eitaa logo
محله شهیدمحلاتی
405 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
6.2هزار ویدیو
101 فایل
برای ارتباط برقرار کردن به آیدی زیر پیام بدهید : @STabatabai
مشاهده در ایتا
دانلود
شبنامه 1000.mp3
11.41M
مهم / خاتمی پیام بایدن را دریافت خواهد کرد؟ / تلاش برای پیوند زدن غربگرایان به موج آشوب شبنامه / چرا بایدن در حال تمرکز بر اظهار نظر در خصوص آشوب هاست؟ / تلاش برای پیوند زدن غربگرایان به آشوب‌ها / سایبری‌های غربگرا بستر سازِ حضور رهبران جریان غربگرا در آشوب‌ها خواهند شد؟ / @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل چهارم: صفحه پانزدهم: نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل چهارم: صفحه شانزدهم: نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) ................... حدود ساعت نه، تحرکات دشمن با ریختن آتش‌تهیه شروع شد. خمپاره، توپ و کاتیوشا مثل نقل‌ونبات روی سرمان ریخته می‌شد. پناهی غیر از سنگرهای دست‌ساز خودمان نداشتیم. سه‌نفری پاها را در سینه جمع کردیم و نشستیم. در همان شرایط، فرمانده گردان، آقامحسن امیدی برای سرکشی آمد. پرانرژی و با روحیه به سنگرها سرمی‌زد و نفربه‌نفر حال‌واحوال می‌کرد. وقتی به سنگر ما رسید، دیدم ترکش خورده. روی سرش زخمی هفت‌سانتی دهان باز کرده بود و ردّ خونِ روی صورتش تازه بود. گفتم: «آقامحسن، اجازه بده سرت رو ببندم.» گفت: «فرصت نیست. باید به سنگرهای دیگه هم برسم.» گفتم: «باند هست؛ دودقیقه‌ای تمومش می‌کنم.» با خنده گفت: «حالا چیزی نشده شلوغش می‌کنی.» با همین حرفش ما را ساخت و به ما روحیه داد. استراتژی دشمن این بود که قبل پاتک با آتش سنگین تلفات بگیرد و سپس نیروهایش را بدون درگیری، برای تصرف قله بفرستد. باید در عین سنگر گرفتن و در امان ماندن از ترکش‌ها، نگهبانی می‌دادیم تا بی‌خبر با بعثی‌ها روبه‌رو نشویم. چهارچشمی آن‌ها را پاییدیم، اما هرچه گذشت از حملۀ نیروهای دشمن خبری نشد. روز اول بدون اتفاق خاصی به پایان رسید. برادر قوی‌دست گفت: «امشب حواستون باشه. احتمال داره شبیخون بزنن. حتماً یکی از افراد سنگر برای کشیک بیدار باشه.» بیش از 36 ساعت بود که نخوابیده بودیم. بااینکه صدای انفجار زمین و زمان را برداشته بود و زیر پایمان می‌لرزید، همین‌که چشممان را می‌بستیم خوابمان می‌برد. نوبت نگهبانی بین ما سه نفر تقسیم شد و قرار شد هرکس نیم ساعت نگهبانی بدهد. نیم ساعتی که من باید نگهبانی می‌دادم بی‌اختیار سرم می‌افتاد و پینکی می‌زدم. ساعتی هم نداشتیم که زمان را دقیق حساب کنیم. حدودی، بعد از نیم ساعت علی را برای نگهبانی بیدار کردم و خوابم برد. اگر علی و رحمت درست نگهبانی می‌دادند، یک ساعت وقت استراحت داشتم؛ اما هنوز چشمم گرم نشده بود که رحمت مرا بیدار کرد. «رحمت، من که همین الان سرم رو گذاشتم! بذار یه چرتی بزنم.» «چرت؟ پاشو، یه ساعته خوابیدی.» هرچه فکر کردم آخر من چطور یک ساعت خوابیده‌ام، فکرم به جایی نرسید. گفتم شاید از فرط بی‌خوابی، خستگی‌ام درنرفته. با اکراه قبول کردم و نگهبانی دادم. وقت نگهبانی مگر زمان می‌گذشت؟ بعد از کلی زور و زحمت برای نگه داشتن پلک‌هایم، به‌زعم خودم، نیم ساعتی گذشت و علی را بیدار کردم. علی تا آمد نق بزند که چرا مرا زود بیدار کردی، من خواب بودم و حرف‌هایش را نشنیدم. هنوز چیزی نگذشته بود که دوباره رحمت بیدارم کرد و گفت: «پاشو، یک ساعته خوابی.» گفتم: «رحمت جان، الان این چندمین باره که من‌و بیدار می‌کنی و هر بار می‌گی یک ساعته خوابی. خب اگر من این‌قدر خوابیدم که الان باید لنگ ظهر باشه!» با آن خستگی گوش شنوایی نبود. رحمت خواب بود و جوابی غیر از خروپف شنیده نمی‌شد. اگر کسی از ما فیلم می‌گرفت یکی از بهترین صحنه‌های طنز جبهه ثبت‌وضبط می‌شد. شاید در واقع شیفت ما به پنج دقیقه نمی‌کشید؛ بعد از آن بغل‌دستی را بیدار می‌کردیم و خودمان بیهوش می‌شدیم. آن شب هم خبری از عراقی‌ها نشد. روز بعد در حالی فرارسید که با سنگین شدن آتش توپخانه‌ای دشمن، امکان فرود و حتی نزدیک شدن بالگرد فراهم نشد. در این شرایط، کاری از دستمان برای مجروحان برنمی‌آمد. صرفاً زخم آن‌ها را می‌بستیم و در سنگر نگه می‌داشتیم. جیرۀ غذایی‌مان هم تمام شده بود و چیزی برای خوردن پیدا نمی‌شد. با سختیِ مسیر و وجود خمپاره‌های وحشی دشمن، عملاً در محاصره بودیم و ارتباطمان با عقبه قطع شده بود. فقط در این بین، آقامحسن بود که هیچ ترسی از رفت‌وآمد نداشت و علاوه‌بر کله‌اسبی، به نیروهایش در کله‌قندی و دربند سرمی‌زد. وجودش برایمان قوت‌قلب بود. آنچه بعداً در آمار و ارقام منتشر شد این بود که حزب بعث در جریان این عملیات، یک‌میلیون و پانصدهزار توپ و خمپاره بر سر ما ریخته است. آن‌ها می‌خواستند با این کار رمق ما را برای رویارویی بگیرند. اما ما فرماندهی داشتیم که با دیدنِ سینۀ سپرکرده‌اش در برابر ترکش‌ها، جان و توان می‌گرفتیم. ادامه دارد... @mahale114
♨️پاک کردن صورت مسئله به جای حل آن 🔸از زمانی که بازار فضای مجازی در حال رونق گرفتن در کشور ما بوده، همواره کارشناسان فرهنگی، نسبت به لزوم توجه به این عرصه، کنترل آن و داشتن رویکرد فعال در این باب هشدار داده بودند. 🔸اتفاقاتی که در رابطه با درگذشت مهسا امینی رخ داد، از این جهت تلنگری سخت به متولیان فرهنگی و سیاست‌مداران ما محسوب می‌شود. غالب آشوبگران در رده سنی نوجوان قرار می‌گیرند. 🔹بنا بر روایت امیرالمومنین علیه‌السلام قلب نوجوانان قابلیت دریافت و قبول بسیاری دارد و آنچه در نوجوانی به او عرضه می‌گردد، مانند بذری است که در بزرگسالی بارور می‌شود. ایشان در نامه به فرزند عزیز خود می‌فرمایند: «إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ كَالْأَرْضِ الْخَالِيَةِ مَا أُلْقِيَ فِيهَا مِنْ شَيْ‌ءٍ قَبِلَتْهُ فَبَادَرْتُكَ بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ يَقْسُوَ قَلْبُكَ»[1]؛ «قلب نوجوان چونان زمين كاشته نشده، آماده پذيرش هر بذرى است كه در آن پاشيده شود. پس در تربيت تو شتاب كردم، پيش از آن كه دل تو سخت شود». این فرموده به وضوح بر سرعت بخشیدن به تربیت نوجوانان اشاره دارد. 🔸آیا زمان آن نرسیده که در کارآمدی و برنامه‌ریزی نهادهایی چون آموزش و پرورش تردید کنیم به دنبال اصلاح و تحول باشیم؟ آیا بعد از فرو نشستن غبار فتنه اخیر باز هم فضای مجازی را رها خواهیم کرد؟ 🌐 جهت مطالعه‌ بیشتر و مشاهده منابع، کلیک کنید. https://b2n.ir/z65789 @mahale114
محبت به کودکان.mp3
1.86M
لطفا بزرگترها گوش کنند. 🥰 مصادیق محبت به کودکان ⁉️چه شیوه‌ها و مصادیقی در محبت کردن به کودکان وجود دارد؟ 🎙پاسخ استاد حسینی را بشنوید. 📎https://b2n.ir/b10902 📎 📎 📎 📩 سوالات شما را مشاورین کانال پاسخگو هستند ✅ آیدی دریافت سوالات👇 @pasokhgo313 @mahale114
4_5936022889043070077.mp3
14.09M
🔊 صحبت‌های مهم و جنجالی استاد پیرامون حواشی بعد از حضور در برنامه ثریا 🗓 مراسم دعای ندبه، ۲۲ مهر ماه ۱۴۰۱ - تهران، هیئت مع امام‌ منصور @mahale114
محله شهیدمحلاتی
صحبتهای مهم سالیان پیش مقام معظم رهبری درجمع علما..... .......................... ای کاش بر
11.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 حجت‌الاسلام قمی: امثال من در بعضی از ضعف‌ها و نابسمانی‌های فرهنگی مقصریم/ باید عذرخواهی و جبران بکنیم 🔹‌ رئیس سازمان تبلیغات اسلامی در همایش ملی «منطق بازسازی انقلابی ساختار فرهنگی کشور»: حتما در اینجا مصادیق و موارد و محورهایی را در باب مظلومیت فرهنگ می توان ذکر کرد. پ ن: خوب خیلی هم عالی جناب محمدقمی عزیز شما اعتراف کردید که در وظیفه خودتون کوتاهی کردید وقبول کردید که مقصرید! الآن دیگه شبها میتونید راحت بخوابید و عذاب وجدان نداشته باشید. حالابرو به کارت برس..... فقط یک جمله بگم... جناب آقای محمدقمی چندین سال قبل حضرت آقا در رابط با تهاجم فرهنگی و فضای مجازی ووو صحبت کردند، اتفاقا در جایی فرموند،اگر من در کشور مسئولین نداشتم دوست داشتم مسئول فضای مجازی باشم. ایا این مطلب ایشان جز اهمیت فضای مجازی مطلب دیگری را بذهن شما میاره؟؟! شمابفرمایید درسازمان شما که باپول تأمین میشه که وظیفه اش حفاظت از دین وقرآن و اسلام است وووهست بفرما چند نفر کارشناس به زبانهای مخطلف دنیا تربیت کردی تا سوالات را پاسخگوشوند؟ چند نفر را به کشورهای چین،کره،ژاپن،هند،پاکستان تایوان،اروپا وآمریکا اعزام کردی تاهم سوالات را پاسخگوباشند وهم از جمهوری اسلامی دفاع کنند... جناب رئیس سازمان تبلیغات اسلامی شما به وظیفه ذاتی سازمان خودت عمل نکردی،عذرخواهی چه مشکلی را حل میکند؟ نه خیر آقا، به عمل کار برآید به سخنرانی نیست.... ✍️سیدنا @mahale114
📸 جمعی از نخبگان جوان و استعدادهای برتر علمی با رهبر انقلاب دیدار کردند.
ادعای جدید واشینگتن پست: روسیه سفارش ۲۴۰۰ پهپاد به ایران داده است 🔹روزنامه آمریکایی واشینگتن پست در گزارش مفصلی به تاثیر پهپادهای ایرانی شاهد ۱۳۶ در جنگ اوکراین پرداخته است. 🔹گزارش واشینگتن پست در حالی منتشر شده که روز گذشته پنتاگون اعلام کرد که هیچ نشانه‌ای دال بر استفاده روسیه از پهپادهای ایرانی در دست ندارد. در گزارش واشینگتن پست تاکید شده: 🔹پهپادهای کوچک و پر صدای ایرانی، قابلیت های جدیدی به ارتش روسیه در جنگ داده است که از جمله عبور از سیستم دفاع هوایی اوکراین و زدن اهداف تا ۱۵۰۰ مایل است. 🔹فضاسازی جدید روزنامه واشینگتن پست در مغایرت کامل با اعلام موضع رسمی ایران در خصوص واگذارنکردن هرگونه سلاح به روسیه برای استفاده در جنگ اوکراین است. پ ن: خیلی جالبه! کوچکترها یادشون نمیاد، درزمان ۸سال جنگ تحمیلی (دفاع مقدس) تمام ابرقدرتها یکطربودند جمهوری اسلامی ایران هم طرف مقابل، همه به صدام کمک میکردند یا سلاح میدادند یا پول و نیروی انسانی ویا نقشه جنگ واطلاعات از پشت جبهه ایران ووو. ایران فقط امیدش خداوند بود و اهلبیت علیه السلام. هیچ کشوری به ما کمک نکرد،هیچ کشوری جرآت نمیکرد به ما کمک کند،همه مثل سگ از آمریکا میترسیدند و وحشت داشتند. حتی سیمخاردار هم بما نمیدادندو.... به یاری خداوندمتعال وبا پشتکار جوانان عزیز وطن الآن بجایی رسیدیم که ابرقدرتها از ما درخواست میکنند تا سلاح نفروشیم! این یعنی یعنی ایرانی که یک روز محتاج سیمخاردار دیگران برای دفاع بود امروز در جهان معادلات را تغییرمیدهد. @mahale114
محله شهیدمحلاتی
ادعای جدید واشینگتن پست: روسیه سفارش ۲۴۰۰ پهپاد به ایران داده است 🔹روزنامه آمریکایی واشینگتن پست د
🔘درخواست ۲۲ کشور برای خرید پهپادهای ایرانی 🔻سرلشکر صفوی دستیار و مشاور عالی فرمانده کل قوا با بیان اینکه امروز بیش از ۸۰ درصد تجهیزات دفاعی را در داخل تولید می‌کنیم، اعلام کرد: ۲۲ کشور درخواست خرید پهپادهای ایرانی را دارند. روسیه ونزوئلا سوریه عمان بلاروس چین ارمنستان قطر آفریقای جنوبی ترکمنستان قزاقستان الجزایر اتیوپی لبنان عراق و.... پ ن: راستی ی چیزی بگم! مگه ما تحریم نیستیم؟ پس چطور در تسلیحات نظامی به و رسیدیم و در جهان حرف برای گفتن داریم؟ خوب چرا در کارهای دیگر مثل خودروسازی اینقدر عقبیم؟ @mahale114
14010727_42804_64k.mp3
25.1M
🎙 بشنوید | صوت کامل بیانات رهبر انقلاب در دیدار نخبگان و استعدادهای برتر تحصیلی. ۱۴۰۱/۷/۲۷ @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل چهارم: صفحه شانزدهم: نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل چهارم: صفحه هفدهم: نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) .................... آقامحسن دوباره تأکید کرد: «حواستون به دشمن باشه. امروز و فرداست که حمله کنن.» با رفتنش دوباره در سنگر جا گرفتیم و به‌نوبت نگهبانی دادیم. شب خیلی گرسنه شدم. بعد از آن نان خشک روز اول چیزی نخورده بودیم. توی دلم خالی بود. انگار رودۀ بزرگ رودۀ کوچک و هرچه دستش آمده بود را جویده و خورده بود. هیچ‌چیز برای خوردن نداشتیم. ناگهان به فکر گوشۀ نان‌هایی افتادم که دور ریخته بودم. در میان خاک و کلوخ پیدایشان کردم و نتکانده با ولع خوردم. مزۀ خاک می‌داد. آن‌قدر گرسنه بودم که دیگر نه سفت بودنش برایم مهم بود، نه خاکی بودنش و نه مزه‌اش. فقط می‌خواستم ته دلم را بگیرد و کمی سیرم کند. به‌وضوح ضعیف شده بودیم. گرسنگی و خستگی امانمان را بریده بود و جنگیدن را برایمان سخت کرده بود. صبح روز سوم، در همین حال‌وروز بودیم که صدای گلولۀ دشمن ما را هوشیار کرد. همان پاتکی که انتظارش را می‌کشیدیم شروع شد. آن روز تنها روزی بود که از حاج‌محسن امیدی خبری نبود. فرمانده گروهانمان هم شب اول شهید شده بود و جنگیدن بدون فرمانده حس غریبی داشت. لکن تمام این افکار را از سر به‌در کردیم و با تمام توان وارد درگیری شدیم. بچه‌ها با تیربار و کلاش و آرپی‌جی داشتند برای نیروهای تکاور و درشت‌هیکل بعثی خط‌ونشان می‌کشیدند و به‌سختی آن‌ها را پس می‌زدند. دشمن اما لجوج و سرسخت، می‌جنگید و قصد عقب کشیدن نداشت. سرم گیج بود. آن‌قدر خسته و بی‌خواب بودم که اگر لحظه‌ای تیراندازی نمی‌شد خوابم می‌برد. اما تیراندازی‌ها بی‌وقفه ادامه داشت. هرچه می‌زدیم از دشمن چیزی کم نمی‌شد و دوباره سبز می‌شدند. عِده و عُدۀ دشمن تمامی نداشت. پس از ساعتی، شعلۀ امیدم رو به خاموشی رفت. در یک دوراهی گیر افتادم؛ شهادت یا اسارت. برای مرغ دلم هوایی غیر از این دو متصور نبود و من آن را به آسمان شهادت پر دادم. تا حالا این‌قدر مرگ را نزدیک ندیده بودم. تفنگ روی رگبار بود و ثانیه‌های عمرم، گلوله‌های داخل آن. مگر چقدر طول می‌کشد تا یک خشاب تمام شود؟ خودم را برای تمام شدن همه‌چیز آماده کردم. تمام شدن معرکه، تمام شدن خشاب، تمام شدن زندگی. دستم همچنان روی ماشه بود که ورق برگشت، تازه ماجرا شروع شد. به‌ناگاه طوفانی غیرمنتظره و به‌شدت سهمگین وزیدن گرفت. من که هنوز گیج و منگ بودم، با دیدن این صحنۀ رعب‌آور خواب از سرم پرید. طوفان به هیچ‌چیز و هیچ‌کس رحم نمی‌کرد و هرچه جلوی راهش بود را کنار می‌زد. ناگهان دیدم دبۀ بیست‌لیتری که پر از آب بود مانند پر کاهی اوج گرفت و پرت شد آن‌طرف. بعثی‌ها مانده بودند کجا پناه بگیرند. خود من بااینکه تا سینه در سنگر بودم، احساس کردم باد دارد سرم را می‌برد. به‌ناچار نشستم و تسلیم قدرت باد شدم. در همان حال که خودم را در سنگر جمع کرده بودم، گلوله‌ها را می‌شمردم. صداها هر لحظه در حال کم شدن بود. کم‌کم اسلحه‌ها به سکوت نشستند و صدای غرش باد غالب شد. آنچه رخ داد ورای باور بود. برای اینکه به چشم ببینم چه خبر است لحظه‌ای سرم را بالا آوردم. سنگریزه‌های کوچکی که از دست باد پرت شده بود چنان به سرم خورد که انگار ترکش خورده‌ام. سرم را گرفتم و دوباره نشستم. همان‌جا دیدم خیلی از بعثی‌ها جانشان را برداشته‌اند‌ و در حال فرار هستند. تعدادی هم که ماندند کاری از دستشان برنیامد و تسلیم شدند. همین سنگریزه‌ها کار خود را کرد و این طوفانِ معجزه‌آسا سرنوشت عملیات را به‌نفع ما تغییر داد. پس از دو ساعتی که باد فروکش کرد، توانستیم سر از سنگر بیرون بیاوریم. مثل اصحاب کهف از سنگرمان بیرون آمدیم و دنیای دیگری را دیدیم. قله امن‌وامان بود. انگارنه‌انگار تا ساعاتی پیش اینجا کشت‌وکشتار بوده است. دیگر از آن حجم خمپاره خبری نبود. دیگر صدای گلوله‌ای غیر از تیر هوایی شادی شنیده نمی‌شد. رزمندگان با اشک شوق و لبخند، مشت‌هایشان را گره کرده بودند و تکبیر فتح سرمی‌دادند. حال خوبمان وصف‌شدنی نبود. یاد حال خوب و دعای حسین خویشوند در شب عملیات افتادم. آن سوز دل و آن قسم کار خود را کرده بود و حالا این دعا مستجاب شده بود. از خوشحالی لبریز بودم. تنها اندوهم نبودن حسین بود تا کمک امام‌زمان(عج) را در پیروزی ما ببیند. ادامه درصفحهٔ بعد... @mahale114
202030_623376063.mp3
6.81M
27 چیزی که بیشتر از خودِ مصیبت ما رو از پا در میاره؛ شاخ و برگ دادن به مصیبت و بزرگ کردنِ اون در ذهنمون هست! اگه مصیبت رو بزرگ نکنی؛ راحت تر تحملش می کنی. 🎤 @mahale114