eitaa logo
ماهڪ☁️🌚
3.3هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
6.6هزار ویدیو
139 فایل
ماهڪ؟ معشوقک‌ زیباروی 😌💖 تبلیغاتمون 🤍 https://eitaa.com/T_Mahak حرفامون 🌱 https://eitaa.com/mahakkkkmaannn گروه دخترانه ماهک 🌙 https://eitaa.com/joinchat/1885996099Cdbc403c584 مدیر ☕️ @Mobina_87b | @H0_art
مشاهده در ایتا
دانلود
🌈 داشتم دیوارای خونه رو رنگ میزدم که یادم اومد مینا رنگ زرد دوست داره. یه فکری به ذهنم اومدم سریع رفتم یه رنگ زرد خریدم و با سفید قاطی کردم و دیوارای اتاقی که میدونستم قراره اتاق مینا بشه رو رنگ زرد ملایم زدم☺️ چند تا گل گلدونی زرد هم خریدم و گوشهی حیاط کاشتم.اخه اون گلها خشک شده بودن اثری ازشون نبود . خلاصه یک هفته شد و خونه اماده ی پذیرایی از مینا خانم و خانواده بود دل تو دلم نبود برای اینکه مینا خانم و خاله اینا بیان و دوباره اون جمع صمیمی شکل بگیره☺️ . بالاخره اومدن و ما هم چند روز درگیر کمک کردن تو اسباب کشی بودیم شوهر خالم بعد یه روز که یه مقدار جا به جا شدن دوباره برگشت شهرشون برای انجام دادن کارهای انتقالیش. . تا چشمم به چشم مینا افتاد یهو یه جوری شدم. قلبم تند تند میزد پیشونیم عروق میکرد. صدام به تته پته میافتاد دست و پام رو گم میکردم. اصلا جلوی مینا خنگ خنگ میشدم . وقتی مامانم و خاله با هم شوخی میکردن اول از همه به چهره ی مینا نگاه میکردم اگه میدیدم اونم میخنده منم میخندیدم اگه میدیدم اخم کرده منم اخم میکردم . یه جورایی ذوب شده بودم تو مینا . خیلی مواظب بودم مینا بار سنگین بلند نکنه و تو کارها کمکش میکردم. مینا وقتی رنگ اتاقش رو دید یه جور خاصی نگاه میکرد... فک کنم تو دلش کلی تشکر میکرد ازم ولی نمیتونست به زبون بیاره اخه از مامانم هم پرسیده بود کی اینجا رو این رنگی زده . مینا در کل بهم زیاد نگاه نمیکرد و اکثر جواب هام رو یک کلمه ای میداد... دلم میشکست ولی میگفتم مجید تو الان یه نا محرمی وگرنه این مینا همون مینا کوچولوی شیرین زبونه بزار محرمت بشه اونوقت جواباتم با شیرین زبونی میده . از زبان مینا . تصمیم گرفتیم بریم خونه قدیمی مامان جون. با اینکه زیاد از اونجا خوشم نمیومد ولی قرار بود موقتی اونجا باشیم. . خاله خیلی زحمت کشیده بود و خونه رو تمیز کرده بود وارد اتاق که شدم خشکم زد اخه بعد یه اتفاق من از رنگ زرد متنفر شده بودم و اینو تقریبا همه میدونستن ولی اتاقم رو رنگ زرد زده بودن . از خاله پرسیدم این رنگ کار کیه که گفت کار مجیده . باید حدس میزدم با اون قیافش سلیقش هم اینطوری باشه یواش مامانم گفتم باید رنگ رو عوض کنیم و من نمیتونم اینجا بمونم با اصرارهای مامانم قبول کردم موقت با این خونه سر کنم. . تو اسباب کشی مجید همیشه دور و بر ما بود چون مجید بود راحت نبودم و نمیتونستم بدون چادر کار کنم داشت اعصابم رو خورد میکرد مخصوصا با سئوال های چرت و پرتش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خودت قراره لحظه های شیرین و بچشی :) پس خودت تلاش کن . . .
_ _ رویـاۍِ‌نیمه‌شب !' 🌱
سعی کنید در حرم امام رضا ‹ ؏ › ولو دو دقیقہ‌‌ ، ولو پنج دقیقہ‌‌ دل را فارغ کنید از بقیہ‌ۍ شاغل ها و متصل کنید بہ‌‌ معنویتۍ کہ‌‌ در آن جاحضور دارد و حرفتان را بزنید ، به زبان خودتان هم با امام رضا ‹ ؏ › حرف بزنید . - امام خامنہ‌اے !
یادت نره تو یک‌شبه قرار نیست موفق بشی :)