تمیزکاری کنیم😌🧽🪣.
#تمیز_کاری🌸🍭
ماهڪ☁️🌚
#دختری_که_من_باشم پارت۲۹ بی رمق چشاشو باز کرد یه ذره نگاهش کردم نمیتونستم چشم از چشاش بردارم. یه چی
#دختری_که_من_باشم
پارت ۳۰
سرشو به علامت مثبت تکون داد و گفت: چرا نتونم؟
من نمیدونم گفتم شاید دوس نداشته باشی
لیوان ابشو سر کشید و گفت نه اتفاقا دست اشپزش درد نکنه دستی رو شکمش کشید و گفت به لطف این دزدا چند روزی شاهانه زندگی کردیم
خندیدم و گفتم از این جا مرخص شدی میخوای چی کار کنی؟
شونه هاشو انداخت بالا و گفت کاری ندارم بکنم زندگی میکنم
میزشو حل داد عقب و دراز کشید رو تخت و گفت دلم واسه رخت خوابم تنگ شده اینجا احساس
راحتی نمیکنم
من میخوای باز بری اونجا؟
خندید و گفت خونمه !خب جای دیگه ای سراغ داری؟
من میخوای بیای پیش من؟
دستاشو گذاشت زیر سرشو گفت نه ممنون هر جا برم اخرش باید برگردم خونه خودم مهمون یه روز دو روز سه روز اصن گیریم یه هفته بعدش چی؟ تازه جای زخمم که داره خوب میشه نمیتونم تا اخر عمر بشینم بگم من تو ۱۸ سالگی چاقو خوردم دیگه علیلم و چلاقم اینا به کنار من توان جبران همین کارایی که کردی رو داشته باشم خیلیه
اخمی کردمو گفتم: جبران لازم نیست
نگاهی بهم کرد و گفت: لازمه تو نه داداشمی نه بابامی نه فامیلمی نه اشنامی ! نمیخوام فردا پس فردا دینی بهت داشته باشم .
من فکر کن به عنوان یه دوست کمکت کردم
یه تای ابروشو داد بالا و گفت من کی دوست به این خوشتیپی پیدا کردم و یادم نیست؟
خندیدم و گفتم لطف داری از همین الان خوبه؟
سرشو به علامت منفی تکون داد دستشو گذاشت رو دستمو گفت: دکتر جون تو خیلی خوبی خیلی جوونمردی تو این دوره زمونه ادم مثه تو کم هست قدر خودتو !بدون خدا رو شکر میکنم اون روز تو کوچه شما چاقو خوردم و اگر نه الان سینه قبرستون بودم ولی من هیچ دوستی ندارم هیچوقتم نداشتم اینا رو میذارم پای انسان دوستیت با این حال تا جبرانش نکردم نمیتونم سرمو راحت رو
#دختری_که_من_باشم
پارت۳۱
بالشت بذارم باور کنین شده خورد خورد پولی که واسم خرج کردینو بهتون پس میکنم ولی ازم قبول کنین میدونم اینا و استون چیزی نیست ولی برای من زیاده خیلیم زیاده
حرفاش تکونم داد جوونمرد؟ من؟ یاد رفتارم با مهسا افتادم نگاهی به اوا کردم چرا این ادم اینقدر مظلومه؟
دستشو گرفتم تو دستم و محکم فشردم و گفتم هر جور خودت راحتی
پیر زنه یه نگاهی به دست منو آوا کرد لبشو گزید و گفت مادر شما به هم محرمین؟
اه از آدمای فضول منتفرم مخصوصا پیرش
آوا خنده بلندی سر داد و گفت نه مادر جون ولی من از این اقا مطمئنم برم تو بغلشم میدونم بهم نظر نداره
چشمکی به من زد و گفت: مگه نه؟
نگاهش کردم واقعا هم بهش نظر نداشتم سرمو به علامت منفی تکون دادم تو صورتش نگاه کردم نگاهم کشیده شد رو بدنش تو لباس بیمارستان ظریف تر شده بود خیلی لاغر بود آدم حس میکرد هر لحظه داره میشکنه دست و پاهاش کشیده بودن میدونستم قدش زیاد بلند نیست حداقل نصبت به من که ۱۸۷ تا قدم بود کوتاه بود پوستشم سفید و صاف بود تا به حال دختری به این ظریفی ندیده بودم با این که لباسای بیمارستان به تنش زار میزد ولی چون خوابیده بود اندامشو واضح میشد دید
یه لحظه به خودم اومدم به چی داشتم نگاه میکردم؟ خوبه همین الان تایید کردم نظری بهش ندارم پوفی کردمو سرمو گرفتم اون طرف تقصیر خودش بود من اصلا بهش فکرم نکرده بودم با حرص نگاه کردم به پیرزنه نه تقصیر اونم نیست تقصیر این پیری فضوله اخم کردم بهش فهمید ولی به روی خودش نیاورد
آوا گفت چی شد؟ اگه منصرف شدی تا دستتو ول کنم؟
برگشتم سمتشو لبخند زدم و گفتم منو بگیر جای کسی که اصلا نفهمیده تو دختری
لبشو گزید و یه نگاه به پیز زنه کرد و گفت بیا جلو؟
سرمو تکون دادم همون طور که با شیطنت میخندید گفت: سرتو بیار جلو
ادامه دارد
#دختری_که_من_باشم
پارت۳۲
سرمو بهش نزدیک کردم اروم در حالی که سعی میکرد جلوی خندشو بگیره گفت: با پسرا که نمیپری؟
با این حرفش زدم زیر خنده پیر زنه به چشم غرهای بهم رفت ولی محلش نداشتم اونم داشت لباشو میگزید و میخندید چشمکی بهش زدم و گفتم اگه همه پسرا مثه تو بودن چرا که نه
با پاش منو حل داد از روی تختش پایینو گفت ای چشم چرون
از جام بلند شدمو گفتم میخوای پیشت بمونم یا برم؟!
لبخندی زد و گفت برو به کارات برس من اینجا دورو برم شلوغه
همون طور که به سمت در میرفتم گفتم راستی اومده بودم بگم فردا صبح مرخصی باش تا خودم
بیام !
سرشو تکون داد و گفت باشه ممنون
أوا
بالبخند همراهیش کردم تا از اتاق بیرون رفت یه نگاه به پیرزنی که داشت با اخم منو برانداز میکرد کردمو و با مهربونی :گفتم مادرجون دکتر ادم بهش محرمه اسخت نگیرین
سرشو تکون داد و گفت: دکتر محرمه دخترم ولی اینجوری که این اقا داشت براندازت میکرد حتما یه قصدی داره
خندیدم و گفتم نه مادر جون نگران نباشید خودش از ما بهترون داره
لبشو گزید و گفت: خاک برسرم یعنی زن داره و چشمش دنبال توئه؟
یه نگاه غضب ناک به من کرد و گفت: لا اله الا الله
اینم حرف بود من زدم؟ حالا بدتر فکر میکرد من چه جور آدمیم
خندیدم و گفتم نه مادر جون زن نداره
یه کم فکر کردمو و گفتم خودش یکی رو دوست داره
چشم غره ای به من رفت و گفت دختر پاتو از زندگیش بکش بیرون این کارا اخر عاقبت نداره
دیگه بهم برخورد با حرص گفتم من کاری به زندگی این اقا ندارم! فقط داره بهم کمک میکنه
#دختری_که_من_باشم
پارت ۳۳
با نفرت نگاهی به من کرد و گفت بی کس و کاری مگه نه؟ این چند روز ندیدم کسی بیاد عیادتت یکی از همین امثال تو زندگی دختر منم ریختن به هم فکر کردی باهاش خوشبخت میشی؟ از خدا بترس دختر برو توبه کناه به زن دیگه دامن گیرت میشه
از کوره در رفتم با صدای نسبتا بلندی :گفتم خانوم محترم شما باید از خدا بترسی اونم با این سن و تو این احوال مریض به مردم تهمت زدن گناهه میدونستین که اگه نبخشمتون باید جواب پس بدین اونی که اهش دامن گیر میشه اه دختر آبرو داریه که امثال شما با قضاوت غلط بهش تهمت ناروا میزنن
با این حرفم خفه شد با غیض روشو از من گرفت و یه چیزی زیر لبش گفت منم عصبی تر از اون رومو کردم اون طرف که چشمم به جمالش متبرک نشه حالم ازش اینجور آدما به هم میخورد. برای این که زهر خودمو کامل ریخته باشم با صدایی که اونم بشنوه :گفتم بی عرضگی از دخترش بوده و الا این همه زن و مرد دارن زندگیشونو میکنن
با این که خودمم میدونستم حرفم اشتباهه ولی حرفش خیلی عصبیم کرده بود باید یه جوری جوابشو میدادم
با شنیدن چیزی که من گفتم اونم :گفت خدایا توبه استغفر الله
عصر بود که خونوادش اومدن برای این که ببرنش خدا میدونست چقد خوشحال بودم هر لحظه تحمل کردنش تو اتاق برام عین جهنم بود با اون نگاهای معنی دارش موقع نماز خوندنم و اون فکرای غلطی که داشت درباره من میکرد دلم میخواست هر چه زودتر ازم دور شه
همون طور که داشت اماده میشد یه چیزایی تو گوش دخترش پچ پچ میکرد . دختره برگشت به نگاه غضبناکی به من کرد انگار من شوهرشو از راه به در کردم بعد از این که خونوادگی با
نگاهاشون به اندازه کافی منو تحقیر کردن از اتاق رفتن
من موندم و غمی که از نگاهاشون تو دلم سنگینی میکرد
خزیدم زیر پتو و به حال خودم گریه کردم
هنوز زیر پتو بودم که صدای پرستار و شنیدم اروم دستشو گذاشت رو شونمو و گفت داری گریه
میکنی خانومی؟
صورتمو همون زیر پاک کردمو و نگاهش کردمو و گفتم نه
لبخند مهربونی زد و گفت اگه مشکلی داری میتونی به من
#دختری_که_من_باشم
پارت۳۴
سرمو به علامت منفی تکون دادم و گفتم: چیزی نیست
یه نگاه به بیرون کردم هوا تاریک بود خدایا من چند ساعت بود داشتم گریه میکردم؟ پوشه کنار تختمو برداشت و همون طور که داشت میخوندش گفت: دلتنگی نکن فردا صبح مرخصی
دلتنگی؟ دلتنگ چی؟ دلتنگ کی؟ دلش خوش بودا سرمو تکون دادم و گفتم: سعی میکنم پوشه رو گذاشت کنار تختمو و گفت: چیزی لازم نداری؟
من نه فقط اگه میشه میخوام برم وضو بگیرم
خودت میتونی بری؟
سرمو به علامت مثبت تکون دادم و گفتم دیگه کارامو خودم انجام میدم بخیه هام خوب شدن!
لبخندی زد و گفت خب خدا رو شکر
نفس عمیقی کشیدم و از جام بلند شدم و رفتم سمت دستشویی
نمازم که تموم شد از جام بلند شدم خواستم برم رو تختم که دیدم مهران ایستاده تو چهارچوب در و با حالت خاصی داره نگاهم میکنه
لبخند زدم و گفتم از کی اینجایی؟
صدامو نشنید انگار اینجا نبود
یه نگاه سر تا پاش انداختم مرد ورزیده و قد بلندی بود از هیکلش معلوم بود زیاد ورزش میکنه یه کم زیادی قوی بود موهاش خرمایی رنگ بود این چند وقتی که دیدمش همیشه موهاشو بالا میزد صورت کشیده ای هم داشت با چونه مربع شکل که صورتشو مستطیلی کرده بود لبای صاف بینی قلمی چشمای میشی رنگ با مژههای فر با ابروهای پرپشت حالت دار که جدیت خاصی به چهرش میدادن و پیشونی نسبتا بلند
برای یه مرد قیافش کاملا ایده ال بود . اگه من دختر نمیشدم دوست داشتم پسری با قیافه اون میشدم
خوب که بر اندازش کردم دوباره گفتم اقا مهران
اون که هنوز به رو به روش خیره شده بود تازه به خودش اومد و گفت:.... نمازت تموم شد
ادامه دارد
May 11
•معرفی لوکیشن عکاسی خفن در خوزستان📸•
◠◡◠ ◠◡◠ ◠◡◠ ◠◡◠ ◠◡◠
🕍|کاخ آپادانا
🛕|قلعه شوش
🏞|آبشار شوی دزفول
💧|رودخانه کارون
🏝|روستای پامنار
✨|زیگورات چغازنبیل
💙|آسیابهای آبی دزفول
🏛|برج کلاه فرنگی شوشتر
🪨|قلعه سلاسل
🌱|سازههای آبی شوشتر
🤍|پل سفید اهواز
🏡|دهکده زراس
🛖|آتشکده جاویدا
🦩|تالاب بزرگ هویزه
🗺|دریاچه شط تمی
🌊|دریاچه سد دز (شهیون)
🪞|موزه شوش
🌹|دشت سوسن
⛰|کوه تنگوان
🌁|پل شادروان
#لوکیشن┆📌🦋