دور از انصاف است که قسمت پنجم با تقدیر از استاد این دوره آغاز نشود
صبر و تحمل و تدریس روان... چقدر کلمات اینجا کم جان هستند.از صدایشان این برداشت می شد که همسن برادر بزرگم هستند ولی انصافا پدرانه پای بینشی ها ایستادند.گاهی اوقات جواب یک سوالم را ساعت ۱ نصف شب می دادند و من چقدر شرمنده می شدم و نمی دانستم که می توانم حق تشکر را ادا کنم یا خیر.
ولی ایشان ،از جنس همان شهدایی بودند که زندگی نامه هایشان را می خواندم ...ان شاالله عاقبتشان هم همان شود که باید بشود...
و تغییر دیدگاه من به آخوند ها همان جا آغاز شد...دومین آیت الله هم مقام معظم رهبری بودند.
قبلاً چقدر بر افروختگی هایم را قورت می دادم وقتی می دیدم که ایشان با یک جمعی دیدار دارند و پدرم از دقایقی قبل جلوی تلویزیون میخکوب می شد که صحبت های ایشان را بشنود.
اما حالا...یادم هست که اولین بار که نشستم کنار او تا صحبت های ایشان را بشنوم برگشت و گفت دیدار رهبر با افسران نظامی است
لبخند زدم و گفتم: می دانم.دست و پاهایش را جمع تر کرد و گفت بیا بشین اینطرف تر.بهتر می شنوی.
چقدر راحت می توانستم او را خوشحال کنم و خود را عاقبت بخیر...اما لج کرده بودم...دو سه سال از زندگی ام احمقانه و لجوجانه گذشته بود!
نشستم و شنیدم.سخنرانی اول ،دوم،سرچ کردن
ایشان چه دانشگاه عظیمی بودند که من هنوز واحد درسی ای از دروس آن را پاس نکرده بودم
چه دریای معلوماتی بودند که من تشنه ی جرعه ای از آن معلومات بودم
وقتی یادم آمد تحت تاثیر جو به ایشان بی علاقه شده بودم باز هم فقط احساس شرمندگی بود که مرا احاطه کرده بود
کتابها یک یک به اتمام می رسید و هر کتاب که تمام می شد من با یک دنیا تجربه جدید و دستور العمل مفید رو به رو بودم که نه اینبار از سر ترس از حرف مردم یا تظاهر در محیط بلکه از سر علاقه و ذوق چادرم را سر می کردم.آرایش و ادکلن های آنچنانی جای خود را به یک ضد آفتاب معمولی داده بود .
دیگر خبری از آن علاقه به مارک و لوازم غیر ضروری نبود
آیا آن آدم تغییر کرده بود؟خیر؛ این من بودم که تغییر کرده بودم و شیوه ی برخورد با او را آموخته بودم
دیگر خبری از آن لجبازی های بچگانه و بهانه ها ی احمقانه نبود.
اعتقاد من دیگر بسته به رفتار دیگران نبود و این شیرین ترین بخش این روزهای زندگی من بود.
اکنون من یک بینشی ام
یک بینشی با اراده قوی؛ با مبانی دینی محکم که گاهی اشتباه هم دارم و نیازمند راهنمایی هستم.و هنوز خیلی چیز ها مانده تا بیاموزم
خیلی راه ها هست که نرفتم.
باید بگویم در این نجات از ورطه ی هولناک مد و خودنمایی و....چند عامل واقعا موثر بود
گلزار شهدا،نماز اول وقت،ارادت بی چون و چرا به اهل بیت و احترام به والدین و صد البته تدریس و وجدان کاری یک استاد ماهر.
به امید اینکه همه ی افرادی که با تغییر رفتارم قلب آنها را برای مدتی به درد آوردم ،مرا ببخشند،سلامت و توفیق برای کسی که با دلسوزی هایش و وجدان کاری اش پای کم کاری ها و بی انگیزه گی هایمان ایستاد و رهایمان نکرد #استاد_حسینی
و بادرود فراوان به روح پاک شهید مطهری که انصافا متفکری برای تمام دوران های تاریخ است.
و سلامتی برای رهبر عزیز انقلاب،این پدر آسمانی،و تمام آخوند ها و علمایی که ما بهشان مدیون هستیم
داستان تغییر بنده خیلی مفصل تر است اما با سانسور قسمت های شخصی و خصوصی ،این باقیمانده های قابل توضیح آن بود که تقدیم شما گردید
باشد که با پایداری در مسیر بینش مطهر،طعم شیرین و دل انگیز تغییر را بچشید و هر روزتان بهتر و پر رونق تر از دیروز تان باشد
#پایان
#من_یک_بینشی_ام
#قسمت_پنجم