ماهڪ☁️🌚
#همخونه_شیطون_من قسمت 34❤️🔥 واسه این بود که دردمو تازه کرده بود. بهم با همونی که میخواست بهت تجاوز
#همخونه_شیطون_من
قسمت 35🌙
هوا برت نداره فقط واسه اینکه
اینکه چی؟
سام:اههه اصن برو بیرون
نفس:اکی ولی بعداباهات کاردارم
خواست بیاد دنبالم که سریع اومدم بیرون
ودرو بستم
نمیدونم چرا ولی یه حسایی از امروز ب..
اه نفس خفه شو چی حسی؟
افکارمو پس زدم و به سمته اتاقه خودم رفتم
امشب میخوام یکاري کنم از این حال
در بیاي آقاي اعتمادي
یه لبخند شیطانی زدم وزنگ زدم به دنی
که همه ي دوستاي خودش و سامی رو
دعوت کنه.
به سامیارم گفتم باسامان بیان.
دوسه تا از دوستاي خودمم که تهران
زندگی میکردنم دعوت کردم
به میلادم زنگ زدم که هم آشتی کنیم و
هم واسه جشن دعوتش کردم
مطمئم سامی اگه بفهمه عصبانی میشه
که جشن گرفتم
ولی خوب واسه خودشه دیگه.
سامی یه ساعتی موند ورفت شرکت.
مدیره دیگهه هروقت بخواد میره و میاد
کسیم چیزي نمیگه.
مشکله تموم دخترا:حالا چی بپوشم؟
یه ساعته الان جلوي کمد وایسادم
ولی هرچی میگردم لباسه مورده نظرمو
پیدانمیکنم.
اوووف چی بپوشمممم
آهان این خوبه.
یه لباس سفیده خیلی ناز که حال ندارم
بگم چه شکلیه
ادامه دارد💚
- #توصیه ‹.🦦🤎.› ،،
از هری پاتر یاد گرفتم :
-⚜ ما هرگز تنها نیستیم
-⚜ گاهی اوقات مجبوریم تنهایی بجنگیم
-⚜ دوست ها شمارو از دردسر نجات میدن اما بهترین دوست ها در گرفتاری همراه شما خواهند بود
-⚜ حس اعتماد به نفس شبیه به شجاعت نیست
-⚜ هرگز اجازه ندید کسی بهترین هارو از شما بگیره
-⚜ گاهی اوقات باید با ترس روبهرو بشیم تا به اون چیزی که میخوایم برسیم
-⚜ اونچه که از دیگران میبینید، همهی حقایق نیست