فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 عصبانیت ارتش اسرائیل از پویش سراسری #ایران_همدل
🔹۱-جهت کمک نقدی به مردم مظلوم فلسطین و لبنان از طریق زیر می توانید اقدام کنید؛
شماره کارت:
6037998200000007شماره شبا:
Ir320210000001000160000526کد دستوری: #14* پرداخت مستقیم در KHAMENEI.IR 🔸۲- برای اهدای طلا و جواهرات ارسال عدد ٢ به
3000222🔹۳- برای سرپرستی از خانواده های آواره لبنانی و فلسطینی ارسال عدد ۳ به
3000222
یکسال با انواع و اقسام تهمتها و جنگ روانی سعی کردند شهید سنوار روخراب کنند
تصاویرش رو در پادگانها و شبکه های مجازی به بپترین شکل میکشیدن و میگفتن مثل موش در زیر زمین مخفی شده
میگفتن اسرای اسقاطیلی رو دور خودش جمع حرده تا آسیبی بهش نرسه
میگفتن فرماندهان حماس بین اواره ها مخفی میشن و اونها سپر انسانی حماسیها هستند
میگفتند ازین تپنل به تونل بعدی میرود
اما رسوا شدند
حاج یحیی کف میدان بود
خشاب به سینه
چفیه بر سر
سلاح در دست
تسبیح در جیب
حمله که کردند دستش زخمی شد ، دستش را از بالا بست تا زمینگیرش نکند
اما رمقی نمانده بود
نشسته بود بر مبل مثل همیشه
نشسته بود تا نفسی بگیرد
کوادکوپتر اسقاطیلی وارد شد
شهید سنوار هشیار بود
نگذاشت همان لحظه هم اسقاطیل نفعی ببرد
با چوب حمله کرد
و نهایتا از ترس، خانه را با گلوله توپ ویران کردند اما ابوابراهیم قبل از ان شهید شده بود
وسط معرکه
خدا خواست و تصاویرش با حماسه همراه بود بعد هم هرکاری کردند که حماسه را از بین ببرند نشد که نشد
ابوابراهیم، یحیی سنوار، مثل همه حیات طیبه اش سربلند به شهادت رسید
آرزویش شهادت بود و به آن رسید
با چفیه و جلیقه و قرآن شهید شد
یعنی که در میانهٔ میدان شهید شد
بیچاره آن کسی که به پیمان وفا نکرد
خوشبخت آنکه بر سر پیمان شهید شد
تسبیح و عطر، قمقمهٔ آب پس کجاست؟
حدست درست، با لب عطشان شهید شد
چند اسکناس، پول زیادی نمیشود
اما کسی نگفت که ارزان شهید شد
آن کس که هم کتاب دعا هم تفنگ را
با هم به جبهه بُرد، مسلمان شهید شد
بیعشق و بیحماسه و بیشوق و بیامید
بیجنگ و بیمبارزه نتوان شهید شد
من بیحسین ماندم و «بَل هُم أضَل» شدم
او عاقبتبهخیر شد، انسان شهید شد
🔹سرودهٔ مهدی جهاندار در وصف شهید السنوار
📚داستان کوتاه
در منزل دوستی که پسرش دانشآموز ابتدایی و داشت تکالیف درسی اش را انجام میداد بودم
زنگ منزل را زدند و پدر بزرگ خانواده از راه رسید.
پدربزرگ با لبخند، یک جعبه مداد رنگی به نوه اش داد و گفت: این هم جایزۀ نمرۀ بیست نقاشیات.
پسر ده ساله، جعبۀ مداد رنگی را گرفت و تشکر کرد
و چند لحظه بعد گفت:
بابا بزرگ
باز هم که از این جنسهای ارزون قیمت خریدی
الان مداد رنگیهای خارجی هست که ده برابر این کیفیت داره.
مادر بچه گفت:
میبینید آقاجون؟
بچههای این دوره و زمونه خیلی باهوش هستند.
اصلا نمیشه گولشونزد و سرشون کلاه گذاشت.
پدربزرگ چیزی نگفت.
برایشان توضیح دادم که این رفتار پسر بچه نشانۀ هوشمندی نیست،
همان طور که هدیۀ پدربزرگ برای گول زدن نوهاش نیست.
و این داستان را برایشان تعریف کردم
آن زمان که من دانشآموز ابتدایی بودم،
خانم بزرگ گاهی به دیدنمان میآمد و به بچههای فامیل هدیه میداد،
بیشتر وقتها هدیهاش تکههای کوچک قند بود.
بار اول که به من تکه قندی داد
یواشکی به پدرم گفتم: این تکه قند کوچک که هدیه نیست
پدرم اخم کرد و گفت: خانم بزرگ شما را دوست دارد
هر چه برایتان بیاورد هدیه است،
وقتی خانم بزرگ رفت،
پدر برایم توضیح داد که در روزگار کودکی او، قند خیلی کمیاب و گران بوده و بچهها آرزو میکردند که بتوانند یک تکه کوچک قند داشته باشند.
خانم بزرگ هنوز هم خیال میکند که قند، چیز خیلی مهمی است.
بعد گفت: ببین پسرم
قنددان خانه پر از قند است،
اما این تکه قند که مادرجان
داده با آنها فرق دارد،
چون نشانۀ مهربانی و علاقۀ او به شماست.
این تکه قند معنا دارد ،
آن قندهای توی قنددان فقط شیرین هستند
اما مهربان نیستند.
وقتی کسی به ما هدیه میدهد،
منظورش این نیست که ما نمیتوانیم، مانند آن هدیه را بخریم،
منظورش کمک کردن به ما هم نیست.
او میخواهد علاقهاش را به ما نشان بدهد
میخواهد بگوید که ما را دوست دارد
و این، خیلی با ارزش است.
این چیزی است که در هیچ بازاری نیست
و در هیچ مغازهای آن را نمیفروشند.
چهل سال از آن دوران گذشته است و من هر وقت به یاد خانم بزرگ و تکه قندهای مهربانش میافتم،
دهانم شیرین میشود،
کامم شیرین میشود،
جانم شیرین میشود ...
ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ "ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ "ﺷﻮﻧﺪ؛
ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ
ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ " ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ " ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ؛ ﺑﺎﺳﻮﺍﺩﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ
ﻫﻤﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ؛
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻋﺎﺩﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ...
#تلنگرانه🌱
رفیق!
یه وقت نگے
من که پروندم خیلی سیاهہ
ڪارم از توبه گذشتہ!
تـوبـہ،
مثل پاڪ ڪن مےمونہ
اشتبـاهـٰاتت رو پـاڪ مےڪنه
فقط بـه فـڪر جبـران بـٰاش...
#تلنگرانه...🍂
هرگناهےیہاثرخاصداره..
مثلابعضی ازگناهان..
نعمتهاروازتمیگیرن
حالخوبروازتمیگیرن..
اشكبراسیدالشھداروازتمیگیرن..
آدمهاےِخوبروازتمیگیرن..
_رفیقای خوب...
_جاهای خوب...
+حواست باشه رفیق(:🙂
#امام_زمان
✨دعای نور✨
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ،
بِسْمِ اللّٰهِ النُّورِ، بِسْمِ اللّٰهِ نُورِ النُّورِ، بِسْمِ اللّٰهِ نُورٌ عَلىٰ نُورٍ، بِسْمِ اللّٰهِ الَّذِى هُوَ مُدَبِّرُ الْأُمُورِ، بِسْمِ اللّٰهِ الَّذِى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ . الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ، وَأَنْزَلَ النُّورَ عَلَى الطُّورِ، فِى كِتابٍ مَسْطُورٍ، فِى رَقٍّ مَنْشُورٍ، بِقَدَرٍ مَقْدُورٍ، عَلىٰ نَبِيٍّ مَحْبُورٍ . الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي هُوَ بِالْعِزِّ مَذْكُورٌ، وَبِالْفَخْرِ مَشْهُورٌ، وَعَلَى السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ مَشْكُورٌ . وَصَلَّى اللّٰهُ عَلىٰ سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِين
بصیرت:
فردوسی رستمهای فلسطین کجاست؟/ بخش اول
علیرضا معاف
ظهور خدا در عالم به "کلمه" است که فرمود: "ان یقول له کن فیکون"؛ اما چرا "کنش" ما به "کلمه" ما تبدیل نمیشود؟ دوباره میپرسم، چرا "کنش ها و واکنشها و تراکنش های" جبهه مقاومت تبدیل به "کلمه و کلمات" نمیشود؟ چرا "رویداد"های ما "روایت" و "رخداد"های ما "حکایت" نمیشود؟ چرا "گدازه" های فلسطین و لبنان در قالب "گزاره" نمیریزد و از "استقامت یمن"، "استعاره سخن" تولید نمیشود؟ چه کسی باید "شاهنامه" قهرمانان بیبدیلی به نامهای سیدحسن نصرالله و ابراهیم عقیل و قاسم سلیمانی و یحیی سنوار و ابومهدی المهندس را بنویسد؟ راویان روایتهای زینبی عاشوراهای پی در پی امت محمد کیانند؟
چرا به حکمت نزول "علّمه البیان"پس از "علّم بالقلم"توجه نمیکنیم؟
چرا نرم افزار ما در تولید مفهوم از سختافزار ما در خلق مصداق عقب افتاده است؟
حماسه سرای "حماسه حماس" کیست؟ داستان اسطوره هایی چون سیدحسن نصرالله و یحیی سنوار را چه کسی مینویسد؟
چه عجیب که در جنگ روایتها و نبرد حکایتها و مچ اندازی قضاوتها ، میدان را واگذار کرده ایم و به "لسان قوم " (و نه لسان قم)، با مردم تکلم نمیکنیم.
چرا جهاد شهید سید حسن نصرالله رو با جهاد تبیین و جهاد کبیر و جهاد با زبان نصرت نمیدهیم؟
چرا مجاهدان "جاهدوا بالسنتهم" پیوست مجاهدان "جاهدوا بانفسهم" نیستند و "وعده صادق ۱ و ۲ " با لسان صدق و صادق، پردازش و پرزنت نمیشود؟
بایسته و شایسته است که در میانه این نبرد تاریخی با طبقات مختلف اجتماع، قصه پرغصه سرزمین کنعان را گفتوگو کنیم، هم از باب وظیفه و تکلیف و هم از جهت انسانیت و هم از حیث فتوت و مروت و اخوت و البته از باب حکم. حکم آن مرد شجاع که در ابتدای "اتوبان موشکی تهران-قدس"، نماز جمعه نصر را خواند تا به زودی و "روزی نزدیک" در انتهای این اتوبان، نماز را در مسجدالاقصی بخواند و آیات ابتدایی سوره اسراء را تفسیر عملی کند. حکم مردِ یکتایِ زمانۀ ما، جهاد تبیین و روایت و نوشتن و گفتن و شنفتن و اقناع است. خمینیِ ثانی، فرزند خمینی اوّل. نه چونان هملت پسر هملت.
امّا چه میخواهیم بگوییم؟ ماتن این متن کیست؟ متن و فرامتن و فرومتن و بینامتن روایت ما چیست؟ چگونه میتوان زوال و زدودن زمستان و زمهریرِ زهرِ مارِ صهیونیسم(Zionism) را به جوانان و نوجوانان فهماند؟
"نبی"(صاحب نبا و نبوت) بنابر تقریر فارابی و "فیلسوف شاه" بنابر تقریر افلاطون و "حاکم حکیم" بنابر تنظیم ارسطو و "نور بازتابیده از آینه محمدی" بنا بر اعتقاد ابن عربی و "ولی فقیه"(صاحب ولایت فقاهت و عدالت) بنا بر تقریر حضرت روح الله، در حرکت تاریخی خود برای همگن و همگون و همگرا و همگام شدن با نظام تکوین و تدوین و تالیف و تقدیر و از همه مهمتر آفرینش حماسه و خلق روایت فراگیر، نیازمند چهار زبان است: زبان هنر و زبان علم و زبان برهان و زبان خطابه. با زبان هنر است که طرح کلّی و نقشۀ ساختمان شهر فهمیده میشود، با زبان علم نخبگان این نقشه را قبول میکنند و به ساختنش رضایت داده و در پی محاسبات ظاهری این ساختن تلاش میکنند و با زبان برهان، همگان به ضرورت موضوع اقناع میشوند و با زبان خطابه عموم مردم برای ساختن آن نقشه تهییج شده و در ساختنش مشارکت میکنند و "امر نخبگانی" به "امر تودگانی" تبدیل میشود.
بنابراین هر ترانه سرایی از شاهکارهای قهرمانان مقاومت شامل تارهای این چهار شاخه خواهد بود.
امّا پودهای این بنا را شاخههای علوم و فنون مختلف و متنوع و استدلالهای هر حوزه دانشی میسازند. امنیت، سیاست، اقتصاد، فرهنگ، اجتماع، ادبیات و .... وقتی بنای اول ساخته شد، بنابر اصلِ «یک دست صدا ندارد»، صدایی نخواهیم داشت. اگر این درک راهبردی را نظرگاه و نقطه عزیمت حرکت خود بدانیم، نیازمند یک عملکرد موازی نیز هستیم تا برخورد دستها، زایش صدا را صادر کنند. دو دست را با هم میخواهیم، دستی که در میدان عزم و رزم میجنگد و حماسه میسازد و دستی که در صحنه روایت، مینویسد و کلمه میسازد.
باید بتوانیم در ذهن و زبان و قلب هنرمندان انفاذ کنیم و از دل این نفوذ عاطفی، سخنِ محکمِ مستدلِ روشن جبهه مقاومت را به نحوی تبیین کنیم که نخبگان جامعه را اِشراب نماید و زمینۀ حرکت درونزای آنها را فراهم آورد و سپس، آنها به سیراب کردن آحاد جامعه بپردازند و در نهایت از صیرورت چنین مسیری است که با همراهی نخبگان و هنرمندان و راویان خواهیم دید که چگونه جنبش و انقلاب و نهضت، شروع به قُلقُل کردن و وِلوِله بر پا داشتن میکنند.
ادامه در بخش دوم👇👇
تا اینجای کار باید به حال اکثریت نظام دانشگاهی و حوزوی و نخبگانی تاسف خورد که در ماجرای فلسطین، تحرک لازم را ندارند.
چرا ندارند؟ کدام ظرفیّت و توانمندی و کدام زیرساخت باید این تولید محتوا را صورت ببخشد؟ کجاست طلبۀ فاضل و دانشجوی عدالتخواهی که به میدان بیاید و برای مردم تبیین کند، «چرا صهیونیسم جهانی و دولت یهود کنونی شرّ مطلق است؟» و کجاست طلبۀ عالم و دانشجوی حق طلبی که بتواند با زبان رسانه و روزمرّۀ مردم و در قالب انواع و اقسام مثال، این تبیین را به رگهای حیاتی جامعه برساند و با ندای حنجره یا لنز دوربین یا قلم تیزبینانه خود، برای پدر و مادر و برادر و خواهر و فرزند و همسایه و همشهری و همکار خود نمایان سازد که هر ضربهای که امروز به صهیونیسم بزنیم، یاریِ انسانیّت و انسان بودن و انسان زیستن، در زمانه حیرت و عصر عسرت عصارۀ باقیمانده از دین و اخلاق و وجدان و شرافت و انسانیت است.
این عجز همگانی و رسانهای در روایت مقاومت بیبدیل فلسطین و یمن و لبنان نشانه چیست؟ نشانۀ کوشا نبودن و بصیرت نداشتن و فکرنکردن و نَیَندوختن در وقت مناسب و درمانده شدن در هنگامۀ سرمایِ زمستان. اگر ما امروز دهها تبیین مبنامند و دغدغهمند و هدفمند بر غاصبانه بودن دولت یهود و ظالمانه بودن دولت جعلی و نامشروع بودن آن داشتیم و این ادله را در کنار صدها بیان خطابی و شعر و اثر هنری به مردم ایران و جهان ارائه میکردیم، وضعیت همین طور بود که هست؟ اگر این تبیین علمی و بیان خطابی با هنرمندی ترویج میشد، طیفهای بیتفاوت در کشورهای عربی و حتی داخل کشور خودمان به راحتی از کنار رخدادهای یک سال گذشته میگذشتند؟
سلاح صلاح و نجاح و فلاح حقجویان و حق پویان و حقگویان و حقیقتطلبان در همیشۀ تاریخ و همه جغرافیا، "کلمه" بوده و هست و خواهد بود. امروز ما یا کلمهناشناس شدیم یا نمیدانیم چگونه باید از کلمات بهره برد یا نمیتوانیم از کلمات استفاده کنیم. دردی بر روی درد و زخمی بر روی زخم و غصه ای بر روی غصه. امّا چرا چنین است؟ آیا جز این است که ما اهل کلمه نیستیم؟ ما نمیتوانیم با کلماتی گویا اثبات کنیم که چگونه کمک به فلسطین و نابودی غدّۀ سرطانی، اسباب رشد و تعالی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و اجتماعی همه مردم زمین را فراهم خواهد آورد. انسانی که قانع نشد و یا عالم نشد، بطور طبیعی سرگردان است و بهترین طعمه برای گرگهای رسانههای هرزه. داستان، همان داستان نقش آفرینی عمارها در میانه جنگ صفین است. داستان سادهتر از این حرفهاست. چهل و پنج سال از شعار «فلسطین مسئلۀ اوّل جهان اسلام است» میگذرد و ما نتوانستیم یک متن درست و محکم و مستدل دربارۀ فلسطین داشته باشیم. ما در مسئلۀ فلسطین همچون نمازخوان بی وضو، هستیم، همچون زنبور بیعسل، همچون عالِم کم عمل، همچون پیامبر بیمعجزه، همچون کتاب بیسطر، همچون چراغ تاریک، همچون پرندۀ بیبال، همچون درخت بیثمر، همچون اشعار بیتشبیه، همچون دیگهای بیغذا، ولی روسیاه.
برای "مساله اولمان"، اولویت قائل نبودیم و روایت برتر تولید نکردیم و البته این بار سخت را در تمام این سالها یک مرد برداشت، یک مرد که به اولویت انسانی و دینی فلسطین ایمان داشت و این ایمان او را به فکر واداشت و سخن گفت و سخن راند و سخن ساخت تا تکثیر شد، ولی نه تکثیرِ تکاثری، بلکه تکثیرِ کوثری.
مردی که آب در لانه و کاخهای نمرودیان و فرعونیان و قارونیان و هامانیان انداخت و سحرِ ساحرانِ این سلیطههایِ سلطهجویِ سستبنیاد را خنثی کرد. نعمت حضور مرد شجاع زمانه ما بر ما بخشیده شده است، به خاطر استقامت یاران باوفای آن مرد که یکی پس از دیگری شهید میشوند، آن مرد راه خود را خواهد رفت، با ما یا بی ما. مقتدایِ آن مرد، مادر اوست. ایستاده در پشت در. دری سوزان و میخی بر آن و ... . از چنان مقتدایی استوار، چنین کوهی پایدار، نه تنها ناممکن نیست، بلکه مرسوم است.
این مسیر نورانی، راویانی میخواهد که نور را بشناسند. در این نبرد نور و تاریکی، وظیفه سنگین و سختی داریم. ایران و فلسطین و لبنان و عراق و یمن پر از قهرمانان اسطوره ایاست، فردوسی این قهرمانان کیست و کجاست؟
🌼🍂 پیرمردی بود که پس از پایان هر روزش از درد و ازسختیهایش مینالید
دوستی از او پرسید: این همه درد چیست که از آن رنجوری؟؟
🌼🍂پیرمرد گفت: دو باز شکاری دارم، که
باید آنها را رام کنم، دو تا خرگوش هم دارم که باید مواظب باشم، بیرون نروند،
دوتا عقاب هم دارم که بایدآنهارا
هدایت و تربیت کنم، ماری هم دارم که آنرا حبس کرده ام
🌼🍂 شیری نیز دارم که همیشه، باید آنرا در قفسی آهنین، زندانی کنم، بیماری نیز دارم که باید از او مراقبت
کنم و در خدمتش باشم...
🌼🍂مردگفت: چه مےگویی، آیا با من شوخی میکنی؟ مگر مےشود انسانی اینهمه حیوان را با هم در یکجا، جمع کند و مراقبت کند!!؟ پیرمرد گفت: شوخی نمےکنم، اما حقیقت تلخ و دردناکیست...
🍂🌼 آن دو باز چشمان منند،
که باید با تلاش وکوشش ازآنها مراقبت کنم...
آن دو خرگوش پاهای منند،
که باید مراقب باشم بسوی گناه
کشیده نشوند...
🌼🍂 آن دوعقاب نیز، دستان منند،
که بایدآنها را به کارکردن، آموزش دهم تا خرج خودم و خرج دیگر برادران نیازمندم را مهیا کنم...
آن مار، زبان من است
که مدام باید آنرا دربند کنم تا مبادا
کلام ناشایستی ازاو، سر بزند...
🌼🍂شیر، قلب من است که با وی همیشه درنبردم که مبادا کارهای شروری از وی سرزند...
و آن بیمار، جسم وجان من است،که محتاج هوشیاری مراقبت و
آگاهی من دارد...
🌼🍂این کار روزانه من است که اینچنین مرا رنجور کرده و امانم را بریده...