب قدما نگاه کنم ببینم این مطلب سابقه دارد يا نه؟ اما از این راه به جوابی نرسید. بعد بختیشوع گفت من راهی را می شناسم که خیلی خوب است. چون خود بختیشوع هم نصرانی و راهب بود. 🔹بختیشوع همین فَصَّاد را پهلوی راهب دیر عاقول فرستاد. بالاخره یک علامتی دادند و او آمد. بختیشوع نامه ای نوشته بود و ماجرا را توضیح داده بود. نامه را در زنبیل گذاشتند، بالا برد. بعد دیدند پیرمرد سراسیمه دوید و پایین آمد. گفت کدامیک از شما آن کسی را که از دستش شیر می آمده را دیده است؟ فصاد گفت من هستم. پیرمرد راهب گفت طُوبی لاُمِّک، خوش به سعادت مادری که تو را زاییده که همچنین توفیقی پیدا کرده ای. بعد گفت من را نزد ایشان ببر. با هم راه افتادند و سامرا آمدند. اول سامرا که رسیدند از راهب پرسید برویم منزل استاد بختیشوع؟ 🔸گفت نه برویم منزل آن آقایی که از دستش شیر آمده. ساعتی به اذان صبح بود. همینکه در خانه امام حسن عسکری علیه السلام رسیدند غلامی سیاه چهره آمد و پرسید کدامیک از شما راهب دیرعاقول هستید؟ پیرمرد گفت من هستم. غلام گفت تو بیا برویم داخل. قبل از اذان صبح راهب داخل رفت ، صبح هنگام چاشت از خانه امام حسن عسکری(ع) بیرون آمد در حالی که همه لباس های نصرانیت را بیرون آورده بود و یک لباس بلند سفید، پوشیده بود. همه تعجب کردند. بعد به جوان فصاد گفت حالا برویم خانه استادت. خانه بختیشوع آمدند. گویا این پیر مرد، پیر و مراد بختیشوع بود. تا بختیشوع این راهب را با لباس جدیدش از دور دید، به خاک افتاد و بالاخره با التهاب و اضطراب گفت آقا چه چیز شما را از دین نصرانیت بیرون آورد؟ 🔅پیر مرد راهب گفت که من اسلام آوردم، اما بدست مسیح، مسیح را دیدم، و مسلمان شدم. بعد بختیشوع این سوال را کرد که آیا در طب کسی را داشته ایم که به جای خون، شير از دستش بیاید؟ گفت عیسی (ع) یک بار فصد کرد، آن هم مقداری كم نه اینقدر از دستش شیر بیرون آمده بود. این راهب همان جا کنار خانه امام حسن عسکری (ع) خادم حضرت بود تا فوت کرد. ‌ ‌
🌷۱۴سفارش امام حسن عسکری ع به ابن بابویه: ۱.تقوا وترک گناه ۲.نماز ۳.زکات ۴.عفو وگذشت ۵.کنترل خشم ۶.صله رحم ۷.همکاری درحل مشکلات مردم ۸.صبر وبردباری ۹.آگاهی دینی ۱۰.ثابت قدم بودن وپشتکار ۱۱.ارتباط مستمرباقرآن ۱۲.اخلاق نیکو ۱۳.امربه معروف ونهی ازمنکر ۱۴.نمازشب شهادت امام عسکری ع تسلیت باد 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
34.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 روضه امام حسن عسکری علیه السلام
🎬: جلوی در ساختمان رسیدند، یکی از مردانی که لباس نیروهای بعثی را به تن داشت، عباس را به جلو هل داد و عباس همانطور که سعی می کرد تعادلش را حفظ کند به داخل ساختمان پرتاب شد، صدای ننه مرضیه که روی حیاط داد و قال می کرد به گوش میرسید. پشت سر عباس، مرد بعثی با پوتین های پر از خاک و گل وارد خانه شد و در پی اش راننده ابو معروف وارد شد، ان دو مرد بی توجه به اتاقی که درش از داخل راهرو باز میشد به سمت هال رفتند و اندکی بعد صدای بهم ریختن ظرفها از آشپزخانه می آمد، گویی فکر می کردند افرادی که به دنبالشان هستند، می توانند داخل قابلمه یا کمد ظرفها، پنهان شوند، آنها خود را به پستویی که درست پشت آشپزخانه بود رساندند و آنجا هم زیر و رو کردند اما دست از پا درازتر دوباره به هال برگشتند، در این فاصله ننه مرضیه خودش را به هال رسانده بود و همانطور که دندان بهم می سایید و زیر لب بد و بیراه به آن دو مرد میگفت که با کفش وارد خانه اش شدند، با نگاهش دنبال میهمانانش بود و حدس میزد داخل میهمانخانه مرتضی علی پنهان شده باشند. مرد بعثی که تیرش به سنگ خورده بود، جلوی ننه مرضیه ایستاد و همانطور که با اسلحهٔ کمری اش روی سینهٔ پیرزن می کوبید گفت: ببینم تو و پسرت قصد سفر داشتین؟! ننه مرضیه نگاهی به عباس که با صورت غرق خون به او چشم دوخته بود کرد و گفت: آری قصد سفر داشتیم، آیا این کشور آنقدر بی در و پیکر شده و رئیستان آنقدر بخیل است که نمی تواند ببیند پیرزنی با پسرش به مسافرت میروند؟! مرد که جواب ننه مرضیه انگار او را آرام کرده بود گفت: به کجا می خواستید بروید و چرا؟! ننه مرضیه با صدایی بغض دار گفت: قصد زیارت امام رضای غریب را داشتیم، سالهاست که نذر کرده ام به پابوس امام هشتم بروم، اما فرصتش فراهم نشد، الان احساس می کردم پایان عمرم هست پس به پسرم عباس اصرار کردم هر طور شده شرایط رفتن را فراهم کند تا نذرم ادا شود و من آرزو به دل از دنیا نروم و بعد سرش را پایین انداخت و با لحن آرامی ادامه داد: به او گفتم اگر مرا به خراسان نبرد، نفرینش می کنم، عاقش میکنم و بعد سرش را بالا آورد و خیره در چشمان سرباز بعثی شد و گفت: نکنه رفتن به زیارت هم جرم شده؟! مرد بعثی نگاهی به راننده ابو معروف کرد، با قدم های شمرده به او نزدیک شد و چیزی در گوشش گفت و بی آنکه حرف دیگری بزنند به سمت در هال راه افتادند. مرد بعثی در آستانه در ایستاده بود که یکباره چشم راننده به در اتاق افتاد و همانطور که به در اشاره می کرد گفت: اینجا، اینجا را نگشتید قربان! بعثی سرش را برگرداند. ننه مرضیه هراسان خودش را به آنان رساند و گفت: اگر مسلمان نیستید اما انسان که هستید، از جان و خانه من چه می خواهید، پسرم را زیر لگدهایتان از کار انداخته اید و نصف شب به خانه ام هجوم آورده اید آخر به چه جرمی؟! مرد بعثی بدون توجه به حرفهای ننه مرضیه به سمت در اتاق آمد، در را باز کرد و سرکی داخل کشید و به ننه مرضیه اشاره کرد تا برق اتاق را روشن کند. ننه مرضیه همانطور که داخل اتاق میشد فریاد میزد و از خدا کمک می گرفت تا ظلم این ظالمان را به خودشان برگرداند. برق روشن شد، بعثی نگاهی سرسری به داخل اتاق انداخت، چیزی توجهش را جلب نکرد، پایش را بالا گرفت که داخل اتاق شود که ننه مرضیه او را به عقب هل داد و گفت: بخدا قسم اگر با کفش داخل این اتاق شوی قلم پایت را خرد میکنم حتی اگر به قیمت جانم تمام شود و صدایش را بلند تر کرد و ادامه داد: من اینجا نماز می خوانم، عبادت می کنم، نمی خواهم به قدم های شما نجس شود، از خدا شرم کنید و آرام تر، به طوریکه واقعی جلوه کند گفت: اگر می خواهی داخل اتاق شوی، حرفی نیست، کفش هایت را در آور و داخل شو، این اتاق حرمت دارد. لحن آرام ننه مرضیه انگار آرامش را در فضا پخش کرد و لحظه ای نگذشت که صدای داد و هوار از روی حیاط به گوش رسید. راننده ابو معروف خودش را به حیاط رساند و در حالیکه زبانش به لکنت افتاده بود با انگشت جایی را نشان میداد و رو به مرد دیگر گفت:ق...ق...قربان، اینجا را ببینید. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼