eitaa logo
❥♥مهدویت❥♥
347 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
4.7هزار ویدیو
166 فایل
#ڪلیپ_استورے_مذهبے #پست_ثامن #رمان_از_شهــــــدا #مطالب_پزشڪی #مسابقه😊 ڪپی آزاد به شرط صلوات برای سلامتی آقام امام زمان❤ @mahdavieat 🍃اللهـــــ💞ـــــم عجل لولیڪ الفرج🍃 ارتباط بامدیرکانال @Rostami987
مشاهده در ایتا
دانلود
6.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه میگذاشتن بی حجابی عادی بشه، مشکل حل میشد⁉️ نظرشما چیه🤔 🌱پیشـــنهاد دانــلود👌 🍃🌹ـــــــــــــــــــ http://eitaa.com/mahdavieat
🌱رفته بودم سفــری سمـتِ دیـارِ شهـــدا کـه طــوافـی بـکنـم دورِ مــزارِ شهــــدا... 🌱بـه امیدی که دلِ خسته هوایـی بخورد و تبــرّک شـود از گــَرد و غبــارِ شـهــدا... 🌱آخـرین خطِ وصـایـای دلِ مـن ایـن است کـه مـرا خـاک سپـاریـد کنــارِ شهـــــدا... 🍃 پنجشنبه و‌‌ یاد‌شهدا با ذکر صلوات🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♨️مهدویت‌ و‌ آرامش 🔸در زندگی پر اضطراب دنیا که انسان برای اندکی آرامش به هر سو سرک می کشد و هزینه ها صرف می کند، عشق امام هدیه ای ست از طرف خدا که آرامش وصف ناشدنی را به قلب آورده، دل را از اطمینان برخوردار می سازد. هنگامی که آیه ی " آگاه باشید! دل ها فقط به یاد خدا آرام می گیرد" نازل شد... رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمودند: 🔸این درباره ی کسی است که خدا و رسولش را دوست بدارد و اهل بیتم را صادقانه و نه به دروغ، دوست داشته باشد. 📚(الدر المنثور، ج4، ص58) 📌عشق صادقانه به نور دیده ی پیامبر اکرم آرامش را ساکن خانه ی دل کرده، او که خود غرق نور الهی و آرامش ربانی است می تواند در کوچک ترین ارتباط قلبی با عاشقان و محبانش آرامش را به آنها تزریق نماید. 📚به نقل از کتاب در هوای او،حسن محمودی ص 62 http://eitaa.com/mahdavieat
2.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🎙استاد رائفی پور 🔸روزی مهمتر از در هستی نداریم!! 👌کوتاه و شنیدنی 👈حتما ببینید و نشردهید. ♨️مبلغ غدیر باشیم http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خادم الحسین: 📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈سی و پنجم✨ پسر جوانی کنار مزاری نشسته بود و تو حال خودش بود...😭✨ مزار داییم نزدیکش بود،نمیخواستم بخاطر من حسش بهم بریزه.از همونجا به داییم سلام کردم و فاتحه خوندم و برگشتم برم که کسی صدام کرد: _خانم روشن برگشتم سمت صدا.امین بود.با دستی که به گردنش آویزون بود و یه عصا.سرش پایین بود.گفت: _سلام -سلام...حالتون خوبه؟ -خداروشکر -ان شاءالله خدا سلامتی بده...خداحافظ. برگشتم که برم،دوباره صدام کرد.برگشتم سمتش.گفت: _برادرتون به سلامت برگشتن؟ -بله.خداروشکر.سه روز پیش برگشتن. -نمیدونستم برادر شما هم میخوان برن سوریه.ایشون گروه ما بودن. تعجب کردم...😟 من فکر میکردم محمد فقط یه پاسدار معمولی باشه.گفتم: _مزاحمتون نمیشم.خداحافظ برگشتم و از اونجا رفتم. سه ماه بعد مامانم گفت: _یه خاستگار جدید اومده برات.نظرت چیه؟😊 -نظر منکه برای شما مهم نیست.همیشه خودتون قرار میذاشتین دیگه.حالا چی شده؟😅 -این یکی با محمد حرف زده.محمد گفت نظرتو بپرسم.😊 -حالا کی هست؟🤔 -داداش حانیه. چشمهام از تعجب گرد شد.😳داشتم شاخ در میاوردم.گفتم: _حانیه؟!!!حانیه مهدی نژاد؟!دوستم؟!!!😳😳 مامان بالبخند گفت: _بعله.حالا چی دستور میفرمایید؟😊 یه کم فکر کردم.گفتم: _نمیدونم....چی بگم...غافلگیر شدم.🙈 مامان خنده ای کرد و گفت: _مبارکه.😁 گفتم: _چی چی رو مبارکه؟!!!😬🙈 -به محمد میگم یه قراری بذاره بیان خاستگاری.😊 -مامان! منکه نگفتم بیان.😬 -پاشو خودتو جمع کن.همین الان که قرار عقد نذاشتیم اینجوری هول کردی.😁 برای یک هفته بعد قرار گذاشته بودن.یک شب که محمد و خانواده ش اومده بودن خونه ی ما صحبت امین شد... همه نشسته بودیم.دیدم فرصت خوبیه از محمد پرسیدم: _آقای رضاپور اگه بخوان میتونن دوباره برن سوریه؟ -آره. -زمانش براشون تعیین شده ست یا هر وقت خودشون بخوان میتونن برن؟ -هروقت اعلام آمادگی کنه براش برنامه ریزی میشه.الان هم داره کلاسهای مختلف اعزام رو شرکت میکنه. -بازهم با گروه شما میرن؟😊 -از ناحیه ی ما اعزام میشه ولی ممکنه با من نباشه.😊 بابا گفت:_با سوریه رفتنش مشکلی نداری؟ -نه. محمد گفت: _زهرا،امین پسر خوبیه.اونقدر خوبه که حیفه غیر از شهادت از دنیا بره...روراست بهت بگم..(شمرده گفت) امین... موندنی... نیست....یقینا شهید ...میشه.😞🕊 ته دلم خالی شد... گرچه خودمم میدونستم ولی شنیدنش مخصوصا از محمد سخت تر بود. محمد گفت: _اگه بهش بله بگی باید آمادگی هرچیزی رو داشته باشی.زخمی شدن،😔قطع عضو، 😒اسارت،بی خبری حتی شهادت. یعنی تو اوج جوانی ممکنه تنها بشی...در موردش خوب فکرکن.اگه قبول کردی نباید دیگه حتی بهش اعتراض کنی... متوجه شدی؟😒👣🌷 منتظر جواب بود... به مامان نگاه کردم،غم عجیبی تو چهره ش بود.👀به بابا نگاه کردم،با نگاهش بهم فهموند هرتصمیمی بگیرم ازم حمایت میکنه،مثل همیشه.👀☝️ به مریم نگاه کردم،رنج کشیده بود ولی پشیمون نبود.👀💖 به محمد نگاه کردم،با نگرانی نگاهم میکرد.😥گفت: _حتی اگه شک داری که بتونی تحمل کنی،قبول نکن.همین الان بگو نه.😒🌷 چشمهای محمد نگرانی عجیبی داشت، دوست داشت قبول نکنم.سرمو انداختم پایین و گفتم: _هربار که شما میری تا برگردی بابا بیشتر موهاش سفید میشه،😞مامان شکسته تر میشه،😞زنت هزار بار پیرتر میشه.😞منم نه روزی هزار بار،هر ساعت هزار بار میمیرم و زنده میشم.😞میدونم اگه با آقای رضاپور ازدواج کنم تمام این سختی ها دو برابر میشه،برای همه مون.برای بابا،مامان،حتی مریم هم غصه ی منو میخوره،حتی خودت داداش.گرچه واقعا دلم نمیخواد رنج هاتون رو بیشتر کنم، واقعا دلم نمیخواد غصه ی منم داشته باشین ولی اگه..😒 نفس عمیقی کشیدم و گفتم: _ولی اگه از همه لحاظ تأییدشون کردید، من نمیخوام فقط بخاطر این موضوع بهشون جواب رد بدم...🙈 همه ساکت بودن.محمد گفت: _مطمئنی؟؟😒 جو خیلی سنگین بود.فکری به سرم زد....😅 ادامه دارد.. http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📘 💠در تنگنای سخت 🔹ابو هاشم می‌گوید: یک وقت از نظر زندگی در تنگنای شدید قرار گرفتم. به حضور امام هادی علیه السلام رفتم، اجازه ورود دادند. همین که در محضرشان نشستم، فرمودند: "ای ابو هاشم! کدام از نعمتها را که خداوند به تو عطا کرده می‌توانی شکرانه اش را به جای آوری؟" 🔹من سکوت کردم و ندانستم در جواب چه بگویم. آن حضرت سخن آغاز کردند و فرمودند: " خداوند ایمان را به تو مرحمت کرده به خاطر آن بدنت را بر آتش جهنم حرام کرده و تو را عافیت و سلامتی داده و بدین وسیله تو را بر عبادت و بندگی یاری فرموده و به تو قناعت بخشیده که با این صفت آبرویت را حفظ کنی. 🔹آنگاه فرمودند: "ای ابوهاشم! من در آغاز این نعمت‌ها را به یاد تو آوردم، چون می‌دانستم به جهت تنگدستی از آن کسی که این همه نعمت‌ها را به تو عنایت کرده به من شکایت میکنی. اینک دستور دادم صد دینار (طلا) به تو بدهند آن را بگیر و به زندگی ات سامان بده! و شکر نعمتهای خدا را به جای آور!" 📚بحار: ج ۵۰، ص ۱۲۹ 🌸 علیه السلام مبارک🌸 http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁وقت است که از چهره‌ی خود پرده گشایی «تا با تو بگویم غم شب‌های جدایی» 🍁«من در قفس بال و پر خویش اسیرم» ای کاش تو یکبار به بالین من آیی... 🍁عمری‌ست که ما منتظر آمدنت، نه تو منتظر لحظه‌ی برگشتن مایی 🍁می‌خواستم از ماتم دل با تو بگویم از یاد رود ماتم دل چون تو بیایی 🍁ای پرسشِ بی‌پاسخِ هر ی عشّاق آقا تو کجایی؟ تو کجایی؟ تو کجایی؟ http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا