eitaa logo
💖موعود شناسی 💖جهان در انتظار یگانه منجی
383 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
6.9هزار ویدیو
48 فایل
«حضرت مهدی(عج)»: فَاِنّا یحیطُ عِلمُنا بِأَنبائِكُم و لایعزُبُ عَنّا شَیءٌ مِن اَخباركُم. ما از اوضاع شما کاملاً باخبریم و هیچ چیز از احوال شما بر ما پوشیده نیست. (بحار، ج ٥٣، ص ١٧٥) راه ارتباطی با ما 👇 @m_84_93
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 کاسه 🔰اﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: به نظر ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰی ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽﮐﻨﺪ؟ 🔸ﻫﺮﯾﮏ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ؛ ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ: ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ. ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ. بعدی ﮔﻔﺖ: ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ. 🔹ﺍﺳﺘﺎﺩ، دو کاسه کنار شاگردا گذاشت و گفت: به این دو کاسه نگاه کنید. اولی از طلا درست شده و درونش سم ریختم و دومی کاسه‌ای گلی و درونش آب گوارا ریختم. 🔸بعد رو به بچه ها کرد و گفت: شما از کدام کاسه می‌نوشید؟ 🔹شاگردان یک‌صدا گفتن: از کاسه گلی. استاد گفت: ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ فهمیدید ﺩﺭﻭﻥ کاسه‌ها چه چیزی هست، ﻇﺎﻫﺮ اونا ﺑﺮﺍ‌تون ﺑﯽﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ. 🔸آدما هم مثل این کاسه‌ها هستن. اون چیزی که آدم رو زیبا می‌کنه درون و اخلاقشونه. 🔹ما باید سیرتمان رو زیبا کنیم نه صورتمان رو. 📎 📎 📎 📎 مولایمان را تنها نگذاریم 🌷العجل‌مولای‌غریبم 🌴اللهم عجل لولیک الفرج🌴 🪴 https://eitaa.com/madi113m
💢 انتقام خدا 🔰 با آیت الله شاه آبادی به سمت حمام به راه افتادم تا سوال های مانده از کلاس را از او در راه بپرسم. 🔸جلوی در چند مأمور ساواک ایستاده بودند، حمام خلوت و صدای شرشر آب بلند بود. 🔹استاد وارد خزینه شد، آب سر ریز شد و کمی به سر و روی یکی از افسران شاه پاشید. افسر بشدت ناراحت شد و شروع به توهین به استاد کرد. 🔸آیت الله سکوت کرد، فحش های افسر که تمام شد به آرامی گفت: واگذارت می کنم به خدا. 🔹از حمّام بیرون آمدیم، جلوی در خانه استاد مشغول پرسیدن ادامه سوالهای خود بودم. 🔸مردی با سبیل های بزرگ دوان دوان به سمت ما آمد و رو به استاد گفت: با من به حمام بیا، از ظاهرش معلوم بود مامور ساواک است. 🔹از دالان وارد حمام شدیم، آن افسری که به استاد توهین کرده بود روی زمین نشسته بود و با ایما و اشاره از استاد طلب عفو می کرد. 🔸یکی از دستیارانش گفت: آقا موقع بالا آمدن از پله های حمام نقش بر زمین شده و زبانش بند آمده! 🔹انگار مادرزادی لال بوده. 🔸استاد دستانش را بلند کرد و هنوز دعایش تمام نشده بود زبان افسر در کام او به حرکت درآمد و شروع به عذر خواهی کرد. ❇️در راه برگشت استاد می‌گفت: شما سکوت کنید خدا منتقم بزرگی است. 📎 📎 📎 📎 🌷العجل‌مولای‌غریبم 🌴اللهم عجل لولیک الفرج🌴 🪴 https://eitaa.com/madi113m
💢 سکوت 🔰 حکیم در بازار مشغول خرید بود، مردی عصبانی رو به او کرد و بی هیچ مقدمه ای با صدایی بلند شروع به فریاد زدن و ناسزا گفتن نمود. 🔸مردم جمع شدند تا ببینند چه خبر است. حکیم، آرام و بی‌هیچ واکنشی، به مرد نگاه می‌کرد و هیچ نمی‌گفت. 🔹مرد عصبانی، با سکوت حکیم صدایش را بالاتر برد، اما او همچنان سکوت کرده بود، انگار که صدای مرد را نمی‌شنود. 🔸یکی از شاگردان از بین جمعیت جلو آمد و با نگرانی پرسید: چرا پاسخی به این مرد نمی‌دهید؟ اگر سکوت کنید، ممکن است مردم فکر کنند حق با اوست. 🔹حکیم لبخندی زد و با آرامش گفت: فرزندم، در نبردی که حتی برنده‌ آن از بازنده بدتر است، وارد شدن بی‌حکمتی است. ❇️حکیم چند قدمی دور شد و گفت: بگذار دیگران ببینند چه کسی صبور و بردبار است و چه کسی گرفتار خشم. 📎 📎 📎 📎 🌷العجل‌مولای‌غریبم 🌴اللهم عجل لولیک الفرج🌴 🪴 https://eitaa.com/madi113m
💢ترک دنیا 🔰نادرشاه با دو هزار نفر به حوالی نجف رسید، دستور داد لشکریان خارج شهر چادر بزنن، ولی سربازان گروه گروه وارد شهر شده و مردم را اذیت می‌کردند. 🔸اهالی نجف پیش سید هاشم خارکن رفتند و از وضعیت شکایت کردند، سید سوار الاغش شد و به سوی شاه حرکت کرد، همچنان سواره با الاغ بر شاه وارد شد. 🔹شاه به احترام سید ایستاد و جایش را به او داد، بعد اعتراض سید دستور داد کسی حق ندارد اهالی نجف را اذیت کند. 🔸بعد رو به سربازی کرد و گفت: کیسه طلا به سید بدهید، سید عصای خود را به کیسه زد و گفت: اگراین طلا برای من است که من از این چیزها بی نیازم، چون مخارج یک روزم را دارم. 🔹اما اگر برای الاغ من است که او از من بی نیازتر است، چون غذای او طلا و نقره نیست، کاه و یونجه می‌خورد که خودم به او میدهم. 🔸شاه لبخندی زد و گفت: چه قدر این سید ترک دنیا کرده. 🔹سید چوب دستی را بالا گرفت و گفت: کار تو بزرگ تر و زاهدانه تر است چون تو ترک آخرت جاودانه را کرده‌ای ولی من ترک دنیای فانی را کرده‌ام. 📎 📎 📎 📎 🌷العجل‌مولای‌غریبم 🌴اللهم عجل لولیک الفرج🌴 🪴 https://eitaa.com/madi113m
روزى ابراهیم ادهم که پادشاه بلخ بود، بارِ عام داده ، همه را نزد خود مى‌پذیرفت. همه بزرگان کشورى و لشکرى نزد او ایستاده و غلامان صف کشیده بودند. ناگاه مردى با هیبت از در درآمد و هیچ کس را جرات و یاراى آن نبود که گوید: تو کیستى؟ و به چه کار مى آیى؟ آن مرد، همچنان آمد و آمد تا پیش تخت ابراهیم رسید. ابراهیم بر سر او فریاد کشید و گفت: این جا به چه کار آمده اى؟ مرد گفت : این جا کاروانسرا است و من مسافر. کاروانسرا، جاى مسافران است و من این جا فرود آمده ام تا لختى بیاسایم. ابراهیم به خشم آمد و گفت : این جا کاروانسرا نیست؛ قصر من است. مرد گفت: این سرا، پیش از تو، خانه که بود؟ ابراهیم گفت : فلان کس. گفت : پیش از او خانه کدام شخص بود؟ گفت : خانه پدر فلان کس. گفت : آن ها که روزى صاحبان این خانه بودند، اکنون کجا هستند؟ گفت : همه آن ها مردند و این جا به ما رسید. مرد گفت : خانه اى که هر روز، سراى کسى است و پیش از تو، کسان دیگرى در آن بودند، و پس از تو کسان دیگرى این جا خواهند زیست ، به حقیقت کاروانسرا است؛ زیرا هر روز و هر ساعت ، خانه کسى است. 🌷العجل‌مولای‌غریبم 🌴اللهم عجل لولیک الفرج🌴 🪴 https://eitaa.com/madi113m
@Eltejatales | کانال قصّه‌های مهدوی4_5908843034618892957.mp3
زمان: حجم: 7.14M
▪️به خاطر حق‌الناس، امام زمانش راهش نداد! مهمی از زندگی امام کاظم علیه‌السلام 📚مدينة المعاجز، ج‏۶، ص ۳۴۳. 🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ 🌸 و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم🍃 🌤 العجل‌مولای‌غریبم 🪴 https://eitaa.com/madi113m
@Elteja_tales | کانال قصّه‌های مهدوی4_5904692395403908240.mp3
زمان: حجم: 7.55M
🌺 وصلتِ پر ماجرا 🌺 ازدواج عجیب پدر و مادر مقدس اردبیلی 🍃🍃✨🍃🍃🌺🍃🍃✨🍃🍃 🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ 🌸 و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم🍃 🌤 العجل‌مولای‌غریبم 🪴 https://eitaa.com/madi113m
📜 به بهلول گفتند که فلانی هنگام تلاوت قرآن چنان از خود بیخود می‌شود که نقش بر زمین شده و غش می‌کند! بهلول گفت: او را بر سر دیوار بگذارید تا تلاوت کند، اگر غش کرد در عمل خود صالح است! سحرتون مهدوی و التماس دعا🙏🌸🍀
@Elteja_tales | قصّه‌های مهدوی4_6021840570454907231.mp3
زمان: حجم: 5.84M
🍃 رویای بهار رویای زیبای شیخ حر عاملی پیرامون امام عصر علیه‌السلام. 🍃🍃✨🍃🍃🌺🍃🍃✨🍃🍃 🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ 🌸 و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم🍃 🌤 العجل‌مولای‌غریبم 🪴 https://eitaa.com/madi113m
@Eltejatales | کانال قصّه‌های مهدوی4_6039622873226679144.mp3
زمان: حجم: 3.2M
🔸"یاعلی" قفل فرج وا می‌کند. 🎧 زیبایی از اعجاز نام مقدس امیرالمومنین علیه‌السلام ✋نشر دهیم  🌸اَللّهُمَّ‌‌عَجِّل‌‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَجَ‌‌🤲 🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ 🌸 و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم🍃 🌤 العجل‌مولای‌غریبم 🪴 https://eitaa.com/madi113m
روزی سلطان محمّدخدابنده بر همسر خود خشم گرفت و در یک جلسه او را سه طلاقه کرد؛ ولی به دلیل علاقۀ بسیاری که به وی داشت, خیلی زود از کردارِ خویش پشیمان شد و به همین خاطر عالمان سنی را دعوت نمود و از آنان مشورت خواست. آنها گفتند: هیچ راهی وجود ندارد، مگر این که نخست فرد محلّل (فردی غیر از سلطان) با او ازدواج کند, سپس مجدداً سلطان میتواند با او ازدواج کند. سلطان گفت: برای من پذیرشِ این امر، بسیار سخت است. آیا راه دیگری وجود ندارد؟ شما علما در بسیاری از مسائل با یکدیگر اختلافِ نظر دارید , فقط در همین یک مسئله همه باهم اتفاق نظر دارید؟! گفتند : بله. در این هنگام یکی از مشاوران اجازۀ سخن خواست و اظهار داشت: جناب سلطان! در شهر علامه ای زندگی میکند که چنین طلاقی را باطل میداند، خوب است او را نیز احضار نموده و نظر او را جویا شوید.(منظورِ وی، علامه حلی بود.) عالمان سنی بر آشفتند و گفتند: آن عالم، رافضی مذهب بوده و رافضیان, افرادی کم عقل و بی خِرَد میباشند و اصلا در شأنِ سلطان نیست که چنین فردی را به حضور بپذیرد. سلطان گفت: به هر حال دیدن او خالی از فایده نیست و دستور داد علامه حلی را در محضر او احضار نمایند. وقتی علامه وارد مجلس سلطان محمّد خدابنده شد, علمای مذاهب چهارگانه ی اهل سنت نیز در آن جلسه حاضر بودند. علامه بدون هیچ ترس و واهمه ای نعلینِ (کفش) خود را به دست گرفت و خطاب به همۀ حاضران سلام کرد و آنگاه یک راست به سمت سلطان رفت و در کنار او نشست. عالمان سنی رو به سلطان کرده و گفتند : دیدید؟ ما نگفتیم شیعیان, افرادی سبک سر و بی عقل میباشند؟! سلطان گفت: او عالِم است. دربارۀ رفتار او از خودش سؤال کنید. آنها به علامه گفتند: چرا به سلطان سجده نکردی و آداب تشریفاتِ حضور را به جا نیاوردی؟ علامه گفت: رسولِ خدا از هر سلطانی برتر و بالاتر بود و کسی بر او سجده نکرد، بلکه فقط به آن حضرت سلام می‌کردند و خدای تعالی نیز فرموده است : (چون داخل خانه ای شدید به یکدیگر سلام کنید، سلام و درودی که نزد خداوند مبارک و پاک است.) از سوی دیگر به اتفاق ما و شما، سجده برای غیر خدا حرام است. پرسیدند: چرا جسارت کردی و کنار سلطان نشستی؟ علامه پاسخ داد: چون جای دیگری برای نشستن نبود و از طرفی سلطان و غیرسلطان با یکدیگر مساوی اند و این جسارت به محضر سلطان نیست. پرسیدند: چرا کفش های خود را به داخل مجلس آوردی؟ آیا هیچ آدم عاقلی در محضرِ سلطان و چنین مجلسی این گونه رفتار میکند؟ علامه گفت: ترسیدم حَنَفی ها کفش هایم را بدزدند همانگونه که ابوحنیفه، نعلینِ رسول اکرم را دزدید. علمای حنفیِ حاضر در آن مجلس برآشفتند و فریاد زدند : چرا دروغ میگویی؟ این تهمت است. ابوحنیفه کجا و زمان پیامبر کجا؟ ابوحنیفه صد سال پس از پیامبر تازه به دنیا آمد. علامه گفت: ببخشید اشتباه از من بود. احتمالا شافعی , نعلینِ پیامبر را سرقت کرده است. این بار صدای شافعی ها درآمد که شافعی در روز مرگِ ابوحنیفه و دویست سال پس از شهادت پیامبر دیده به جهان گشوده است. علامه گفت: چه میدانم! شاید کار مالِک بوده است. علمای مالکی هم مثل حنفی ها و شافعی ها و به همان شیوه اعتراض کردند. علامه گفت: پس فقط احمد بن حنبل میماند.قطعا سارق احمد بن حَنبل است. حنبلی ها هم برآشفتند و به اعتراض و انکار پرداختند. در این لحظه علامه رو به سلطان کرد و گفت : جناب سلطان! ملاحظه کردید که اینان اقرار کردند هیچ یک از رؤسای این مذاهبِ چهارگانۀ اهل سنت در زمان حیات رسول خدا حاضر نبوده اند و حتی صحابۀ آن حضرت را هم ندیده اند... سلطان گفت: آیا این حرف صحیح است؟ عالمان سنی گفتند: بله هیچ یک از این چهار نفری (که رئیس مذاهب اهل سنت میباشند), رسول خدا و صحابۀ آن حضرت را درک نکرده اند آنگاه علامه گفت : ولی ما شیعیان , پیرو آن آقایی هستیم که به منزلۀ نَفس و جانِ رسول خدا بود و از کودکی در دامان پیامبر پرورش یافت و بارها و بارها از سوی آن حضرت به عنوان وصی و جانشین رسول خدا معرفی شد. سلطان که متوجه حقانیت مذهب شیعه شده بود پرسید: نظر شیعه دربارۀ این طلاق چیست؟ علامه پرسدید: آیا جنابعالی طلاق را در سه مجلس و در محضر دو نفرِ عادل , جاری نموده اید سلطان گفت: نه! علامه گفت: در این صورت طلاق باطل میباشد چون فاقد شرایط صحت است. آنگاه سلطان محمّد خدابنده به دست علامه شیعه شد و به حاکمان شهرهای تحت فرمانش نامه نوشت که از این پس با نام ائمۀ دوازدهگانه ی شیعه خطبه بخوانند و به نام ائمە ی اطهار , سکه ضرب کنند و نام آنان را بر در و دیوار مساجد و مشاهد مشرفه حک نمایند. ارسال به دیگر گروه ها ترویج امر ولایت و امامت است لطفا از ارسال دریغ نکنید. ❤️ التماس دعا ی فرج❤️ ________________________________ 🪴 https://eitaa.com/madi113m
. 📜 بهلول و سوال و جواب قیامت 🌴 آورده اند که بهلول بیشتر وقت ها در قبرستان می نشست و روزي که براي عبادت به قبرستان رفته بـود و هارون به قصد شکار از آن محل عبور می کرد چون به بهلول رسید گفت : بهلول چه می کنی؟ 🌾 بهلول جواب داد: به دیدن اشخاصی آمده ام که نه غیبت مردم را می نمایند و نه از من توقعی دارند و نه مرا اذیت و آزار می دهند. 🌴 هارون گفت: آیا می توانی از قیامت و صراط و سوال و جواب آن دنیا مرا آگاهی دهی؟ 🌾 بهلول جواب داد: به خادمین خود بگو تا در همین محل آتش نمایند و تابه بر آن نهنـد تـا سـرخ و خـوب داغ شود. 🌴 هارون امر نمود تا آتشی افروختند و تابه بر آن آتش گذاردند تا داغ شد. 🌾 آنگاه بهلول گفت: اي هارون من با پاي برهنه بر این تابه می ایستم و خود را معرفـی مـی نمـایم و آنچـه خـورده ام وهرچـه پوشیده ام ذکر می نمایم؛ سپس تو هم باید پاي خود را مانند من برهنه نمایی و خـود را معرفـی کنـی و آنچه خورده اي و پوشیده اي ذکر نمایی. هارون قبول نمود. 🌴 آنگاه بهلول روي تابه داغ ایستاد و فوري گفت: بهلول و خرقه و نان جو و سرکه و فوري پایین آمد کـه ابداً پایش نسوخت. 🌾 چون نوبت به هارون رسید به محض اینکه خواست خود را معرفی نماید نتوانست و پایش بسوخت و به پایین افتاد. 🌴 سپس بهلول گفت: اي هارون سوال و جواب قیامت نیز به همین صورت است. 🌾 آنها که درویش بوده اند و از تجملات دنیایی بهره نداشته‌اند آسوده بگذرند و آنها که پایبند تجملات دنیا باشند به مشکلات گرفتار آیند. أین صاحِبُــنا؟! 🌸اَللّهُمَّ‌‌عَجِّل‌‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَجَ‌‌🤲 🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ 🌸 و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم🍃 🌤 العجل‌مولای‌غریبم 🪴 https://eitaa.com/madi113m