#قصه_کودکانه
⭐️رنگ مهربانی
دوستی، حسادت، مهربانی و درستکاری مواردی هستند که در دنیای کودکان دیده می شوند . در این داستان آموزنده ، مارمولکی خال خالی به نقاشی های زیبای آفتاب پرست مهربان قصه حسادت کرده و دست به کار اشتباهی میزند. سایر حیوانات جنگل در جریان داستان باعث میشوند که مارمولک متوجه اشتباه خود شود و شادی، آرامش و دوستی به جنگل باز گردد.
آفتاب پرست کوچولو یه مداد طلایی داشت و با اون نقاشی های خیلی قشنگ میکشید.
نقاشی های قشنگی از آسمون و خورشید.
خانم معلم همیشه برای اینکه تشویق اش کنه، نقاشی هایش رو به دیوار کلاس میچسبوند و همه تماشا میکردند.
بچه مارمولک خال خال طلایی وقتی با چشمهای خوشگلاش به اون نگاه میکرد، به آفتاب پرست کوچولو حسودی اش میشد.
با خودش فکر میکرد که دیگران آفتاب پرست رو بخاطر نقاشی هایش بیشتر دوست دارند و بجای اینکه دنبال این باشه که خودش کارهای بهتری انجام بده همه اش ناراحت بود.
بخاطر اینکه بلد نبود نقاشی قشنگ بکشه. اصلا از خودش بدش میومد.
پس فکر کرد باید کاری کنه تا دیگه کسی آفتاب پرست رو دوست نداشته باشه.
یه روز یواشکی یک کار بد کرد.
مداد طلایی آفتاب پرست رو از جایش برداشت.
خانم سنجاب به تازگی یه بچه و وروجک به دنیا آورده بود.
بچه مارمولک مداد طلایی آفتاب پرست رو داد به سنجاب کوچولو تا اون رو تا ته بجوه.
خلاصه آفتاب پرست کوچولو هر چی گشت مداد طلایی اش رو پیدا نکرد که نکرد.
طفلکی خیلی غصه خورد و گریه کرد.
از اون به بعد همه نقاشی هایش سفید سفید شده بودند.
عین برف زمستون.
پروانه مهربون بهش دلداری میداد و نوازشش میکرد.
حتی مقداری از رنگ طلایی بال هایش رو برای نقاشی به اون هدیه داد.
سنجاقک هم با اون بال های نازک وظریفش به سمت آسمون پرواز کرد و از رنگین کمون خواست تا کمی از اونهمه رنگ طلایی اش رو به آفتاب پرست کوچولو بده.
بقیه دوستانش هم سعی کردند تا مقداری رنگ طلایی پیدا کنن تا حال آفتاب پرست بهتر بشه.
آخر سر هم از آقای سگ آبی که که شاخه های درختان رو با دندون های تیزش میتراشید، خواستند که یک شاخه کوچولو رو برای اون ها بتراشه.
سگ آبی با رنگ هایی که جمع کرده بودند برای آفتاب پرست کوچولو یک مداد طلایی زیبا درست کرد.
خلاصه بچه مارمولک خال خال طلایی قصه ما از این ماجراها خبر نداشت.
یه شب توی خواب دید که وقتی مداد طلایی رو برداشته، تمام خال های طلایی رنگ روی پوستش هم یواش یواش کمرنگ شدند و جای اون ها رو لکه های سیاه گرفته.
انقدر ترسید که از خواب پرید تا صبح خوابش نبرد.
هوا که روشن شد، دید پوستش مثل همونی که توی خواب دیده طلایی هایش رفته.
دیگه خال خال طلایی نداره رو جایش سیاه شده.
از بس گریه کرد دیگه اشکی توی چشم های خوشگل اش باقی نموند.
از کار بدی که کرده بود خیلی پشیمون بود.
پس با خودش فکرکرد که باید چیکار کنه.
اون پیش آفتاب پرست کوچولو رفت و تمام ماجراها رو در حالیکه لپ هایش از خجالت سرخ شده بود، تعریف کرد و از اون معذرت خواست.
آفتاب پرست کوچولو خیلی دلش سوخت و اون رو بخشید و اون ها با هم دوست های خوبی شدند.
بعد آفتاب پرست با مداد طلایی که دوست هایش برایش درست کرده بودند تمام خال های پوست بچه مارمولک رو دوباره رنگ کرد و طلایی مثل اولش کرد.
حالا بچه مارمولک پوستش مثل روز اول خوشگل و درخشان شده بود.
آفتاب پرست کوچولو رو محکم بغل کرد و بوسید و به خودش قول داد که بهترین و بهترین دوست آفتاب پرست کوچولو باشه.
از اون به بعد همه اون ها رو بخاطر مهربونی شون به همدیگه دوست داشتند و دلشون میخواست که با اون دوتا دوست بشن..
@mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ داستان
#قصه ما مثل شد
(اســــــــــــــــب و پـــــــارچه)
#ضرب_المثل
#پویانمایی
#مــــاه_مـــهــر
🌷▶═🌸🌿☃️.══════╗
𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
#ماه_مهـــــــر
موتور کوچولو_صدای اصلی_62689-mc.mp3
3.88M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🛵 موتور کوچولو
موتور کوچولو صبح زود بیدار شد و مثل همیشه راهی کوچه و خیابان ها شد.
موتور کوچولو صدای قام قام درآورد و توی خیابان ها چرخید و به هر کس و هر چیزی که رسید قام قام کرد و گاز داد و همه را ترساند تا اینکه به یک چراغ قرمز رسید.
بهتره ادامه قصه را بشنوید👆
@mah_mehr_com
🌱 روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید
🔹امام کاظم(ع): هر که میخواهد که قویترین مردم باشد بر خدا توکل کند.
امروز سهشنبه
۱۸ اردیبهشت ماه
۲۸ شوال ۱۴۴۵
۷ مه ۲۰۲۴
#مــــاه_مــــــهــر
🌷▶═🌸🌿☃️.══════╗
𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
#مــــــاهـ_مـــــــــهـر
#دل_آرام_جهان❤
در چشم من فراقت
نگذاشت روشنایی
ای آفتابــ☀️ــ تابان
دریاب دیــدهها را
🔸شاعر: همام تبریزی
#مــــاه_مــــــهــر
🌷▶═🌸🌿☃️.══════╗
𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
#مــــــاهـ_مـــــــــهـر
🔸️شعر شیر سفید تازه
🌸شیر سفید تازه
🌱نشسته پشت شیشه
🌸پیرهن نقره رنگش
🌱تو شیشه دیده میشه
🌸دلم میخواد به شیشه
🌱شیر بخورم سیر بشم
🌸مثل بابای خوبم
🌱قویتر از شیر بشم
🌸شیر سفید و تازه
🌱میگیرم از مغازه
🌸مغازهی شیرفروش
🌱بیشتر وقتا بازه
#مــــاه_مــــــهــر
🌷▶═🌸🌿☃️.══════╗
𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
#مــــــاهـ_مـــــــــهـر
40.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ماجراهای_مار_کو_پلو_جوان
قسمت: ۹
،#مــــاه_مــــــهــر
🌷▶═🌸🌿☃️.══════╗
𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
#مــــــاهـ_مـــــــــهـر
78.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون 🐱🦄
#قلعه_هزار_اردک
"قسمت ۴
#مــــاه_مــــــهــر
🌷▶═🌸🌿☃️.══════╗
𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
#مــــــاهـ_مـــــــــهـر
امام کاظم علیه السلام فرمودند:
هرگاه به کودکان وعده دادید،
بدان #وفا کنید ؛
چرا که آنان بر این باورند که
شما روزى شان را مى دهید .
@mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون های دهه شصت
کارتون مورد علاقه تو کدوم بود؟
#نوستالژی
@mah_mehr_com
* فرزندم روابط عمومی اش ضعیفه.چرا ؟
گاه سخت گیری ها و بکن نکن های زیاد والدین باعث می شود بچه زودتر از سن بزرگ شود و این میتواندباعث شودجسارتش را از دست بدهد و در مواردی خجالت بکشد.
نباید هرگز به روی کودک بیاورید که خجالت می کشد، برای سلام کردن هم اصرار نکنید .
اگر به مکانی وارد شدید و فرزندتان سلام نکرد، بگویید: «شاید آمادگی ندارد کمی که بگذرد آماده سلام کردن می شود».
این جمله به فرزند شما این حس را می دهد که هر وقت خواستی سلام کن و باعث می شود #کودک درگیر #خجالت، شرم یا گارد گرفتن نشود .
@mah_mehr_com
#قصه_کودکانه
🍎🍏 سیب کال و ماهی قرمز 🍏🍎
یک سیب کال کوچولو روی شاخه بالایی یک درخت نشسته بود. از تنهایی خسته بود. از آن بالا، رودخانه را تماشا میکرد.
رودخانه از درخت سیب، دور بود. توی آن یک ماهی قرمز شنا میکرد.
سیب کال، ماهی را دید. داد زد: «سلام ماهی قرمزه! با من دوست میشوی؟»
ماهی قرمز سر و دمش را تکان داد.
سیب کال خوشحال شد. در همان وقت، یک کلاغ سیاه آمد و روی درخت سیب نشست. سیب کال به او گفت: «آقا کلاغه، بیزحمت یک نوک به شاخه من بزن تا بیفتم پایین، قل بخورم روی زمین، برسم به رودخانه، پیش دوستم ماهی قرمزه.»
کلاغه گفت: «قبول میکنم به یک شرط. اول یک نوک به خودت میزنم، بعد یک نوک به شاخهات میزنم.»
سیب کال قبول کرد. کلاغه یک نوک به سیب زد و گفت: «به به، چه خوشمزهای !»
بعد هم یک نوک به شاخه سیب زد و گفت: «حالا برو پایین!»
سیب کال از شاخه افتاد پایین. قل خورد روی زمین. رفت رفت و رفت. یک مرتبه سرش خورد به یک سنگ سیاه. پشت سنگ سیاه، یک قورباغه سبز خوابیده بود. قورباغه از خواب پرید و گفت: «کی بود، کی بود به در زد؟»
سیب کال گفت: «من بودم، یک سیب کال کوچولو! میخواهم بروم تا رودخانه، پیش دوستم ماهی قرمزه. قورباغه جان، قلم میدهی تا بروم؟»
قورباغه گفت: «یک گاز بده، تا قلت بدهم!»
سیب کال قبول کرد. قورباغه یک گاز از او خورد، بعد هم قلش داد.
سیب کال قل خورد و رفت. رفت و رفت و رفت. یک مرتبه افتاد توی یک چاله. توی چاله، یک موش خاکستری خواب بود. موش خاکستری از خواب پرید و گفت: «کی بود، کی بود افتاد پایین؟»
سیب کال گفت: «من بودم، یک سیب کال کوچولو! میخواهم بروم تا رودخانه، پیش دوستم ماهی قرمزه. آقا موشه جان، از چاله بیرونم بیار، قلم بده تا بروم.»
موش خاکستری گفت: «یک گاز بده، تا قلت بدهم!»
سیب کال قبول کرد. موش خاکستری یک گاز از سیب خورد. بعد هم او را از چاله بیرون آورد و قلش داد.
سیب کال قل خورد و رفت. رفت و رفت و رفت. هنوز به رودخانه نرسیده بود که غروب شد. هوا تاریک شد. سیب کال دیگر راه را درست نمیدید. خودش را به سنگ و برگ روی زمین گیر داد و ایستاد.
یک کرم شب تاب از آن طرف میگذشت. سیب کال او را دید. صدایش کرد و گفت: «ای کرم شب تاب، یک گاز به تو میدهم، تو هم قلم بده و راهم را تا رودخانه روشن کن.»
کرم شب تاب قبول کرد. یک گاز از سیب خورد. بعد هم نورش را تا رودخانه تاباند و سیب را قل داد.
سیب کال قل خورد و رفت. رفت و رفت و رفت تا به نزدیک رودخانه رسید. ماهی قرمزه را توی آب دید. داد کشید: «سلام دوست من! من سیب کالم، از دیدنت خیلی خوشحالم!»
ماهی قرمزه سرودمش را تکان داد. توی آب چرخ زد. پولکهایش زیر نور ماه برق زد.
سیب کال خیلی خوشحال شد و داد زد: «الان میآیم به رودخانه!...»
اما یک مرتبه توی شنهای ساحل رودخانه گیر کرد. هر کار کرد نتوانست قل بخورد و جلو برود. چون که دیگر گرد و قلقلی نبود.
نزدیک سحر، بادی وزید و یک موج کوچک روی آب رودخانه درست کرد. ماهی قرمزه سوار موج شد و آمد تا ساحل. افتاد کنار سیب. آهسته در گوش سیب گفت: «سلام دوست من! تو گردیت را به خاطر من از دست دادی. من هم قرمزیم را به تو میدهم.»
سیب کال خجالت کشید. رنگ قرمز از روی ماهی پرید و به تن سیب دوید. آن وقت ماهی قرمزه که دیگر قرمز نبود، که موج بزرگ را صدا زد. موج به ساحل آمد. ماهی و سیب را با خود برد تا رودخانه.
صبح که شد، یک ماهی سفید، با یک سیب گاز زده قرمز، توی رودخانه شنا میکردند. گل می گفتند و گل میشنیدند.
@mah_mehr_com
1_4435786128.mp3
3.12M
نام سرود: تبسم خورشید 🌸
باران گل از آسمان آمده
معصومه گل این جهان آمده
دلبند رضا، بنت المصطفی
دلبند رضا، بنت المصطفی
چند گامی مانده تا گلزار زیبا تا حرم
دعوتم امروز در مهمانی گلها حرم
هر گلی از هر چه گلزار است اینجا آمده
با امید وصل بر گلزار زهرا آمده
عطر هر گل بوستان آمده
این بانو ز باغ جنان آمده
عطر سلطان را سوی این قبلهگاه آوردهاند
دختر آیینه بر باغت پناه آوردهاند
حضرت مهتاب قدری سوی این گلها بتاب
تا بگیرند از نگاه لطف تو عطر گلاب
آسمان به پابوستان آمده
زانوی ادب در حریمت زده
دسته دسته آمدند اینجا به دل با صد امید
به! چه تقدیر خوشآیندی به این گلها رسید
بر قدوم خواهر خورشید پرپر میشوند
در حریم قم به روز عید پرپر میشوند
بهر بخشش بیکران آمده
بانوی زمین و زمان آمده
ای همه گلهای عالم به فدای مقدمت
آسمان خاک حریمت ماه باشد خادمت
در حریم تو نمایان است ابر بینشان
قم مدینه میشود با تو برای زائران
هر گل بر درت قد کمان آمده
دست دل به گرد ضریحت زدا
#روز_دختر
#حضرت_معصومه (س)
@mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
آخ جون کارتون😍
#نیــــــــــــکاوداداشی
(نیکا اهل سیاره پنـــــــــــه لا)
#مــــاه_مـــهــر
🌷▶═🌸🌿☃️.══════╗
𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
#ماه_مهـــــــر
پیروزیانقلاب و ابراهیم.mp3
9.59M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🔹ابراهیم هادی میگفت: اگه داداش خودتون زخمی🤕 روی زمین افتاده بود، بازهم نمیومدین کمکش؟!
🔸ماجرای شنیدنی بازگشت امام خمینی(ره)👳🏼♂ به ایران و کاری که ابراهیم کرد.
#قسمت_چهارم
#شهید_ابراهیم_هادی
🔹قصه قهرمان ها🔸
@mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کارتون_نوستالژی
«بامزی»
قسمت : دهم (آخرین قسمت)
@mah_mehr_com