فساد سیستماتیک در اینستاگرام
🔴 وقتی نوجوانان و جوانان میبینند که در عرصههای ناصواب و مخرب مورد توجه و تأیید سایرین قرار میگیرند و دیده میشوند، طبیعتاً این گرایش در آنان ایجاد و تقویت میشود که خودشان را در این عرصهها عرضه کنند و استعدادهایشان را در زمینههای گناهآلود و خلاف اخلاق به کار گیرند؛ لذاست که باید در عرصههای صواب به جوانان و نوجوانان توجه شود تا زمینه و انگیزه در آنان تولید شود که استعدادها و قوایشان را در آن عرصهها صرف نمایند.
😡 اما «اینستاگرام» با بسط ید مفسدان و قطع ید مصلحان اجازه نمیدهد که عرصههای الهی و انسانی و رشدآفرین پا و سامان بگیرد و استحکام و گسترش یابد تا فطرتهای سالم و گوهرهای پاک فوجفوج در آن وارد شده و در امنیت شکوفا گردند.
⬅️ اینستاگرام به واسطهی تکثیر بیامان مفاسد و شرور و مترقی نشان دادن مفسدان و فاسدان و مبارزه با خیرات و بسترهای خیر، با تمام توان و همهلحظه میکوشد که انگیزهی خوب بودن و نمایاندن خوبیها و دعوت به خیر را از افراد بزداید و با اعطای ارزشهای افزودهی خیالی و دروغین، آنان را به ارتکاب اعمال دون هویت و شأن والای انسان تهییج نماید.
الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ(سورهی محمد(ص)، آیهی ۱)
کسانى که کافر شدند و (مردم را) از راه خدا بازداشتند، (خداوند) اعمالشان را نابود مىکند.
ابَرشاگرد ✍
@madrese_yar
فضای سایبر، آزادی بیان و جریان سرمایهداری.mp3
39.01M
⚪️ سلسله نشستهای فرهنگی_اجتماعی خــطفرهنـگ
🇮🇷 فصل سوم: شبکههای اجتماعی
1️⃣ #قسمت_دوم ؛ دیالوگ و مونولوگ (۲)
🔺بررسی هویت شبکههای اجتماعی
🔹با محوریت:
۱. بررسی نسبت شبکههای اجتماعی با جریان سرمایهدار
۲. بررسی نسبت شبکههای اجتماعی با آزادی بیان
🔸با حضور "مهندس محمدعلی شکوهیانراد"
▫️پژوهشگر و نویسندهی حوزهی مطالعات سایبرنتیک
@madrese_yar
✍️ مهندس شکوهیانراد
🔺پوستر زیبا از دروغپردازیهای
🩸بیبیسی فارسی در اینستاگرام ✡
دروغها
👍پسند شد
👎پسندها فشنگ شد
👎فشنگها قطار شد
تنِ تو 🌷لالهرنگ شد!
#⃣ #از_تبیین_تا_قیام
`جبههٔ انقلاباسلامی در فضای مجازی
✊🏻@madrese_yar
#سوال
خدایا به امیدت خودت:
سلام دوستان
برای دهه فاطمیه
برای بچهای دبستان چه برنامه هایی میشه برگزار کرد؟؟
#جواب
گمشده عشق حسینم نام ندارم:
ما ان شاء الله قراره براشون هدیه گیره روسری وسربند بخریم وبا کمک خود بچه ها نذری درست کنیم وبدیم و فضا سازی
ولی خوب قطعا نیاز هست از قبل معلمین گرامی شروع کنند به قصه گوییی وغیره
یازینب مددی:
به نظرم نقاشی بچه گونه شهادت
مثل کاربرگها رو بزرگ در بیارین با ماژیک یا مدادشمعی رنگ کنید روی در ودیوار مدرستون نصب کنید
تا کتیبه نصب کنید
البته کتیبه و سیاهپوشی مهمه در کنارش نقاشی هم باشه که بیشتر لمس کنند.
از الان پویش بهترین کاردستی
بهترین نقاشی درمورد حضرت زهرا س رو راه بندازین
#ایده
#فاطمیه
#پیام_مخاطب
@madrese_yar
یک ایده فرهنگی امام زمانی هست که هر سه شنبه نزدیک جمکران ، کاردستیها به مسافرین محترم هدیه داده میشه به عشق مولای غریبمون و همینطور روی شیشه ماشینها #لبیک_یا_مهدی رو به صورت صلواتی مینویسن💐
جهت ایده برای شهر های دیگه که عشق و یاد اماممون پر رنگتر بشه در قلبها✅
خواهشا انتشار بدید که به هر نحوی در تعجیل ظهور نقش داشته باشیم🙌
دیگه بسه دوران بدون آقامون...
ممنونم
#ایده
#امام_زمان عج
#پیام_مخاطب
@madrese_yar
هدایت شده از داستان مدرسه
زندگی نامه نادر شاه افشار
پسر شمشیر
قسمت اول
شب سردی بود ، در خراسان بزرگ در ناحیه درگز ، روستای دور افتاده ای بود که نامش دستگرد بود ، در این روستا تیره ای ایرانی به نام افشار زندگی می کردند که با گله داری و پوستین دوزی امورات خود را می گذراندند
سحرگاه یک شب نسبتاً سرد پاییزی در سال ۱۱۰۰ هجری ، زن روستائی بنام هاجر ، درد زایمان امانش را بریده بود ، شوهرش امام قلی برای چرای گله گاو و گوسفند ، به صحرا رفته بود ، قابله سالمند روستایی برای پرستاری از هاجر ، کمر بسته بود ، هاجر درد زیادی می کشید که او را تا آستانه مرگ پیش برده بود ، سرانجام درست هنگامی که نزدیک بود پنجه مرگ ، مرغ جان او را از قفس تنش بیرون بکشد ، نوزاد به دنیا آمد
آفتاب نیمروز (ظهر) تمامی دشت را پوشانده بود که امامقلی با شتاب به چادر آمد تا ببیند چه بر سرِ همسرش آمده ، زنان تیره افشار دور او حلقه زدند و او را بشارت دادند که پسری بسیار قوی و غیر عادی به دنیا آورده ، امامقلی مشتاق دیدن او شد و به چادر در آمد و با دیدن همسر رنگ پریده اش ، با قدردانی تمام او را بوسید ، زنان تیره افشار ، نوزاد را آوردند ، امامقلی با دیدن بچه که بسیار قوی و تنومند بود گفت چنین بچه ای واقعاً نادره ، در همین حال کدخدای ده نیز به چادر آمد و وقتی که درشتی و تندرستی بچه را دید لبخندی زد و گفت واقعا این بچه نادره (نایاب ، کمیاب) ، همانجا اسم این نوزاد ، نادر نامیده شد و بدینسان پهلوان پر آوازه دیگری در گوشه ای از خاک قهرمان پرور ایران زمین ، زاده شد
سال ها یکی پس از دیگری گذشت ، نادرقلی ۷ ساله و ۱۰ ساله و ۱۷ ساله شد امامقلی دیگر ، پیر و از کار افتاده شده بود ، نادرقلی و برادر بزرگترش ابراهیم ، سرپرستی و تیمار خانواده خود را عهده دار شده بودند
در یک شب تیره ، ناگهان ازبکان غارتگر به دستگرد تاختند و دارایی و گوسفندان و اسبان روستاییان را به غنیمت گرفتند ، دختران و پسران جوان را اسیر ، و با خود می بردند و هر که در مقابلشان ایستادگی می کرد به ضرب شمشیر و نیزه و گرز از پای می انداختند ، اما مقلی و ابراهیم ، پدر و برادر بزرگتر نادر به سمت کوههای الله اکبر فرار کردند ، ولی نادرقلی هفده ساله و جوان با وجود پای گریز ، فرار نکرد و با شهامت تمام در کنار مادرش ایستاد و گفت من ، مادرم را تنها نمی گذارم و بدون او قدم از قدم بر نمی دارم
ازبکان با تازیانه به جان نادر افتادند ، اما او از جان گذشته در همان جا ایستاد و گفت ، بدون مادرم ، با شما نخواهم آمد ، ازبکان که پایداری آن جوان رشید و سرسخت را دیدند تصمیم گرفتند هاجر سالخورده را نیز با خود ببرند به این امید که تا رسیدن به مقصد ، بر اثر خستگی از پای درآید و بمیرد
لشگر چپاولگر ازبک ، بهمراه اسراء براه افتادند ، شدت تابش خورشید و حرارت آفتاب لحظه به لحظه بیشتر می شد ، گرما و تشنگی ، عده ای از اسیران را یک به یک از پای درمیآورد ، هاجر دیگر ، تاب رفتن نداشت ، نادر از فرمانده غارتگران ازبک خواست تا مادرش را بر پشت یکی از اسب هایشان سوار کنند ، فرمانده پوزخندی زد و گفت ، تو خود خواستی که مادرت را بیاوری ، پس باید جورش را هم خودت بکشی ، نادر با مردانگی و غرور تمام گفت ، میپذیرم ولی باید دستهایم را باز کنید تا خودم مادرم را بدوش بگیرم
فرمانده ازبکان که می پنداشت نادر در آن گرمای طاقت فرسا ، چند گامی بیشتر نمی تواند مادرش را بر دوش بکشد دستور داد تا بند از دست های نادر بگشایند ، نادر بیدرنگ مادر را به دوش گرفت و به راه افتاد
نزدیک به یک فرسنگ دیگر راه پیمودند ، فرمانده ازبک زیر چشمی نادر جوان و تنومند را که بدون ذره ای ضعف راه می پیمود زیر نظر داشت و از پایداری و سرسختی و نیروی فوق العاده این جوان ، سخت در شگفت شده بود و در دل او را تحسین می کرد و بعبارتی ، از نادر خوشش آمده بود
سردار ازبک بناگاه دستور توقف داد و فرمان داد هاجر را از دوش نادر پیاده و بر پشت یکی از اسبان بنشانند ، و بدین گونه بود که نادر برای نخستین بار سخن خود را به کرسی نشاند
نادرقلی و مادرش چهار سال در اسارت ازبکان بودند ، نادر که در طول دوران اسارت ، سخت ترین کارها را به دستور ازبکان انجام میداد ناخواسته ، فولاد آبدیده شده بود
شب غم انگیزی بود ، درون خیمه ای مندرس و کهنه ، در اسارت ازبکان ، نادر روبروی مادرش بر روی گلیمی پاره نشسته بود ، هاجر علاوه بر پیری ، اینک کاملا فرتوت و درهم شکسته شده بود و بر بستری از پلاسی کهنه با مرگ دست و پنجه نرم می کرد و ساعتهای پایانی زندگی خود را می گذراند ، نادر در این ایام در آستانه ۲۱ سالگی بود و نگران و اندوهگین و ماتم زده چشم از چشم مادرش برنمی داشت ، ناگهان هاجر چشم گشود و گفت ، پسرم ، دیگر به من امیدی نیست ، می دانم که در این چهار سال فقط بخاطر من روح سرکش ات را تسلیم این نامردان کرده ای ، امشب
@storyylove
ideha fatemiye (www.mplib.ir).zip
3.41M
◾️ مجموعه ایده ها به مناسبت « شهادت حضرت زهرا (س) »
🔺منبع : سایت خدمتگزاران فاطمیه www.khedmatgozaran.com
#ایده
#فاطمیه
@madrese_yar
mosabeghe mehre madari (www.mplib.ir).zip
2.75M
◾️ مسابقه با عنوان « مهر مادری »
🔺منبع : سایت خدمتگزاران فاطمیه www.khedmatgozaran.com
#ایده
#فاطمیه
#مسابقه
@madrese_yar
پاورپوینت خانه خوبی ها.ppsx
7.97M
💻پاورپوینت مسابقه خانه خوبی ها💻
🌺با اجرای این مسابقه بسیار زیبا کودکان دبستانی را با زندگی حضرت زهرا آشنا نمایید🌺
#پاورپوینت
#مسابقه
#ایده
#فاطمیه
@madrese_yar
طرح و ایده مراسم فاطمیه – دکلمه
مناسب صبحگاه برای اعلام شروع ایام فاطمیه
آن که بر در می کوبد شباهنگام، به کشتن چراغ آمده است … طوفان فرا رسید … چه می خواهند از آشیان عاشقانه مهر و ماه؟ تو بنشین بانو! تو برنخیز به گشودن در؛ تو پشت در نایست! نرو … ، همین جا بمان. آن که مشت بر در خانه ات می کوبد، با خداوند در ستیز است.
آن که شعله به دست در کوچه ایستاده، فتنه نابکاری است که قصد برافروختن آتشی ابدی دارد؛ آتش نفاقی که تا همیشه تاریخ خواهد سوخت. آن که ناسزا می گوید و قصد آشیان تو را دارد، کینه کهنه ای دارد که امروز سر برآورده و کمر به نابود کردن حقیقت بسته، غافل از آنکه خداوند هرگز نخواهد گذاشت؛ مگر نه اینکه خداوند «نور خود را در همه جا به ظهور می رساند؛ هرچند کافران را خوش نیاید»؟!
کاش برنمی خاستی! کاش برنمی خاستی … تو ادامه رسول خدایی … تو آمده ای تا اسلام زنده بماند و حق، سلامت باشد. تو زنده ای تا پیش روی آفتاب، سپر شوی و شمشیرهای برهنه ای را که به سوی امام نشانه رفته اند، حواله جان خویش کنی.
تو باید قیام کنی تا قامت یگانه امامت استوار بماند. تو انقلاب می کنی تا مردمان غفلت زده روزگار به خود بیایند و ولایت را تنها نگذارند. تو پشت در ایستادی و انگار قلب تمام هستی، آنجا پشت در ایستاده بود و می تپید …
در باز شد به روی فتنه ای ناگهان. در باز شد به سوی توفان نخستین ظلم … دری که چون خنجر بر جان تو فرود آمد … دری که راه را برای آغاز همه ستم های تاریخ باز کرد، دری که به روی دشمن حق آغوش گشود و چشم مردمان خواب زده را به روی حقیقت بست
#ایده
#فاطمیه
@madrese_yar