eitaa logo
محله شهیدمحلاتی
407 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
6.3هزار ویدیو
102 فایل
برای ارتباط برقرار کردن به آیدی زیر پیام بدهید : @STabatabai
مشاهده در ایتا
دانلود
10.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تصویر همه شیاطین در ماجراهای اخیر دیده می‌شود فرمانده کل سپاه: 🔹اگر به عمق ماجراهای اخیر در ایران نگاه کنید، تصاویر همه شیاطین دیده می‌شود. 🔹از بایدن تا نتانیاهو، تا بن سلمان، تا لندن نشینان، تا فرانسوی‌ها و آلمانی‎ها که ورشکستگان سیاست جهانی هستند به هم گره خوردند. 🔹این عقبه سیاسی این جدال جدید است. سالگرد شهادت سردار @mahale114
7.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هشدار قاطع استاد امیری به عبدالحمید اسماعیل زهی در رابط با دامن زدن به اغتشاشات. مواظب باش در زمین دشمن قسم خورده بازی نکنید! @mahale114
محله شهیدمحلاتی
🔴 پارمیدا قاسمی، کمان‌دار تیم ملی، در مراسم اهدای مدال لیگ تیر و کمان جام خلیج فارس در تهران، حجاب ر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاهد از غیب رسید! گفتم میاد با یک ببخشیدکارش روماس مالی میکنه! .................. سناریو مشترک این سومین ورزشکار کاشف حجاب است که ملت را مثل خودش گوسفند فرض کرده! البته وقتی مدام این سناریو تکرار میشه به این نتیجه میرسیم که اینها عمداً چنین توجیهات ابلهانه و بچه گانه ای را به زبان می اورند، حال با چه هدفی!؟ نمیدانیم... شما خوب به صحنه دقت کنید. ▪️اولا اصلا بادی نمی وزد که ایشون میگه باد مغنه ام رو برد! ▪️دوما: نفری که کنارش ایستاده دست به موهاش میکشه وبعدهم خودش اینکار را میکند! ▪️سوم: هنگامی که مدال از گردن برمیدارد چرا متوجه مثلا افتادن حجابش نشد؟! نه خیر! ما مثل تو و امثالهم فکر نمی کنیم. از نظر ما این یک پروژه از پیش طراحی شده هست که موبه مو در حال اجراست. خدا جام جهانی را به خیر کنه ان شاءالله. ✍️سیدنا @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل هفتمم : صفحه نهم : نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل هفتمم : صفحه دهم : نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) .................... سیدعلی‌اصغر مسعودی روحانی پرانرژی، نترس و خوش‌برخوردی بود. من به‌همراه شیخ رحمت موسیوند، شیخ عبدالواحد ملکی و شیخ محسن سنایی در سنگر‌های روی خاکریز نشسته بودیم. سید همین‌که جمع ما عمامه‌به‌سر‌ها را بر طلیعۀ خاکریز دید، به‌سمتمان آمد و سلام‌وعلیک کرد. ظاهری لاغراندام و بدنی نحیف داشت. بااین‌حال، پرجنب‌وجوش بود. برایش در سنگر جا باز کردم و مهمانمان شد. هنوز لحظه‌ای به معاشرت در سنگر ننشسته بودیم که خمپاره‌ای به اطرافمان خورد و ترکش آن رگ دست سید را زد. خون با هر تپش، مثل فواره بیرون جهید. تا آمدیم به خودمان بیاییم و جلوی خون‌ریزی‌اش را بگیریم، سید زرد شد، سفید شد و بی‌حال افتاد. دیدم دارد از دست می‌رود، گفتم: «رحمت، کمک کن ببریمش عقب.» سید گفت: «به‌خاطر یه ترکش برم عقب؟ من که چیزی‌م نیست.» گفتم: «پس چرا این‌طور افتادی؟» گفت: «نه، من کم‌خونم. ضعفم به‌خاطر همینه وگرنه مشکلی نیست.» دستش را که بستیم از من خواست او را با خط آشنا کنم. من هم از سمت چپ خاکریز نونی شروع کردم و معارفه را انجام دادم. سید با همه خوش‌و‌بش می‌کرد و دقیقه‌ای کوتاه به آن‌ها روحیه می‌داد. بعد سراغ آن‌هایی که در میدان حاضر بودند رفتیم و پس از آن به سنگر‌های کنار جاده سرکشی کردیم. در پایان، او را با بچه‌ها تنها گذاشتم و به سنگر خودمان نزد شیخ رحمت برگشتم. در سنگر می‌بایست مراقب پاتک تانک‌ها می‌بودم تا در صورت نیاز آرپی‌جی بزنم. آتش خیلی سنگین بود. هر لحظه از ما کم می‌شد و به نیروهای دشمن اضافه می‌شد. همین‌که کسی مجروح یا شهید می‌شد جای خالی‌اش بر شانۀ بازماندگان سنگینی می‌کرد. سیدعلی مصطفوی دوشکاچی بود. با شهید شدن مسئول خمپاره، مصطفوی دوشکا را رها کرد و پشت خمپاره‌انداز قرار گرفت. او خمپاره می‌زد و حاج‌میرزا برایش دیده‌بانی می‌کرد. معلوم بود حاج‌میرزا از هدف‌گیری‌ها راضی است. با اصابت هر خمپاره کیف می‌کرد و برای هدف جدید گرا می‌داد. می‌گفت: «بزن که داری خوب می‌زنی.» در همین هنگام، خمپاره‌ای از دشمن روی دیوارۀ سنگر ما فرود آمد. به گونی خورد، گونی را با خودش پایین کشید و پای خاکریز منفجر شد. گفتم: «شیخ رحمت، به‌گمانم گرای ما رو گرفتن که این‌طور دقیق می‌زنن. بپر یه گونی بیار تا سنگر رو درست کنیم.» سریع گونی را از خاک پر کردیم و سر جایش گذاشتیم. سنگر را که مثل روز اول کردیم، دیگر خیالم راحت بود. وقتی یک بار خمپاره به جایی اصابت کند، معمولاً دیگر آنجا اصابت نمی‌کند، ولی دغدغۀ اطرافیان را داشتم. حاج‌آقا مسعودی دوباره گذرش به سنگر ما افتاد. گفتم: «آقای مسعودی، بیا تو سنگر.» «نه، هنوز به اون سنگر نرفتم؛ باید برم یه سری به اون‌ها بزنم.» به سنگر اردشیر اشاره کرد و می‌خواست پیش آن‌ها برود. گفتم: «سید، الان وقتش نیست. الانه که آتیش بریزن. همین الان سنگر ما رو زدن و یه گونی پر کردیم.» «نه، برم یه روحیه‌ای بهشون بدم و بیام.» سیدعلی‌اصغر این جمله را گفت و از خاکریز پایین رفت. هنوز نگاهم به او بود. از بین سیدمصطفوی و حاج‌میرزا رد شد. بیش از مقداری راه نرفته بود که یک خمپاره شصت، بدون سوت و صفیر، بی‌خبر غافل‌گیرش کرد. خمپاره دقیقاً کنار پایش سر خورد و منفجر شد. با این انفجار، سید مثل پر کاهی بلند شد و روی زمین افتاد. یک پایش درجا قطع شد و پای دیگرش به پوست آویزان بود. خودم را به‌دو به او رساندم و دنبال پای قطع‌شده‌اش گشتم. گاهی شده بود پای مجروحان را چشمی ‌تنظیم می‌کردیم و می‌چسباندیم و همین به درد پزشکان می‌خورد. هرچه گشتم پا را پیدا نکردم. سید با روحیه‌ای بالا، یاحسین یاحسین می‌گفت و صدا می‌زد: «عمامه‌م رو بیارید می‌خوام با عمامه‌م شهید بشم.» نمی‌دانستم عمرش به دنیاست. گفتم این دم آخری خواسته‌اش را اجابت کنم. عمامه را پیدا کردم و روی سینه‌اش گذاشتم. حال خیلی خوبی داشت؛ دعا می‌خواند و ذکر می‌گفت. کمی ‌دلداری‌اش دادیم. کمی دست‌وپایش را بستیم و او را به عقب فرستادیم. با رفتن سید، هرکس به کار خود برگشت و حاج‌میرزا و سیدمصطفوی دوباره مشغول خمپاره‌انداز شدند. معرکه آبستن اتفاق تازه‌ای بود. می‌دانستم هدف دشمن از این آتش‌های نسبتاً دقیق، همین خمپاره‌انداز است. مقولۀ پیچیده‌ای نیست، همان‌طور که منحنی خمپاره از لحظۀ پرتاب تا لحظۀ اصابت، قابل تنظیم و کنترل است و اصطلاحاً با گرا دادن، محل اصابت پیدا می‌شود؛ همان‌طور از محل اصابتِ خمپاره با یک نقاله و گونیایِ مختصات و محاسبۀ برد و انحنای خمپاره، محل خمپاره‌انداز را پیدا می‌کنند. @mahale114
7.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فوری _ فوری لطفا_ به_اشتراک_بگذارید 🔴اطلاعیه مهم سازمان اطلاعات سپاه مبنی بر تماس‌های مشکوک برای دعوت به اغتشاشات و تخریب اموال عمومی از سمت سازمان تروریستی منافقین 🔹️ در صورت مشاهده موضوع فوق به شماره تماس ستاد خبری سازمان اطلاعات سپاه (۱۱۴) اطلاع رسانی شود. @mahale114
15.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.🕌 🌐موضوع: مذهبی های طرفدار دبی شدن ایران! 🎙حجة الاسلام هاشمی @mahale114
9.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔵 این کلیپ را به هیچ وجه از دست ندید! صحبت‌های جالب لیدر اعتراضات سال ۸۸ که بازداشت شد و سپس به فرانسه فرار کرد حمزه غالبی رئیس ستاد جوانان میرحسین موسوی در انتخابات ۸۸ بود؛ او هم روزی سرسختانه مبارزه می‌کرد، برای تصوراتی مثل: تقلب انتخاباتی، خفقان و نداشتن آزادی، دیکتاتوری و سرکوبگری لباس‌شخصی‌ها، کشتن نداآقاسلطان توسط عوامل نظام، احساس فلاکت ایرانی و...وی پس از دستگیری و محکومیت به حبس، هنگام مرخصی از کشور فرار کرده و حالا پس از مدتی زندگی در کشور فرانسه (مهد به‌اصطلاح آزادی غربی) برای شما از تغییرات تصورات خویش روایت می‌کند... 🎞برشی از مستند الف‌الف‌، پاریس ✍ای‌کاش این مستند در دانشگاه‌ها و خوابگاه‌های دانشجویی پخش بشه حسین دارابی @mahale114
محله شهیدمحلاتی
♦️‌ تصویری از نامه ی شهید حسن طهرانی مقدم به محضر مقام معظم رهبری ( مدظله العالی) 🔹‌ پ ن : منظور ا
⭕️ ٢١ آبان ماه سال ١٣٩٠ بود که تهران و حومه تهران با صدای مهیبی لرزید. لرزش انفجار در بیشتر شهرهای استان‌های تهران و البرز احساس شد. مرکز صدا متعلق به انفجاری در حوالی کرج و ملارد بود. طولی نکشید که در همه‌جا این خبر پخش شد: سردار حسن طهرانی مقدم رئیس سازمان خودکفایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به‌همراه چند تن از پاسداران در پادگان شهید مدرس و بر اثر انفجار زاغه مهمات به شهادت رسیدند. وقتی خبر شهادتش در رسانه‌ها منتشر شد، نام او برای عموم مردم ناآشنا بود. اما درجه و مسئولیتش نشان از سال‌ها تجربه در سپاه پاسداران را می‌داد، سرداری که فقط فهرست فعالیت‌ها، سِمت‌ها و افتخاراتش طولانی و شگفت‌انگیز است. وقتی رسانه‌ها شروع کردند از سوابق درخشان او سخن بگویند، کم‌کم همه فهمیدند چه شخصیتی در این حادثه درناک به شهادت رسیده است، کسی که اصرار داشت تا در گمنامی و ناآشنایی کار کند و مجموعه‌ای به‌نام جهاد خودکفایی سپاه را فرماندهی می‌کرد، و در واقع بخش عظیمی از افتخارات موشکی جمهوری اسلامی به نام او زنده است. پدر موشکی ایران ۶ آبان ١٣٣٨ در محله سرچشمه تهران متولد شد. در ٢١ سالگی در اطلاعات سپاه، مشغول به فعالیت شد. بعد از عملیات ثامن‌ الائمه(ع)، متوجه ضعف آتش پشتیبانی خودی مستقر در خطوط مقدم جنگ شد. در پاییز ١٣۶٠ طرح ساماندهی آتش پشتیبانی (خمپاره‌اندازها) را به‌صورت سنجیده و مدون تقدیم حسن باقری کرد. آبان سال ١٣۶٢ مأموریت راه‌اندازی و سازماندهی "فرماندهی موشکی زمین به زمین سپاه" به ایشان محول شد و به این ترتیب ٢١ اسفندماه ١٣۶٣ اولین موشک ایران به کرکوک شلیک شد. پس از صدور فرمان تاریخی امام(ره) مبنی بر تشکیل نیروهای سه‌گانه سپاه پاسداران،‌ شهید مقدم در سال ١٣۶۴ به سِمت فرماندهی موشکی نیروی هوایی سپاه منصوب شد. عمده کارهای تحقیقاتی ساخت موشک «شهاب3» را شهید مقدم انجام داده بود. او در اول مهر سال ٨۴ به‌عنوان جانشین سردار علی زاهدی در نیروی هوایی سپاه پاسداران منصوب شد و در آذرماه سال ٨۵ به‌عنوان مشاور فرمانده‌کل سپاه در امور موشکی و رئیس سازمان خودکفایی سپاه انتخاب شد. نثار روح پاکش فاتحه و سه صلوات @mahale114
محله شهیدمحلاتی
🔴 پارمیدا قاسمی، کمان‌دار تیم ملی، در مراسم اهدای مدال لیگ تیر و کمان جام خلیج فارس در تهران، حجاب ر
قبلاً عرض کردیم که: قدر این وطن و پرچم و آب و خاک و رهبر و... رو کسانی می فهمند که برایش جنگیده اند و جوانی و جان و سلامتی خود را فدا کرده اند نه یک مشت بازیکن که پول یامفت بیت المال را گرفته و خرج الواتی خود کرده اند! پ ن: سجده شکر ملی‌پوشان والیبال نشسته ( جانبازان و معلولین ) روی پرچم ایران بعد از قهرمانی در جهان درد و بلاتون بخوره توی سر هر چی هرزه‌شکار مفتخوری که زیر پرچم جمهوری اسلامی بزرگ شدند و الان به پرچم لگد میزند. @mahale114
برای اولین بار سوپرمارکت ها در آلمان هیزم می فروشند.😂😂😂😂 ما به عقب برنمیگردیم، اما آمریکا و اروپا هر روز به زندگی غار نشینی نزدیکتر میشن! @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل هفتمم : صفحه دهم : نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل هفتمم : صفحه یازدهم : نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) .................... به سیدمصطفوی گفتم: «با این شلیک‌ها گرا گرفتن و دارند دقیق می‌زنن. دیگه بسه. چند دقیقه‌ای دست نگه دار و دوباره شروع کن.» گفت: «بذار آخری‌ش رو بزنم.» داد زد: «یازهرا!» دیگر دشمن و آن‌سوی خاکریز را فراموش کرده بودم و نگرانِ این‌طرف خاکریز، مصطفوی را خیره‌خیره نگاه می‌کردم. صحنه را با تمام جزئیات دیدم. همان‌طور که مصطفوی خمپاره را با دو دست گرفته بود و می‌خواست در لوله بیندازد، خمپارۀ دشمن دقیق روی خمپارۀ او فرود آمد. هر دو خمپاره منفجر شد. پاره‌های دو خمپاره و خمپاره‌اندازِ ذوب‌شده ترکش شد و به بدن مصطفوی نشست. هر دو پایش را قطع کرد و درنهایت، بدن غرق خون او را روی زمین انداخت. از همین می‌ترسیدم. خودم را سریع به او رساندم و با کمک رفقا پایش را از ران، محکم بستیم تا خون‌ریزی‌اش کم شود. دیگر برای ترکش‌های بی‌شمار دیگرش، نه فرصتی بود و نه کاری از ما برمی‌آمد. او را به عقب فرستادیم تا مداوا شود. با وضعیتی که از او دیدم زنده ماندنش محال بود. بعد که پیگیری کردم گفتند: «بله؛ در مسیر به‌شهادت رسیده است.» تا این خمپاره‌انداز بود، کمی شرایط خوب بود. پرتاب‌ها آن‌ها را به لاک دفاعی برده بود و هنوز جری نشده بودند. اما بعد از انهدام خمپاره‌انداز، دشمن، ذوق‌زده از این صید نابش، جهنمی ‌از آتش برایمان درست کرد. از ظهر گذشته بود و عصر به‌رنگ عصر عاشورا درآمده بود. خاکی، خونی و دلگیر. نماز ظهرم را خوانده بودم و نماز عصرم مانده بود. دغدغه‌اش را داشتم قضا نشود. اول خواستم برای نماز به سنگر مسقف بروم، اما وقتی دیدم در آنجا باید نماز را نشسته بخوانم منصرف شدم. از خاکریز پایین آمدم و همان‌جا پای خاکریز قامت بستم: «دو رکعت نماز عصر مسافر می‌خوانم قربةً الی الله؛ الله اکبر.» خمپاره پشت خمپاره می‌آمد. حسی توأمان از دو هجمۀ دشمن را تجربه می‌کردم و در آنِ واحد در دو جبهه می‌جنگیدم. یک شیطان لشکر کشیده بود و با بمباران منطقه داشت هجوم می‌آورد و یک شیطان با هر بمب ذهنم را بمباران می‌کرد تا توجه و حضور قلبم را سلب کند. سعی کردم استوار بایستم. ترسی از انفجارها به دل راه ندهم و با هیچ خمپاره‌ای نمازم را ناتمام نگذارم. از خودِ نماز مدد گرفتم و حمد و سوره را شروع کردم. در همین حال، فرج‌الله سلگی از برابر دیدگانم رد شد. او تازه‌داماد بود و حنظلۀ گردان لقب گرفته بود. ده روز بیشتر از عروسی‌اش نگذشته بود که خانه را ترک گفته و به جبهه آمده بود. نگاهم به خاک سجده‌گاه بود. ناگهان انفجاری در کنار فرج‌الله، سرم را بالا آورد. پیش چشمم ترکشی به سر فرج‌الله خورد. انگار برگ زرد پاییزی فرود می‌آید، به زانو افتاد و خیلی آرام سرش را بر زمین گذاشت. هیچ‌کس نزدیک‌تر از من به او نبود. بدون اینکه نمازم را بشکنم چند قدمی جلو رفتم و به بالینش رسیدم. دستم را که زیر کمرش زدم، بدنش لَخت و بی‌حال موج خورد. هم‌زمان با سبحان‌الله و الله‌اکبرِ نمازم، سرش را بستم، اما فایده‌ای نداشت، همان ابتدا جان داده بود. آن‌قدر زیبا جان داد که دلم را برد. در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد حالتی رفت که محراب به فریاد آمد ای عروس هنر از بخت شکایت منما حجلۀ حسن بیارای که داماد آمد اگر دوربینی داشتم و از او عکس می‌گرفتم، زیبایی‌اش مثل شهید حاج‌امینی ماندگار می‌شد. بچه‌ها امان ندادند و پیکر او را به عقب بردند. با رفتن او، سلام دادم و نمازی را که با اشاره به رکوع و سجود، پای پیکر فرج‌الله ادامه داده بودم، به پایان رساندم. رشتۀ اذکار و رکعات از دستم دررفته بود. خودم هم نفهمیدم چه نمازی خواندم. اصلاً نمازم درست بود؟ شرط کمال را که حتماً نداشت، در شرط قبولش هم شک داشتم. به‌هرحال به دلم نچسبید. برگشتم و دوباره پای خاکریز قامت بستم: «الله اکبر!» انگار تمام خمپاره‌های دنیا در آسمان فاو بود و تمام جاذبۀ زمین در این ‌جاده متمرکز شده بود. همه‌‌جا از انفجار، دود و خاک پر بود. هنوز در حمد و سوره بودم که دوباره خمپاره‌ای دو نفر را در برابر دیدگانم روی زمین انداخت. چطور می‌توانستم بی‌خیال باشم؟ دوباره بدون اینکه از قبله منحرف شوم، به‌سمتشان دویدم و حمد و سوره را ادامه دادم. چفیه‌ام را باز کردم و ذکر رکوع گفتم. چفیه را پانسمان کردم و ذکر سجود گفتم. چفیه را گره زدم و حمد و سوره را خواندم. @mahale114
9.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 چرا ایران به جبهه مقاومت کمک کرد؟ ♨️ دیدن این ۳ دقیقه به اندازه مطالعه چندین کتاب، محتوا دارد! 🔺ماجرای خاورمیانه جدید چه بود؟ 🔺میزان خسارت ناشی از جنگ جهانی دوم 🔺بودجه ایران چقدر است؟ 🔺چه ميزان ایران به کشورهای محور مقاومت کمک کرده؟ حجت‌‌_الاسلام_راجی @mahale114