eitaa logo
ماهک☁️🌚
3.3هزار دنبال‌کننده
20.1هزار عکس
6.5هزار ویدیو
139 فایل
همراه‌باروزمرگی‌وشرحال😂🪽 حرفامون🌿 https://eitaa.com/mahakkkkmaannn تبلیغاتمون🌸☘️ https://eitaa.com/tabbbbliii مدیر🍚 @Mobina_87b ماهک؟ معشوقک‌ زیباروی🥲
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌈 بعد از رفتن سعید دوش گرفتم و دراز کشیدم... حتی تصور زندگی بدون سعید هم برام کابوس بود ... ❤️ من برای داشتن سعید حاضر به هر کاری بودم ... اون جبران همه کمبودها و محبت های نادیدم از طرف خانواده و تنها همدمم بود 💕 حتی بیشتر از خودم به فکرم بود ... یک ساعت بعد با شنیدن صدای تلویزیون ، فهمیدم که بابا اومده خونه و احتمالا مامان هم کم کم پیداش شه هروقت سرما میخورم دلم فقط خواب میخواد و خواب میخواد و خواب ... 😴 - ترنم خوشگلم! پاشو بیا شام بخوریم ... پاشو مامانم ... - مامان بدنم درد میکنه بذار بخوابم ، میل ندارم. نمیخورم. - ترنم خسته ام ، حال حرف زدن ندارم .پاشو بریم... - مامانمممم..... شب بخیر👋 صدای کوبیدن در ، خیالمو راحت کرد که مامان رفته و دوباره خوابیدم... 😴 فردا رو نمیتونستم مثل امروز تعطیل کنم. حتی یک روز خوابیدنم به برنامه هام ضربه میزد و از کارهام عقب میموندم. از باشگاه ، کلاس ها ، دانشگاه و ... خوب میشدم یا نه ، به هرحال صبح باید دنبال کارهام میرفتم.
🌈 حالم هنوز خوب نشده بود اما باید میرفتم. امروز تو دانشگاه کلاس نداشتم، ولی باید آموزشگاه میرفتم و عصر هم باشگاه داشتم. 📱اول یه زنگ به سعید زدم و با شنیدن صداش، انرژی لازم برای شروع روزمو بدست آوردم 💕 یه زنگم به مرجان زدم و برای دو سه ساعتم که بین روز خالی بود ، باهاش قرار گذاشتم 👭 به چشمام که به قول سعید آدمو یاد آهو مینداخت ، ریمل و خط چشم کشیدم و لبای برجسته و کوچیکمو با رژلبم نازترش کردم 👄👌 مانتوی جلو باز سفیدمو با کفش پاشنه بلند سفیدم ست کردم و ساپورت صورتی کمرنگمو با تاپ و شالم 👌 موهای لخت مشکیمو دورم پخش کردم و تو آینه برای خودم چشمک زدم و در حالیکه قربون صدقه ی خودم میرفتم از خونه خارج شدم 😘 سر کلاس زبان فرانسه همیشه سنگینی نگاه عرشیا اذیتم میکرد. البته خیلی هم بدم نمیومد 😉 اینقدر جذاب و خوشگل بود که بقیه دخترا از خداشون بود یه نیم نگاه بهشون بندازه! چندبار به بهونه کتاب گرفتن و حل تمرین ازم خواسته بود شمارمو بدم بهش اما با وجود سعید این کار برام خطر جانی داشت❗️ حتی اگر بو میبرد که چنین کسی تو کلاسم هست، رفت و آمدم به هر آموزشگاهی ممنوع میشد 🚫 بعد از کلاس میخواستم سوار ماشینم شم که صدای سمانه (که یکی از دخترای کلاس و بود) رو شنیدم.👂 - ترنم! برگشتم سمتش، - بله؟ - ببخشید ، میتونم چنددقیقه وقتتو بگیرم؟؟ - برای چی؟ 😳 - کارت دارم عزیزم 😊 - منو؟؟ 😳 چیزه ... یکم عجله دارم آخه ... - زیاد طول نمیکشه. - آخه با دوستم قرار دارم. پس بیا سوار ماشین شو تا سر خیابون برسونمت ، حرفتم تو ماشین بزن که من دیرم نشه. - باشه عزیزم. ممنون سوار شد و راه افتادیم... 🚗 - خب؟ گفتی کارم داری ...؟ -اره 😊 برم سر اصل مطلب یا مقدمه بچینم؟؟ - نه لطفاً برو سر اصل مطلب - باشه ، میگم ... حیف اینهمه خوشگلی تو نیست؟؟ - جان؟؟ منظورت چیه؟؟ - حیف نیست نعمتی که خدا بهت داده رو اینجوری ازش استفاده میکنی؟ - خدا؟ چه نعمتی؟؟ 😳 - بابا همین زیباییتو میگم دیگه. اینجوری که میای بیرون ، هرکی هرجوری دلش میخواد راجع بهت فکر میکنه ... 🔞 - گفتم برو سر اصل مطلب! - تو کلاس دقت کردی چقدر پسرا نگاهت میکنن؟؟ -خخخخخه ، آهااااان ... خب عزیزم توهم یکم به خودت برس به توهم نگاه کنن! حسودی نداره که!! 😀 - حسودی؟؟ نه حسادت نمیکنم. - چرا دیگه. مگه مجبوری خودتو بسته بندی کنی که هیچکس نبینتت بعدم اینجوری حسودی کنی😂 - من میگم این کار تو گناهه! هم خودت به گناه میفتی ، هم بقیه حتی استاد حواسش به توئه ، نه به درس!! - سمانه جان نطقت تموم شد بگو پیادت کنم. - باور کن من خیرتو میخوام ترنم ... تو دختر سالمی هستی ، نذار به چشم یه هرزه نگات کنن! ماشینو نگه داشتم - گمشو پایین 😠 - چی؟مگه چی گفتم؟ 😐 - گفتم خفه شو و گمشو پایین ... 😡 هرزه تویی که معلوم نیست زیر اون چادرت چه خبره ... سری به نشونه تاسف نشون داد و پیاده شد. همینجور که فحشش میدادم پیاده شدم و تا دور نشده صندلی ای که روش نشسته بود رو با دستمال تمیز کردم تا بفهمه چقدر ازش بدم میاد و دیگه نباید سمت من بیاد 🚫🚫😡
🌈 از این دخترای چادری خیلی بدم میومد. احساس می کردم یه مشت عقده ای عصر حجری عقب مونده ان 😒 اینم که با این حرفاش باعث شد بیشتر از قبل ازشون متنفر شم 😏 با خودم میگفتم دختره ی کم عقل چی پیش خودش فکر کرده که این چرت و پرتا رو به من میگه 😠 اینقدر اعصابم خورد بود که دلم میخواست چنددقیقه برگردم عقب تا همون لحظه اول که صدام کرد بزنم تو دهنش و اون پارچه رو از سرش بکشم ... تا برسم جلو خونه مرجان ، یه ریز فحش دادم و اداشو درآوردم. - الو مرجان - ترنم رسیدی؟ - اره ، بیا بریم زود. سه ساعت دیگه باید باشگاه باشما - اه اه اه تو چرا اینقدر فعالی؟؟ استراحتم میکنی؟ اصلا تو خسته هم میشی؟؟ - مرجان جان! میشه بیشتر از این زر نزنی؟ حوصله ندارم. زود بیا بریم -بابا من هنوز حاضر نیستم ، چرا اینقدر زود رسیدی؟ بیا تو تا حاضر شم - مرجااااان ... من صبح به تو زنگ زدمممممم 😠 تازه میگی زود رسیدی حاضر نیستم؟؟؟ - تو دوباره وحشی شدی؟ تیر و ترکشتم که فقط منو میگیره. حالا اون سعید ایکبیری بود ، کلی هم قربون صدقه ریخت نکبتش میرفتی 😏 - مرجان ببر صداتو میای یا برم؟؟ - ترنم من آخه آرایش ندارم ... - خب همونجوری بیا - چی؟!😳 بدون آرایش 😱؟؟ نمیام. یا بیا بالا یا برو من بدون آرایش پامو از این در بیرون نمیذارم!! - ااااه...امروز هرکی به من میرسه یه تختش کمه ... درو بزن اومدم بالا ... مرجانم یکی بود لنگه خودم. از لحاظ ظاهر و خانواده و ... فقط فرقمون این بود که پدر مادر مرجان از هم جدا شده بودن و بی کس و کار شده بود. پدر مادر من اینقدر حواسشون به کار و پیشرفت خودشون بود که منو ول کرده بودن به حال خودم. البته من تک فرزند بودم ... ولی مرجان یه داداش بزرگتر داشت که رفته بود ایتالیا و خود مرجان هم با مادرش زندگی میکرد. مادری که فقط به فکر قر و فر خودش بود و توی یه سالن ، آرایشگری میکرد. رفتم بالا و وقتی چشمم افتاد به مرجان ، زدم زیر خنده 😂 - زهرمار .... به چی میخندی؟ - انصافاً حق داشتی بدون آرایش نیای بیرون 😂 خیلی اینجوری ضایعی ... -خیلی ... حالا مثلاً خودت بی آرایش خوشگلی؟؟ - معلومه که خوششششگلم - عه؟ پس چرا شبیه بوم نقاشی میکنی خودتو؟ 😒 - دلم میخوادددد 😐 باکلی معذرت خواهی و ادا اطوار از دلش درآوردم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بوس بهتون❤️💕
مرسییییی❤️💚
تقریبا ساعت۱۹ تا ۲۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا