🔸️شعر لالایی بارون
🌸لالا لالا چه بارونی
🌱تو از بارون چی میدونی
🌸خُدایا شکر بارونت
🌱چه قدر قشنگه آسمونت
🌸طلا پاشیدی از بالا
🌱ز رحمت بر سر صحرا
🌸که خُشکیدند گندمها
🌱به صحرا از تپ گرما
🌸ولی اکنون چراغونه
🌱که شادیباش بارونه
🌸ببار ای ابر پُر رحمت
🌱بباران بارش نعمت
🌸لالا لالا چه دلشادم
🌱که از بَندِ غَم آزادم
🌸لالا لالا ، گلم لالا
🌱عزيز و مونسم لالا
🌸لالا لالا گل مریم
🌱چه خوبه من تو رو دارم
🌸لالا لالا عزیز جونم
🌱بخواب آروم مهربونم
#لالایی
#مــــاه_مــــــهــر
🌷▶═🌸🌿☃️.══════╗
𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
#مــــــاهـ_مـــــــــهـر
38.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#انمیشن امام محمد باقر (ع)
@mah_mehr_com
#شعر #کودکانه
امام باقر با کتاب قرآن
نشون میده راههای خوب ایمان
او باقرالعلوم است
امام پنجمین است
در راه علم و دانش
همیشه برترین است
#شهادت_امام_محمد_باقر(ع) تسلیت باد
@mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫کاردستی به مناسبت شهادت امام محمدباقر علیهالسلام
#کاردستی
@mah_mehr_com
🟡 #غلطگیر | برای بچهها "شکست" نسازید
🔸خردسالان از سنین یک سالگی به بعد خیلی به «من» خود باور دارند و برای همین دوست دارند کارهای مربوط به خود را تنهایی انجام دهند. اگر مدام کارهایشان را انجام دهید و اجازه یک استقلال نسبی ندهید، آنها را با شکست مواجه و باور «من نمیتوانم» را برایشان ایجاد میکنید.
@mah_mehr_com
#مهمترین حساسیتهای #نوجوان عبارتند از:
نگاه به دیدهٔ کودک به او:
نوجوان از این که به او به دیدهٔ کودک بنگرید، بسیار حساس است و از این مسأله رنج می برد. بسیاری ازدل سوزیهای مربیان، پدران و مادران برای نوجوان، چنین پیامی دارد
مقایسه:
نوجوان از این که او را با دیگران (خواهر و برادر، فرزندان نزدیکان یا همسالان) مقایسه کنید، متنفر است.
تبعیض:
از دیگر حساسیتهای نوجوان، تبعیض بین او و دیگر خواهر و برادران است.
بی اعتمادی به او:
نوجوان دوست دارد به او اعتماد داشته باشند. بسیاری از سؤالات مربیان و یا والدین از او و گوشه و کنایه ها، از بی اعتمادی به وی حکایت دارد و حساسیت او را بر می انگیزد.
@mah_mehr_com
داستان حضرت موسی (۷).mp3
12.78M
🟡داستان قحطی و عذاب های سخت خداوند برای قوم فرعون😰
🟣فرعون گفت: ای هامان برایم یک
بــــ🗼ــــرج بساز.
میخواهم بالای آن برج بروم و خدای موسی را ببینم او میگوید خدایش در آسمان هاست😳😂
#قصه_قهرمان_های_قرآنی
#قصه_حضرت_موسی
#قسمت_هفتم
🔹قصه قهرمان ها🔸
@mah_mehr_com
🌺 امام محمدباقر _علیه السلام_ میفرمایند:
لا خَیرَ فِی الکَسَلِ
هیچ خیری در تنبلی نیست.
📚تنبیه الخواطر، ج ۱، ص۳۰۳
🌸اهل تلاش و کار باش، تنبلی سود نداره
🌸برای شخص تنبل، کاری وجود نداره
#حدیث
@mah_mehr_com
🔴 #کراش_زدن تحفهی زشت فرهنگ سلبریتی
◾️مدتی است پدیدهی نحس نگاه به نامحرم اسم مدرنی به نام کراش گرفته است و جوانان و نوجوانانی که متاسفانه مبنای معرفتی کافی ندارند درگیر این مساله شدهاند. اما واقعیت این است که علاوه بر گناه سنگین و عواقب زشتی که برای این رفتار در دین ما خبر داده شده است، از لحاظ روانشناسی هم این چنین سرمایه گذاری عاطفی بر روی اشخاص بدون دریافت پاسخ مناسب باعث آسیبهای جدی فرد میشود.
▪️در واقع انرژی زیاد روانی صرف موضوعی میشود که هیچ بازگشت و پاسخ عاطفی برای فرد ندارد. انسانها صاحب شخصیت خود هستند و نباید شخصیت صرف دیگری شود، اما فرهنگ سلبریت بازی، لازمهاش تقویت کراش زدن روی هنرپیشگان و سرمایهگذاری شخصیتی هوادار روی سلبریت است.
▪️در این رابطه هوادار و کراش زننده به مرور زمان دچار روانجوری و فرسودگی روانی میشود و هر روز بیشتر درگیر از دست دادن انرژی روانی خود میشود ولی سود این هواداری به جیب سلبریت میرود که باعث شهرت او میشود. این روزها هم که متاسفانه کراش زدن ابعاد بیشتری پیدا کرده و نوجوانان را درگیر این بازی تهیسازی روانی کرده است که لازم است بیشتر با نوجوانان در این رابطه صحبت کنیم.
✍عالیه سادات
@mah_mehr_com
27.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نقاشی مینیمال و چاپ با آبرنگ 👏
@mah_mehr_com
#قصه_کودکانه
🌸ماجراهای کتابخانەی قاصدک
در شهر قاصدکها، کتابخانەی بزرگی وجود داشت. بە نام کتابخانەی قاصدک
در قفسەهای این کتابخانە کتابهایی زیبا و جالب کە با منظم در قفسەها چیدە شدە بودند. بیشتر این کتابها کتاب های مورد علاقەی کودکان بودند چون قصەهای زیبا و جالبی داشتند.
در داخل بعضی از قفسەها انواع مدادهای سیاە ومداد رنگی ها، دفترها، مدادپاکن و مدادتراش های رنگی با شکل های جالب قرار داشت. در ضمن جلد بعضی از کتابها به شکلی عجیب وغریب، زیبا و رنگی طراحی شدە بودند. اسم هایی جالب و متفاوتی داشتند، مثلا: کتاب دانا، کتاب سبز، کتاب سخنگو،تافی وحیوانات جنگل، نگهبان جنگل، دخترشجاع، تی تی ودوستان، دانشمند بی دانش ، دنیای شگفتیها و....
اما در میان قفسەها این کتابخانە کتابی وجود داشت با جلدی قرمز ،براق وتصویری بسیار زیبا. بە نام ؛ کتاب بازیگوش
کتاب بازیگوش داستانی جالب و تصاویری قشنگ داشت.
کتاب بازیگوش هیچ دوستی نداشت و همیشە تنها بود. چون خیلی بازی یگوش بود و شیطنت میکرد، حتی سر به سر سایر کتابها میگذاشت، هیچ کتابی با او دوست و همراە نمیشد.
مثلاً وقتی کتاب سبز و کتاب شگفت انگیز میخواستند مطالعه کنند، کتاب بازیگوش شلوغ میکرد. مدادش را برمیداشت و میگفت: حالا وقتشه تا روی برگەهای کتاب را خط خطی کنم .
کتاب سبز و کتاب شگفت انگیز هم از این کار کتاب بازیگوش عصبانی وناراحت میشدند.
کتابهای دیگر گاهی در مورد مطالب مورد علاقەشان با هم صحبت ومشورت می کردند. کتاب دانا همیشە آنها را تشویق میکرد. اما کتاب بازیگوش حوصلهاش سر میرفت شروع میکرد به سروصدا کردن. با صدای بلند آواز میخواند، یا برگهای کتابها را میکشید و آن را پاره میکرد ، بعد پا به فرار میگذاشت. سایر کتابها از این کار کتاب بازیگوش خیلی ناراحت میشدند و میرفتند پیش کتاب دانا و از او شکایت میکردند.
کتاب بازیگوش بە خاطر این کارهایش تنها شده بود،بقیە کتابها از او فاصله گرفتە بودند. هیچ کتابی حاضر نبود با او بازی کند. او هم از این تنهایی رنج میبرد و کلافه شدەبود. یک روز فکری بە ذهنش رسید رفت سراغ مدادپاکن وهمە طراحی و نوشتە های داستانش را پاک کرد.
مدادها با تعجب به یکدیگر نگاه میکردند.
اما کتاب بازیگوش بە این حرکات آنها هیچ اهمیتی نمیداد.
حالا دیگر نه داستانی داشت و نه نقاشی داشت.کتاب بازی گوش مانند قبلا زیبا نبود.
یک روز که از کنار قفسەی کتابها رد میشد، آینەای را دید. خودش را داخل آیینە تماشا کرد. ازدیدن خودش خجالت کشید.او دیگر یک کتاب زیبا نبود بە یک دفتر خالی و بی رنگ ورو تبدیل شدە بود.
ناراحت شد،گوشهای نشست.
در فروشگاه سروصدای به پا شده بود، همەی کتاب ها دور کتاب دانا جمع شدە بودند ودر مورد جشن باهم گفتگو و همکاری میکردند، روی میزها پر از هدیە وخوراکیهای خوشمزه بود .
جشن شروع شدە بود .
کتاب بازیگوش در گوشەای نشستە بودوخجالت می کشید درجشن شرکت کند.
بیشتر کتابها یکی یکی خودشان را معرفی کردند و داستانهایشان را خواندند. بعضی از آنها نقاشیهای زیبایی داشتند و هدیه میگرفتند.
کتاب دانا، کتاب بازیگوش را صدا زد وگفت:حالانوبت کتاب بازیگوش است کە باید خودش را معرفی کند.
کتاب بازیگوش با خجالت نزدیک کتاب دانا رفت. وگفت: من هیچ داستانی ندارم....
همه با تعجب به کتاب بازیگوش نگاه میکردند.
جلد کتاب بازیگوش دیگر قشنگ نبود.او از کارش پشیمان بودگریە می کرد.
کتاب دانا وقتی پشیمانی کتاب بازیگوش را دید گفت: حالا کە بە اشتبات خودت پی بردی،من با بقیه کتابها برایت داستانی جالب مینویسیم و برایت نقاشیهای زیبا میکشیم.
کتاب بازیگوش خوشحال شد، از همه تشکر کرد و قول داد تا دیگر کتابها را اذیت نکند.
🍃نویسنده فعال ادبیات کودک :
بهاره سلطانی
🌸🍂🌼🍃🌸
@mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روانشناسی کودک👆
تاثير رفتار هاي ما بر فرزندان!
فوروارد یادت نره😍👶
@mah_mehr_com