‹#کاهش_استرس ╮🧞♀💕╭›
𓂃⋆.𓂃⋆.𓂃⋆.𓂃⋆.𓂃⋆.
↜مقابله با استرس صبحگاهی🧋🍪
🥤┊•نوشیدن یک لیوان آب ولرم
📲┊•چک کردن گوشی ممنوع
🌤┊•زود بیدار شو
🥞┊•صبحانه بخور
🤸🏻♀┊•ورزش کن
🛌┊•رختخوابت رو مرتب کن
🎧┊•به موزیک ملایم گوش کن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⤾نقاشی ساده انیمه ای🥲🤍⤿
#هنر
«یِکساعَتبَعدِاینکِهخاکِمُونمیکَُنند،
مَردُمسَرِمیزِناهارمَراسِمِتبِهفِکرِاینَن
کِهنُوشٰابِهزَردرُوبُخُورَنیامِشکی!
پَسهیچوَقتواسهِحَرفهَمچینآدَمایی
زِندِگینَکُنید...🙅🏻♀🥤❤️🩹»
صبحا سرحال بشیم🥊🥢
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🍹یه ویدیو انگیزشی ببین تا ذهنت بیدار بشه
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🍫سر و صورتت رو با آب سرد بشور تا
از خواب در بیای
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🍹چند دقیقه پنجره رو باز کن تا
هوای آزاد بهت بخوره
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🍫۱۰ دقیقه حرکات کششی انجام بده تا
بدنت از کسل بودن دربیاد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🍹شقیقه هات رو چند دقیقه ماساژ بده تا
خواب از سرت بپره
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🍫قبل از شروع کارات یه لیوان چای یا
قهوه بخور تا هوشیار بشی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
مـاٰهڪ🌚☁️
. #دختری_که_من_باشم ۲۹۵ با تعجب گفتم: پس چی؟ دستشو رو چونه و گونش کشید و گفت من پسرمو خوب میشناسم ن
#دختری_که_من_باشم
۲۹۶
همش تجملات نیست تحصیل و پول هم نیست نمیگم اینا مهم نیست اتفاقا خیلی هم مهمه من خودم تو فقر کامل زندگی کردم میدونم بدون پول ادم نه اعتبار داره نه احترام بدون تحصیل هیچکس حتی ادمم حسابت نمیکنه واسه همینه که دارم سعی میکنم خودمو بالا بکشم درس خوندنو از سر گرفتم و با تمام توانم کار میکنم اما چیزای مهمتری هم هست آقای مجد همونقدر پسر شما برای من یه تکیه گاهه بدون خجالت و با افتخار میگم من با این بچگیم و با این بی تجربگیم تونستم براش یه الگو باشم و کاری کنم عادتای بدشو کنار بذاره
که
خندید و گفت: واقعا به نظرت ادم یه دفعه میتونه تمام عادتای زندگیشو بذاره کنار؟
من هر کسی بخواد میتونه راه زندگیشو تغییر بده
لبخندی زد و گفت خب حداقل میتونم خوشحال باشم که با یه دختر صاف و ساده طرفم نه یکی از اون مادرای فولاد زره
نگاهش کردم سرشو تکون داد و گفت میدونم با خودت فکر میکنی پر تجربه ی عالمی ولی چه بخوای چه نخوای من چند تا پیراهن بیشتر از تو پاره کردم دختر جون اگه تصمیمت اینه که با پسر زندگی کنی این انتخاب خودته ولی پشیمونیش با خودتانه این که بگم از پسر خودم مطمئن نیستم ولی دنیای شما دو تا متفاوته
من: خب یکیش میکنیم
باشه حرفی نیست ولی بدون تو روبه رو شدن با مادرش یا هر کس دیگه هیچ کمکی از طرف من نمیشه اگه فردا روزی خدایی نکرده تو زندگیتون اتفاقی افتاد سراغ من نمیای انتظاری هم از کسی نداشته باش و از همه مهم تر
ساکت شد و به چشمام نگاه کرد بعد ادامه داد بذار رک و روراست بهت بگم این ازدواج نه بی سر و صداست نه جمع و جور خودتو واسه یه موج بزرگ از تحقیر و تمسخر آماده کن چون کسایی که از این به بعد میبینی هیچکدوم تورو به عنوان یه عوض واقی نمیپذیرن.
یه نفس عمیق کشیدم و گفتم واسم مهم نیست ما همدیگه رو دوست داریم سرشو تکون داد و گفت باشه اولی من بهت گفتم زندگیت سخت تر از اون چیزی میشه که فکرشو میکنی
من نه زندگی من خیلی سخت تر از اون چیزی بوده که شما فکر میکردین
نگاهم کرد و گفت خودت معنی حرفمو خیلی زود میفهمی
#دختری_که_من_باشم
۲۹۷
نگاهش کردم و هیچی نگفتم من از پس همه اونا بر می اومدم مطمئن بودم مهران ارزششو
داشت.
دستشو گذاشت روی میز و گفت خب حرفام تموم شد بهتره بهشون فکر کنی! تو یه دختر جوونی ۱۸ سال چیزی نیست فکر نکن با ازدواج با مهران تمام مشکلاتت حل میشه میتونم اطمینان بدم با ادمایی رو به رو میشی که تو عمرت ندیدی
من :من نمیخوام با مهران مشکلاتمو حل کنم آقای مجد
سرشو تکون داد و گفت ولی اینطور به نظر میرسه راستی از منم انتظار محبت نداشته باش شاید به این ازدواج رضایت داده باشم اما منم طرف اونام
یه جورایی داشت اعلام جنگ میکرد ولی این تهدیدا به من سازگار نبود.
سرمو تکون دادم از جاش بلند شد و با تمسخر گفت: اخر این هفته خدمت میرسیم خانوم
敬敬敬敬串串串婚諮
مهران
منتظر نشسته بودم که گوشیم زنگ خورد از تو داشبرد درش اوردم و گفتم: سلام
سلام مهران خان خوبین؟
من: ممنون شما خوبی؟
مرسی ازنگ زدم بگم از فردا من دیگه باهاش کار نمیکنم
من خوبه مطمئنی که بازم همون جا میره؟
اره با قبلی هم همینجا بوده
من باشه فقط کافیه خودتو از امیر دور کنی
:همین کارو میکنم خونه جدیدم رو هم خریدم
من محض احتیاط یه چند وقت با دوستایی که اونجا داری هم رابطتو قطع کن
: باشه
من کار تو خوب انجام دادی بعد از تموم شدن کار بقیه پولت آمادس
#دختری_که_من_باشم
۲۹۸
: مرسی
من دیگه با هم کاری نداریم اگه چیزی بود خودم بهت زنگ میزنم خب؟!
: باشه
من پس فعلا خداحافظ
گوشی رو قطع کردم داشتم میذاشتمش تو داشبرد که یه نفر زد به شیشه
سرمو بلند کردم بابا بود شیشه رو پایین کشیدم
سرشو با تاسف تکون داد و گفت: حرفمون تموم شد
یه نگاه به ساعت انداختم هنوز یه ربع هم نشده بود
من دارم میرم
من باشه.
خواست بره اما یه لحظه منصرف شد برگشت سمت منو گفت: مهران؟
با تعجب گفتم بله؟
نمیخوام بگم کاملا مورد پسند واقع شده ولی اگه تصمیمت واسه ازدواج قطعیه سعی کن یه
شوهر نمونه باشی
با تعجب نگاهش کردم
دیگه حرفی نزد و رفت. این یعنی همه چی خوب پیش رفته بود؟!
از ماشین پیاده شدم و رفتم تو .رستوران آوا به یه نقطه خیره شده بود انگار داشت فکر میکرد
وقتی نشستم رو به روش تازه متوجه حضور من
لبخندی زدم و گفتم چه زود قانعش کردی؟
شد
نفس عمیقی کشید و گفت: قانع کردن لازم نداشت
با تعجب گفتم یعنی هیچ مخالفتی نکرد؟
پوزخندی زد و گفت: بابات قانع نشدنیه
من: یعنی قبول نکرد