[راحت تر بیدارشدن از خواب🛌♥️]
•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•
_ نفستونو تو رختخواب چند دقیقه نگه دارید بااین کار ضربان قلبتون بیشتر میشه و بدن دستور انتقال و بلندشدنو میده🌸🔗
_ گوشی یا ساعتی که کوک کردینو دورتراز محل خوابتون بزارین بااین کار برای خاموش کردنش مجبور به بلند شدنش میشین و تقریبا یکم از خوابتون میپره⏰🍉
_ شب ها پرده های اتاقتونو بزنین کنار تا صبح اتاقتون روشن شه و زود بیدارشین🌝🏋🏻♀
𓂃 :🍰🍩𓐇
_ولی چطور میتونن اینارو برای صبحونه بخورن، یه پا اثر هنری ان برای خودشون 🧁
#قشنگیجات🤍
#لجبازی_نکن
صدوسینه
-رها بسه دیگه. تمومش کن خجالت بکش.
چشمام از نیشگون مامان پر از اشک شده بود. خودم رو ک شیدم عقب تو اتاق عقد فقط فامیل
درجه یک بود.
-رها. چرا بحث می کنی؟ آروم بشین دیگه.
از این که هیراد هم طرف داری رز رو می کرد ناراحت شدم اون به غرور من لطمه زد. و تقاصش رو
هم پس می ده.
عاقد باری دیگر خبطه رو خوند. سنا بله رو داد. دیگه تو اتاق نموندم و رفتن بیرون.
سنا
انگشت اشاره ام رو پر عسل کردم و گذاشتم دهان رهام. وقتی انگشتم خی .س شد چندشم شد
تا خواستم دیتم رو عقب بکشم رهام با دندونش انگشتم رو
نگه داشت. و گاز محکمی بهش زد.
-آخ
-چی شد؟خوبی سنا؟.
جوری که خودش بشنوه...-خفه میارم
-من که نمی دونم چی میگی.
مارمولک کثیف. کیک رو هم آوردن باهم بریدیمش و چنگال رو برداشتم که .کیک بدم که بخوره
تا جا داشت چنگال رو پر کردم.
-این زیاده سنا کمترش کن.
-نه دیگه االن پرشده.
-آفرین عروسم
-اووو سنا رهام این رو چجوری بخوره؟
هرکسی نظری میداد و من بی تفاوت چنگال رو فرو کردم تو دهان رهام به زور جاش دادم تو
دهنش.
-خب دیگه همه بیرون عروس دامادم چند دقیقه دیگه میان.
-تبریک میگم آبجی جونم ایشاهللا خوشبخت بشی.
-مرسی داداشی
سفت هیرادو بغل کردم. یکدفعه یادم اومد رها نیست.
-رها کجاست؟
-نمیدونم اینجا بود ندیدمش.
-اها باشه حاال بیا چند تا عکس بگیریم.
#لجبازی_نکن
صدوچهل
-توام که عشق عکسی. رهام به توام تبریک میگم حاال بیا عکس
-چشم خان دادا
بعداز۵دقیقه هیراد از اتاق رفت بیرون.
رهام کرواتش رو کمی شل کرد. و اومد نزدیکم.
-خب،خب، خب حاال شدی خانم خودم.
-لوس نشو بدو بریم بیرون.
کمرم رو سفت گرفت و چسبوندم به خودش. پیشونی اش رو به پیشونیم چسبوند.
-حاال که بهت می تونم بگم خانومم.!
-رهام یکی االن میاد.
-نچ
. -عروس خانم نمیای بیرون؟
. دستی به لباسم کشیدم و بعد از کشیدن نفس عمیقی دست تو دست رهام از اتاق
خارج شدیم. رو صندلی های مخصوص خودمون نشستیم بعد از دو دقیقه رهام رفت قسمت
مردونه که می شد خونه همسایه مادرجون اینا.
رها
باد سردی م ی وزید اما آنقدر زیاد نبود که بخواد آدم رو به لرزه در بیاره. با حس قدمای کسی
برنگشتم عقب دوست داشتم توی اون حس وحال بمونم وبهباغچه مادرجون نگاه کنم و باد به صورتم بخوره.
-چرا اینجا اومدی؟نامزدی داداشته ها!
شونه ای باال انداختم.
-شلوغی رو دوست ندارم.
-ولی زشته مردم حرف در میارن.
همین جملش کافی بود، تا فوران کنم. انگاری منتظر یک تلنگر بودم.
- به جهنم، به گورستون تو فکر کردی حرفای مردم برای من مهمه؟ نخیر توزندگیم به تنهد چیزی
گه اهمیت نمیدم حرف مردم. توام گمشو پیش همون
مردم.
هیراد رو با همون تعجبش گذاشتم و با سرعت از کنارش رد شدم. کارام دست خودم نبود
نمیدونم چرا چند وقته که خیلی زود از کوره در میرم؟
زود رنج شدم. اصال نمیفهمم. هوفف.
-اِ کجا بودی رها؟
-ها؟
-میگم کجا بودی؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
★لازانیای گارفیلد گربه 🍣💓★
#گربه_آشپز ִֶָ 𐄂˼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولی وایب آشپزی سرعتی 😮💨🥟>>>
♫︎ #آشپزی 🤍 ִֶָ 𐄂◟
⿻ تو مرا صدا بزن
سبز می شوم، بهار می شوم
حتی اگر زمستان باشد ..🍊:)
واسه هنرمندا🥺⛲️
☁️[توی مسیری قدم بردار که
برای خانوادت افتخار
برای دشمنت حسادت
و برای خودت یہ حس خوب داشته باشه] 😌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐈 ¦ آشپزی با گربمون 🥺😂💗.
وایبو🥰📚