🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗خانم خبرنگار و آقای طلبه💗
پارت۴٢
صبح با صدای آلارم گوشیم از خواب بلند شدم حالم خیلی بهتر شده بود.
دیشب واقعا داشتم میمردم سردرد... بدن درد... اصلا هیچی نگم بهتره بخدا.
محمد تا دیروقت پیشم بود و برای سلامتیم نماز خوند و بالای سرم دعا خوند و باهام حرف زد وقتیم خواب رفتم فاطمه گفت رفته خونه دوست باباش که این یه هفته اونجان بخوابه.
الان ساعت دو ظهره مامان برام سوپ درست کرده ولی نمیتونم بخورم
_بابا به خدا اشتها ندارم
مامان با خشم گفت: هیچی نخوردی از دیروز ضعف میکنی دختر باید بخوری
فاطی: مامان جان شما غصه نخوردید من مجبورش میکنم بخوره.
فاطمه با ظرف سوپ کنارم نشست.
فاطی: میوفتی میمیری ها راحت میشم از دستت پاشو اینو کوفت کن خواهرمن
_نمیخوام بخوررررم اشتها ندارم
فاطمه زیر لب گفت : از دست تو
و پاشد و رفت.
تقریبا نیم ساعت بعد در اتاقم بدون در زدن باز شد و محمد بدون در زدن اوند تو (اوه اوه اعصابش عجیب خطریه ها)
محمد با فریاد و عصبانیت اومد طرفم گفت: چرا هیچی نمیخوری؟ هان؟
با ترس و لرز گفتم : س...سلام
محمد:سلام دختره ی بی فکرچرا غذا نمیخوری هان چرا
_بخدا اشتها نداشتم
محمد با داد گفت: ببین اشتها نداری واسه خودت نداری باید بخوری... باید مراقب خودت باشی... تو الان فقط مال خودت نیستی... مال منی... میفهمی... زن منی... مال منی... باید مراقب خودت باشی باید
با بغضی که توی صدام بود گفتم: محمد ببخشید من بخدا نمیخواستم ناراحتت کنم...
در گوشم آروم گفت: دوست دارم فائزه...
بخدا دیوونتم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
http://eitaa.com/mahdavieat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗خانم خبرنگار و آقای طلبه💗
پارت۴٣
محمد با قاشق تا ذره آخر سوپ رو به خوردم داد.
احساس خوبی داشتم.
فکر میکنم همه دردام تموم شده و الان آرومم خدایا شکر
محمد: نازگل خانوم کجا سیر میکنی
_نازگل کیه
محمد: نازگل یعنی فائزه من
_محمد
محمد:جان محمد؟ ؟ بگو فائزه
_فقط پنج روز دیگه پیشمی؟
محمد با افسوس گفت: هی... فقط یک روز
_چرامگه قرار نبود یک هفته بمونین تازه دو روزش گذشته که...
محمد: چیکار کنم مامان اسرار داره برگردیم قم... مجبورم به جان خودت... ولی ان شالله آخرای مهر میام کرمان دوباره...
حالم بد شده بود...
نا خداگاه سرمو با حالت قهر برگردوندم...
محمد: الهی من دورت بگردم تورو خدا از دستم ناراحت نشو خانووومم... ببینمت... نگاه کن منو... فائزه جان محمد نگام کن...
قسم جونشو که داد ناخداگاه نگاهش کردم بغض داشتم.
محمد: فائزه بقران یه قطره اشک بریزی یه بلایی سر خودم میارم ها
خودمو کنترل کردم که گریه نکنم.
_محمد دلم برات تنگ میشه...
محمد: الهی قربون اون دلت بشم قول نیدم فردا تا شب قبل رفتنمون کنارت باشم... هرچند خیلی کمه... _ممنون... محمد من حتی یک ساعت کنارت بودنم با دنیا عوض نمیکنم.
محمد: الهی قربون خانم گلم بشم
محمد تا شب پیشم موند و بهم محبت کرد مطمئنم دیگه اثری از بیماری نمونده توی وجودم.
شب که محمد رفت توی اتاقم نشستم و شروع کردن به نوشتن خاطره این چند زوز که کنارم بوده و عکس هایی که با دوربین گرفته بودیم رو نگاه کردم... چقدر دوسش دارم خدایا..
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙حجتالاسلام عالی
🔸#امام_زمان عجلالله فرجه؛ روح عالم وجود
👌کوتاه و شنیدنی
👈حتما ببینید و نشر دهید
@mahdavieat
May 11
🍃🌹🍃
⭕️ جلالی، نماینده مجلس خبر داد:
توافق مجلس، وزارت کشور، شورای امنیت ملی و قوه قضائیه برای اجرای طرح مقابله با بیحجابی
حسین جلالی از توافق بین قوه قضائیه، نیروی انتظامی، وزارت کشور، شورای امنیت ملی، شورای فرهنگ عمومی و مجلس شورای اسلامی برای اجرای یک طرح در این زمینه خبرداد و گفت:
🔹این طرح که به زودی اجرایی میشود درباره هفت گروه تدوین شده و این هفت گروه باید سعی کنند که با رعایت احترام قانون و عدم قانون شکنی برای خودشان و مسئولان دردسر ایجاد نکنند.
🔹این هفت گروه شامل داخل وسایل نقلیه اعم از خودرو و قطار و هواپیما و مترو، اماکن، مراکز و موسسات آموزشی، کف خیابانها، تفرج گاهها و پارکها، فضای مجازی شامل سلبریتیها و ورزشکاران و هنرمندان، فرودگاهها و ترمینالها و سازمانهای دولتی میباشد
🔹اگر کسی هنجارشکنی را ادامه دهد از خیلی خدمات اجتماعی محروم خواهد شد.
#حجاب
🍃🌹ـــــــــــــــــ
http://eitaa.com/mahdavieat
نظام جمهوری اسلامی ایران مثل کشتی نجات است هر بنده خدایی پیاده شود بازنده است بزرگواران ❤️❤️
تا زنده ایم رزمنده ایم ❤️❤️
https://eitaa.com/mahdavieat
#اوخواهدآمد
✨آید ز سفر نگارم ان شاءالله
آن نور دو چشم تارم ان شاءالله...
✨سوگند خورم که صبح روز فرجش
جان در قدمش سپارم ان شاءالله...
#اللهمعجللولیکالفرج
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
http://eitaa.com/mahdavieat
﷽
✨🌸اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🌸🍃
#سلام_امام_زمانم
#امام_زمان
#دعای_تعجیل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 هدیه ویژه حسنین الحلو عراقی به مسلمان شده برزیلی و همسرش
🔹حرم امام حسین(ع) جاییه که زندگی من رو عوض کرد...
تازنده ایم رزمنده ایم ❤️❤️
http://eitaa.com/mahdavieat
📢 جمعی از مسئولان نظام با رهبر انقلاب دیدار میکنند
📩 در سیزدهمین روز از ماه مبارک رمضان، سران قوا، مسئولان و کارگزاران نظام، جمعی از مدیران ارشد دستگاههای مختلف، نمایندگان مجلس شورای اسلامی، مسئولان سابق و فعالان اجتماعی و فرهنگی، سهشنبه عصر با حضور در حسینیه امام خمینی(ره) با حضرت آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی دیدار خواهند کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خب رعنا رحیم پور هم تاریخ انقضاش تموم شد، وسط اغتشاشات فایلی از ایشان با مادرش لو رفت که علیه اینترنشنال حرف میزد و میگفت این رسانه دنبال تجزیه ایران است.
🔻 به همین راحتی تمومت میکنند، ایران نیست لگد بزنی آنتن بهت بدن، هنوز بی بی سی رو تخریب نکرد رفیقش اینترنشنال تخریب کرد ولی چون اینا از یک اتاق مشترک دستور میگیرند و تو بخوای بازی بهم بزنی خودتو حذف میکنند.
🔻این عاقبت همه افرادی است که با انقلاب دشمنی کردند.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗خانم خبرنگار و آقای طلبه💗
پارت۴۴
امروز روز آخریه که محمد کنارمه
امشب ساعت هشت قراره با خانوادش برگردن قم
ساعت ده صبحه آماده شدم و و دم در خونه منتظرم تا محمد بیاد دنبالم و بریم بیرون... دوس دارم این روز آخری واقعا خوشبگذره... هرچند حتی وقتی میبینمش انگاری دنیا مال منه....
یه پیراهن سبز پوشیده و یه شاخه گل سرخ دستشه و داره بهم نزدیک میشه... با لبخند نگاهش کردم وقتی بهم رسید گل رو بهم داد و سرمو بوسید
محمد: سلام عرض شد فرمانده
_علیک سلام سرباز ماشینت کو
محمد: فرمانده جان سردار با مافوقش میخواستن دو نفره برن کرمان گردی ماشین رو بردن
_پس بزن پیاده بریم ای سرباز
محمد: فرمانده جانم حالا کلشم پیاده لازم نیس که تاکسی هم میگیریم
_باشه حالا وقت تلف نکن روز آخری بیا بریم محمد
محمد شرشو پایین انداخت و با افسوس گفت: میدونم از دستم ناراحتی... میدونم میگی بدقولم... میدونم دیگه قبولم نداری... ولی بخدا بخاطر زندگیمونه... نمیخوام بهانه دست مامان بدم... شرمندتم فائزه...
با اینکه بغض داشتم و غم عالم رو سینم بود ولی طاقت شرمندگی محمدمو نداشتم.
_آخه این حرفا چیه میزنی تو محمد... بخدا بازم از این حرفا بزنی واقعا از دستت ناراحت میشم...
محمد سعی کرد خودشو شاد بگیره:
چشم ماه بانو...
_خب کجا بریم
محمد مثل آدمای متفکر دستش رو زیر چونه اش گذاشت و سرشو تکون داد و یهو گفت: بریم اولین پارکی که بهش رسیدیم. اوکی
_اوکی
کنار هم راه افتادیم . دست منو گرفت توی دستش و برام حرف زد. حرف هایی که دلمو مثل نسیم بهاری نوازش میکرد. از عشقش بهم گفت. از این که اولین دختریم که دلشو برده. از اینکه میخواد کنار هم یه زندگیه امام زمان پسندانه بسازیم. از اینکه نمیزاره حتی کسی بهم نگاه چپ کنه. نمیزاره یه غصه تو دلم باشه.
محمد گفت و گفت و گفت و من با همه وجودم باور کردم...
محمد از عشق گفت و من حرفاشو با عشق شنیدم...
محمد گفت یکی از واحد های همون آپارتمان پنج طبقه ای که توش زندگی میکنن رو باباش برای محمد گرفته و اونجا قراره زندگی کنیم.
محمد گفت از هر اتفاق خوب و از هر چیز خیری که قراره پیش بیاد...
غرق خوشی بودم....
و همه چیز کامل بود...
چرخ گردون بر وفق مراد میچرخید و غافل از اینکه طوفان حادثه از پیش خبر نمیکنه و وقتی بیاد همه چیز رو با خودش میبره..
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
http://eitaa.com/mahdavieat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان خانم خبرنگار و آقای طلبه💗
پارت۴۵
کم کم همه درختا داشتن به استقبال پاییزی میرفتن که از پنج روز دیگه شروع میشد.
هوا اسلا گرفته و پاییزی شده بود نمیدونم چرا...
با محمد پیاده رفته بودیم تا کوه های صاحب الزمان و اونجا از بالای یکی از کوه ها پایین و نگاه میکردیم.
محمد دستشو دور شونم انداخته بود و با گوشی آهنگ لشگر فرشتگان حامد رو گذاشته بود.
محمد: میدونستی فائزه از وقتی حامد این آهنگ رو خوند هر دفه که گوشش میدادم یاد تو می افتادم.
_یعنی بقیه آهنگاشو گوش میدادی یاد من نمیوفتادی
محمد: خانوم گل من با گوش دادن هر آهنگی از حامد یاد تو میوفتم ولی لشگر فرشتگان بیشتر
نمیدونستم چیزی که میخوام رو باید به زبون بیارم یا نه... اما دلمو به دریا زدم و صداش زدم.
_محمد
محمد:جان محمد
_تو صدات خیلی شبیه حامد زمانیه... میشه همین آهنگشو بخونی... میخوام ببینم فقط صدای صحبت کردنت مثل اونه یا صدای آهنگ خوندنتم همونجوره...
محمد: من که بلد نیستم اهنگ بخونم.
همه تمنا و خواهشمو گذاشتم تو صدام و صداش زدم.
_محمد
محمد منو بیشتر به خودش فشار داد و صدای آهنگو تا آخرین اندازه کم کرد و شروع کرد به خوندن... و هر چه که بیشتر پیش میرفت بیشتر یقین میاوردم که صداش عین حامد زمانیه
وقتی که میوفته به پر سرخ
رو نبض یه خاک آسمونی
یعنی که میشه فرشته باشی
با بال و پرت رجز بخونی
یعنی میشه پا به پای یاسر
از حق بگی و سمیه باشی
یا فاطمه ای بگی و بی ترس
پای هدف علی فدا شی
چون آسیه میشه آسمون شد
فرعون و میشه تو کاخ لرزوند
چون ام وهب میون میدون
تنها میشه یک سپاه و ترسوند
ای ماه به خون نشسته برخیز
فریاد بزن که زن شکوهه
این رود زلال زندگی هم
وقتش برسه خودش یه کوهه
میشه که تو راه شام بود و
فریاد کشید و گفت خورشید
میشه که با دست بسه حتی
تومار سیاه مکرو پیچید
خون یه فرشته روی چادر
پررنگ تر از تموم خوناس
لیلای جزیره های مجنون
سردار سپاه آسموناس
ای ماه به خون نشسته برخیز
فریاد بزن که زن شکوهه
این رود زلال زندگی هم
وقتش برسه خودش یه کوهه
از دامن تو چه پهلوونا
عطر سفر خدا گرفتن
مردای علم به دست میدون
از نور دل تو پا گرفتن
با هفت هزار قلب عاشق
در لشگری از فرشتگانی
پرپر شدی ای پر بگیری
رفتی که تا ابد بمانی*
وقتی که آهنگ و خوند و تموم شد با تمام ذوق و شوق
_محمد.... ممنون... ممنون
محمد آرم تو گوشم گفت: قابل تورو نداشت... تو کافیه فقط اراده کنی... من برای تو هرکاری میکنم فائزه ی من...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
http://eitaa.com/mahdavieat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان خانم خبرنگار و آقای طلبه💗
پارت۴۶
تا ساعت هفت شب با محمد پیاده همه خیابونای کرمان رو قدم زدیم.
هر لحظه که عقربه های ساعت به هشت شب نزدیک تر میشد احساس میکردم قلبم فشورده میشه... نمیدونم چرا ولی یه حس بدی به قلبم رخنه کرده بود...
الا به ذکرالله تطمئن القلوب
رو باز ها توی دلم تکرار کردم
احساس آرامش بیشتری پیدا کردم.
_محمد
محمد: جان محمد
_میشه لبخند بزنی
محمد متعجب نگام کرد
محمد: واسه چی؟
_میخوام از لبخندت عکس بگیرم
محمد با خنده گفت:
آخه دختر لبخند منم عکس گرفتن داره؟
نفس عمیقی کشیدم و از ته دل گفتم: لبخند تو برام درست عین یه سیب بهشتیه... بعد شنیدن حرفام یه لبخند قشنگ روی مینای لبش نقش بست که من اون لبخندو با دنیا عوض نمیکردم.
دوربین فلش زد
یک بار...
دو بار...
سه بار...
و من از لبخند محمدم عکس گرفتم تا روزایی که نیست با نگاه کردن به لبخندش آرامش بگیرم.
ساعت هفت و نیم شب رو نشون میداد و رسیده بودیم در خونه ما...
ماشین محمد اینام در خونه پارک بود... این یعنی مامان باباشم برای خداحافظی اومدن... دوباره ترس... دوباره دلشوره... دوباره یه حس غریب... در رو باز کردیم و رفتیم داخل همه روی حیاط بودن و مشغول رو بوسی و خداحافظی... حالم دگرگون شده بود... حالم خوش نبود...
مامان محمد بغلم کرد و سرد منو بوسید... میتونستم فرق بین محبت واقعی و مصنوعی رو تشخیص بدم... ولی من واقعا دوسش داشتم... از ته قلبم... مگه میشه کسی که مادر محمد هست رو دوس نداشت...
باباش منو پدرانه بغل کرد و پیشونی مو بوسید...
حالا وقت خداحافظی با زندگیم بود...
چجوری باهاش خداحافظی کنم خدایا...
تو خودت میدونی عین جون دادن سخته برام...
بی توجه به چشمایی که بهمون دوخته شده بود محمد منو بغل کرد...
سرم روی سینه اش بود و اشکام پیراهنشو خیس کرده بود...
دیگه بخاطر گریه دعوام نکرد...
مطمئنم حال اونم مثل من خرابه....
روی سرمو بوسید و منم سینه ی اونو...
منو از خودش جدا کرد و جلوی پام زانو زد... گوشه چادرمو توی دست گرفت و بوسید... و بعدم به سرعت بیرون رفت...
همه متعجب بودن و من فقط گریه میکردم... با دو توی اتاق رفتم و خودمو روی تخت انداختم و تا جایی که میتونستم گریه کردم...
وقتی سرمو بلند کردم ساعت نه و نیم بود و من هنوز چشمام خیس بود...
جانمازمو پهن کردم تا نماز بخونم... حرف زدن با خدا الان تنها چیزی بود که آرومم میکرد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
http://eitaa.com/mahdavieat
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهے العفـــــــــــــــو😔🤲
#حاج–محمود_کریمی
@mahdavieat
#افطارهای_مهدوی
🔸کاش زودتر بیایی تا سرتاسر سهله را سفرهی افطار بچینیم!
تو میزبان باشی به گستردهترین سفرهی کرامتت،
ما میهمان باشیم به شیرینترین خرمای عمرمان.
چه روزهای خوبی خواهد بود! ✨
نه تو دیگر تنهایی در زندان غیبت،
و نه ما تنهاییم در روزگار ظلمت...
🤲 افطارمان را با شیرینی دعا برای ظهور آغاز کنیم.
#امام_زمان
#ماه_رمضان
@mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب هماکنون در دیدار مسئولان نظام:
ما گفتیم رژیم صهیونیستی ۲۵ سال دیگر را نمیبیند، خودشان عجله کردند و زودتر میخواهند بروند...
🚨به یک خانم بیحجاب ، چه حقوقی تعلق نمیگیرد ؟!
زنی که حجاب رو قبول نداره
👈یعنی قوانین اسلام رو قبول نداره!
♦️زنی که قوانین اسلام رو قبول نداره
⛔️نباید مهریه بهش تعلق بگیره
👈چون مهریه قانون اسلامه،
⛔️نباید بهش نفقه تعلق بگیره
👈چون نفقه قانون اسلامه،
⛔️نبایدحضانت فرزند رو تا ۷ سالگی بدن بهش
👈چون حضانت قانون اسلامه،
⛔️نبایداز سربازی معاف باشه
👈چون معافیت زنها از سربازی قانون اسلامه
📛 زن بی حجابی که مورد تعرض و خیانت و جسارت قرار گرفت حق شکایت به هیچ ارگان اسلامی را ندارد چون خودش با بی حجابی انتخاب کرده که اینگونه با او رفتار شود
⛔️
اینقدر اینو پخش کنید تا همه بدونند از این به بعد قوانین باید به اینصورت اجرا بشه!!
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
💥انتخابات به جای انتصابات
از دیدگاه مولوی عبدالحمید امام جمعه مسجد مکی زاهدان
مولوی عبدالحمید در هفته های اخیر بخشی از خطبه های جمعه خویش را به بحث انتخابات اختصاص داده و می گوید
اینکه عده ای توسط دستگاهی برای کاندیدا شدن انتخاب شوند در واقع انتصاب است نه انتخاب
حال آنکه در تمام سیستم های حاکمیت دموکراتیک در دنیا ساز و کاری برای انتخاب کاندیداها وجود دارد و هر شخص که قرار است کاندیدای انتخابات گردد
باید حائز شرایطی خاص باشد ولی گذشته از تمام این حرفها
معنی اینکه مولوی عبدالحمید و اطرافیان وی در انتخابات های مجلس شورای اسلامی و شورای شهر زاهدان
شورایی راهبردی تشکیل داده و بدون راه دادن نخبگان در آن شورا فقط بر اساس پرداختی های کاندیداها از آنان حمایت می نمایند
و مردم را اجبار به رای دادن به افراد مد نظر خود می کنند، چیست...؟
آیا این موضوع که شورای راهبردی دارالعلوم مکی بدون هیچ گونه بررسی تخصصی (البته شخص متخصصی در شورای راهبردی حضور ندارد که صلاحیت بررسی تخصص داشته باشد) وارد نمودن خدشه به انتخابات و درواقع نوعی انتصابات و بازی با شعور مردم نیست...؟
آیا تهدید و تطمیع کاندیدای اهل سنتی که قصد حضور مستقل در انتخابات را دارند، انتخاب، آزادی و عدالت است یا اجبار و انتصاب...؟
آیا سلب آزادی کاندیدا و مردم عدالت است...؟
تا کی شایستگان و شهر ما چوب خباثت ها و شهرت طلبی و قدرت طلبیهای شمایی که در حد و اندازه همان امام جماعت مسجد مکی هم نیستید و به اعتراف خودتان هیچ سواد سیاسی و علمی ندارید را بخورد...؟
جناب مولوی عبدالحمید لطفا دست از شعار بردارید و اینقدر به شعور مردم توهین نکنید...
دانشجویان اهل سنت زاهدان