من یک نورولوژیست هستم
و میدانم وقتی یک کودک خردسال در مقابل چشمهایش پرپر شدن مادرش را میبیند، چه بر سر آمیگدال و سیستم لیمبیکش میآید. چگونه مغزش شعلهور میشود، کورتیزول و آدرنالین در خونش رها میشوند... فشار خونش بالا میرود. تپش قلب میگیرد. میلرزد. میلرزد...
من یک نورولوژیست هستم، و میدانم لرزش از ترس یعنی چه؟
میدانم پاره شدن پوست سر و شکافته شدن جمجمه زیر آوار یعنی چه؟
میفهمم سنکوپ از وحشت و ازدحام چیست
من یک نورولوژیست هستم، و میفهمم کمبود داروهای تشنج چه بر سر کودکان صرعی میآورد
و میفهمم، آوار شدن بیمارستان بر سر کودکان چیست...
این درد مرا میکشد.
من یک پزشک خداباورم، و میفهمم ایمان چگونه در رنج و زخم و بلا، در جان یک انسان رسوخ میکند و سر پا نگهش میدارد.
آنچه نمیفهمم، این است:
چرا دنیا از این همه بیداد از هم نمیپاشد؟!
مردم جهان! کجایید؟
برخیزید، فریاد کودکان رنجدیده شوید، و سرطان اسرائیل را ریشهکن کنید...
#hospital_war
@maghzesabz
19.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نه! من نمیتوانم به روزمرگیام بیاندیشم.
روزمرگی مرا میکشد.
نمیتوانم صبحها بیدار شوم، ملافه و پتو را تا کنم، مسواک بزنم و به بیمارستان بروم؛
عصرها، قند در گوشهی لُپ، پیامهای گروههای خانوادگی را چک کنم و چای بنوشم
و شبها قبل از خواب، چند تا پست اعتراضی لایک کنم، و احساس کنم که این حیاتِ چموش انسانآزار بدپیله را زیستهام
من پزشک نشدم که گوشهای در دنیای کوچک خودم طبابت کنم
نه!
من درد دارم. درد عمیق. درد سوزاننده
دردی که با هر نفسم وارد نایژهها میشود، در خونم میآمیزد و درون مویرگهای تنم میزیَد
دردی که مغز استخوانم را
پوست و گوشت و سلول به سلول بدنم را
دردی که مغزم را
فراگرفتهاست.
دردِ دارین که میگوید: پدرم رفت، مادرم رفت، برادرم و خواهرم رفتند، عموها و خالهها و داییها، و مادربزرگها و پدربزرگهایم رفتند... من ماندم و یک برادر
آخ دارین عزیزم...
من دیگر آدم قبل از دیدن چشمهای تو نمیشوم.
دوستت دارم، و برایت مینویسم
روزمرگی مرا میکشد
کاش قاصدکی مرا با خود پیش تو میآورد،
تا زخمهایت را مرهم بگذارم
در آغوشت بگیرم و بفشارمت و بگویم:
دوستت دارم، دختر صبور و مقاوم
کاش من، طبیب دردهای تو بودم...
@maghzesabz
و من چطور زنده ماندهام؟
اجساد سوختهی کودکان را دیدم و زنده ماندم
چشمهای سرد #ریم زیبا با آن موهای سرکش و گونههای رنگپریده، و بوسهی خالد پدربزرگش بر چشمهای خشکیدهاش را دیدم و زنده ماندم
گورهای دستهجمعی را دیدم و زنده ماندم
پدر و دختر شهیدشده در آغوش هم را دیدم و زنده ماندم
پسرک خردسال را که حین جراحیِ پایش قرآن میخواند دیدم و زنده ماندم
پزشکان شهید، پرستاران شهید، نوزادان شهید، جنینهای شهید... دیدم و زنده ماندم
ننگ بر من و زندگیام، ننگ بر نفسهای بیحاصلم
ننگ بر من که طبابت میدانم و دستم به دست و پای بریدهی کودکان و تنهای پارهپارهی زنان و مردان نمیرسد
ننگ بر سکوت آمیخته به ترس و ریا
ننگ بر دهانی که به فریاد دادخواهی برایتان باز نشود
و به چه کاری میآید پزشک بودنم، وقتی درد مجسم را میبینم و ناتوانم
من بغضم و دیگر هیچ
من شرمم و اشک
و شما در محاصرهی تانکها
من نگران سرمای زمستان و کشیکهای طرح
و شما روزمرهتان شهادت مادر و پدر و پسر و برادر و همسر یک پزشک ارتوپد در یک ثانیه است، در حالی که همان لحظه هر دوپایش را هم از دست داده و خانهاش ویران شده
من هیچم
هیچم و درد
خدا مرا نبخشد
که دستهایم بستهست...
ایستادهاید، و دنیا تماشایتان میکند
شما با رنجها بمانید یا شهید شوید، پیروزید
و همیشه زنده
در قلبها و یادها
🇵🇸💚
@maghzesabz