1.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷◍⃟🌺🕊🇮🇷
می خواهم که علی وار زندگی کنید...
🔶️#شهیدعزت_الله_اوضح
🔶️شادی روح شهدا صلوات..
9.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این جمله یه حقّهبازی مقدسه :
«#امام_رضا علیهالسلام منو نمیطلبه» !
🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ
http://eitaa.com/mahdavieat
8.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آیا زنها ناقص العقل هستند؟!
⭕️ پاسخ بسیار جالب استاد قرائتی به شبهه معروف درباره ناقص بودن عقل زنان
🍃🌹🇮🇷ــــــــــــــــــــــــ
http://eitaa.com/mahdavieat
﷽
#سلام_امام_زمانم ❣
_﴿سَـــــلام مُولا؎مهربـــــٰان مَن𔘓﴾
□میٰان تَمٰامے آنهـــٰــایےکہ مےبینــَـــم ... _دِلخُوش بہ " سَـــــلٰام⇉ "
برآستٰان جانـــــآنےهَستم کہ حٰاضر و نـــٰــاپیداست ...
⇇چِقدر نَزدیکید صـــــٰاحب مَن ۔۔
کِہ هَر صُبـــــح⇩⇩⇩
⇦أوّل یـــٰــاد مُعطرتٰان ،
در خٰاطرم مےآیَد و
شَهر دِلم چراغــــٰـان،
مهرتــــٰـان مےشَود ...𑁍➛
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ
#امام_زمان
#منتظران_ظهور
❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃✾
5.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗نگاه خدا💗
قسمت89
نمازمو خوندم و سرمو به سجده گذاشتم « معبود من ،میدونم یه عمر راه و اشتباه رفتم ،میدونم هر کاری کردی که خودتو نشونم بدی ولی من باز چشمامو بستمو باز به سمت پلیدی رفتم ،ولی تو که بزرگی ،تو که رحیمی ،تو منو ببخش ،خدایا منو با عزیزانم امتحانم نکن» فردا دکتر گفت، که امیر خدارو رو شکر سطح هوشیاریش خوب شده ولی نمیدونه چرا هنوز چشماشو باز نکرده
پرستارا گفته بودن که فقط یه نفر میتونه بمونه
منم گفتم که خودم میمونم
دوستای امیرم همه اومده بودن بیمارستان و من از همه شون میخواستم که برای امیر دعا کنن از تو بیمارستان صدای دسته ها و زنجیر زدناشونو میشنیدم ،شب تاسوعا بود بابام با مریم جون برام غذا آورده بودن
مریم : سارا جان من امشب میمونم تو برو خونه یه کم استراحت کن - نه مریم جون هستم خودم
بابا رضا: سارا بابا بیا بریم خونه یه کم استراحت کن باز هر موقع خواستی بیای بیمارستان من خودم میارمت
با اصرار بابا قبول کردم
به بابا رضا گفتم که منو ببره خونه خودمون
رسیدیم خونه
بابا رضا: سارا جان من میرم بیمارستان هر موقع خواستی بیای بگو بیام دنبالت
- چشم بابا جون
در خونه رو باز کردم بوی امیر کل خونه رو پر کرده بود
نشستم یه گوشه چشمم به عبای قهوه ای امیر افتاد ( هر موقع امیر میخواست نماز بخونه این عبا رو میزاشت رو دوشش)
رفتم عبا رو برداشتم ،همون بوی اول دیدارمونو داشت ،عبا رو گذاشتم رو صورتمو شروع کردم به گریه کردن ،
ده دقیقه نگذشت که دلم میخواست برگردم بیمارستان ،نمیتونستم به بابا زنگ بزنم میدونستم نمیاد
چادرمو برداشتم و سرم کردم که برم سر کوچه ماشین بگیرم
خیابونا شلوغ بود ،دسته پشت دسته
رسیدم سر کوچه که چشمم به هیئت خورد
رفتم داخل هیئت ،ساحره منو دید اومد سمتم(بغلم کرد)
ساحره: سارا جان خوبی؟ امیر بهتر شد؟ ( نگاهش کردمو اشک از چشمام سرازیر میشد) انشاءالله که میشه
ساحره منو برد سمت زنونه
همه جا شلوغ بود منم رفتم یه گوشه نشستم
مداح شروع کرد به روضه عباس خوندن پشت سرم یه پارچه بزرگ سیاه بود که روش نوشته بود یا فاطمه زهرا
سرمو گذاشتم زیر پارچه سیاه شروع کردم به گریه کردن صدای گریه همه بلند شده بود انگار همه ی این آدمها خواسته ای دارن از صاحب امشب منم شروع کردم به زمزمه کردن« یا حضرت عباس ، امشب شب توعه، تو ناامید شدی از بردن مشک به خیمه هاا،تو از رقیه و علی اصغر شرمنده شدی ،تو از رباب شرمنده شدی ،تو رو به نا امیدیت قسم منو نا امید نکن،تو رو به مادرت زهرا قسم نا امیدم نکن...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸