فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️برای برخورد با عاملین و لیدرهای اغتشاشات با دستگاه های امنیتی کشور همکاری کنید.در صورت شناسایی افراد با شماره های ۱۱۰ _ ۱۱۳ _ ۱۱۴ تماس بگیرید واطلاع دهید .
لطفا کمک کنید واین تصاویر را به گروه های دیگر هم ارسال کنید تا ان شاءالله هرچه زودتر این افراد شناسایی و دستگیر شوند.
#پایان_مماشات
#گونی_سه_خط
#لاتهای_کوچه_خلوت
@mahale114
🔴 سرلشکر سلامی: انتقام گرفته خواهد شد
🔹 ️دشمنان از نگرانی اقدام ایران در لاک دفاعی فرورفتهاند
🔹 فرمانده کل سپاه در حاشیه راهپیمایی ۱۳ آبان تهران:
در طول مسیری که در راهپیمایی میآمدم، مردم فقط ندای انتقام سر میدادند؛ هم دشمنان و هم ما به خوبی میدانیم که این انتقام گرفته خواهد شد.
🔹 دشمنان به نیروهای خود آمادهباش دادند و نگران هستند که جمهوری اسلامی اقدامی علیه آنها نشان ندهد و بر همین اساس اکنون از بیم اقدام ایران علیه آنها در لاک دفاعی فرو رفتند.
🔹 دشمنان میدانند که ما حتماً نتیجه اقدامات مداخله جویانه و شرارتافروز آنها را پاسخ خواهیم داد اما الان نمیتوانیم بگوییم کجا و چگونه این اقدام را انجام خواهیم داد؛ البته اینها موضوعاتی است که برای ما میماند و بعدها در روز حادثه دشمنان خودشان متوجه میشوند. هر کسی که آرامش مردم ما را بگیرد، آرامش نخواهد داشت.
🔹 امیدواریم رسانههای خارجی آنقدر منصف و جوانمرد باشند که بتوانند شکوه و حقیقت حضور گسترده مردم کشورمان را بازتاب دهند.
#پایان_مماشات
#پهپاد_های_نقطه_زن
#لاتهای_کوچه_خلوت
@mahale114
98-04-12 rafiee shab M H masumeh-doahaye ziyarat name hazrat masome (S)~1.mp3
608.6K
#منبر کوتاه
شهادت بی بی جانم
#حضرت_فاطمه_معصومه سلام الله علیها را تسلیت عرض میکنم.
استاد_رفیعی
‼️موضوع👇
دعاهای زیارت نامه حضرت معصومه سلام الله علیها
#حضرت_معصومه سلام الله علیها
#سخنرانی تاثیرگذار
#من_غلام_اهلبیتم
@mahale114
16.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ویژه شهادت حضرت معصومه سلام الله علیها
🏴 ماجرای شهادت حضرت معصومه سلام الله علیها
🎙 حجت الاسلام انصاریان
#منبر
#من_غلام_اهلبیتم
@mahale114
18.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ویژه شهادت حضرت معصومه سلام الله علیها
🏴 شدم راهی تا کنارت باشم...
🎤 میثم مطیعی
#من_غلام_اهلبیتم
#منبر
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل هفتم : صفحه اول : از کتاب نماز ناتمام ایثارگران برزول #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجتالاسلام حس
فصل هفتم : صفحه دوم :
نماز ناتمام
#خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
...............
این ساعت سهم خودته!
در گروهان گوشم به دهان حاجحسین بود و هر کاری دستور میداد، انجام میدادم. وقتی هم که کاری نداشتم پیش برادران در دستۀ ویژه میرفتم و دلتنگیها را رفع میکردیم.
روزی برای نماز به حسینیه رفتم. پیشنماز حسینیه حاجآقا کاشفی بود. او را میشناختم. او در مدرسۀ امامباقر(ع) درس میخواند و لمعهخوان بود. دیدم بهجای اینکه عمامه روی سرش باشد آن را دور گردن انداخته. گفتم: «حاجآقا، جریان این عمامه چیه؟»
گفت: «عمامهم خراب شده، نتونستم ببندمش.»
گفتم: «خب اینکه کاری نداره، من برات میبندم.»
خیلی خوشحال شد. عمامه را درآورد، تحویلم داد و گفت: «ببند.»
«اینجا که نمیشه؛ باید بریم یه جای خلوت که کسی نبینه.»
«مگه میخوای چه کنی؟ همینجا خوبه.»
«کار میدی دست ما، حاجآقا! اینجا گردان لرهاست، برات حرف درمیآن.»
«مسئلهای نیست.»
همانجا نشستم و برایش عمامه را به همان سبکی که از امین میربک یاد گرفته بودم پیچیدم. بچهها که کنجکاو بودند عمامه چطور بسته میشود دورمان حلقه زدند و نظارهگر شدند. از آن روز بهبعد بچههای گردان مرا رها نکردند. میگفتند: «شما که سوادت بیشتره چرا جلو نمیایستی؟ چرا احکام نمیگی؟ حاجآقا، این احکامی که آقای کاشفی گفت درسته؟ شما استاد آقای کاشفی هستید؟ اصلاً چرا اجازه میدید ایشون سخنرانی کنن؟ خودتون برامون سخنرانی کنید.»
دیگر عاجز شده بودم. گفتم: «بابا، این چه حرفیه؟ سواد چه ربطی به عمامه بستن داره؟ ایشون استاد منه، بزرگ منه، بیشتر درس خونده.»
حاجآقای کاشفی سخنرانیهای زیبا و دلنشینی داشت. وقتی حرف میزد به بچهها میگفتم: «نگاه کنید چقدر زیبا حرف میزنه. انگار نور از دهنش خارج میشه. من کجا بلدم اینطور حرف بزنم؟»
میگفتند: «نه، مطمئنیم اگر شما صحبت کنید زیباتر حرف میزنید.»
بعد از جنگ، با حجتالاسلام کاشفی در جامعةالمصطفی همکار شدم. بهشوخی گفتم: «یادت میآد چه بلایی سر من آوردی؟»
او در جوابم فقط خندید. خندههایی که چون عمر خودش کوتاه بود. ایشان چندی بعد ما را تنها گذاشتند و بهسبب عوارض شیمیایی بهجامانده از دفاع مقدس، بهشهادت رسیدند.
در زمان حضور ما در تپههای اللهاکبر، عملیات والفجر8 آغاز شده بود و با دلاوری غواصان، فاو فتح شده بود. بعد از مدتی، ما از تپههای اللهاکبر راهی فاو شدیم و در مراحل بعدی عملیات قرار گرفتیم. لشکر انصارالحسین همدان با تمام توان، با نیروهای ارزشمند و فرماندهان دلاور خود به عرصه آمده بود. گردان حضرت علیاکبر(ع) و گردان حضرت علیاصغر(ع) در جادۀ فاو-امالقصر حضور پیدا کرده بودند. ما تنها گردانی بودیم که باقی مانده بود و باید بهمحض اعلام نیاز، جلو میرفتیم.
بعثیها با یک پاتک سنگین، کار را برای نیروهای حاضر در خط سخت کردند و در این جاده نیاز به نیرو شد. ابتدا دستۀ ویژه و گروهان حاجمهدی ظفری راهی جاده شدند. فرصت زیادی برای خداحافظی نبود. رضا احمدوند را با آن لب خندان و چهرۀ بشاشش در آغوش گرفتم. آغوش گرمی داشت. اگر میشد میخواستم تا انتهای دنیا در بغلش باشم، اما نمیشد. او را رها کردم و حسین را در آغوش کشیدم. حسین روی پا بند نبود و برای رفتن بیش از همه هول بود. هنوز آغوشش را نچشیده، خودش را از دستانم بیرون کشید و رفت. برای یک خداحافظی و حلالی خواستن کافی بود، ولی برای دل کندن نه! اردشیر احمدوند هم مثل همیشه نمیدانم از چه چیزی گرفته بود. با چهرۀ درهم و اخمو و دل صافش آمد و خداحافظی کرد. همهشان برایم برادر و همهشان دوستداشتنی بودند.
آنها رفتند و ما تا صبح روز بعد که گروهانمان راهی شد، ماندیم. باید برای رسیدن به فاو، صبح زود از اروند عبور میکردیم تا به جزر آب نخوریم. سوار قایقها شدیم و بهسمت ساحل فاو راه افتادیم. اروند رام رشادت خطشکنهای والفجر بود و با سینۀ تیز قایقها شکافته میشد. با همۀ عجلهای که کردیم، آب پایین آمد و شرایط برای پهلوگیری قایقها در اسکلۀ انصارالحسین ممکن نشد. مجبور شدیم بپریم پایین و از میان گلهای تازه آب خوردۀ ساحل عبور کنیم.
گل ساحل خیس و چسبنده بود و حالت باتلاقی داشت. دو قدم برنداشته، پا در آن گیر میکرد و به هزار مکافات بیرون میآمد. از بالا الوار انداختند. برای چند نفر اول خوب بود، اما آن هم کمکم زیر گل رفت. اگر چند ثانیۀ اول پا را بیرون نمیآوردیم تا زانو در گل فرو میرفتیم. برای آنها که در گل گیر کرده بودند از بیرون طناب میانداختند و آنها را درمیآوردند. با زحمت این مسیر را طی کردیم و وارد فاو شدیم. چه فاوی؟ فاوی که صدام خود را به آبوآتش میزد تا آن را پس بگیرد.
#بیاد_شهدا
#رهبر_انقلاب
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#هفته_دفاع_مقدس
@mahale114