eitaa logo
💠مَھدآ⁷²¹💠
178 دنبال‌کننده
1هزار عکس
431 ویدیو
31 فایل
وقتے‌بہ‌دلـت‌میفتھ‌؛ کھ‌برگردۍ وقتے‌برای‌ترڪ‌گنــاه شوق‌پید‌امیـکنۍ ھمش‌ڪار‌خـداست🤩• -مَهدآ، هدایت یافته توسط حضرت مهدی:) -نذرِ قدومِ سبزش.. ⁷²¹ آرامـش‌است‌آخـر‌اضطراب‌ھا:)
مشاهده در ایتا
دانلود
پیرزنی از خیمه خارج شد، امام سلام کرد و پرسید: مادر خوبه وضعتون؟ پیرزن گفت سخت میگذره... پرسید: چرا؟ گفت ما چند تا گوسفند داریم، خودمونم سه نفر هستیم، من و پسرم و عروسم، هر سه هم مسیحی هستیم... امام فرمود: من کاری به مسیحی بودنتون ندارم:)) بگید که وضعتون چطوره...؟
پیرزن گفت آقا آب خیلی کم داریم...💧 اون نزدیکی ها یه سنگی بود، امام سنگ رو بلند کرد و کنار زد، آب روون شد... پرسید: پسرت کی برمی‌گرده از صحرا؟ گفت آقا با عروسم دو تایی میرن دنبال گوسفند چرونی، غروب میان... فرمود: اگه غروب برگشتن، بهشون بگو، یه آقایی اومد دم خیمه... این آب جاری رو هم اون در آورد...
بهشون بگو ایشون گفت: ما برای احقاق حق و ریشه کن کردن ظلم، نیازی به نیرو داریم... من دارم میرم، به پسر و عروست بگو اگه دلشون میخوان، بیان دنبال من:) خداحافظ. و رفت...
پسر و عروسش عصری برگشتن... پسره گفت مادر این آب رو کی درآورد؟ پیرزن گفت: مادر یه آقایی، فقط اسمش رو گفت... گفت من حسینم:)💔 من ندیده بودمش، نمیشناسم. مادر اصلا معطل صبح نشو، خیمه رو همین الان بکن، مادر نمیدونی چه سرمایه ای دنبال ما اومده...! پاشو بریم.
پسر جوان با حسین هم‌صحبت شد حسین نگاهی به اون جوان کرد:)))) جوان که تحت تاثیر نگاه شیدای حسین قرار گرفت، عرض کرد من میخوام به آیین و دین تو یعنی اسلام دربیام!
او و مادرش و همسرش به دست پر برکت حسین به دین علی بن ابی طالب در اومدند:)))
تاریخ میگه وهب یک جوان بیست و پنج ساله بود و حدود هفده روز بود که با هانیه ازدواج کرده بودن... فقط هفده روز بود که ازدواج کرده بودن... تازه عروس و داماد بودن که در کربلا کنار حسین حاضر شدن:)♥️💧
وهب باخت دلش رو به حسین بن علی:)))♥️
این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست این چه شمعی است که جان ها همه پروانه ی اوست دل هر کس که حسینی ست ز خود بی خبر است کشته ی عشق حسین از همه کس زنده تر است:)♥️
وهب فقط یه بار حسین رو دید! نمیشناسمت ولی منم باهات میام هر جا که میری:))♥️
مسلمون بشم؟ همراهت بیام؟ به روی چشم:)))
تازه عروس و دوماد بودن و امام خواست حریم این زوج رو حفظ کنه و دستور داد یه خیمه ی جداگانه براشون بزنن. اما وهب عرض کرد آقاجان اگه ایرادی نداره من میخوام در خدمت شما باشم و مادر و همسرم در خدمت اهل حرم شما:)))