#لجبازی_نکن
صدوسوم
-می خوام لباس عوض کنم.
ابروهام روشیطون انداختم باال
-خب عوض کن من که غریبه نیستم
-اِ هیراد برو دیگه
-چشم ولی دلم نمیاد
-هیراد
-باشه رفتم حرص نخور
خندیدم ورفتم بیرون آخی عشقم ناز میشه حرص میخوره.
وقتی رسیدم مامان رهاکم مونده بود گوسفند بکشه.کلی شام پخته بود دستش دردنکنه.همه
مثل پروانه دور رها میگشت . ن
-اِ بسه دیگه منم حسودیم میشه
-توکه مردشدی خجالت بکش
-شما شاتاب رهام خان
-ولی ازحق نگذریم منم حسودیم شد
همه خندیدند.به حرف رهام. کسی نمیذاشت رها تکون بخوره.اونم هی میگفت باباخودم میتونم
فلج نیستم که خوبم.
رهامم هی دستش می انداخت.خوشحال بودم که حالش خوب شده.بابای حال
خوابیدیم رهاوسناهم تو اتاق ما.
-آخخ وای آی آی دلم اوی
دستم روی دلم بودوچشمام بسته بودن.چشام وبازکردم دیدم رهاورهام باچشمای گشادودهان باز
دارن نگام می کنن.پاشدم ایستادم.
-ها؟به چی نگاه می کنید؟
-کی باپاش اومد روی شکم من ها؟
رهام ورهابه هم نگاه کردندو رهام زد زیر خنده رها هم کمی هول کرده گفت
-چیزهخوب میدونی من می خواستم برم پیش تلوزیون حواسم نبود.پام گذاشتم روی شکمت.
باچشمای گرد گفتم
-من به این بزرگی وندیدی؟
-نچ بعدم می خواستی سر راه نخوابی
-عجبا طلب کارم شدیم
-آتش بس بریم صبحانه ادامه دعوا بعداز صبحانه
-داداش همین خانومی دیگه هی خدا
-با خواهرش مشکلی داری؟
.رهام که دیدما بس نمی کنیم رفت.به اطراف نگاه کردم کسی نبود-نه چه مشکلی
#لجبازی_نکن
صدوچهارم
-اِ هیراد االن یکی میادا
-خب بیاد
- ذکی من چی میگم توچی میگی
-کوتاه
.از این حرکتش قهقه زدم.
بعداز ظهر رهام ومامانشم رفتن.قرارشد رهام امشب با مامانش اینا حرف بزنه.سناهم باهاشون
رفت قرارشد بره خونه ننه جون رها گفت دل تنگشه.
ایول من.رها.خونه خال . ی
رها
اه چقدرخونه بدون بقیه ساکت شده.عادت کردم به سروصداوجیغ جیغای سنا.
-به چی فکر می کنی؟
-ها؟به هیچی
-توهنوز این ها گفتن تو کنارنزاشتی؟
-نچ خصلتمه
-قربون خلصتت بریم خرید عید نزدیکه تواصال مشتاق نیستی؟
تک خنده ای کرد
-نه نیستم ولی بریم حوصلم پوکیده
-پس حاظرشو عشقم-اه هیراد نگو عشقم من ازاین کلمه متنفرم به شدت
-چرا؟
-چون ازبچگی بهم حس خوبی نمی داد ؟
- اِ باشه عشقم دیگه بهت نمی گم عشقم که از اینکه بهت می گم عشقم ناراحت نشی
عشقم.پس من دیگه نمی گم عشقم اوکی عشقم
گیج ومنگ بهش نگاه کردم.چی گفت.؟
-هیرااااددد
-جونم عشقم؟
-خیلی بیشوری گمشو من حاظرشم
-باشه ولی رها باید زود برگردیم چون خسته میشی
-هیرادباهام مثل مریضا رفتارنکن من خوبم
-باشه نگرانتم خوب
-مرسی حاال برو
خب حاال چی بپوشم؟مانتوی مشکی باشلوارطوسی وروسری که کلی نقش ونگار طوسی داشت
پوشیدم.ریمل ورژگونه .درآخر رژقرمز عالی شدم.
رفتم بیرون اتاق هیراد روی مبل داشت گوشی بازی می کرد.حواسش نبودبرای همین یواش یواش
رفتم پشتش.ویک دفعه...
-پخ
آدمايى كه احساساتشون رو راحت و صادقانه بدون سانسور نشون ميدن
نه ضعيفن، نه احمق و نه ساده لوح!
بلكه اونقدر قوى و واقعى هستن كه به نقاب روى صورتشون احتياج ندارن و به جاى پنهان كردن حرفها يا نقش بازى كردن، راحت احساسشون رو بيان ميكنن...
شبتون خوش☁️🫀
.
یکی از قشنگترین دعاهایی که خوندم این بوده :
يا الله أحلامنا بين يديك فحققها.
خدایا آروزهای ما در دستان توست پس آنها
را برآورده کن♥️✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حواست باشه🧠
سختیا
برای رشدو پیشرفته توئه🤝💪
31.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عاشق این فضام 😍💚
#آشپزی👌🗣❤️😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداست که شمارا از آن تاریکی ها
و هر اندوهی نجات میدهد🌱