eitaa logo
ماهک
3.3هزار دنبال‌کننده
20.1هزار عکس
6.5هزار ویدیو
139 فایل
ماهک ؛ ماه کوچک و زیبای محبوب 🩷 تبلیغآت ֶָ تبآدل ↫ حرفے ֶָ سخنے ↫ @M0_art ☕️
مشاهده در ایتا
دانلود
اشتباهات، شکست‌ها،  محرومیت و طرد شدن بخشی از رشد و ترقی هستند . . . هیچ‌کس تا به حال نتوانسته چیزی را بدون مواجه شدن با این چهار  چیز به دست بیاورد‌. برای رسیدن به آرزوهــات تلاش کن.🦋'💙! ▸◂▸◂▸◂▸◂▸◂▸◂▸◂▸◂▸◂▸◂▸◂▸◂▸◂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صدوسی -راس میگ . یا دیگه تا خونه چیزی نگفتیم. وقتی رسیدیم از شانس چیزه رهام مامان خواب بود. برای همین موند برای فردا. -هیراد دیشب جام تنگ بود. امشب پایین بخواب. -باتو؟ -نخیرم پرو خان. -ایتقدر دوست داری تنها بخوابی،؟ -اوهوم -باشه. زودتر می گفتی. وا این چرا ناراحت شد؟عجبا رفتم دستشویی موهام رو باز کردم. گیره موهام افتاد پایین برداشتمش. تا خواستم بیام باال موهام توسط چیزی کشیده شد. سرم بین شکمم گیر کرده بود. ای موهام هر کاری کرد نشد به زیپ شلوارم گیر کرده بود. و مثل کسی که سجده رفته مونده بودم. کمرم خواب رفته بود. دیت از تال ش برداشتم و رفتم پیش هیراد. رو زمین جا انداخته بود. و خوابیده بود، صداش کردم -هیراد؟ -هیری جون؟-ای هیراد کمرم شیکست. موهامم کنده شد. جون رها بیا کمک کن. -هیراد؟ - .کوفت داد نزن خیلی خب ولی یه شرط داره. - .خیلی بیشعوری تو همیشه از ناتوانی من استفاده میکنی همیشه برام شرط میزاری. دیگه چی میخوای؟ -میای پیش من میخوابی. -اوف باشه باشه خاال کمک کن به حالت زانو روبه روم نشست و سعی میکرد موهام رو جدا کنه. منم وسطاش صدام در می اومد. -ای یواشتر کندی -باشه خب نمیشه. -ببین رها نصفش به زیپه گیر کرده. من زیپ شلوار تو میکشم پایین توام موهاتو بکش باال. -نه! درد داره -ای بابا تنها راه همینه. -باشه آروم زیپ رو می کشید پایین منم موهام رو آروم جدا می کردم. یکدفعه در اتاق باز شد. منم سیخ وایستادم که تمام موهام کنده شد واز زیپ جداشد. دیدم مامانم با دهن باز وچشای گرد و متعجب بهمانگاه میکنه
صدوسی‌ویک -مامان....چیزه.... چرا در نزدی؟ -..مثل... اینکهم....من بد موقع مزاحم شدم. وای مامان من چی فکر کرده خاک توسرم. اون وضعیت واقعا هم نشان دهنده چیز دیگه ای نبود. با تته پته گفتم -ن...نه نه مامان من موهام گیر کرده بود. -من میرم فکر کردم دزده پچ پچ میکنه. -اوف هیراد دیدی چی شد؟ -نه ندیدم! -مسخره نکن. اوف موهام خیلی درد گرفت. توهم با این فکرت. -خواستم کمک کنم مثال. -ولی گند زدی مثال. -اه ول کن چقدر حرف می زنی.؟ بگیر بخواب منم االن میام. رفتم حموم شلوارم رو با یه شلوارک و تاپ عوض کردم. از حموم خارج شد م. در رو بستم و رفتم پیش هیراد دراز کشیدم. -خوابیدی!؟ سکوتش وریتم منظم نفس هاش حاکی از این بود که خوابیده. منم چشمام رو بستم و به خواب رفتم.-صبح بخیر -علیک السالم صبح تو هم بخیر -برام چایی بریز االن میام. -باشه شروع کردم ریختن چایی برای رهام. بابا رفته بود سرکار. هیرادم قرار بود عصری برگرده خونه. من بدون اون چیکار کنم؟اونم۲۰روز؟ قرار بود بره عید برگرده. دلم واسش تنگ میشه. -حواست کجاست؟ -ها؟ببخشید - رها میشه این عادت《《ها》》گفتنت روکنار بزاری؟ به جاش بگو بله. -نمی تونم گلم عادتمه. دیگه چیزی نگفتیم و شروع کرد یم خوردن. ماشاهللا همه سحر خیزهستن. بیدار شدن صبحانه خوردن و رفتن پی زندگیشون. -من میرم با مامان حرف بزنم. -رها؟ لطفا راضیش کن. امیدم به توئه -نگران نباش. تو سینی دوتا چایی ریختم. و رفتم .پیش مامان. روی مبالی قهوه ای رنگ حال نشسته بود گلدوزی سفیدش دستش بود و حسابی مشغول کار بود.
خیلی کنجکاوم بدونم زندگیه بدونِ استرس و خستگی چطوریه.
صدوسی‌و‌دو -چایی بخوریم -چه عجب تو که فقط صبحانه چایی میخوردی! -گفتم حرف بزنیم. چایی بخوریم مگه بده؟ -نه، بشین. نشستم استرس نداشتم. پس شروع کردم. -مامان نمیخوای برای رهام زن بگیری؟ .دست از گلدوزی کشید. گلدوزی اش را روی پاهایش گذاشت و به حرفام گوش داد. -چطور؟ -چه بدونم گفتم دیگه بزرگ شده سرو سامون بگیره -وا. رها بچم هنوز کوچیکه تازه۲۰سالشه. - خب باشه من۱۹ساله ازدواج کردم. -تو دختری شونه باال انداختم. و سعی کردم متقاعدش کنم. کمی از چایی خوردیم. و مامتن مشغول کارش شد. منم سعی کردم بحثسنا رو پیش بکشم. -باسنا رفتیم خرید عید کردیم. خداروشکر همه چی خریدیم. -خوبه تو خیلی سخت پسند بودی. -آره ولی سنا کمکم کرد دختر خوبیه. -آره خوبه.-نظرشما راجبش چیه؟ - یعنی چی؟ گفتم خوبه چطور؟ یه بار میای میگی برای رهام زن بگیریم بعدش میگی سنا دختر خوبیه. چیزی میخوای بگی؟ از این تیز بین بودن مامانم کمی جا خوردم(اون تیز بین نیست تو ضایعی.) واقعا؟ (بله) باشه وجدان خان -نه مادر من. خب شاید ....شاید یه خبرایی باشه؟ -رهام چیزی بهت گفته؟ -خب...شاید. -رها درست حسابی حرف بزن ببینم. -رهام اون عاشق سناست. -چی؟ -مامان یواش تر لطفا. اون از سنا خوشش میاد و قصدشم جدیه. -یعنی چی؟ قصدش جدیه؟ اون از پس خودشم بر نمیاد. -ولی مامان اون بهم گفت باهاتون حرف بزنم برای آخر هفته. -بیا، شما که خودتون بریدین و دوختین. دیگه اجازه می خوایین چیکار؟ -اینجوری نگو مامان. مگه میشه!؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا